جملات نمونه

<hr> معنی : سازمان ضد جاسوسی <hr> معانی دیگر : ضد اطلاعات

معنی : سازمان ضد جاسوسی معانی دیگر : ضد اطلاعات

counterintelligence

<hr> (برخلاف عقل سلیم یا آنچه بر دل برات شده است) برخلاف شهود، دور از عقل، (زبان شناسی) برخلاف شم زبانی

(برخلاف عقل سلیم یا آنچه بر دل برات شده است) برخلاف شهود، دور از عقل، (زبان شناسی) برخلاف شم زبانی

counterintuitive

<hr> معنی : برگرداندن حکم صادره، لغو کردن، فسخ کردن <hr> معانی دیگر : فرمان یا دستور مقام دیگری را لغو کردن، فرمان (مخالف فرمان پیشین) صادر کردن، پاد فرمانی کردن، فراخواندن، فس&nbsp; کردن، ممنوع کردن

معنی : برگرداندن حکم صادره، لغو کردن، فسخ کردن معانی دیگر : فرمان یا دستور مقام دیگری را لغو کردن، فرمان (مخالف فرمان پیشین) صادر کردن، پاد فرمانی کردن، فراخواندن، فس کردن، ممنوع کردن

countermand

<hr> معنی : تغییر جهت حرکت ارتش، تغییر روش، عقب گرد کردن <hr> معانی دیگر : (در مشق نظامی و غیره) عقب گرد، (حرکت در جهت مخالف قبل) بازگشت، پاد رفت

معنی : تغییر جهت حرکت ارتش، تغییر روش، عقب گرد کردن معانی دیگر : (در مشق نظامی و غیره) عقب گرد، (حرکت در جهت مخالف قبل) بازگشت، پاد رفت

countermarch

<hr> معنی : اقدام متقابل <hr> معانی دیگر : چاره جویی، اقدام جبران کننده، پادکار، پیشگیری، پارسنگ

معنی : اقدام متقابل معانی دیگر : چاره جویی، اقدام جبران کننده، پادکار، پیشگیری، پارسنگ

countermeasure

countermeasures

<hr> معنی : توطئه متقابل، با دسیسه متقابل خنثی کردن <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار) ضد مین (مین ویژه که مین دشمن را نابود می کند)، ضد مین به کار بردن، نقشه یا توطئه ی متقابل

معنی : توطئه متقابل، با دسیسه متقابل خنثی کردن معانی دیگر : (جنگ افزار) ضد مین (مین ویژه که مین دشمن را نابود می کند)، ضد مین به کار بردن، نقشه یا توطئه ی متقابل

countermine

<hr> حرکت متقابل، تلافی، سزا دهی، پاد جنبش، پاد جنبش تلافی کردن، مقابله کردن

حرکت متقابل، تلافی، سزا دهی، پاد جنبش، پاد جنبش تلافی کردن، مقابله کردن

countermove

<hr> معنی : تعرض و حمله متقابل، حمله تعرضی متقابل <hr> معانی دیگر : (ارتش - پاتک توسط پدافندگران و سنگری ها) پاتک پدافندگران، حمله ی مدافعین، حمله ی تعرضی متقابل، تعر­ وحمله متقابل

معنی : تعرض و حمله متقابل، حمله تعرضی متقابل معانی دیگر : (ارتش - پاتک توسط پدافندگران و سنگری ها) پاتک پدافندگران، حمله ی مدافعین، حمله ی تعرضی متقابل، تعر­ وحمله متقابل

counteroffensive

<hr> پیشنهاد متقابل، بازرگانى : پیشنهاد متقابل

پیشنهاد متقابل، بازرگانى : پیشنهاد متقابل

counteroffer

<hr> معنی : روپوش تختخواب، روتختی <hr> معانی دیگر : شمد

معنی : روپوش تختخواب، روتختی معانی دیگر : شمد

counterpane

<hr> معنی : هم کار، قرین، رونوشت، همتا، نقطه مقابل <hr> معانی دیگر : همدوش، همال، مکمل

معنی : هم کار، قرین، رونوشت، همتا، نقطه مقابل معانی دیگر : همدوش، همال، مکمل

counterpart

counterplea

<hr> معنی : نقطه مقابل، صنعت ترکیب الحان، اهنگ دم گیر یا جفت <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کنترپوان، کانتر پوینت (آمیختن دو یا چند آهنگ با تاکید بر ملودی)، این نوع موسیقی

معنی : نقطه مقابل، صنعت ترکیب الحان، اهنگ دم گیر یا جفت معانی دیگر : (موسیقی) کنترپوان، کانتر پوینت (آمیختن دو یا چند آهنگ با تاکید بر ملودی)، این نوع موسیقی

counterpoint

<hr> معنی : وزنه متقابل، نیروی متعادل کننده، نیروی مقاوم، حالت تعادل، وزن کردن، متقابل ساختن <hr> معانی دیگر : پارسنگ کردن، موازنه کردن، متعادل کردن، هم وزن کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، وزنه ی برابر، (نیرو یا توازن یا تاثیر) برابر ساز، تعدیل گر، خنثی کننده، ناکاراساز، برابری، تعادل، توازن، همسنگی، سنجیدن

