جملات نمونه

<hr> دستکاری شده، تقلبی (در مورد خوردنی ها)، جازده، قلابی، قلب

دستکاری شده، تقلبی (در مورد خوردنی ها)، جازده، قلابی، قلب

adulterated

<hr> معنی : جعل و تزویر، استحاله، قلب زنی <hr> معانی دیگر : بد افزایی، کالا یا خوردنی تقلبی، نوشابه ی تقلبی، تقلب (در تولید خوردنی ها)، اضافه کردن (مواد ارزانتر یا مضر به کالا)

معنی : جعل و تزویر، استحاله، قلب زنی معانی دیگر : بد افزایی، کالا یا خوردنی تقلبی، نوشابه ی تقلبی، تقلب (در تولید خوردنی ها)، اضافه کردن (مواد ارزانتر یا مضر به کالا)

adulteration

<hr> معنی : متقلب، مرد زناکار، ادم زانی <hr> معانی دیگر : زانی

معنی : متقلب، مرد زناکار، ادم زانی معانی دیگر : زانی

adulterer

<hr> معنی : زن زناکار، زانیه <hr> معانی دیگر : زانیه، زن زناکار

معنی : زن زناکار، زانیه معانی دیگر : زانیه، زن زناکار

adulteress

<hr> معنی : زناکار، زناکارانه، مربوط به زنا، خارج ازدواجی، زنایی <hr> معانی دیگر : وابسته به زنا

معنی : زناکار، زناکارانه، مربوط به زنا، خارج ازدواجی، زنایی معانی دیگر : وابسته به زنا

adulterous

<hr> معنی : زناء، خیانت، بی وفایی، بی دینی، بی عفتی <hr> معانی دیگر : زنا، زنای محصن یا محصنه، رابطه ی جنسی نامشروع، ازدواج غیرشرعی

معنی : زناء، خیانت، بی وفایی، بی دینی، بی عفتی معانی دیگر : زنا، زنای محصن یا محصنه، رابطه ی جنسی نامشروع، ازدواج غیرشرعی

adultery

<hr> روانشناسى : بزرگسالى

adulthood

<hr> معنی : مبهم کردن، سایه افکندن بر، طرح چیزی را نشان دادن <hr> معانی دیگر : از پیش اشاره کردن به، دلالت کردن (به طور مبهم)، (به صورت سایه) ترسیم کردن، (به طور مبهم) خلاصه کردن

معنی : مبهم کردن، سایه افکندن بر، طرح چیزی را نشان دادن معانی دیگر : از پیش اشاره کردن به، دلالت کردن (به طور مبهم)، (به صورت سایه) ترسیم کردن، (به طور مبهم) خلاصه کردن

adumbrate

<hr> معنی : خلاصه، سایه افکنی، نشان دادن <hr> معانی دیگر : سایه افکنی، نشان دادن، خلاصه

معنی : خلاصه، سایه افکنی، نشان دادن معانی دیگر : سایه افکنی، نشان دادن، خلاصه

adumbration

<hr> اشاره کننده، اندک نمایش دهنده

اشاره کننده، اندک نمایش دهنده

adumbrative

<hr> معنی : پیش پرداخت، پیش قسط، سبقت، ربون، پیشرفت، مساعده، پیش روی، جلو بردن، از پیش فرستاده شده، تسریع کردن، جلو بردن، پیش بردن، اقامه کردن، جلو رفتن، ترقی دادن، ترفیع رتبه دادن، مساعده دادن، پیش رفتن <hr> معانی دیگر : پیشروی کردن، پیشرفت کردن، ارائه دادن، (تاریخ یا وقت چیزی را) جلو آوردن، جلو انداختن، (قیمت را) بالا بردن، بالا رفتن، پول پیشکی، وام، جلو روی، پیش روند، ترفیع یافتن یا دادن، مهم کردن یا شدن، قبل از موعد پرداخت کردن، پیشکی دادن، پیشنهاد کردن، طرح کردن، adj : از پیش فرستاده شده، قبلا تهیه شده، قبلاتجهیز شده

