جملات نمونه

<hr> (جانور شناسی) کانگر (مارماهی آب های شور از تیره ی congridae و راسته ی anguilliformes به ویژه نوع خوراکی آن از جنس conger)، مارماهی بزرگ

(جانور شناسی) کانگر (مارماهی آب های شور از تیره ی congridae و راسته ی anguilliformes به ویژه نوع خوراکی آن از جنس conger)، مارماهی بزرگ

conger

<hr> معنی : توده، تراکم، انبوه، کومه، کپه <hr> معانی دیگر : انباشته، مجموعه ای از چیزهای توده شده

معنی : توده، تراکم، انبوه، کومه، کپه معانی دیگر : انباشته، مجموعه ای از چیزهای توده شده

congeries

<hr> معنی : متراکم کردن، انبوه شدن، گرفته کردن <hr> معانی دیگر : ( مجاری بینی و گلو و غیره) گرفته شدن، گرفتن، محتقن شدن یا کردن، بسته شدن، پر از اخلاط شدن، (رگ ها) پر خون شدن، خون گرفته شدن، پر ازدحام شدن، شلوغ شدن

معنی : متراکم کردن، انبوه شدن، گرفته کردن معانی دیگر : ( مجاری بینی و گلو و غیره) گرفته شدن، گرفتن، محتقن شدن یا کردن، بسته شدن، پر از اخلاط شدن، (رگ ها) پر خون شدن، خون گرفته شدن، پر ازدحام شدن، شلوغ شدن

congest

<hr> معنی : انباشته <hr> معانی دیگر : انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن

معنی : انباشته معانی دیگر : انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن

congested

<hr> معنی : انبوهی، تراکم، ازدحام، گرفتگی، جمع شدن خون یا اخلاط <hr> معانی دیگر : طب جمع شدن خون یا اخلاط

معنی : انبوهی، تراکم، ازدحام، گرفتگی، جمع شدن خون یا اخلاط معانی دیگر : طب جمع شدن خون یا اخلاط

congestion

<hr> معنی : وابسته به تراکم <hr> معانی دیگر : وابسته به تراکم

معنی : وابسته به تراکم معانی دیگر : وابسته به تراکم

congestive

congestive heart failure

<hr> معنی : گرد کردن، گلوله شدن <hr> معانی دیگر : به هم فشردن و به شکل گوی درآوردن، گلوله کردن، گوی کردن یا شدن، گرد و متراکم کردن یا شدن

معنی : گرد کردن، گلوله شدن معانی دیگر : به هم فشردن و به شکل گوی درآوردن، گلوله کردن، گوی کردن یا شدن، گرد و متراکم کردن یا شدن

conglobate

<hr> معنی : اختلاط، جوش سنگ، کلوخه شده، گرد شدن <hr> معانی دیگر : به هم فشردن و به شکل گوی درآوردن، هم فشرده کردن یا شدن، همجوش کردن یا شدن، گندله شدن، گرد آمدن، (متشکل از مواد یا بخش های متفاوت که به صورت توده واحدی درآمده باشد) مرکب، آمیزه، گروه تولیدی، فرآورگان (مجموعه ی صنعتی یا تجارتی بزرگی که از چند شرکت و واحد تولیدی در زمینه های مختلف تشکیل شده است)، مجتمع، توده، کپه، (زمین شناسی) جوش سنگ (سنگ موزائیک مانند متشکل از سنگ ریزه های گوناگونی که با هم متحجر شده اند - conglomeratic و conglomreitic هم می گویند)

معنی : اختلاط، جوش سنگ، کلوخه شده، گرد شدن معانی دیگر : به هم فشردن و به شکل گوی درآوردن، هم فشرده کردن یا شدن، همجوش کردن یا شدن، گندله شدن، گرد آمدن، (متشکل از مواد یا بخش های متفاوت که به صورت توده واحدی درآمده باشد) مرکب، آمیزه، گروه تولیدی، فرآورگان (مجموعه ی صنعتی یا تجارتی بزرگی که از چند شرک

conglomerate

<hr> معنی : توده، گلوه شدگی، اختلاط شرکتها <hr> معانی دیگر : آمیزه (ای از چیزهای ناجور یا گوناگون)، آش شله قلمکار، اخلاط، معجون، همجوش، هم فشردگی، همجوشی

