جملات نمونه

<hr> معنی : ترک، وقفه، عدم استعمال، موقوف شدگی <hr> معانی دیگر : نسخ، برافتادگی، ناکاربری، متارکه

معنی : ترک، وقفه، عدم استعمال، موقوف شدگی معانی دیگر : نسخ، برافتادگی، ناکاربری، متارکه

desuetude

<hr> معنی : بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط <hr> معانی دیگر : ناپیوسته، از هم گسیخته، بی هدف، سرسری، نامربوط، ناوابسته (به موضوع مورد بحث و غیره)، جسته و گریخته

معنی : بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط معانی دیگر : ناپیوسته، از هم گسیخته، بی هدف، سرسری، نامربوط، ناوابسته (به موضوع مورد بحث و غیره)، جسته و گریخته

desultory

<hr> معنی : جدا کردن، سوا کردن، اعزام کردن <hr> معانی دیگر : باز کردن (چفت در یا کمربند و غیره)، از هم باز کردن، از هم جدا کردن، از هم سوا کردن، گسستن، درآوردن (در مقابل: وصل کردن یا به هم بستن: attach)، (بخشی از سربازان یا ناوگان و غیره را به ماموریتی فرستادن) گسیل کردن، روانه کردن

معنی : جدا کردن، سوا کردن، اعزام کردن معانی دیگر : باز کردن (چفت در یا کمربند و غیره)، از هم باز کردن، از هم جدا کردن، از هم سوا کردن، گسستن، درآوردن (در مقابل: وصل کردن یا به هم بستن: attach)، (بخشی از سربازان یا ناوگان و غیره را به ماموریتی فرستادن) گسیل کردن، روانه کردن

detach

<hr> معنی : جدا شدنی، جدایی پذیر، جدا کردنی <hr> معانی دیگر : جدا شدنی، جدایی پذیر

معنی : جدا شدنی، جدایی پذیر، جدا کردنی معانی دیگر : جدا شدنی، جدایی پذیر

detachable

<hr> معنی : جدا، منفصل، غیر ذیعلاقه <hr> معانی دیگر : جدا (شده)، غیرمتصل، باز (شده)، باز از هم، مجزا، بی اعتنا، بی علاقه، نادلبسته، بی گرایش، بی طرف، نادرگیر

معنی : جدا، منفصل، غیر ذیعلاقه معانی دیگر : جدا (شده)، غیرمتصل، باز (شده)، باز از هم، مجزا، بی اعتنا، بی علاقه، نادلبسته، بی گرایش، بی طرف، نادرگیر

detached

detached house

<hr> معنی : کناره گیری، قسمت، دسته، تفکیک، جدا سازی <hr> معانی دیگر : جداشدگی، انفصال، گسیختگی، (از هم) بازشدگی، (فرستادن بخشی از سربازان یا ناوگان یا هر دسته ی متشکل به ماموریت خاصی) گسیل، اعزام، روانه سازی، گروهان، گروه اعزامی، گسیل گروه، واحد، فوج، نادلبستگی، نادرگیری، بی گرایشی، بی طرفی، بی اعتنایی، جدامانی

معنی : کناره گیری، قسمت، دسته، تفکیک، جدا سازی معانی دیگر : جداشدگی، انفصال، گسیختگی، (از هم) بازشدگی، (فرستادن بخشی از سربازان یا ناوگان یا هر دسته ی متشکل به ماموریت خاصی) گسیل، اعزام، روانه سازی، گروهان، گروه اعزامی، گسیل گروه، واحد، فوج، نادلبستگی، نادرگیری، بی گرایشی، بی طرفی، بی اعتنایی، جداما

detachment

<hr> معنی : جزء، فقره، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، حساب ریز، بتفصیل شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن، ماموریت دادن، شرح دادن <hr> معانی دیگر : جز (جزئیات)، خرده، فرشیم، مو به موگویی، با آب و تاب گویی، (تصویر و کارهای هنری) ریزه کاری، بخش های ثانوی، بخشی از کارهنری (مثلا بخشی از یک نقاشی که برای مطالعه عکس برداری و بزرگ می کنند)، مو به مو شرح دادن، به تفصیل گفتن (یا نوشتن)، وارد جزئیات شدن، با آب و تاب گفتن (یا نوشتن وغیره)، (ارتش) مامور کردن، (برای کار ویژه ای) گزیدن، به بیگاری گرفتن، (ارتش - گروهی نظامی که برای کار ویژه ای گزیده شده اند) گروه بیگاری، (ارتش) بیگاری، بیگار، اقلام ریز

معنی : جزء، فقره، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، حساب ریز، بتفصیل شرح دادن، بتفصیل گفتن، بکار ویژهای گماردن، ماموریت دادن، شرح دادن معانی دیگر : جز (جزئیات)، خرده، فرشیم، مو به موگویی، با آب و تاب گویی، (تصویر و کارهای هنری) ریزه کاری، بخش های ثانوی، بخشی از کارهنری (مثلا بخشی از یک نقاشی که برای مطالعه عکس

detail

<hr> معنی : دقیق، مفصل، مشروح، پر جزئیات، بتفصیل، مطول <hr> معانی دیگر : مو به مو، با آب و تاب، پر فرشیم

