جملات نمونه

<hr> گرم کننده، دماگر، گرماساز، داروی گرم کننده، گرمی ده

گرم کننده، دماگر، گرماساز، داروی گرم کننده، گرمی ده

calefacient

<hr> معنی : سالنامه، تقویم، سالنما <hr> معانی دیگر : گاهنما، گاهشماری (روش شمارش زمان و تعیین آغاز و بخش های سال)، برنامه ی کار گروه یا صنف بخصوص (در آینده)، وابسته به سالنامه یا گاهشمار

معنی : سالنامه، تقویم، سالنما معانی دیگر : گاهنما، گاهشماری (روش شمارش زمان و تعیین آغاز و بخش های سال)، برنامه ی کار گروه یا صنف بخصوص (در آینده)، وابسته به سالنامه یا گاهشمار

calendar

calendar month

<hr> سال گاهنامه ای، سال تقویمی (از اول ژانویه تا آخر دسامبر - در مقابل: سال مالی fiscal year)

سال گاهنامه ای، سال تقویمی (از اول ژانویه تا آخر دسامبر - در مقابل: سال مالی fiscal year)

calendar year

<hr> معنی : فشار دهنده، مهره کشیدن، برق انداختن <hr> معانی دیگر : (نساجی) غلتک اطو، (در صاف کردن یا براق کردن پارچه و کاغذ و غیره) نورد، (فلز کاری) غلتک، دستگاه نورد، (از ریشه ی فارسی : قلندر یا کلندر) درویش دوره گرد

معنی : فشار دهنده، مهره کشیدن، برق انداختن معانی دیگر : (نساجی) غلتک اطو، (در صاف کردن یا براق کردن پارچه و کاغذ و غیره) نورد، (فلز کاری) غلتک، دستگاه نورد، (از ریشه ی فارسی : قلندر یا کلندر) درویش دوره گرد

calender

<hr> معنی : گل همیشه بهار، اذریون، گل اشرفی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل همیشه بهار (گونه های جنس calendula از خانواده ی composite به ویژه گل جعفری یا: marigold)

معنی : گل همیشه بهار، اذریون، گل اشرفی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل همیشه بهار (گونه های جنس calendula از خانواده ی composite به ویژه گل جعفری یا: marigold)

calendula

<hr> معنی : بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله <hr> معانی دیگر : بچه گاو، گوک، نوزاد برخی پستانداران مانند: فیل و نهنگ و اسب آبی و زرافه و گاومیش، (قطعه ی بزرگی از یخ که از کوه شناور یخ یا از یخرود جدا شده باشد) یخ صخره، پوست گوساله (calfskin هم می گویند)، (عامیانه) جوان نادان یا کم تجربه یا ناشی، (کالبدشناسی) ماهیچه های پشت پا (از زانو تا مچ پا)، ماهیچه ی ساق پا، ساق پا، پاچه (shank هم می گویند)

معنی : بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله معانی دیگر : بچه گاو، گوک، نوزاد برخی پستانداران مانند: فیل و نهنگ و اسب آبی و زرافه و گاومیش، (قطعه ی بزرگی از یخ که از کوه شناور یخ یا از یخرود جدا شده باشد) یخ صخره، پوست گوساله (calfskin هم می گویند)، (عامیانه) جوان نادان یا کم تج

calf

<hr> معنی : هوس <hr> معانی دیگر : (عامیانه) عشق زودگذر و نارس نوجوانی، عشق خام، عشق زودرس (puppy love هم می گویند)، علاقه دمدمی

معنی : هوس معانی دیگر : (عامیانه) عشق زودگذر و نارس نوجوانی، عشق خام، عشق زودرس (puppy love هم می گویند)، علاقه دمدمی

calf love

<hr> معنی : تیماج، پوست گوساله <hr> معانی دیگر : پوست گوساله، تیماج

معنی : تیماج، پوست گوساله معانی دیگر : پوست گوساله، تیماج

calfskin

<hr> شهر کالگری (در استان البرتا - کانادا)

شهر کالگری (در استان البرتا - کانادا)

calgary

<hr> کالیبان (نام موجود نیمه انسان و نیمه حیوان در نمایشنامه ی توفان the tempest از شکسپیر)

کالیبان (نام موجود نیمه انسان و نیمه حیوان در نمایشنامه ی توفان the tempest از شکسپیر)

caliban

<hr> معنی : استعداد، گنجایش، کالیبر، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ <hr> معانی دیگر : قطر داخلی لوله ی جنگ افزار، (اندازه ی دهانه ی هر چیز استوانه یا لوله مانند) پرازه، قطر یا کلفتی گلوله (بر حسب میلیمتر)، (در مورد اشخاص) میزان کارایی، لیاقت، کاردانی، (انگلیس: calibre)، calibre : قطرگلوله