معنی : توده، گلوه شدگی، اختلاط شرکتها معانی دیگر : آمیزه (ای از چیزهای ناجور یا گوناگون)، آش شله قلمکار، اخلاط، معجون، همجوش، هم فشردگی، همجوشی

conglomeration

<hr> رجوع شود به: congou، رود کنگو (در کشور افریقایی زئیر)، یکجورچای سیاه

رجوع شود به: congou، رود کنگو (در کشور افریقایی زئیر)، یکجورچای سیاه

congo

congo river

<hr> (خودمانی) مخفف: تبریک

congrats

<hr> معنی : تبریک گفتن، شادباش گفتن <hr> معانی دیگر : تهنیت گفتن، (مهجور) شادی کردن، خوشحال بودن، جشن گرفتن -3(مهجور) درود گفتن، تعارف به جا آوردن

معنی : تبریک گفتن، شادباش گفتن معانی دیگر : تهنیت گفتن، (مهجور) شادی کردن، خوشحال بودن، جشن گرفتن -3(مهجور) درود گفتن، تعارف به جا آوردن

congratulate

congratulate on

<hr> معنی : تبریک، شادباش، تهنیت <hr> معانی دیگر : مبارک باد، (جمع) تبریک می گوییم !، مبارک !، تبریکات !

معنی : تبریک، شادباش، تهنیت معانی دیگر : مبارک باد، (جمع) تبریک می گوییم !، مبارک !، تبریکات !

congratulation

congratulations

<hr> تبریک میز,تهنیت میز,تهنیت بخش

تبریک میز,تهنیت میز,تهنیت بخش

congratulatory

<hr> معنی : جمع شدن، اجتماع کردن <hr> معانی دیگر : گرد آمدن، (دور هم) جمع شدن، همایش کردن، گرد آمده، (دور هم) جمع شده، همگانی، اشتراکی، عمومی

معنی : جمع شدن، اجتماع کردن معانی دیگر : گرد آمدن، (دور هم) جمع شدن، همایش کردن، گرد آمده، (دور هم) جمع شده، همگانی، اشتراکی، عمومی

congregate

<hr> معنی : گروه، دسته، جماعت، حضار در کلیسا <hr> معانی دیگر : اعضای کلیسا، حاضران در کلیسا، گردهمایی، همایش، اجتماع، گردهمایی مذهبی، (دوران کوچ نشینی در شمال خاوری ایالات متحده) دهکده، کوچ نشین، حوزه ی کلیسایی

معنی : گروه، دسته، جماعت، حضار در کلیسا معانی دیگر : اعضای کلیسا، حاضران در کلیسا، گردهمایی، همایش، اجتماع، گردهمایی مذهبی، (دوران کوچ نشینی در شمال خاوری ایالات متحده) دهکده، کوچ نشین، حوزه ی کلیسایی

congregation

<hr> وابسته به اعضای کلیسا، گروهی ,دسته ای ,جماعتی

وابسته به اعضای کلیسا، گروهی ,دسته ای ,جماعتی

congregational

<hr> معنی : انجمن، مجلس، کنگره، مجلسین سنا ونمایندگان، هم ایش <hr> معانی دیگر : گردهمایی، کرند، (c بزرگ) کنگره (درایالات متحده که از مجلس نمایندگان و مجلس سنا تشکیل شده است)، نشست کنگره، اعضای کنگره، جماع، آرمش، هم کنش اجتماعی، فعل و انفعال جمعی، همایشگاه، (به ویژه برخی کشورهای جمهوری) پارلمان، مجلس شورا، امریکا مجلسین سناونمایندگان

معنی : انجمن، مجلس، کنگره، مجلسین سنا ونمایندگان، هم ایش معانی دیگر : گردهمایی، کرند، (c بزرگ) کنگره (درایالات متحده که از مجلس نمایندگان و مجلس سنا تشکیل شده است)، نشست کنگره، اعضای کنگره، جماع، آرمش، هم کنش اجتماعی، فعل و انفعال جمعی، همایشگاه، (به ویژه برخی کشورهای جمهوری) پارلمان، مجلس شورا، امر

congress

<hr> معنی : مربوط به کنگره <hr> معانی دیگر : (c بزرگ) وابسته به کنگره ی ایالات متحده، همایشی، کرندی، همایشگاهی

معنی : مربوط به کنگره معانی دیگر : (c بزرگ) وابسته به کنگره ی ایالات متحده، همایشی، کرندی، همایشگاهی

congressional

<hr> (آمریکا) نماینده ی کنگره (به ویژه مجلس نمایندگان)، عضو کنگره یا مجلس قانون گذاری امریکا، عضوانجمن یامجلس قانون گزارامریکا

