جملات نمونه

<hr> معنی : کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش <hr> معانی دیگر : کودک سان، طفل مانند، بچه مانند

معنی : کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش معانی دیگر : کودک سان، طفل مانند، بچه مانند

childlike

<hr> (ابزار خانگی و غیره - ساخته شده به طریقی که بچه نتواند آن را به کار اندازد یا از آن بردارد) کودک ایمن

(ابزار خانگی و غیره - ساخته شده به طریقی که بچه نتواند آن را به کار اندازد یا از آن بردارد) کودک ایمن

childproof

<hr> معنی : فرزندان <hr> معانی دیگر : صورت جمع واژه ی: child، بچه ها، کودکها، طفل ها

معنی : فرزندان معانی دیگر : صورت جمع واژه ی: child، بچه ها، کودکها، طفل ها

children

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: chili، کشور شیلی (در جنوب باختری امریکای جنوبی ـ پایتخت: سانتیاگو ـ 756945 کیلومتر مربع)، chilli chili : دارفلفل، برباس

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل معانی دیگر : رجوع شود به: chili، کشور شیلی (در جنوب باختری امریکای جنوبی ـ پایتخت: سانتیاگو ـ 756945 کیلومتر مربع)، chilli chili : دارفلفل، برباس

chile

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، فلفل قرمز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فلفل قرمز (capsicum frutescens به ویژه نوعی به نام longum که بسیار تند است ـ بومی نواحی حاره ای امریکا)، چیلی، انواع فلفل های امریکایی که در آشپزی مکزیکی به کار می رود، فلفل قرمز خشک کرده (که بسیار تند است)، chilli chile : دارفلفل، برباس

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، فلفل قرمز معانی دیگر : (گیاه شناسی) فلفل قرمز (capsicum frutescens به ویژه نوعی به نام longum که بسیار تند است ـ بومی نواحی حاره ای امریکا)، چیلی، انواع فلفل های امریکایی که در آشپزی مکزیکی به کار می رود، فلفل قرمز خشک کرده (که بسیار تند است)، chilli c

chili

chili pepper

<hr> معنی : هزارتایی، هزار عدد، یک هزار سال، هزار ساله <hr> معانی دیگر : هزاره، هزار سال

معنی : هزارتایی، هزار عدد، یک هزار سال، هزار ساله معانی دیگر : هزاره، هزار سال

chiliad

<hr> معنی : سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، مایوس، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن <hr> معانی دیگر : خنک کردن یا شدن، (چیز گرم را) سرد کردن (ولی نه به مرحله ی انجماد)، چاییدن، احساس سردی کردن، لرز کردن، ترساندن، دچار چندش کردن، چندیدن، (ناگهان) هراساندن، هول کردن، سرماخوردگی (خفیف)، نزله، زکام، فراشا، هراس (ناگهانی)، بیم، اشمئزاز، چندش، لرزه (در اثر ترس یا تنفر)، (هوا) سرد، (هوا) سوزدار، دلسردی، (رفتار) سرد، (فلزکاری) قالب سرد، مبرد، ریجه، ریخته گری چایشی (تبریدی)، سرد ریز(ی)، چایشگری، ناامید

معنی : سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، مایوس، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن معانی دیگر : خنک کردن یا شدن، (چیز گرم را) سرد کردن (ولی نه به مرحله ی انجماد)، چاییدن، احساس سردی کردن، لرز کردن، ترساندن، دچار چندش کردن، چندیدن، (ناگهان) هراساندن، هول کردن، سرماخوردگی (خفیف)، نزله، زکام، فراشا

chill

chill out

<hr> معنی : سرد، خنک، سرد شده <hr> معانی دیگر : chilly : سرد

معنی : سرد، خنک، سرد شده معانی دیگر : chilly : سرد

chilled

<hr> آنچه که سرد یا چاییده کند، چایشگر، سردکن، رمان خوفناک

آنچه که سرد یا چاییده کند، چایشگر، سردکن، رمان خوفناک

chiller

<hr> معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، برباس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: chili، (از ریشه ی هندی)، حقه ی قلیان، chile chili : دارفلفل

