جملات نمونه

<hr> خشک شونده، خشک کننده

drying

drying up

<hr> معنی : با خشگی، بطور خشگ <hr> معانی دیگر : باخشکی، با لحن خشک، صاف و ساده، بطورخشک

معنی : با خشگی، بطور خشگ معانی دیگر : باخشکی، با لحن خشک، صاف و ساده، بطورخشک

dryly

<hr> معنی : خشکی <hr> معانی دیگر : آب زدودگی، بی آبی (رجوع شود به: dry)

معنی : خشکی معانی دیگر : آب زدودگی، بی آبی (رجوع شود به: dry)

dryness

drywall

<hr> مخفف: (بازرگانی) تعداد روزهایی که از تاریخ رویت چیزی یا کالایی بگذرد، دکتر در علوم (dsc و .d.s و d.s.c هم می نویسند)

مخفف: (بازرگانی) تعداد روزهایی که از تاریخ رویت چیزی یا کالایی بگذرد، دکتر در علوم (dsc و .d.s و d.s.c هم می نویسند)

<hr> مخفف: صلیب خدمت درخشان، الکترونیک : سیم با دو روکش ابریشمى

مخفف: صلیب خدمت درخشان، الکترونیک : سیم با دو روکش ابریشمى

<hr> کامپیوتر : dynamic simulation language

کامپیوتر : dynamic simulation language

<hr> data set name کامپیوتر : نام مجموعه داده

data set name کامپیوتر : نام مجموعه داده

<hr> مخفف:، (فوتبال امریکایی) بازیکن خط دفاع، مخفف: (فوتبال امریکایی) بازیکن خط دفاع، مخفف: (انجیل) سفر تثنیه

مخفف:، (فوتبال امریکایی) بازیکن خط دفاع، مخفف: (فوتبال امریکایی) بازیکن خط دفاع، مخفف: (انجیل) سفر تثنیه

<hr> data terminal equipment کامپیوتر : وسیله ترمینال داده

data terminal equipment کامپیوتر : وسیله ترمینال داده

<hr> data terminal ready کامپیوتر : امادگى ترمینال داده

data terminal ready کامپیوتر : امادگى ترمینال داده

du jour

<hr> معنی : دو جنبه ای، دوتایی، همزاد، دولا، توام، دو واحدی <hr> معانی دیگر : دوگانه، زوج، دو سویه، دوطرفه، دوجانبه، دو برابر، دوچندان، (زبان شناسی) تثینه، مثنی

معنی : دو جنبه ای، دوتایی، همزاد، دولا، توام، دو واحدی معانی دیگر : دوگانه، زوج، دو سویه، دوطرفه، دوجانبه، دو برابر، دوچندان، (زبان شناسی) تثینه، مثنی

dual

dual carriageway

dual economy

<hr> دو کاربردی، دوکاره، دو منظور

دو کاربردی، دوکاره، دو منظور

dual purpose

dual-purpose

<hr> معنی : دوتایی، دویی، دو خدا گرایی، دوتاپرستی <hr> معانی دیگر : دوگانگی، ثنویت، دوگرایی، دوگانه انگاری، (فلسفه - این اندیشه: جهان از ماده و روح تشکیل شده است) دوگانگی جهان

معنی : دوتایی، دویی، دو خدا گرایی، دوتاپرستی معانی دیگر : دوگانگی، ثنویت، دوگرایی، دوگانه انگاری، (فلسفه - این اندیشه: جهان از ماده و روح تشکیل شده است) دوگانگی جهان

dualism

<hr> دوخداشناس، دوتاپرست، مشرک، ادم دوکاره، زندیق

دوخداشناس، دوتاپرست، مشرک، ادم دوکاره، زندیق

dualist

<hr> وابسته به دوگانگی، دوگرایانه، مبنی برخداشناس، دوتاپرست، دوجزئی

وابسته به دوگانگی، دوگرایانه، مبنی برخداشناس، دوتاپرست، دوجزئی

dualistic

<hr> معنی : ثنویت، همزادی <hr> معانی دیگر : همزادی، ثنویت

معنی : ثنویت، همزادی معانی دیگر : همزادی، ثنویت

duality

<hr> معنی : چرب کردن، فیلم را دوبله کردن، تفویض مقام کردن، دوبل کردن <hr> معانی دیگر : (با زدن پهنه ی شمشیر بر شانه ی شخص به او) مقام و لقب اشرافی دادن، رتبه و مقام دادن به، نام دادن به، نامیدن، (مهجور) زدن (با پهنه ی شمشیر و غیره)، فروکردن (با چیز تیز)، به هم زدن یا کاویدن (با انبر و غیره)، (چوب و غیره را با رنده یا تیشه) صاف کردن، صیقلی کردن، (با مالیدن) چرم را به عمل آوردن و تکمیل کردن، (خودمانی - ورزش) خیطی بالا آوردن، بد ضربه زدن (به گوی)، دوبله کردن، (فیلم و نوار صوتی و غیره)، (صدا یا آهنگ را از صفحه یا نوار قدیمی به صفحه یا نوار تازه منتقل کردن) آواگذاری کردن، جابه جا کردن صدا، (افزودن صدا به فیلم و غیره) صداگذاری کردن، صداگذاری، آواافزایی، دوبلاژ، (شمال انگلیس و اسکاتلند) چالچه، حوضچه، باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن، تفوی­ مقام کردن، در سینما فیلم رادوبله کردن

