جملات نمونه

<hr> تراشیدن و کندن، خراشاندن و کندن

تراشیدن و کندن، خراشاندن و کندن

chip off

<hr> تخته ای که از بهم چسباندن تراشه ی چوب درست شده باشد، تخته ی فشاری

تخته ای که از بهم چسباندن تراشه ی چوب درست شده باشد، تخته ی فشاری

chipboard

<hr> معنی : موش خرمای زمینی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سمورچه (انواع سمورهای موش مانند از جنس های eutamias و tamias - بومی امریکای شمالی)، سنجاب راه راه

معنی : موش خرمای زمینی معانی دیگر : (جانورشناسی) سمورچه (انواع سمورهای موش مانند از جنس های eutamias و tamias - بومی امریکای شمالی)، سنجاب راه راه

chipmunk

chipotle

chipped

<hr> (وابسته به سبک مبل سازی متداول در انگلیس قرن هجدهم که ویژگی آن تزئینات و کنده کاری پر جزییات و پیچیده بود) چیپن دیل

(وابسته به سبک مبل سازی متداول در انگلیس قرن هجدهم که ویژگی آن تزئینات و کنده کاری پر جزییات و پیچیده بود) چیپن دیل

chippendale

<hr> معنی : رنده نجاری، تیشه نجاری، جیک جیک کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) سرحال، شاد، سر و مر و گنده، شخص یا ابزاری که chip می کند (رجوع شود به: chip)، خراط

معنی : رنده نجاری، تیشه نجاری، جیک جیک کردن معانی دیگر : (عامیانه) سرحال، شاد، سر و مر و گنده، شخص یا ابزاری که chip می کند (رجوع شود به: chip)، خراط

chipper

chippy

chips

<hr> معنی : شاد، شاد کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) تشویق کردن، هورا کشیدن، شاد کردن

معنی : شاد، شاد کردن یا شدن معانی دیگر : (عامیانه) تشویق کردن، هورا کشیدن، شاد کردن

chirk

<hr> معنی : خط نویسی، محرری <hr> معانی دیگر : دستنویس، دستخط، خط، خوشنویسی، طالع بین

معنی : خط نویسی، محرری معانی دیگر : دستنویس، دستخط، خط، خوشنویسی، طالع بین

chirography

<hr> معنی : متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشک پا <hr> معانی دیگر : متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشک پا

معنی : متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشک پا معانی دیگر : متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشک پا

chiropodist

<hr> معنی : فن معالجه ودرمان امراض پا <hr> معانی دیگر : (در اصل) درمان بیماری های دست و پا، podiatry : فن معالجه ودرمان امرا­ پا

معنی : فن معالجه ودرمان امراض پا معانی دیگر : (در اصل) درمان بیماری های دست و پا، podiatry : فن معالجه ودرمان امرا­ پا

chiropody

<hr> (امریکا- این روش درمان: بیماری در اثر اختلال عمل اعصاب بروز می کند و برای درمان باید به ماساژ و جا اندازی مفاصل و استخوان ها پرداخت) کایروپراکتیک، فن ماساژ وجابجا کردن ستون فقرات

(امریکا- این روش درمان: بیماری در اثر اختلال عمل اعصاب بروز می کند و برای درمان باید به ماساژ و جا اندازی مفاصل و استخوان ها پرداخت) کایروپراکتیک، فن ماساژ وجابجا کردن ستون فقرات

chiropractic

chiropractor

<hr> معنی : جیر جیر، جیک جیک، زق زق کردن، جیر جیر کردن <hr> معانی دیگر : (مانند برخی حشرات و بچه ی پرندگان) جیرجیر کردن، جیک زدن، موچ، با صدای زیر (و جیرجیر مانند) ادا کردن، صدای جیغ جیغی

معنی : جیر جیر، جیک جیک، زق زق کردن، جیر جیر کردن معانی دیگر : (مانند برخی حشرات و بچه ی پرندگان) جیرجیر کردن، جیک زدن، موچ، با صدای زیر (و جیرجیر مانند) ادا کردن، صدای جیغ جیغی

chirp

<hr> معنی : خوش طبع، خوش مشرب <hr> معانی دیگر : (عامیانه) شاد، سرحال، سرزنده، سرزنده he is in a chirpy mood today امروز کیف او کوک است

معنی : خوش طبع، خوش مشرب معانی دیگر : (عامیانه) شاد، سرحال، سرزنده، سرزنده he is in a chirpy mood today امروز کیف او کوک است

chirpy

<hr> معنی : جیر جیر، صدای زنجره، صدای ملخ کردن <hr> معانی دیگر : (مانند برخی پرندگان یا حشرات) چیرچیر کردن، جیرجیر کردن، صدای مل&nbsp; کردن

معنی : جیر جیر، صدای زنجره، صدای ملخ کردن معانی دیگر : (مانند برخی پرندگان یا حشرات) چیرچیر کردن، جیرجیر کردن، صدای مل کردن

chirr

<hr> معنی : چهچه، جیک جیک پی درپی، جیک جیک کردن <hr> معانی دیگر : (برای راندن چهار پایان و غیره) صدای مچ مچ یا چهچه کردن، هین کردن