معنی : خوراک لوبیای پر ادویه، دارفلفل، گردفلفل، برباس معانی دیگر : رجوع شود به: chili، (از ریشه ی هندی)، حقه ی قلیان، chile chili : دارفلفل

chilli

<hr> خنکی، سردی، سرماخوردگی

خنکی، سردی، سرماخوردگی

chilliness

<hr> سردکننده، دلسردکننده

chilling

chillingly

<hr> خنکی، سرماخوردگی، چایمان

خنکی، سرماخوردگی، چایمان

chillness

<hr> معنی : سرد، خنک <hr> معانی دیگر : (نسبتا) سرد، (به طور ناراحت کننده) خنک، سرد کننده، فراشا، چایشی، چایشگر، (رفتار) غیر دوستانه، دلسرد کننده، نومید کننده، مایوس کننده، پیشوند: لب

معنی : سرد، خنک معانی دیگر : (نسبتا) سرد، (به طور ناراحت کننده) خنک، سرد کننده، فراشا، چایشی، چایشگر، (رفتار) غیر دوستانه، دلسرد کننده، نومید کننده، مایوس کننده، پیشوند: لب

chilly

<hr> رجوع شود به: chimera، chimera : افسانه جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است، خیال واهی

رجوع شود به: chimera، chimera : افسانه جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است، خیال واهی

chimaera

<hr> معنی : سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، ناقوس رابصدا دراوردن، صدای سنج ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : آهنگی که از زدن زنگ یا ناقوس یا زنگوله تولید شود، (با زنگ یا ناقوس یا استوانه ای فلزی) آهنگ نواختن، زنگیدن، (با صدای زنگ) اعلام کردن، (موسیقی - معمولا جمع - شماری زنگ یا ناقوس که به طور موزون به صدا درآورده شوند) جلاجل، زنگ ها، دستگاه یا ساز زنگی، اسبابی که با آن زنگ و ناقوس را به صدا درمی آوردند، زنگ ساعت دیواری، ناقوس ساعت برج یا کلیسا، (با به صدا درآوردن زنگ ناقوس) احضار کردن، تلفیق کردن، موزون کردن (مثلا صدای چند زنگ را)، آهنگین کردن، هماهنگ کردن، (در طرفین بشکه) لبه، تیغه، سازیاموسیقی زنگی

معنی : سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، ناقوس رابصدا دراوردن، صدای سنج ایجاد کردن معانی دیگر : آهنگی که از زدن زنگ یا ناقوس یا زنگوله تولید شود، (با زنگ یا ناقوس یا استوانه ای فلزی) آهنگ نواختن، زنگیدن، (با صدای زنگ) اعلام کردن، (موسیقی - معمولا جمع - شماری زنگ یا ناقوس که به طور موزون به صدا درآورده شوند)

chime

<hr> 1- توی حرف کسی دویدن، حرف کسی را قطع کردن 2- وارد حرف دیگران شدن، خود را داخل صحبت کردن 3- هماهنگ بودن با، جور آمدن با، توافق داشتن، تصدیق کردن، بادیگران هم اهنگ شدن

1- توی حرف کسی دویدن، حرف کسی را قطع کردن 2- وارد حرف دیگران شدن، خود را داخل صحبت کردن 3- هماهنگ بودن با، جور آمدن با، توافق داشتن، تصدیق کردن، بادیگران هم اهنگ شدن

chime in

<hr> معنی : خیال واهی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - هیولایی که سر شیر داشت و بدن بز و دم افعی و از دهانش آتش می بارید) کیمرا، (c کوچک) هیولا، (زیست شناسی - c کوچک) هر سازواره یا اندامی که از دو یا چند یاخته ی غیرمتشابه (از نظر ژنتیک) تشکیل شده باشد، chimaera : افسانه جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است