معنی : وزنه متقابل، نیروی متعادل کننده، نیروی مقاوم، حالت تعادل، وزن کردن، متقابل ساختن معانی دیگر : پارسنگ کردن، موازنه کردن، متعادل کردن، هم وزن کردن، همسنگ کردن، ترازمند کردن، وزنه ی برابر، (نیرو یا توازن یا تاثیر) برابر ساز، تعدیل گر، خنثی کننده، ناکاراساز، برابری، تعادل، توازن، همسنگی، سنجیدن

counterpoise

counterpressure

<hr> (دارای نتایج یا تاثیر خلاف انتظار) زیانبخش، گزندآور، آسیب آور، پادفرآور

(دارای نتایج یا تاثیر خلاف انتظار) زیانبخش، گزندآور، آسیب آور، پادفرآور

counterproductive

counterproposal

<hr> (مشت بازی)، (مشتی که در حین مشت خوردن یا جا خالی دادن به حریف زده شود) پاد مشت، مشت متقابل، سندان

(مشت بازی)، (مشتی که در حین مشت خوردن یا جا خالی دادن به حریف زده شود) پاد مشت، مشت متقابل، سندان

counterpunch

<hr> معنی : انقلاب متقابل، قیام بر ضد انقلاب <hr> معانی دیگر : ضد انقلاب

معنی : انقلاب متقابل، قیام بر ضد انقلاب معانی دیگر : ضد انقلاب

counterrevolution

counterrevolutionary

<hr> معنی : جیرو، امضای ثانوی بر روی سند <hr> معانی دیگر : تصدیق امضا، امضای شخص دوم (که امضای نفر اول را تصدیق یا تضمین می کند)، امضای دوم، اسم شب، نشانی، اسم عبور، ظهر نویسی

معنی : جیرو، امضای ثانوی بر روی سند معانی دیگر : تصدیق امضا، امضای شخص دوم (که امضای نفر اول را تصدیق یا تضمین می کند)، امضای دوم، اسم شب، نشانی، اسم عبور، ظهر نویسی

countersign

<hr> امضای پس ازامضای دیگری ,تصدیق امضای دیگری

امضای پس ازامضای دیگری ,تصدیق امضای دیگری

countersignature

<hr> (مکانیک - تراشکاری) خزینه ی مخروطی، (دهانه ی گشاد سوراخ فلزی یا چوبی که اجازه می دهد سرپیچ یا میخ تا ته و بدون برجستگی جایگزین شود) گشادسر، پخکردن، گشاد سر کردن

(مکانیک - تراشکاری) خزینه ی مخروطی، (دهانه ی گشاد سوراخ فلزی یا چوبی که اجازه می دهد سرپیچ یا میخ تا ته و بدون برجستگی جایگزین شود) گشادسر، پخکردن، گشاد سر کردن

countersink

countersuit

counterterrorism

countertop

<hr> معنی : خنثی کردن، جبران کردن، برابری کردن با <hr> معانی دیگر : (بر ضد چیزی) مفید بودن، کارا بودن، کاری بودن

معنی : خنثی کردن، جبران کردن، برابری کردن با معانی دیگر : (بر ضد چیزی) مفید بودن، کارا بودن، کاری بودن

countervail

countervailing duty

<hr> معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، حالت تعادل، چربیدن بر <hr> معانی دیگر : همسنگ، وزنه ی متعادل کننده، سنجیدن، پارسنگ کردن

معنی : پارسنگ، وزنه تعادل، حالت تعادل، چربیدن بر معانی دیگر : همسنگ، وزنه ی متعادل کننده، سنجیدن، پارسنگ کردن

counterweight

<hr> (هرچیزی که برضد چیز دیگری ساخته شود) استحکامات (به ویژه در اطراف دژ دشمن)، دژپاد

(هرچیزی که برضد چیز دیگری ساخته شود) استحکامات (به ویژه در اطراف دژ دشمن)، دژپاد

counterwork

<hr> معنی : کنتس <hr> معانی دیگر : (عنوان اشرافی غیرانگلیسی) کنتس (بانوی کنت که در انگلیس معادل است با: earl)

معنی : کنتس معانی دیگر : (عنوان اشرافی غیرانگلیسی) کنتس (بانوی کنت که در انگلیس معادل است با: earl)

countess

counting

<hr> معنی : بی شمار، ناشمرده <hr> معانی دیگر : شمارش ناپذیر، بسیار زیاد، بیمر

معنی : بی شمار، ناشمرده معانی دیگر : شمارش ناپذیر، بسیار زیاد، بیمر

countless

countries

<hr> معنی : روستایی، روستا صفت <hr> معانی دیگر : (رفتار و ریخت) دهاتی، کشاورز مانند، کشاورزی