معنی : دقیق، مفصل، مشروح، پر جزئیات، بتفصیل، مطول معانی دیگر : مو به مو، با آب و تاب، پر فرشیم

detailed

detailing

<hr> معنی : اقلام ریز <hr> معانی دیگر : عمران : جزئیات

معنی : اقلام ریز معانی دیگر : عمران : جزئیات

details

<hr> معنی : توقیف کردن، باز داشتن، معطل کردن <hr> معانی دیگر : در بازداشت نگه داشتن، تحت توقیف نگه داشتن، زندانی کردن

معنی : توقیف کردن، باز داشتن، معطل کردن معانی دیگر : در بازداشت نگه داشتن، تحت توقیف نگه داشتن، زندانی کردن

detain

<hr> (verb transitive) بازداشتن، معطل کردن، توقیف کردن

(verb transitive) بازداشتن، معطل کردن، توقیف کردن

detained

<hr> آدم بازداشت شده (معمولا به خاطر امور سیاسی)

آدم بازداشت شده (معمولا به خاطر امور سیاسی)

detainee

<hr> معنی : نگهداری، حکم ادامه توقیف <hr> معانی دیگر : (حقوق) حبس مال غیر نزد خود به عنف، حکم ادامه ی توقیف، حکم بازداری، ضبط

معنی : نگهداری، حکم ادامه توقیف معانی دیگر : (حقوق) حبس مال غیر نزد خود به عنف، حکم ادامه ی توقیف، حکم بازداری، ضبط

detainer

detainment

<hr> معنی : پیدا کردن، کشف کردن، یافتن، نمایان ساختن <hr> معانی دیگر : پی بردن به، کارآگاهی کردن، کاشف به عمل آوردن، شناسایی کردن، (مهجور) آشکار کردن، افشا کردن

معنی : پیدا کردن، کشف کردن، یافتن، نمایان ساختن معانی دیگر : پی بردن به، کارآگاهی کردن، کاشف به عمل آوردن، شناسایی کردن، (مهجور) آشکار کردن، افشا کردن

detect

<hr> معنی : یافتنی، قابل کشف <hr> معانی دیگر : یافتنی، قابل کشف

معنی : یافتنی، قابل کشف معانی دیگر : یافتنی، قابل کشف

detectable

detecting

<hr> معنی : بازرسی، کشف، ردیابی، بازیابی، بروز، اکتشاف، یافت، تفتیش <hr> معانی دیگر : پی بری، شناسایی، پنهان یابی

معنی : بازرسی، کشف، ردیابی، بازیابی، بروز، اکتشاف، یافت، تفتیش معانی دیگر : پی بری، شناسایی، پنهان یابی

detection

<hr> معنی : کارگاه، کاراگاه <hr> معانی دیگر : کارآگاه، (شهربانی) مامور آگاهی، پلیس قضایی

معنی : کارگاه، کاراگاه معانی دیگر : کارآگاه، (شهربانی) مامور آگاهی، پلیس قضایی

detective

detective agency

<hr> معنی : ردیاب، کشف کننده، یابنده، موج یاب، اشکارگر <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که به چیزی پی می برد) آشکار ساز، نمایان ساز، (فیزیک) موج یاب، گوشوان، پیداگر

معنی : ردیاب، کشف کننده، یابنده، موج یاب، اشکارگر معانی دیگر : (شخص یا دستگاهی که به چیزی پی می برد) آشکار ساز، نمایان ساز، (فیزیک) موج یاب، گوشوان، پیداگر

detector

<hr> معنی : گیره، شیطانک <hr> معانی دیگر : (مکانیک) گیره، عایق، نگهدار

معنی : گیره، شیطانک معانی دیگر : (مکانیک) گیره، عایق، نگهدار

detent

<hr> معنی : اشتی، تشنج زدایی <hr> معانی دیگر : تشنج زدایی، اشتی

معنی : اشتی، تشنج زدایی معانی دیگر : تشنج زدایی، اشتی

detente

<hr> معنی : توقیف، بازداشت، حبس <hr> معانی دیگر : دستگیری، زندانی سازی

معنی : توقیف، بازداشت، حبس معانی دیگر : دستگیری، زندانی سازی

detention

detention camp

detention centre

<hr> معنی : ترساندن، باز داشتن، تحذیر کردن <hr> معانی دیگر : (با ایجاد ترس یا تردید و غیره) بازداری کردن، جلوگیری کردن، منصرف کردن

معنی : ترساندن، باز داشتن، تحذیر کردن معانی دیگر : (با ایجاد ترس یا تردید و غیره) بازداری کردن، جلوگیری کردن، منصرف کردن

deter

<hr> زدایندگی، نیروی پاکسازی (detergence هم می گویند)

زدایندگی، نیروی پاکسازی (detergence هم می گویند)

detergency

<hr> معنی : پاک کننده، زداگر، زدایا، داروی پاک کننده، گرد صابون قوی <hr> معانی دیگر : پاک سازی