معنی : خیال واهی معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - هیولایی که سر شیر داشت و بدن بز و دم افعی و از دهانش آتش می بارید) کیمرا، (c کوچک) هیولا، (زیست شناسی - c کوچک) هر سازواره یا اندامی که از دو یا چند یاخته ی غیرمتشابه (از نظر ژنتیک) تشکیل شده باشد، chimaera : افسانه جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داش

chimera

chimeric

<hr> معنی : خیالی، واهی، دمدمی، هوس باز، ذوقی، هوس امیز <hr> معانی دیگر : غیر واقعی، موهوم، بی پایه، خواب و خیالی

معنی : خیالی، واهی، دمدمی، هوس باز، ذوقی، هوس امیز معانی دیگر : غیر واقعی، موهوم، بی پایه، خواب و خیالی

chimerical

<hr> معنی : دودکش، بخاری، کوره <hr> معانی دیگر : دود آهنج (بیشتر در مورد دودکش خانه و ساختمان به کار می رود - دودکش کارخانه را به ویژه در امریکا می گویند: smokestack)، دود منار، دود هنج، تنوره، بخارکش، در رو، (در چراغ های نفتی و پیه سوز) حباب، لوله ی لامپا، هر چیز دودکش مانند، (به ویژه) بریدگی یا ترک ژرف در سطح صخره یا کوه، کوه دره، (کوه آتشفشان) کوره، مخرج، هواکش، دهانه، (معدن) رگه ی سنگ معدنی یا زغال سنگ که عمود بر سطح زمین باشد، ستون رگه، (محلی) اجاق، کاشانه، (انگلیس) رجوع شود به: smokestack

معنی : دودکش، بخاری، کوره معانی دیگر : دود آهنج (بیشتر در مورد دودکش خانه و ساختمان به کار می رود - دودکش کارخانه را به ویژه در امریکا می گویند: smokestack)، دود منار، دود هنج، تنوره، بخارکش، در رو، (در چراغ های نفتی و پیه سوز) حباب، لوله ی لامپا، هر چیز دودکش مانند، (به ویژه) بریدگی یا ترک ژرف در س

chimney

<hr> معنی : کلاهک دودکش، سردودکش <hr> معانی دیگر : (لوله ی کوتاه و باریک که برای ازدیاد کشش هوا و دود در راس دودکش جاسازی می شود) کلاهک سر دودکش

معنی : کلاهک دودکش، سردودکش معانی دیگر : (لوله ی کوتاه و باریک که برای ازدیاد کشش هوا و دود در راس دودکش جاسازی می شود) کلاهک سر دودکش

chimney pot

chimney stack

<hr> دودکش پاک کن، کسی که کارش پاک کردن لوله ی بخاری و شومینه است، بخاری پاک کن

دودکش پاک کن، کسی که کارش پاک کردن لوله ی بخاری و شومینه است، بخاری پاک کن

chimney sweep

<hr> معنی : شمپانزه، میمون ادم وار <hr> معانی دیگر : (عامیانه) شامپانزه

معنی : شمپانزه، میمون ادم وار معانی دیگر : (عامیانه) شامپانزه

chimp

<hr> معنی : شمپانزه، میمون ادم وار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شامپانزه (جنس pan)

معنی : شمپانزه، میمون ادم وار معانی دیگر : (جانورشناسی) شامپانزه (جنس pan)

chimpanzee

<hr> معنی : چانه، زنخدان، ارواره، زیرچانه نگهداشتن <hr> معانی دیگر : کاچه، ذقن، (خودمانی) پر چانگی کردن، گپ زدن، شایعه پراکنی کردن، (از میله ی بارفیکس و غیره) خود را تا چانه بالا کشیدن، مخفف: چینی، اهل کشور چین، زیرچانه نگهداشتن ویولون

معنی : چانه، زنخدان، ارواره، زیرچانه نگهداشتن معانی دیگر : کاچه، ذقن، (خودمانی) پر چانگی کردن، گپ زدن، شایعه پراکنی کردن، (از میله ی بارفیکس و غیره) خود را تا چانه بالا کشیدن، مخفف: چینی، اهل کشور چین، زیرچانه نگهداشتن ویولون

chin

<hr> بالا کشیدن خود تا چانه (از میله ی بارفیکس)