(آمریکا) نماینده ی کنگره (به ویژه مجلس نمایندگان)، عضو کنگره یا مجلس قانون گذاری امریکا، عضوانجمن یامجلس قانون گزارامریکا

congressman

<hr> معنی : موافقت، تناسب، تجانس <hr> معانی دیگر : همسازی، هم نوایی، وفاق، همایندی، همخوانی، تشابه، همانندی، congruency : موافقت

معنی : موافقت، تناسب، تجانس معانی دیگر : همسازی، هم نوایی، وفاق، همایندی، همخوانی، تشابه، همانندی، congruency : موافقت

congruence

<hr> معنی : موافقت، تناسب، تجانس <hr> معانی دیگر : congruence : موافقت

معنی : موافقت، تناسب، تجانس معانی دیگر : congruence : موافقت

congruency

<hr> معنی : موافق، متجانس <hr> معانی دیگر : همساز، همنوا، متوافق، همایند، همخوان، متشابه، همانند، همسان

معنی : موافق، متجانس معانی دیگر : همساز، همنوا، متوافق، همایند، همخوان، متشابه، همانند، همسان

congruent

<hr> معنی : موافقت، تجانس، هم نهشت بودن <hr> معانی دیگر : همسازی، همایندی، همخوانی، توافق، برازندگی، مناسبت، در خور بودن، شایستگی، سنخیت

معنی : موافقت، تجانس، هم نهشت بودن معانی دیگر : همسازی، همایندی، همخوانی، توافق، برازندگی، مناسبت، در خور بودن، شایستگی، سنخیت

congruity

<hr> معنی : در خور، منطبق، متجانس <hr> معانی دیگر : مناسب، سازگار، برازنده، متوافق، شایسته، همساز، همنوا، موزون، رجوع شود به: congruent، موافق ,سازگار,درخور,درست تلافی کننده یاجفت شونده

معنی : در خور، منطبق، متجانس معانی دیگر : مناسب، سازگار، برازنده، متوافق، شایسته، همساز، همنوا، موزون، رجوع شود به: congruent، موافق ,سازگار,درخور,درست تلافی کننده یاجفت شونده

congruous

<hr> معنی : مخروطی، کله قندی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:، conical : مخروطی

معنی : مخروطی، کله قندی معانی دیگر : رجوع شود به:، conical : مخروطی

conic

<hr> معنی : مخروطی، کله قندی <hr> معانی دیگر : وابسته به مخروط

معنی : مخروطی، کله قندی معانی دیگر : وابسته به مخروط

conical

<hr> (گیاه شناسی) مخروطی، ناژو (گیاهان رده ی pinatae و جنس مخروطیان یاناژویان: coniferales مانند: کاج و سرو)، مخروطزا، مخروط آور، رسته درختانی مثل کاج که میوه مخروطی دارند

(گیاه شناسی) مخروطی، ناژو (گیاهان رده ی pinatae و جنس مخروطیان یاناژویان: coniferales مانند: کاج و سرو)، مخروطزا، مخروط آور، رسته درختانی مثل کاج که میوه مخروطی دارند

conifer

<hr> (گیاه شناسی)، وابسته به گیاهان مخروطی (مخروطیان یا ناژویان)، ناژوئی، جوزور,جوزدار,وابسته بخانواده کاج

(گیاه شناسی)، وابسته به گیاهان مخروطی (مخروطیان یا ناژویان)، ناژوئی، جوزور,جوزدار,وابسته بخانواده کاج

coniferous

conization

conjectural

<hr> معنی : حدس، گمان، تخمین، ظن، حدس زدن، گمان بردن <hr> معانی دیگر : برداشت سطحی (برمبنای مدارک و اطلاعات ناکافی و حدسیات)، وهم، گمانه زدن، دستخوش حدسیات و اوهام شدن، هر چیز مبتنی بر حدسیات، (مهجور) غیبگویی

معنی : حدس، گمان، تخمین، ظن، حدس زدن، گمان بردن معانی دیگر : برداشت سطحی (برمبنای مدارک و اطلاعات ناکافی و حدسیات)، وهم، گمانه زدن، دستخوش حدسیات و اوهام شدن، هر چیز مبتنی بر حدسیات، (مهجور) غیبگویی

conjecture

<hr> معنی : پیوستن، وصل کردن، قرین شدن <hr> معانی دیگر : به هم وصل کردن، به هم بستن، هم پیوند کردن، متحد کردن یا شدن، توام کردن یا شدن، مقترن، همسر، زوج