معنی : پیش پرداخت، پیش قسط، سبقت، ربون، پیشرفت، مساعده، پیش روی، جلو بردن، از پیش فرستاده شده، تسریع کردن، جلو بردن، پیش بردن، اقامه کردن، جلو رفتن، ترقی دادن، ترفیع رتبه دادن، مساعده دادن، پیش رفتن معانی دیگر : پیشروی کردن، پیشرفت کردن، ارائه دادن، (تاریخ یا وقت چیزی را) جلو آوردن، جلو انداختن، (قی

advance

advance payment

<hr> معنی : پیشرفته، مترقی، ترقی کرده، قبلا تهیه شده، قبلا تجهیز شده، پیش افتاده، جلوافتاده <hr> معانی دیگر : جلو، سالخورده، پیر، عالیه، گران، گزاف

معنی : پیشرفته، مترقی، ترقی کرده، قبلا تهیه شده، قبلا تجهیز شده، پیش افتاده، جلوافتاده معانی دیگر : جلو، سالخورده، پیر، عالیه، گران، گزاف

advanced

advanced technology

<hr> معنی : پیشرفت، ترقی، ترویج، ترفیع <hr> معانی دیگر : پیشروی، پیشبرد، بهبود، سهم الارثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند، پیش قسط

معنی : پیشرفت، ترقی، ترویج، ترفیع معانی دیگر : پیشروی، پیشبرد، بهبود، سهم الارثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند، پیش قسط

advancement

advancer

advances

advancing

<hr> معنی : سبقت، مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، صرفه، حسن، تفوق، بهتری، مزیت دادن، سودمند بودن، فیضالهیبخشیدن <hr> معانی دیگر : نفع، (تنیس) اولین امتیاز بعد از دوس (deuce)، برتری دادن، نفع دادن، مفید بودن

معنی : سبقت، مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، صرفه، حسن، تفوق، بهتری، مزیت دادن، سودمند بودن، فیضالهیبخشیدن معانی دیگر : نفع، (تنیس) اولین امتیاز بعد از دوس (deuce)، برتری دادن، نفع دادن، مفید بودن

advantage

<hr> فایده، صرفه، سود، برتری، بهتری، مزیت، تفوق، مزیت دادن، سودمند بودن، مفید بودن

فایده، صرفه، سود، برتری، بهتری، مزیت، تفوق، مزیت دادن، سودمند بودن، مفید بودن

advantaged

<hr> معنی : سودمند، با صرفه، مفید، نافع، خوش ایند <hr> معانی دیگر : برتر، پرسود، مقرون به صرفه

معنی : سودمند، با صرفه، مفید، نافع، خوش ایند معانی دیگر : برتر، پرسود، مقرون به صرفه

advantageous

<hr> باداشتن صرفه یاسود، سودمندانه، بطورمفید

باداشتن صرفه یاسود، سودمندانه، بطورمفید

advantageously

<hr> معنی : محسنات <hr> معانی دیگر : مزایا علوم نظامى : برتریها

معنی : محسنات معانی دیگر : مزایا علوم نظامى : برتریها

advantages

<hr> انتقال حرارت توسط جریان های افقی هوا، فرابرد، پهن رفت، حرکت افقی توده ای ازهوا دراثرتغییردرجه ء حرارت

انتقال حرارت توسط جریان های افقی هوا، فرابرد، پهن رفت، حرکت افقی توده ای ازهوا دراثرتغییردرجه ء حرارت

advection

<hr> معنی : ظهور <hr> معانی دیگر : (با a کوچک) ورود، رسیدن، پیدایش، (مسیحیت)، ایام مقدس پیش از کریسمس (که شامل چهار یکشنبه است)، تولد حضرت عیسی (کریسمس)، ظهور مجدد حضرت عیسی، ظهور و ورود چهار یکشنبه قبل از میلاد مسیح

