جملات نمونه

<hr> معنی : مشورت، رایزنی، مذاکره، مشاوره، همفکری <hr> معانی دیگر : کنکاش، سگالش

معنی : مشورت، رایزنی، مذاکره، مشاوره، همفکری معانی دیگر : کنکاش، سگالش

consultation

<hr> معنی : مشورتی، مشاورهای، شورایی، کنکاشی <hr> معانی دیگر : کنکاشی (consultatory هم می گویند)

معنی : مشورتی، مشاورهای، شورایی، کنکاشی معانی دیگر : کنکاشی (consultatory هم می گویند)

consultative

consulting

<hr> معنی : مصرفی، مصرف شدنی، مصرف کردنی <hr> معانی دیگر : مصرف شدنی

معنی : مصرفی، مصرف شدنی، مصرف کردنی معانی دیگر : مصرف شدنی

consumable

<hr> معنی : سربه سر کردن، تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، از پا درامدن <hr> معانی دیگر : نابود کردن (به ویژه با آتش)، از بین بردن، تلف کردن، (وقت و پول و غیره) بیهوده صرف کردن، به بطالت گذراندن، هدر دادن، خوردن، بلعیدن، آشامیدن، گساریدن، گساردن، (برای مصرف شخصی) خریدن، (فکر و احساسات و غیره) کاملا دستخوش شدن، وسواس پیدا کردن

معنی : سربه سر کردن، تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، از پا درامدن معانی دیگر : نابود کردن (به ویژه با آتش)، از بین بردن، تلف کردن، (وقت و پول و غیره) بیهوده صرف کردن، به بطالت گذراندن، هدر دادن، خوردن، بلعیدن، آشامیدن، گساریدن، گساردن، (برای مصرف شخصی) خریدن، (فکر و احساسات و غیره) کاملا دستخوش شد

consume

consumed

<hr> معنی : بیش از حد، بطور زیاد <hr> معانی دیگر : با شدت و حدت، با زیاده روی، وسواس آمیزانه

معنی : بیش از حد، بطور زیاد معانی دیگر : با شدت و حدت، با زیاده روی، وسواس آمیزانه

consumedly

<hr> معنی : مصرف کننده <hr> معانی دیگر : گسارگر، گسارشگر، گسارنده

معنی : مصرف کننده معانی دیگر : گسارگر، گسارشگر، گسارنده

consumer

consumer durables

<hr> معنی : کالاهای مصرفی، اشیاء مصرفی <hr> معانی دیگر : کالاهای مصرفی (consumers' goods هم می نویسند)

معنی : کالاهای مصرفی، اشیاء مصرفی معانی دیگر : کالاهای مصرفی (consumers' goods هم می نویسند)

consumer goods

consumer price index

<hr> حمایت از مصرف کننده (از راه شناساندن کالاهای بد ساخت یا مضر و غیره)، مصرف گرایی، گسارگرایی (این نظریه: ازدیاد مداوم مصرف ازنظر اقتصادی سودمند است)، گسارش

حمایت از مصرف کننده (از راه شناساندن کالاهای بد ساخت یا مضر و غیره)، مصرف گرایی، گسارگرایی (این نظریه: ازدیاد مداوم مصرف ازنظر اقتصادی سودمند است)، گسارش

consumerism

consumers

consuming

<hr> معنی : تمام و کمال، رسیده، بحدکمال، عروسی کردن، بوصال رسیدن، انجام دادن، بپایان رساندن <hr> معانی دیگر : کامل، تمام عیار، عالی، ماهر، زبردست، استاد، متخصص عالی رتبه، به انجام رساندن، تمام کردن، به کمال رساندن، به اوج رساندن، (با انجام جماع) ازدواج را قانونی کردن یا به فعل رساندن