معنی : استعداد، گنجایش، کالیبر، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ معانی دیگر : قطر داخلی لوله ی جنگ افزار، (اندازه ی دهانه ی هر چیز استوانه یا لوله مانند) پرازه، قطر یا کلفتی گلوله (بر حسب میلیمتر)، (در مورد اشخاص) میزان کارایی، لیاقت، کاردانی، (انگلیس: calibre)، calibre : قطرگلوله

caliber

<hr> معنی : مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن <hr> معانی دیگر : کالیبر (چیزی را) معلوم کردن، قطر سنجی کردن، پرازه سنجی کردن، زینه بندی کردن، (در مورد ابزار و سنجه های مدرج) درجه بندی کردن، (درجه بندی چیزی را) سنجیدن

معنی : مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن معانی دیگر : کالیبر (چیزی را) معلوم کردن، قطر سنجی کردن، پرازه سنجی کردن، زینه بندی کردن، (در مورد ابزار و سنجه های مدرج) درجه بندی کردن، (درجه بندی چیزی را) سنجیدن

calibrate

<hr> مدرج، درجه بندی شده، تنظیم شده

مدرج، درجه بندی شده، تنظیم شده

calibrated

<hr> معنی : درجه بندی، پیمایش <hr> معانی دیگر : درجه بندی

معنی : درجه بندی، پیمایش معانی دیگر : درجه بندی

calibration

<hr> معنی : کالیبر، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ <hr> معانی دیگر : دهنه، قطرتویی، گلوله خور، میزان یادرجه اهمیت، گنجایش

معنی : کالیبر، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ معانی دیگر : دهنه، قطرتویی، گلوله خور، میزان یادرجه اهمیت، گنجایش

calibre

<hr> معنی : قلمکار، چلوار، پارچه های پنبهای ارزان قیمت <hr> معانی دیگر : (مثل چیت) نقش دار، (در اصل) پارچه ی پنبه ای ساخت کلکته (هند)، چیت، پارچه ی نخی نقش دار، (انگلیس) چلوار، کتانی، پنبه ای، چیتی، چلواری، امر

معنی : قلمکار، چلوار، پارچه های پنبهای ارزان قیمت معانی دیگر : (مثل چیت) نقش دار، (در اصل) پارچه ی پنبه ای ساخت کلکته (هند)، چیت، پارچه ی نخی نقش دار، (انگلیس) چلوار، کتانی، پنبه ای، چیتی، چلواری، امر

calico

<hr> ایالت کالیفرنیا (در باختر ایالات متحده - پایتخت آن: سکرامنتو)

ایالت کالیفرنیا (در باختر ایالات متحده - پایتخت آن: سکرامنتو)

california

californian

<hr> (شیمی) کالیفرنیم (عنصر رادیواکتیو از سری اکتینیدها actinide - نشان آن :cf، وزن اتمی: 251، شماره ی اتمی: 98، نقطه ی گداز: 900c، نقطه ی جوش: 1472c)

(شیمی) کالیفرنیم (عنصر رادیواکتیو از سری اکتینیدها actinide - نشان آن :cf، وزن اتمی: 251، شماره ی اتمی: 98، نقطه ی گداز: 900c، نقطه ی جوش: 1472c)

californium

<hr> کالیگولا (امپراطور روم که در سنگدلی شهره بود)

کالیگولا (امپراطور روم که در سنگدلی شهره بود)

caligula

<hr> معنی : گاز انبر، کولیس <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) کولیس، پرگاره، قطرسنج، پرازه سنج، زینه سنج (calliper هم می نویسند)، رجوع شود به: caliper rule، (کاغذ و مقوا و غیره) ضخامت، کلفتی، ستبرایی (که بر حسب mils محاسبه می شود)، نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یاقطر اجسام بکار میرود، فندق شکن

معنی : گاز انبر، کولیس معانی دیگر : (معمولا جمع) کولیس، پرگاره، قطرسنج، پرازه سنج، زینه سنج (calliper هم می نویسند)، رجوع شود به: caliper rule، (کاغذ و مقوا و غیره) ضخامت، کلفتی، ستبرایی (که بر حسب mils محاسبه می شود)، نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یاقطر اجسام بکار میرود، فندق شکن

caliper

calipers

<hr> معنی : خلیفه <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) خلیفه (calif هم می نویسند)