معنی : چهچه، جیک جیک پی درپی، جیک جیک کردن معانی دیگر : (برای راندن چهار پایان و غیره) صدای مچ مچ یا چهچه کردن، هین کردن

chirrup

<hr> معنی : سبوس، اسکنه، قلم درز، بااسکنه تراشیدن <hr> معانی دیگر : اسکنه (برای کندن و شکل دادن به چوب و سنگ)، بشنگ، مغار، کوبه، کوبان، با اسکنه تراشیدن یا حک کردن، (عامیانه) گوشبری کردن، درکشیدن، انگل شدن، خود را تحمیل کردن

معنی : سبوس، اسکنه، قلم درز، بااسکنه تراشیدن معانی دیگر : اسکنه (برای کندن و شکل دادن به چوب و سنگ)، بشنگ، مغار، کوبه، کوبان، با اسکنه تراشیدن یا حک کردن، (عامیانه) گوشبری کردن، درکشیدن، انگل شدن، خود را تحمیل کردن

chisel

<hr> معنی : مخروط، چوب اسکنه خورده، اسکنه مانند <hr> معانی دیگر : chiselled : چوب اسکنه خورده

معنی : مخروط، چوب اسکنه خورده، اسکنه مانند معانی دیگر : chiselled : چوب اسکنه خورده

chiseled

chiseled or chiselled

chiseler

<hr> معنی : مخروط، چوب اسکنه خورده، اسکنه مانند <hr> معانی دیگر : chiseled : چوب اسکنه خورده

معنی : مخروط، چوب اسکنه خورده، اسکنه مانند معانی دیگر : chiseled : چوب اسکنه خورده

chiselled

<hr> معنی : یادداشت، کودک، بچه، دخترک، توله حیوانات <hr> معانی دیگر : دختر ننر یا آتشپاره، دختر لوس، پسر یا دختر، (بیشتر در انگلیس)، یادداشت مختصر، نامه ی کوتاه، توله حیوانات مثل خرس

معنی : یادداشت، کودک، بچه، دخترک، توله حیوانات معانی دیگر : دختر ننر یا آتشپاره، دختر لوس، پسر یا دختر، (بیشتر در انگلیس)، یادداشت مختصر، نامه ی کوتاه، توله حیوانات مثل خرس

chit

<hr> شایعه پراکنی، حرف مفت، گپ زنی، درد دل، صحبت دوستانه، وراجی، گفتگو، صحبت کوتاه، گفتگو، صحبت کوتاه، گپ

شایعه پراکنی، حرف مفت، گپ زنی، درد دل، صحبت دوستانه، وراجی، گفتگو، صحبت کوتاه، گفتگو، صحبت کوتاه، گپ

chitchat

<hr> (جانورشناسی) کیتن، لاک، سخت پوست، جسم استخوانی درپوشش بعضی جانوران

(جانورشناسی) کیتن، لاک، سخت پوست، جسم استخوانی درپوشش بعضی جانوران

chitin

<hr> معنی : قبای کوتاه <hr> معانی دیگر : (در یونان باستان) جامه ی گشاد (مردانه و زنانه)، ردا

معنی : قبای کوتاه معانی دیگر : (در یونان باستان) جامه ی گشاد (مردانه و زنانه)، ردا

chiton

<hr> معنی : دلیر، بلند همت، دلیرانه، جوانمرد <hr> معانی دیگر : وابسته به سلحشوری و رادمردی، chivalrous : دلیرانه

معنی : دلیر، بلند همت، دلیرانه، جوانمرد معانی دیگر : وابسته به سلحشوری و رادمردی، chivalrous : دلیرانه

chivalric

<hr> معنی : بلند همت، جوانمرد <hr> معانی دیگر : رادمرد، سلحشور، شهسوار، پر فتوت، عیار، chivalric : دلیرانه

معنی : بلند همت، جوانمرد معانی دیگر : رادمرد، سلحشور، شهسوار، پر فتوت، عیار، chivalric : دلیرانه

chivalrous

chivalrously

<hr> معنی : دلیری، جوانمردی، فتوت، تعارف <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) نظام و رسوم جوانمردی و عیاری، ویژگی های شهسوران و عیاران (مانند: دلیری و شرف و وفاداری و کمک به ضعیفان و ادب نسبت به زنان)، نشان دادن خصایل فوق، آیین جوانمردی، شوالیه گری، (در اصل) گروه جوانمردان، عیاران، شهسواران، شوالیه ها، سلحشوری