معنی : تمام و کمال، رسیده، بحدکمال، عروسی کردن، بوصال رسیدن، انجام دادن، بپایان رساندن معانی دیگر : کامل، تمام عیار، عالی، ماهر، زبردست، استاد، متخصص عالی رتبه، به انجام رساندن، تمام کردن، به کمال رساندن، به اوج رساندن، (با انجام جماع) ازدواج را قانونی کردن یا به فعل رساندن

consummate

<hr> انجام، اتمام، کمال، اوج، اجرا، پایان، انتها، فرجام، تکمیل ,انجام ,مقصد,کمال ,منتها

انجام، اتمام، کمال، اوج، اجرا، پایان، انتها، فرجام، تکمیل ,انجام ,مقصد,کمال ,منتها

consummation

<hr> معنی : زوال، مصرف، مرض سل <hr> معانی دیگر : گسارش، (اقتصاد) به کاربری کالا و خدمات یا توسط مصرف کننده یا برای تولید کالای دیگر، میزان مصرف، (پزشکی) سل، (پزشکی) تحلیل رفتن بدن (در اثر بیماری به ویژه سل)، سوختن، طب مر­ سل

معنی : زوال، مصرف، مرض سل معانی دیگر : گسارش، (اقتصاد) به کاربری کالا و خدمات یا توسط مصرف کننده یا برای تولید کالای دیگر، میزان مصرف، (پزشکی) سل، (پزشکی) تحلیل رفتن بدن (در اثر بیماری به ویژه سل)، سوختن، طب مر­ سل

consumption

consumption function

<hr> معنی : دچار مرض سل، تحلیل رفته <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مسلول، سل دار، تحلیل برنده، (از داخل) خورنده، ویرانگر، خوره مانند، هدر دهنده، مصرف کننده، وابسته به سل، دچار مر­ سل

معنی : دچار مرض سل، تحلیل رفته معانی دیگر : (پزشکی) مسلول، سل دار، تحلیل برنده، (از داخل) خورنده، ویرانگر، خوره مانند، هدر دهنده، مصرف کننده، وابسته به سل، دچار مر­ سل

consumptive

<hr> معنی : اتصال، برخورد، مخابره، تماس، قباله، تماسی، تماس گرفتن، تماس یافتن <hr> معانی دیگر : پرماس، ارتباط، پسود، (با: with) رسیدن به، طرف، آشنا، پارتی، (معمولا جمع) رجوع شود به: contact lens، تماس داشتن با، مماس بودن با، بساویدن، پسودن، پرماسیدن، (برق - در مورد دو یا چند سیم) اتصال، هم بساوی، کلید (یا سویچ) اتصال، کلید قطع و وصل، (پزشکی) واگرفته، مورد سرایت (کسی که با بیمار تماس داشته و احتمالا بیماری را از او واگرفته است)، اتصالی

معنی : اتصال، برخورد، مخابره، تماس، قباله، تماسی، تماس گرفتن، تماس یافتن معانی دیگر : پرماس، ارتباط، پسود، (با: with) رسیدن به، طرف، آشنا، پارتی، (معمولا جمع) رجوع شود به: contact lens، تماس داشتن با، مماس بودن با، بساویدن، پسودن، پرماسیدن، (برق - در مورد دو یا چند سیم) اتصال، هم بساوی، کلید (یا سوی

contact

<hr> لنز چشم، عدسی مماس، عدسی بساو

لنز چشم، عدسی مماس، عدسی بساو

contact lens

contactless

<hr> (برق) کلید خودکار قطع و وصل، بساوگر (که مدار را قطع و وصل می کند و معمولا خودکار است)

(برق) کلید خودکار قطع و وصل، بساوگر (که مدار را قطع و وصل می کند و معمولا خودکار است)

contactor

contacts

<hr> معنی : سرایت، واگیری، ناخوشی واگیر <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرایت، همه گیری، شیوع، بیماری همه گیر، بیماری واگیر(دار)، بیماری مسری، (در مورد افکار و عقاید و مد و رسم و غیره) پراکنش، شایع شدگی، رسم، هرچیز شایع (و زودگذر)، مد، عامل بیماری همه گیر (مثلا ویروس یا ترکیزه)، خاصیت همه گیری، طب واگیری