بالا کشیدن خود تا چانه (از میله ی بارفیکس)

chin up

<hr> معنی : ظروف چینی، چینی <hr> معانی دیگر : (ظرف) چینی، ساخته شده از چینی، کشور چین (پایتخت: پکن یا بجینگ ـ 9600000 کیلومتر مربع)

معنی : ظروف چینی، چینی معانی دیگر : (ظرف) چینی، ساخته شده از چینی، کشور چین (پایتخت: پکن یا بجینگ ـ 9600000 کیلومتر مربع)

china

china clay

<hr> (ناخوشایند) چینی، مرد چینی، چینی، اهل چین، چینی فروش

(ناخوشایند) چینی، مرد چینی، چینی، اهل چین، چینی فروش

chinaman

<hr> (در برخی کشورهای خارج از چین) محله ی چینی ها، چینی محله

(در برخی کشورهای خارج از چین) محله ی چینی ها، چینی محله

chinatown

<hr> معنی : ظروف چینی <hr> معانی دیگر : چینی آلات

معنی : ظروف چینی معانی دیگر : چینی آلات

chinaware

<hr> (جانورشناسی) چین چیلا (chinchilla laniger - در اصل بومی کوه های آند در امریکای جنوبی)، خز نرم و خاکستری فام این جانور، گربه ی سفید ایرانی

(جانورشناسی) چین چیلا (chinchilla laniger - در اصل بومی کوه های آند در امریکای جنوبی)، خز نرم و خاکستری فام این جانور، گربه ی سفید ایرانی

chinchilla

<hr> معنی : شکاف، دره تنگ و باریک، درز، مهره استخوان پشت جانوران، گوشت مازه، پشت کسی را شکستن، دندانه دار کردن <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) استخوان کمر، ستون پشت (یا فقرات)، مهره های پشت، (قصابی) مازه، پشت مازو، گوشت با بخشی از استخوان پشت، گوشت راسته بریدن، شیار، (انگلیس - محلی) شکاف صخره، دره ی باریک و سنگلاخ، رجوع شود به: chime، شیارابی که دراثرحرکت کشتی ایجاد میشود

معنی : شکاف، دره تنگ و باریک، درز، مهره استخوان پشت جانوران، گوشت مازه، پشت کسی را شکستن، دندانه دار کردن معانی دیگر : (کالبد شناسی) استخوان کمر، ستون پشت (یا فقرات)، مهره های پشت، (قصابی) مازه، پشت مازو، گوشت با بخشی از استخوان پشت، گوشت راسته بریدن، شیار، (انگلیس - محلی) شکاف صخره، دره ی باریک و س

chine

<hr> معنی : چینی، چینی ها، زبان چینی، چینی ها، چینی <hr> معانی دیگر : اهل کشور چین، از نژاد چینی، چینی زاده، زبان چینی مندارین، هر یک از گویش های عمده ی زبان چینی (مثل کانتونی)، خانواده ی زبان های چینی، چینی ها درجمع ومفرد

معنی : چینی، چینی ها، زبان چینی، چینی ها، چینی معانی دیگر : اهل کشور چین، از نژاد چینی، چینی زاده، زبان چینی مندارین، هر یک از گویش های عمده ی زبان چینی (مثل کانتونی)، خانواده ی زبان های چینی، چینی ها درجمع ومفرد

chinese

<hr> (گیاه شناسی) کلم چینی (brassica pekinensis و brassica chinensis از خانواده ی crucifer)

(گیاه شناسی) کلم چینی (brassica pekinensis و brassica chinensis از خانواده ی crucifer)

chinese cabbage

chinese wall

<hr> معنی : رخنه، شکاف، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ، چاک، درز پیدا کردن، شکافتن، طنین انداختن، درز گرفتن، خنده کردن <hr> معانی دیگر : ترک، شکاف باریک، روزن، درز، روزنه، پاچنک، درزگیری کردن، آب بندی کردن، جرنگ کردن، ترنگیدن، جرنگ (مثل صدای به هم خوردن سکه و غیره)، (قدیمی - خودمانی) سکه، پول خرد، نقدینه