معنی : پیوستن، وصل کردن، قرین شدن معانی دیگر : به هم وصل کردن، به هم بستن، هم پیوند کردن، متحد کردن یا شدن، توام کردن یا شدن، مقترن، همسر، زوج

conjoin

<hr> وصل (به هم)، توام، همبسته، هم پیوند، متحد، دوتایی، دوگانه، مزدوج، مربوط,وابسته ,متحد,توام

وصل (به هم)، توام، همبسته، هم پیوند، متحد، دوتایی، دوگانه، مزدوج، مربوط,وابسته ,متحد,توام

conjoint

conjointly

<hr> معنی : ازدواجی، نکاحی <hr> معانی دیگر : وابسته به زناشویی، زن و شوهری، زناشویی، زفافی

معنی : ازدواجی، نکاحی معانی دیگر : وابسته به زناشویی، زن و شوهری، زناشویی، زفافی

conjugal

<hr> معنی : صرف کردن، در هم امیختن <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) هم ریشه، (ریاضی) مزدوج، (دستور زبان) صرف کردن، جفت، دوقلو، دوگانه، به هم بسته، هم یوغ (bijugate هم می گویند)، (شیمی - اسیدها و بازها) در هم آمیخته، وابسته، توام، مزدوج، (قدیمی) جفت کردن، همبسته کردن، (زیست شیمی) هم یوغ کردن (آمیختن ترکیبات به نحوی که ترکیب حاصله به آسانی مجزا کردنی باشد)

معنی : صرف کردن، در هم امیختن معانی دیگر : (زبان شناسی) هم ریشه، (ریاضی) مزدوج، (دستور زبان) صرف کردن، جفت، دوقلو، دوگانه، به هم بسته، هم یوغ (bijugate هم می گویند)، (شیمی - اسیدها و بازها) در هم آمیخته، وابسته، توام، مزدوج، (قدیمی) جفت کردن، همبسته کردن، (زیست شیمی) هم یوغ کردن (آمیختن ترکیبات به ن

conjugate

conjugated

<hr> معنی : صرف، پیوستگی، ترکیب، گشنگیری <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) صرف، تصریف، هم جفتی، زوجیت، همبستگی، (زیست - شناسی) هم یوغی، جفت شدگی

معنی : صرف، پیوستگی، ترکیب، گشنگیری معانی دیگر : (دستور زبان) صرف، تصریف، هم جفتی، زوجیت، همبستگی، (زیست - شناسی) هم یوغی، جفت شدگی

conjugation

<hr> معنی : بهم پیوسته، متحد، متصل <hr> معانی دیگر : همبسته، جفت شده، وابسته، عضو وابسته، همکار، همتا

معنی : بهم پیوسته، متحد، متصل معانی دیگر : همبسته، جفت شده، وابسته، عضو وابسته، همکار، همتا

conjunct

<hr> معنی : اتصال، پیوستگی، عطف، اقتران، ربط، حرف ربط، ترکیب عطفی، حرف عطف، زوج <hr> معانی دیگر : تقارن، همزمانی، همبستگی، پیوند، تلفیق، جفت شدگی، (دستور زبان) حرف ربط، (نجوم) مقارنه، هم برخورد

معنی : اتصال، پیوستگی، عطف، اقتران، ربط، حرف ربط، ترکیب عطفی، حرف عطف، زوج معانی دیگر : تقارن، همزمانی، همبستگی، پیوند، تلفیق، جفت شدگی، (دستور زبان) حرف ربط، (نجوم) مقارنه، هم برخورد

conjunction

<hr> (کالبد شناسی) ملتحمه ی چشم، پرده ملتحمه ,ملتحمه

(کالبد شناسی) ملتحمه ی چشم، پرده ملتحمه ,ملتحمه

conjunctiva

<hr> معنی : حرف ربط، عطفی، ربط دهنده <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به حرف ربط، ربطی، صورت ربطی، همبند، وصل کننده، همبستگر، رابط، همبسته، جفت شده، مشترک، چندگانه، تلفیق شده، همپیوند

معنی : حرف ربط، عطفی، ربط دهنده معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به حرف ربط، ربطی، صورت ربطی، همبند، وصل کننده، همبستگر، رابط، همبسته، جفت شده، مشترک، چندگانه، تلفیق شده، همپیوند

conjunctive

<hr> معنی : ورم ملتحمه، اماس ملتحمه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) ورم ملتحمه، آماس ملتحمه ی چشم، طب ورم ملتحمه

معنی : ورم ملتحمه، اماس ملتحمه معانی دیگر : (پزشکی) ورم ملتحمه، آماس ملتحمه ی چشم، طب ورم ملتحمه

واژه های حرف "c" - جملات نمونه