معنی : سرایت، واگیری، ناخوشی واگیر معانی دیگر : (پزشکی) سرایت، همه گیری، شیوع، بیماری همه گیر، بیماری واگیر(دار)، بیماری مسری، (در مورد افکار و عقاید و مد و رسم و غیره) پراکنش، شایع شدگی، رسم، هرچیز شایع (و زودگذر)، مد، عامل بیماری همه گیر (مثلا ویروس یا ترکیزه)، خاصیت همه گیری، طب واگیری

contagion

<hr> معنی : ساری، واگیر، مسری، واگیردار <hr> معانی دیگر : پراکنده شونده، سرایت پذیر، واگیرگونه، وابسته به پرستاری از بیماران واگیرگر (دارای بیماری مسری)

معنی : ساری، واگیر، مسری، واگیردار معانی دیگر : پراکنده شونده، سرایت پذیر، واگیرگونه، وابسته به پرستاری از بیماران واگیرگر (دارای بیماری مسری)

contagious

contagious disease

<hr> بطرزمسری یاواگیره دار

contagiously

<hr> مسری بودن ,سرایت ,واگیره

مسری بودن ,سرایت ,واگیره

contagiousness

<hr> معنی : باز داشتن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، دارا بودن، محتوی بودن، محدود نگاهداشتن <hr> معانی دیگر : حاوی بودن، (در بر)داشتن، خودداری کردن، (مجازی) مهار کردن، لگام کردن، (در جا یا محدوده ی خود) نگهداشتن، جلوگیری کردن، (ریاضی) بخش پذیر بودن (معمولا بدون باقی مانده)، محاط بودن، محصور کردن

معنی : باز داشتن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، دارا بودن، محتوی بودن، محدود نگاهداشتن معانی دیگر : حاوی بودن، (در بر)داشتن، خودداری کردن، (مجازی) مهار کردن، لگام کردن، (در جا یا محدوده ی خود) نگهداشتن، جلوگیری کردن، (ریاضی) بخش پذیر بودن (معمولا بدون باقی مانده)، محاط بودن، محصور کردن

contain

<hr> معنی : مشمول، محاط <hr> معانی دیگر : (verb transitive) محتوی بودن، دارا بودن، دربرداشتن، شامل بودن، خودداری کردن، بازداشتن

معنی : مشمول، محاط معانی دیگر : (verb transitive) محتوی بودن، دارا بودن، دربرداشتن، شامل بودن، خودداری کردن، بازداشتن

contained

<hr> معنی : ظرف <hr> معانی دیگر : گنجانه، جعبه، قوطی، محفظه، کانتینر، محتوی

معنی : ظرف معانی دیگر : گنجانه، جعبه، قوطی، محفظه، کانتینر، محتوی

container

<hr> حمل کالا با کانتینر علوم نظامى : حمل کالا با جعبه حمل

حمل کالا با کانتینر علوم نظامى : حمل کالا با جعبه حمل

containerization

containership

<hr> معنی : محتوی، حاوی، متضمن <hr> معانی دیگر : شامل

معنی : محتوی، حاوی، متضمن معانی دیگر : شامل

containing

<hr> معنی : کف نفس <hr> معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، سیاست جلوگیری از گسترش نفوذ دشمن (به ویژه سیاست بازدارانه ی امریکا در قبال شوروی سابق)، سیاست تحدید، تحدید نفوذ، محدود نگاهداشتن

معنی : کف نفس معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، سیاست جلوگیری از گسترش نفوذ دشمن (به ویژه سیاست بازدارانه ی امریکا در قبال شوروی سابق)، سیاست تحدید، تحدید نفوذ، محدود نگاهداشتن

containment

<hr> معنی : الوده کننده، الودگر، جسم الوده <hr> معانی دیگر : آلوده کننده، آلودگر، آلاینده، ملوک