معنی : خلیفه معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) خلیفه (calif هم می نویسند)

caliph

<hr> معنی : خلافت <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) خلافت

معنی : خلافت معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) خلافت

caliphate

<hr> معنی : وابسته به ورزشهای سبک سوئدی <hr> معانی دیگر : وابسته به ورزشهای سبک سوئدی

معنی : وابسته به ورزشهای سبک سوئدی معانی دیگر : وابسته به ورزشهای سبک سوئدی

calisthenic

<hr> معنی : ورزشهای سبک بدون وسیله، ورزشهای سوئدی <hr> معانی دیگر : (ورزش هایی که نیاز به ابزار ندارند مانند نرمش و شنای روی زمین) ورزش های سوئدی، ورزش سبک

معنی : ورزشهای سبک بدون وسیله، ورزشهای سوئدی معانی دیگر : (ورزش هایی که نیاز به ابزار ندارند مانند نرمش و شنای روی زمین) ورزش های سوئدی، ورزش سبک

calisthenics

<hr> معنی : صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری، طلب، فریاد، ملقب کردن، خواستن، احضار کردن، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، خواندن <hr> معانی دیگر : (با صدای بلند) خواندن، اعلام کردن، ندا دردادن، بانگ زدن، خطاب کردن، نام گذاری کردن، فریاد زدن، جار زدن، داد، آوای بلند، بیدار کردن، تلفن زدن، مکالمه ی تلفنی، تماس تلفنی، صدا یا آواز (جانور)، صدا زدن (حیوانات یکدیگر)، تقلید صدای حیوانات (برای جلب و شکار آنها)، دستگاهی که صدای پرنده را تقلید می کند، صدای طبل و شیپور و غیره، به ملاقات رفتن، ویزیت کردن، ملاقات کوتاه، درخواست، تقاضا، نیاز، الهام، انگیزه (به ویژه برای کارهای مذهبی)، جذبه، کشش، شیفتگی، (ورزش) داوری یا نظردهی داور مسابقات، داوری کردن، رسما اعلام کردن، (امریکا) تعطیل یا موقوف کردن، به بعد موکول کردن، فراخوانی، حاضر غایبی، حاضر غایب کردن، (بازار سهام) اختیار خرید سهام در تاریخ و قیمت معین (در مقابل: put)، امتیاز خرید، (اوراق قرضه و بهادار) پول دارنده ی اوراق قرضه (یا طلبکار) را مسترد کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن، بلوف کسی را دیدن، خبر، خواندن اسامی

معنی : صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری، طلب، فریاد، ملقب کردن، خواستن، احضار کردن، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، خواندن معانی دیگر : (با صدای بلند) خواندن، اعلام کردن، ندا دردادن، بانگ زدن، خطاب کردن، نام گذاری کردن، فریاد زدن، جار زدن، داد، آوای بلند، بیدار کردن، تلفن زدن، مکالمه ی تلفنی، تماس ت

call

<hr> دستور ایست دادن، (موقتا) قطع فعالیت کردن

دستور ایست دادن، (موقتا) قطع فعالیت کردن

call a halt

<hr> بدون پرده پوشی حرف زدن، رک گویی کردن

بدون پرده پوشی حرف زدن، رک گویی کردن

call a spade a spade

call attention

<hr> رک حرف زدن، واژه ی درست (حتی اگر زننده هم باشد) را به کار بردن، 1- باز خواندن، به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن، متقابلا تلفن زدن

رک حرف زدن، واژه ی درست (حتی اگر زننده هم باشد) را به کار بردن، 1- باز خواندن، به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن، متقابلا تلفن زدن

call back

<hr> 1- باز خواندن، به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن، متقابلا تلفن زدن، (انگلیس) اتاقک تلفن، کابین تلفن، کیوسک تلفن

1- باز خواندن، به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن، متقابلا تلفن زدن، (انگلیس) اتاقک تلفن، کابین تلفن، کیوسک تلفن

call box

call center

<hr> معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن، تحقیر کردن <hr> معانی دیگر : حساب سپرده ی دیداری (عندالمطالبه)، 1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن، عیبجویی و بازخواست کردن

معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن، تحقیر کردن معانی دیگر : حساب سپرده ی دیداری (عندالمطالبه)، 1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن، عیبجویی و بازخواست کردن

call down

<hr> 1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن، عیبجویی و بازخواست کردن، 1- ایجاب کردن، نیاز داشتن، 2- آمدن و بردن، سراغ کسی یا چیزی رفتن، 3- پیش بینی کردن