معنی : ظهور معانی دیگر : (با a کوچک) ورود، رسیدن، پیدایش، (مسیحیت)، ایام مقدس پیش از کریسمس (که شامل چهار یکشنبه است)، تولد حضرت عیسی (کریسمس)، ظهور مجدد حضرت عیسی، ظهور و ورود چهار یکشنبه قبل از میلاد مسیح

advent

<hr> (مسیحیت) عضو فرقه ای که معتقد است ظهور مجدد حضرت مسیح و روز قیامت نزدیک است، وابسته به این فرقه یا این اندیشه

(مسیحیت) عضو فرقه ای که معتقد است ظهور مجدد حضرت مسیح و روز قیامت نزدیک است، وابسته به این فرقه یا این اندیشه

adventist

<hr> معنی : عارضی، اکتسابی، الحاقی، غیر موروثی <hr> معانی دیگر : غیر اساسی، اتفاقی، اضافه شده، (گیاه شناسی) نابجا، نابجا، خارجی

معنی : عارضی، اکتسابی، الحاقی، غیر موروثی معانی دیگر : غیر اساسی، اتفاقی، اضافه شده، (گیاه شناسی) نابجا، نابجا، خارجی

adventitious

<hr> (بیشتر در گیاه شناسی و جانور شناسی) غیر بومی، تازه وارد، بومی نشده، نابومی، اتفاقی، عارضی، خودرو

(بیشتر در گیاه شناسی و جانور شناسی) غیر بومی، تازه وارد، بومی نشده، نابومی، اتفاقی، عارضی، خودرو

adventive

<hr> معنی : حادثه، ماجرا، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز، در معرض مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادی کردن، با تهور مبادرت کردن، دل بدریا زدن، خود را بمخاطره انداختن <hr> معانی دیگر : ماجراجویی، به مخاطره انداختن، دل به دریا زدن، جرات داشتن، ریسک کردن، (تجارت و غیره) سرمایه گذاری (در کارهای پرمخاطره)، vt : در معر­ مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادک کردن

معنی : حادثه، ماجرا، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز، در معرض مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادی کردن، با تهور مبادرت کردن، دل بدریا زدن، خود را بمخاطره انداختن معانی دیگر : ماجراجویی، به مخاطره انداختن، دل به دریا زدن، جرات داشتن، ریسک کردن، (تجارت و غیره) سرمایه گذاری (در کارهای پرمخاطره)، vt : در معر­

adventure

adventure story

<hr> معنی : ماجرا جو، جسور، حادثه جو، مخاطره طلب، مخاطره جو <hr> معانی دیگر : خطرجو، بی باک، بی پروا، سرباز مزدور، سرمایه گذار (در کارهای پرمخاطره)

معنی : ماجرا جو، جسور، حادثه جو، مخاطره طلب، مخاطره جو معانی دیگر : خطرجو، بی باک، بی پروا، سرباز مزدور، سرمایه گذار (در کارهای پرمخاطره)

adventurer

adventures

<hr> معنی : ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه <hr> معانی دیگر : ماجراجو، خطرجو

معنی : ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه معانی دیگر : ماجراجو، خطرجو

adventuresome

<hr> معنی : زن حادثه جو، زن مخاطره طلب، زن جسور <hr> معانی دیگر : زن ماجراجو، زن بی پروا (به ویژه زنی که می کوشد با دلربایی و دسیسه به مال و منال برسد)

معنی : زن حادثه جو، زن مخاطره طلب، زن جسور معانی دیگر : زن ماجراجو، زن بی پروا (به ویژه زنی که می کوشد با دلربایی و دسیسه به مال و منال برسد)

adventuress

<hr> ماجراگرایی (اعمال و تاکتیک های سیاسی که ممکن است با خطرهای بسیار رو به رو شود)، حادثه جویی، از روی بی تجربگی اقدام به کاری کردن

ماجراگرایی (اعمال و تاکتیک های سیاسی که ممکن است با خطرهای بسیار رو به رو شود)، حادثه جویی، از روی بی تجربگی اقدام به کاری کردن

adventurism

adventurist

<hr> معنی : حادثه جو، پرماجرا، پرحادثه، بی پروا، دلیر <hr> معانی دیگر : ماجراجو، خطرجو، جسور، بی باک، پر سرگذشت، مخاطره طلب