معنی : روستایی، روستا صفت معانی دیگر : (رفتار و ریخت) دهاتی، کشاورز مانند، کشاورزی

countrified

<hr> معنی : سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر، سامان، خاک، روستایی <hr> معانی دیگر : شار، میهن، وطن، زادبوم، ملت، مردم (کشور یا ایالت)، مردمان، شهروندان، ناحیه، پهنک، بوم، بوم و بر، (بخش دارای مزارع و دهات - مقابل شهر و حومه) بیرون شهر، برون شهر، دشت و صحرا، دهاتی، وابسته به دشت و صحرا، ییلاقی، دهگانی (دهقانی)، زادگاه، موطن، رجوع شود به: country music، (محلی) بومی، اهل محل

معنی : سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر، سامان، خاک، روستایی معانی دیگر : شار، میهن، وطن، زادبوم، ملت، مردم (کشور یا ایالت)، مردمان، شهروندان، ناحیه، پهنک، بوم، بوم و بر، (بخش دارای مزارع و دهات - مقابل شهر و حومه) بیرون شهر، برون شهر، دشت و صحرا، دهاتی، وابسته به دشت و ص

country

<hr> (در روستا) خانه ی اربابی، خانه ی بزرگ، خانه ییلاقی

(در روستا) خانه ی اربابی، خانه ی بزرگ، خانه ییلاقی

country house

<hr> (موسیقی) موسیقی روستایی (که در اصل ویژه ی روستاییان جنوب شرقی و غربی ایالات متحده بوده و نوازندگان آن بیشتر سازهای زهی می زنند)، کانتری

(موسیقی) موسیقی روستایی (که در اصل ویژه ی روستاییان جنوب شرقی و غربی ایالات متحده بوده و نوازندگان آن بیشتر سازهای زهی می زنند)، کانتری

country music

country of origin

<hr> معنی : هم میهن <hr> معانی دیگر : هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)

معنی : هم میهن معانی دیگر : هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)

countryman

<hr> معنی : حومه شهر، ییلاقات <hr> معانی دیگر : دشت و صحرا، بوم، بوم و بر، برون شهر، پالیزگان، روستاییان، دهگانان، قسمتی از بیرون شهر,حومه شهر

معنی : حومه شهر، ییلاقات معانی دیگر : دشت و صحرا، بوم، بوم و بر، برون شهر، پالیزگان، روستاییان، دهگانان، قسمتی از بیرون شهر,حومه شهر

countryside

countrywide

<hr> معنی : بخش، شهرستان <hr> معانی دیگر : وابسته به بخش (یا county)، (در تقسیمات کشوری) بخش، (انگلیس و ایرلند) هریک از بخش هایی که کشور به آن تقسیم شده است و از نظر دادگستری و انتخاباتی و سیاسی و اداری واحد مجزایی محسوب می شود، دهیو، (امریکا) هریک از بخش هایی که اغلب ایالات به آن تقسیم شده اند و این بخش ها از نظر اداری و دادگستری و مالیات و آموزش و خدمات از خود مختاری نسبتا زیادی برخوردارند، (کانادا) هریک از بخش های برخی از استان ها که از نظر اداری واحد مجزایی محسوب می شود، (زلاندنو) بخش انتخاباتی در نواحی روستایی، بلوک (بلوکات)، (در اصل) قلمرو کنت (count)

معنی : بخش، شهرستان معانی دیگر : وابسته به بخش (یا county)، (در تقسیمات کشوری) بخش، (انگلیس و ایرلند) هریک از بخش هایی که کشور به آن تقسیم شده است و از نظر دادگستری و انتخاباتی و سیاسی و اداری واحد مجزایی محسوب می شود، دهیو، (امریکا) هریک از بخش هایی که اغلب ایالات به آن تقسیم شده اند و این بخش ها ا

county

county council

<hr> (امریکا) مرکز بخش (رجوع شود به: county) (انگلیس: county town)، مرکز بخشداری

(امریکا) مرکز بخش (رجوع شود به: county) (انگلیس: county town)، مرکز بخشداری

county seat

<hr> معنی : کودتا، بر هم زدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه اگر ناگهان باشد) ضربه شست، شاهکار، موفقیت مشعشع، کار چشمگیر، کوبکار، (در اصل) ضربه، ضربت

معنی : کودتا، بر هم زدن معانی دیگر : (به ویژه اگر ناگهان باشد) ضربه شست، شاهکار، موفقیت مشعشع، کار چشمگیر، کوبکار، (در اصل) ضربه، ضربت

coup

<hr> معنی : کودتا <hr> معانی دیگر : کودتا کودتا

معنی : کودتا معانی دیگر : کودتا کودتا

واژه های حرف "c" - جملات نمونه