معنی : پاک کننده، زداگر، زدایا، داروی پاک کننده، گرد صابون قوی معانی دیگر : پاک سازی

detergent

<hr> معنی : عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن <hr> معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، خراب شدن، کیفیت خود را از دست دادن

معنی : عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، خراب شدن، کیفیت خود را از دست دادن

deteriorate

deteriorating

<hr> معنی : زوال، بدتر شدن <hr> معانی دیگر : زوال، بدتر شدن

معنی : زوال، بدتر شدن معانی دیگر : زوال، بدتر شدن

deterioration

<hr> در حال بد شدن یا کردن، دژگرا، تبهگن، بدتر شونده

در حال بد شدن یا کردن، دژگرا، تبهگن، بدتر شونده

deteriorative

<hr> معنی : انصراف، تحذیر <hr> معانی دیگر : تحذیر، انصراف

معنی : انصراف، تحذیر معانی دیگر : تحذیر، انصراف

determent

<hr> معنی : قابل تعیین، معلوم کردنی، انقضاء پذیر <hr> معانی دیگر : تعیین پذیر، قابل تصمیم گیری و اتخاذ روش، گماردپذیر، نمایان پذیر

معنی : قابل تعیین، معلوم کردنی، انقضاء پذیر معانی دیگر : تعیین پذیر، قابل تصمیم گیری و اتخاذ روش، گماردپذیر، نمایان پذیر

determinable

<hr> معنی : تعیین کننده، تصمیم گیرنده، جازم <hr> معانی دیگر : (عامل) تعیین کننده، معلوم کننده، گماردگر، نمایانگر، شناسگر، عاجز

معنی : تعیین کننده، تصمیم گیرنده، جازم معانی دیگر : (عامل) تعیین کننده، معلوم کننده، گماردگر، نمایانگر، شناسگر، عاجز

determinant

<hr> معنی : معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده <hr> معانی دیگر : (ثابت و دارای محدوده های دقیق و تعیین شده) معین، بندار، پایست، مورد توافق، جازم، صریح، قطعی، نهایی، گمارده

معنی : معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده معانی دیگر : (ثابت و دارای محدوده های دقیق و تعیین شده) معین، بندار، پایست، مورد توافق، جازم، صریح، قطعی، نهایی، گمارده

determinate

<hr> معنی : قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت <hr> معانی دیگر : تعین، معین سازی، گماردش، پیش گذاشت، اراده، عزم راسخ، اراده ی محکم

معنی : قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت معانی دیگر : تعین، معین سازی، گماردش، پیش گذاشت، اراده، عزم راسخ، اراده ی محکم

determination

<hr> معنی : صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده، تعیین کننده <hr> معانی دیگر : عامل تعیین کننده، عامل موثر، معین ساز، گماردگر

معنی : صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده، تعیین کننده معانی دیگر : عامل تعیین کننده، عامل موثر، معین ساز، گماردگر

determinative

<hr> معنی : معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن <hr> معانی دیگر : گماردن، دانسته کردن، پیش گذاشت کردن، حکم قطعی دادن، (به طور قطعی) داوری کردن، رای قطعی صادر کردن، مورد مطالعه و نظردهی قرار دادن، نظر نهایی دادن، ماهیت چیزی را تعیین کردن، پیش گمار کردن، (دقیقا) محاسبه کردن، برآورد کردن، به تحقیق معلوم کردن، اراده کردن، (حقوق) به پایان رسیدن یا رساندن، سلب کردن یا شدن، مصمم شدن

معنی : معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن معانی دیگر : گماردن، دانسته کردن، پیش گذاشت کردن، حکم قطعی دادن، (به طور قطعی) داوری کردن، رای قطعی صادر کردن، مورد مطالعه و نظردهی قرار دادن، نظر نهایی دادن، ماهیت چیزی را تعیین کردن، پیش گمار کردن، (دقیقا) محاسب

determine

<hr> معنی : معین، مشخص، مصمم <hr> معانی دیگر : بااراده، قاطع، مصممانه، مصرانه، قاطعانه، سمج، قد

معنی : معین، مشخص، مصمم معانی دیگر : بااراده، قاطع، مصممانه، مصرانه، قاطعانه، سمج، قد

determined

determinedly

<hr> معنی : تصمیم گیرنده، مشخص کننده، ضمیر یا صفت اشاره <hr> معانی دیگر : تعیین کننده، معین کننده، معلوم کننده، گماردگر

معنی : تصمیم گیرنده، مشخص کننده، ضمیر یا صفت اشاره معانی دیگر : تعیین کننده، معین کننده، معلوم کننده، گماردگر

determiner

determining

<hr> معنی : جبر گرایی، فلسفه جبری، فلسفه تقدیری <hr> معانی دیگر : (فلسفه) جبر

معنی : جبر گرایی، فلسفه جبری، فلسفه تقدیری معانی دیگر : (فلسفه) جبر

determinism

<hr> معنی : قطعی <hr> معانی دیگر : قطعی

معنی : قطعی معانی دیگر : قطعی

واژه های حرف "d" - جملات نمونه