معنی : حادثه جو، پرماجرا، پرحادثه، بی پروا، دلیر معانی دیگر : ماجراجو، خطرجو، جسور، بی باک، پر سرگذشت، مخاطره طلب

adventurous

<hr> معنی : قیدی، ظرف، معین فعل، عبارت قیدی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) قید (واژه یا عبارتی که فعل یا صفت یا قید دیگری را توصیف می کند - در انگلیسی اکثر قیدها به -ly ختم می شوند)، بستانه، قید

معنی : قیدی، ظرف، معین فعل، عبارت قیدی معانی دیگر : (دستور زبان) قید (واژه یا عبارتی که فعل یا صفت یا قید دیگری را توصیف می کند - در انگلیسی اکثر قیدها به -ly ختم می شوند)، بستانه، قید

adverb

<hr> معنی : قیدی، ظرفی <hr> معانی دیگر : قیدساز، بستانه ساز، (دستور زبان)، وابسته به قید، بستانه ای

معنی : قیدی، ظرفی معانی دیگر : قیدساز، بستانه ساز، (دستور زبان)، وابسته به قید، بستانه ای

adverbial

<hr> وابسته به مخالفت یا دشمنی، خصمانه

وابسته به مخالفت یا دشمنی، خصمانه

adversarial

<hr> معنی : مدعی، دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، عدو، هم اورد، ضد، مبارز، مبارز، متخاصم، ضد <hr> معانی دیگر : مخالفت، وابسته به دعوی (حقوقی)، مدعیانه، معاندانه، وابسته به مخالفت، مورد دعوی

معنی : مدعی، دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، عدو، هم اورد، ضد، مبارز، مبارز، متخاصم، ضد معانی دیگر : مخالفت، وابسته به دعوی (حقوقی)، مدعیانه، معاندانه، وابسته به مخالفت، مورد دعوی

adversary

<hr> معنی : ناقض، نقضامیز، حرف نقض، کلمهء نقض <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) واژه ای که ضدیت یا نقطه ی مقابل بودن را می رساند (مثل but و however و yet)، واژه ی نقض، پادواژ (adversative word هم می گویند)، ناق­، نق­امیز، حرف نق­، کلمه ء نق­ مثل اما

معنی : ناقض، نقضامیز، حرف نقض، کلمهء نقض معانی دیگر : (دستور زبان) واژه ای که ضدیت یا نقطه ی مقابل بودن را می رساند (مثل but و however و yet)، واژه ی نقض، پادواژ (adversative word هم می گویند)، ناق­، نق­امیز، حرف نق­، کلمه ء نق­ مثل اما

adversative

<hr> معنی : مغایر، نا سازگار، مخالف، مضر، روبرو <hr> معانی دیگر : در جهت مخالف، نامساعد، بد

معنی : مغایر، نا سازگار، مخالف، مضر، روبرو معانی دیگر : در جهت مخالف، نامساعد، بد

adverse

adversely

<hr> معنی : سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روزبد <hr> معانی دیگر : ادبار، ناملایمات، پریشان حالی

معنی : سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روزبد معانی دیگر : ادبار، ناملایمات، پریشان حالی

adversity

<hr> معنی : توجه کردن، عطف کردن <hr> معانی دیگر : مورد توجه قرار دادن، عطف کردن به، اشاره کردن به، (بیشتر در انگلیس) مخفف: advertisement، مخفف تجارتی کلمه ءadvertisement

معنی : توجه کردن، عطف کردن معانی دیگر : مورد توجه قرار دادن، عطف کردن به، اشاره کردن به، (بیشتر در انگلیس) مخفف: advertisement، مخفف تجارتی کلمه ءadvertisement

advert

<hr> معنی : توجه <hr> معانی دیگر : عطف، عمد

معنی : توجه معانی دیگر : عطف، عمد

advertence

<hr> معنی : دقیق، مواظب، متوجه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) متوجه، هشیار، شنوا

معنی : دقیق، مواظب، متوجه معانی دیگر : (قدیمی) متوجه، هشیار، شنوا

واژه های حرف "a" - جملات نمونه