معنی : رخنه، شکاف، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ، چاک، درز پیدا کردن، شکافتن، طنین انداختن، درز گرفتن، خنده کردن معانی دیگر : ترک، شکاف باریک، روزن، درز، روزنه، پاچنک، درزگیری کردن، آب بندی کردن، جرنگ کردن، ترنگیدن، جرنگ (مثل صدای به هم خوردن سکه و غیره)، (قدیمی - خودمانی) سکه، پول خرد، نقدینه

chink

<hr> معنی : ضعیف الاراده

chinless

<hr> زبان زرگری شنوک (آمیزه ای از زبان های شنوک و انگلیسی و فرانسه و برخی زبان های سرخپوستی دیگر - سابقا بین سرخپوستان غرب امریکای شمالی رایج بود)، سرخپوست شنوک (افراد این قبیله در شمال باختری ایالات متحده زیست می کنند)، هر یک از دو گویش زبان شنوک (chinook lower و upper chinook)، رجوع شود به: chinook jargon

زبان زرگری شنوک (آمیزه ای از زبان های شنوک و انگلیسی و فرانسه و برخی زبان های سرخپوستی دیگر - سابقا بین سرخپوستان غرب امریکای شمالی رایج بود)، سرخپوست شنوک (افراد این قبیله در شمال باختری ایالات متحده زیست می کنند)، هر یک از دو گویش زبان شنوک (chinook lower و upper chinook)، رجوع شود به: chinook jar

chinook

<hr> معنی : چیت گلدار <hr> معانی دیگر : (پارچه) چیت

معنی : چیت گلدار معانی دیگر : (پارچه) چیت

chintz

<hr> مانند پارچه ی چیت، چیت مانند، چیتی

مانند پارچه ی چیت، چیت مانند، چیتی

chintzy

<hr> معنی : ریزه، تراشه، ژتون، ژتن، سیب زمینی سرخ کرده، ورقه شدن، رنده کردن <hr> معانی دیگر : چلیکه، خرده چوب (یا سنگ و غیره)، خاش، براده، نازکه، تراشه کردن یا شدن، خرد شدن یا کردن، (لبه ی چیزی مانند فنجان را) پراندن، لب پریده شدن، پوسته پوسته شدن، تراش دادن، باریکه ی سیب زمینی سرخ کرده، چیپس (امریکا: سیب زمینی سرخ کرده به صورت تراشه های پولک مانند که سرد خورده می شود ـ انگلیس: سیب زمینی سرخ کرده به صورت نواره های انگشت مانند که گرم خورده می شود و در امریکا به آن french fries می گویند)، (در قماربازی) ژتون، مهره، پولک، (کامپیوتر) چیپ، خردک، (با the یا با silicon) کامپیوتر، (با چکش و غیره) کنده کاری کردن، کندن (از راه تراشه سازی)، (نادر) با تیشه و غیره بریدن یا قطع کردن، (مدفوع چهار پایان که برای سوخت به کار می رود) تپاله، سرگین، پهن، هر چیز بی ارزش، پشیز، (بازی گلف) chip shot، لپ پریده کردن یا شدن، مهره ای که دربازی نشان برد وباخت است، بصورت جمع سیب زمینی سر&nbsp; کرده

معنی : ریزه، تراشه، ژتون، ژتن، سیب زمینی سرخ کرده، ورقه شدن، رنده کردن معانی دیگر : چلیکه، خرده چوب (یا سنگ و غیره)، خاش، براده، نازکه، تراشه کردن یا شدن، خرد شدن یا کردن، (لبه ی چیزی مانند فنجان را) پراندن، لب پریده شدن، پوسته پوسته شدن، تراش دادن، باریکه ی سیب زمینی سرخ کرده، چیپس (امریکا: سیب زمی

chip

<hr> معنی : اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- به سهم خود کمک کردن، در کمک (مالی یا معنوی) سهیم شدن، 2- اظهار نظر خود را ارائه دادن، نظر دادن

معنی : اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن معانی دیگر : (عامیانه) 1- به سهم خود کمک کردن، در کمک (مالی یا معنوی) سهیم شدن، 2- اظهار نظر خود را ارائه دادن، نظر دادن

واژه های حرف "c" - جملات نمونه