معنی : دلیری، جوانمردی، فتوت، تعارف معانی دیگر : (قرون وسطی) نظام و رسوم جوانمردی و عیاری، ویژگی های شهسوران و عیاران (مانند: دلیری و شرف و وفاداری و کمک به ضعیفان و ادب نسبت به زنان)، نشان دادن خصایل فوق، آیین جوانمردی، شوالیه گری، (در اصل) گروه جوانمردان، عیاران، شهسواران، شوالیه ها، سلحشوری

chivalry

<hr> معنی : پیاز کوهی، پیازچه، موسیر اسپانیا، اذیت کردن <hr> معانی دیگر : vt : chivvy : تعقیب کردن، n : پیازچه

معنی : پیاز کوهی، پیازچه، موسیر اسپانیا، اذیت کردن معانی دیگر : vt : chivvy : تعقیب کردن، n : پیازچه

chive

<hr> (گیاه شناسی) پیاز کوهی (allium schoenoprasum از خانواده ی سوسن (با پیازچه green onion اشتباه نشود)

(گیاه شناسی) پیاز کوهی (allium schoenoprasum از خانواده ی سوسن (با پیازچه green onion اشتباه نشود)

chives

<hr> معنی : اذیت کردن، موسیر اسپانیا، اذیت کردن، تعقیب کردن <hr> معانی دیگر : chive : تعقیب کردن

معنی : اذیت کردن، موسیر اسپانیا، اذیت کردن، تعقیب کردن معانی دیگر : chive : تعقیب کردن

chivvy

chivy

<hr> (بیماری تناسلی شبیه سوزاک که توسط chlamydia trachomatis ایجاد می گردد) کلامیدیا

(بیماری تناسلی شبیه سوزاک که توسط chlamydia trachomatis ایجاد می گردد) کلامیدیا

chlamydia

<hr> (پزشکی) لکه ی پوست صورت و دست (در اثر بیماری یا زایمان)

(پزشکی) لکه ی پوست صورت و دست (در اثر بیماری یا زایمان)

chloasma

<hr> (شیمی) کلردان (on or dan) (c10h6cl8 هم می گویند)

(شیمی) کلردان (on or dan) (c10h6cl8 هم می گویند)

chlordane

<hr> (شیمی)، دارای کلر پنج ظرفیتی

(شیمی)، دارای کلر پنج ظرفیتی

chloric

<hr> (شیمی) کلرید (آبگونه ای که در آن کلر با یک عنصر یا بنیان دیگر ترکیب شده است)، ترکیب کلوریدباجسم بسیطدیگر

(شیمی) کلرید (آبگونه ای که در آن کلر با یک عنصر یا بنیان دیگر ترکیب شده است)، ترکیب کلوریدباجسم بسیطدیگر

chloride

<hr> (شیمی) کلر زدن به، کلرین دار کردن، کلرینه کردن، اغشته کردن باکلر، با کلر ترکیب شدن

(شیمی) کلر زدن به، کلرین دار کردن، کلرینه کردن، اغشته کردن باکلر، با کلر ترکیب شدن

chlorinate

<hr> کلردار شدن شیمى : کلردار کردن

کلردار شدن شیمى : کلردار کردن

chlorination

<hr> معنی : کلرین <hr> معانی دیگر : (شیمی) کلر (عنصر شیمیایی سبز مایل به زرد که زهرین و گازدار و بدبو است - نشان آن: cl وزن اتمی: 35/453، شماره ی اتمی: 17، نقطه ی ذوب: -100/98c، نقطه ی جوش: -34/05c)

معنی : کلرین معانی دیگر : (شیمی) کلر (عنصر شیمیایی سبز مایل به زرد که زهرین و گازدار و بدبو است - نشان آن: cl وزن اتمی: 35/453، شماره ی اتمی: 17، نقطه ی ذوب: -100/98c، نقطه ی جوش: -34/05c)

chlorine

<hr> (شیمی) کلروفلوروکربن (ترکیبات آلی حاوی کربن و فلوئور و کلر و هیدروژن)

(شیمی) کلروفلوروکربن (ترکیبات آلی حاوی کربن و فلوئور و کلر و هیدروژن)

chlorofluorocarbon

<hr> معنی : کلروفورم <hr> معانی دیگر : (شیمی)، کلروفرم (chcl3 - سابقا در هوشبری به کار می رفت)، با کلروفرم بیهوش کردن

معنی : کلروفورم معانی دیگر : (شیمی)، کلروفرم (chcl3 - سابقا در هوشبری به کار می رفت)، با کلروفرم بیهوش کردن

chloroform

<hr> معنی : کلروفیل، سبزینه، ماده سبز گیاهی <hr> معانی دیگر : chlorophyl : ماده سبز گیاهی

معنی : کلروفیل، سبزینه، ماده سبز گیاهی معانی دیگر : chlorophyl : ماده سبز گیاهی

chlorophyll

<hr> (گیاه شناسی) کلرو پلاست (پلاستیدی که حاوی سبزینه است و در سیتوپلاسم بسیاری از یاخته های گیاهی یافت می شود)

(گیاه شناسی) کلرو پلاست (پلاستیدی که حاوی سبزینه است و در سیتوپلاسم بسیاری از یاخته های گیاهی یافت می شود)

واژه های حرف "c" - جملات نمونه