1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن، عیبجویی و بازخواست کردن، 1- ایجاب کردن، نیاز داشتن، 2- آمدن و بردن، سراغ کسی یا چیزی رفتن، 3- پیش بینی کردن

call for

<hr> 1- ایجاب کردن، نیاز داشتن، 2- آمدن و بردن، سراغ کسی یا چیزی رفتن، 3- پیش بینی کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن

1- ایجاب کردن، نیاز داشتن، 2- آمدن و بردن، سراغ کسی یا چیزی رفتن، 3- پیش بینی کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن

call forth

<hr> ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن، فاحشه ی تلفنی، فاحشه تلفونی

ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن، فاحشه ی تلفنی، فاحشه تلفونی

call girl

<hr> فاحشه ی تلفنی، 1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن، تو خوانی، تو خواندنی

فاحشه ی تلفنی، 1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن، تو خوانی، تو خواندنی

call in

call in question

<hr> (به ویژه ازنظر اخلاقی) مورد تردید قرار دادن، زیر سوال بردن، 1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن، مورد سئوال یا تردید قرار دادن، زیر سوال بردن

(به ویژه ازنظر اخلاقی) مورد تردید قرار دادن، زیر سوال بردن، 1- (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن 2- (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع آوری کردن 3-درخواست پرداخت کردن، مورد سئوال یا تردید قرار دادن، زیر سوال بردن

call into question

<hr> مورد سئوال یا تردید قرار دادن، زیر سوال بردن، دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه ی کار)

مورد سئوال یا تردید قرار دادن، زیر سوال بردن، دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه ی کار)

call it a day

<hr> دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه ی کار)، (امریکا - عامیانه) 1- (بازی یا کار و غیره) خاتمه دادن، ول کردن، متوقف کردن 2- ترک دوستی (یا همکاری و غیره) کردن

دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه ی کار)، (امریکا - عامیانه) 1- (بازی یا کار و غیره) خاتمه دادن، ول کردن، متوقف کردن 2- ترک دوستی (یا همکاری و غیره) کردن

call it quits

<hr> (امریکا - عامیانه) 1- (بازی یا کار و غیره) خاتمه دادن، ول کردن، متوقف کردن 2- ترک دوستی (یا همکاری و غیره) کردن، (رادیو و تلویزیون) حروف (و گاهی شماره هایی) که ایستگاه فرستنده را مشخص می کند

(امریکا - عامیانه) 1- (بازی یا کار و غیره) خاتمه دادن، ول کردن، متوقف کردن 2- ترک دوستی (یا همکاری و غیره) کردن، (رادیو و تلویزیون) حروف (و گاهی شماره هایی) که ایستگاه فرستنده را مشخص می کند

call letters

<hr> وام عندالمطالبه، وامی که به دلخواه وام دهنده باید بازپرداخت شود، (در کتابخانه ها) شماره ی کتاب

وام عندالمطالبه، وامی که به دلخواه وام دهنده باید بازپرداخت شود، (در کتابخانه ها) شماره ی کتاب

call number

<hr> معنی : منحرف کردن، صرف نظر کردن <hr> معانی دیگر : دشنام دادن، به زشتی نام بردن (از)، لقب زشت دادن به، ناسزا گفتن، 1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن، کنسل کردن، به هم زدن، به بعد موکول کردن

معنی : منحرف کردن، صرف نظر کردن معانی دیگر : دشنام دادن، به زشتی نام بردن (از)، لقب زشت دادن به، ناسزا گفتن، 1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن، کنسل کردن، به هم زدن، به بعد موکول کردن

call off

<hr> معنی : سر زدن، خدمت کسی رسیدن <hr> معانی دیگر : (در کتابخانه ها) شماره ی کتاب، 1- (مختصرا) ملاقات کردن، به دیدار رفتن 2- در خواست کردن، دعوت (به صحبت یا عمل) کردن

معنی : سر زدن، خدمت کسی رسیدن معانی دیگر : (در کتابخانه ها) شماره ی کتاب، 1- (مختصرا) ملاقات کردن، به دیدار رفتن 2- در خواست کردن، دعوت (به صحبت یا عمل) کردن

call on

<hr> 1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن، کنسل کردن، به هم زدن، به بعد موکول کردن، اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)

1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن، کنسل کردن، به هم زدن، به بعد موکول کردن، اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)

واژه های حرف "c" - جملات نمونه