معنی : الوده کننده، الودگر، جسم الوده معانی دیگر : آلوده کننده، آلودگر، آلاینده، ملوک

contaminant

<hr> معنی : الودن، ملوی کردن، سرایت دادن، عفونی کردن <hr> معانی دیگر : آلودن، آلوده کردن، ملوث کردن، کثیف کردن، ناپاک کردن، چرکین کردن، فاسد کردن، نجس کردن، ملوک کردن

معنی : الودن، ملوی کردن، سرایت دادن، عفونی کردن معانی دیگر : آلودن، آلوده کردن، ملوث کردن، کثیف کردن، ناپاک کردن، چرکین کردن، فاسد کردن، نجس کردن، ملوک کردن

contaminate

<hr> الودن، ملو کردن، سرایت دادن

الودن، ملو کردن، سرایت دادن

contaminated

<hr> معنی : الودگی، کثافت، الایش، لوی، نا پاکی <hr> معانی دیگر : آلودگی، آلایش، آلودگی به مواد تابشگر (radioactive)، عدم خلوص

معنی : الودگی، کثافت، الایش، لوی، نا پاکی معانی دیگر : آلودگی، آلایش، آلودگی به مواد تابشگر (radioactive)، عدم خلوص

contamination

<hr> حکایت، داستان اخلاقی، داستان کوتاه

حکایت، داستان اخلاقی، داستان کوتاه

conte

<hr> معنی : خوار شمردن، حقیر شمردن <hr> معانی دیگر : (ادبی) تحقیر کردن، خوار و خفیف شمردن

معنی : خوار شمردن، حقیر شمردن معانی دیگر : (ادبی) تحقیر کردن، خوار و خفیف شمردن

contemn

<hr> معنی : دیدن، تفکر کردن، اندیشیدن، در نظر داشتن <hr> معانی دیگر : (مذهبی و عرفانی) تفکر و عبادت کردن، در بحر تفکر فرو رفتن، تعمق و تفکر کردن، سگالیدن، اندرنگری کردن، ژرف اندیشی کردن، قصد داشتن

معنی : دیدن، تفکر کردن، اندیشیدن، در نظر داشتن معانی دیگر : (مذهبی و عرفانی) تفکر و عبادت کردن، در بحر تفکر فرو رفتن، تعمق و تفکر کردن، سگالیدن، اندرنگری کردن، ژرف اندیشی کردن، قصد داشتن

contemplate

<hr> معنی : تامل، مراقبت، غور، تفکر، تعمق، خلسه <hr> معانی دیگر : تفکر و عبادت (مذهبی و عرفانی)، مکاشفه، تعمق و تفکر، درون نگری، ژرفایش، اندرنگرش، سگالش، ژرف اندیشی، بررسی یا مطالعه ی دقیق

معنی : تامل، مراقبت، غور، تفکر، تعمق، خلسه معانی دیگر : تفکر و عبادت (مذهبی و عرفانی)، مکاشفه، تعمق و تفکر، درون نگری، ژرفایش، اندرنگرش، سگالش، ژرف اندیشی، بررسی یا مطالعه ی دقیق

contemplation

<hr> معنی : خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق <hr> معانی دیگر : اندرنگرانه، ژرف اندیشانه، وابسته به عبادت و مکاشفه، پنداشتی

معنی : خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق معانی دیگر : اندرنگرانه، ژرف اندیشانه، وابسته به عبادت و مکاشفه، پنداشتی

contemplative

<hr> معنی : معاصر بودن، هم عصری <hr> معانی دیگر : هم عصری، معاصر بودن

معنی : معاصر بودن، هم عصری معانی دیگر : هم عصری، معاصر بودن

contemporaneity

<hr> معنی : هم زمان، معاصر، مقارن، هم عصر <hr> معانی دیگر : (در مورد رویدادها) همزمان

معنی : هم زمان، معاصر، مقارن، هم عصر معانی دیگر : (در مورد رویدادها) همزمان

contemporaneous

<hr> بطورهمزمان ,بطورمعاصر,باهم ,دریکزمان

بطورهمزمان ,بطورمعاصر,باهم ,دریکزمان

واژه های حرف "c" - جملات نمونه