معنی : چرب کردن، فیلم را دوبله کردن، تفویض مقام کردن، دوبل کردن معانی دیگر : (با زدن پهنه ی شمشیر بر شانه ی شخص به او) مقام و لقب اشرافی دادن، رتبه و مقام دادن به، نام دادن به، نامیدن، (مهجور) زدن (با پهنه ی شمشیر و غیره)، فروکردن (با چیز تیز)، به هم زدن یا کاویدن (با انبر و غیره)، (چوب و غیره را با

<hr> امیرنشین دوبی (در خلیج فارس)

امیرنشین دوبی (در خلیج فارس)

dubai

<hr> باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن، تفویض مقام کردن، چرب کردن، (در سینما) فیلم را دوبله کردن

باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن، تفویض مقام کردن، چرب کردن، (در سینما) فیلم را دوبله کردن

dubbed

<hr> معنی : روغن چرم، عمل پیراستن <hr> معانی دیگر : روغن چرم، عمل پیراستن

معنی : روغن چرم، عمل پیراستن معانی دیگر : روغن چرم، عمل پیراستن

dubbing

<hr> معنی : شک، تردید <hr> معانی دیگر : چیز نامعلوم، مورد تردید، دودلی (doubtfulness هم می گویند)، فریب

معنی : شک، تردید معانی دیگر : چیز نامعلوم، مورد تردید، دودلی (doubtfulness هم می گویند)، فریب

dubiety

<hr> معنی : مشکوک، مورد شک، مشتبه، نامفهوم <hr> معانی دیگر : مبهم، پوشیده، ناآشکار، سربسته، اندیدمند، دو دل، مردد، بدبین، بدگمان، شک دار، (نتیجه) نامعلوم، ناهویدا، ندانستنی، dubitable : مورد شک

معنی : مشکوک، مورد شک، مشتبه، نامفهوم معانی دیگر : مبهم، پوشیده، ناآشکار، سربسته، اندیدمند، دو دل، مردد، بدبین، بدگمان، شک دار، (نتیجه) نامعلوم، ناهویدا، ندانستنی، dubitable : مورد شک

dubious

dubiously

<hr> معنی : مشکوک، مورد شک <hr> معانی دیگر : پرسش آمیز، شک آور، اندیدآمیز، تردیدآمیز، dubious : مورد شک

معنی : مشکوک، مورد شک معانی دیگر : پرسش آمیز، شک آور، اندیدآمیز، تردیدآمیز، dubious : مورد شک

dubitable

<hr> شهر دوبلین (پایتخت کشور ایرلند)

شهر دوبلین (پایتخت کشور ایرلند)

dublin

<hr> معنی : وابسته به دوک <hr> معانی دیگر : وابسته به دوک (duke)، وابسته به قلمرو دوک، قلمرو حکومت دوک، مقام دوک

معنی : وابسته به دوک معانی دیگر : وابسته به دوک (duke)، وابسته به قلمرو دوک، قلمرو حکومت دوک، مقام دوک

ducal

<hr> معنی : مسکوک طلای قدیمی <hr> معانی دیگر : (در قدیم) انواع سکه های طلا و نقره که در برخی کشورهای اروپایی رایج بود، (خودمانی) پول، اسکن، فلوس

معنی : مسکوک طلای قدیمی معانی دیگر : (در قدیم) انواع سکه های طلا و نقره که در برخی کشورهای اروپایی رایج بود، (خودمانی) پول، اسکن، فلوس

ducat

<hr> (ایتالیایی = رهبر، سالار) عنوان موسولینی (دیکتاتور ایتالیا در 1922-43)

(ایتالیایی = رهبر، سالار) عنوان موسولینی (دیکتاتور ایتالیا در 1922-43)

duce

<hr> معنی : دوشس، بانوی دوک <hr> معانی دیگر : (مونث) دوشس (همسر دوک)، هم مقام دوک

معنی : دوشس، بانوی دوک معانی دیگر : (مونث) دوشس (همسر دوک)، هم مقام دوک

duchess

<hr> معنی : قلمرو دوک، مقام دوک <hr> معانی دیگر : دوک نشین، قلمرو دوک (dukedom هم می گویند)

معنی : قلمرو دوک، مقام دوک معانی دیگر : دوک نشین، قلمرو دوک (dukedom هم می گویند)

duchy

<hr> معنی : غوطه، اردک، مرغابی، غوص، اردک ماده، غوص کردن، زیر اب رفتن، غوطه ور ساختن، غوطه زدن، غوطهور شدن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آدم، شخص، کس، (جانورشناسی) مرغابی، اردک (نام کلی چندین گونه مرغ آبزی که منقار سر پهن و پای کوتاه و انگشتان پرده دار دارند)، مرغابی ماده (مرغابی نر: drake)، (انگلیس - خودمانی) عزیزم، جونم، (برای مدت کوتاه) زیر آب کردن یا رفتن، غوطه دادن یا خوردن، جا خالی دادن، پس کشیدن، (عامیانه) از زیر کار در رفتن، (انجام وظیفه و غیره) کوتاهی کردن، به سرعت داخل یا خارج شدن (با: in یا out)، (پارچه) کرباس نازک، (امریکا - خودمانی - جنگ دوم جهانی) خودرو خاکی - آبی (اتومبیلی که هم در آب و هم در خشکی حرکت می کند)، غو­ کردن

معنی : غوطه، اردک، مرغابی، غوص، اردک ماده، غوص کردن، زیر اب رفتن، غوطه ور ساختن، غوطه زدن، غوطهور شدن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آدم، شخص، کس، (جانورشناسی) مرغابی، اردک (نام کلی چندین گونه مرغ آبزی که منقار سر پهن و پای کوتاه و انگشتان پرده دار دارند)، مرغابی ماده (مرغابی نر: drake)، (انگلیس - 

duck

<hr> معنی : کار اسان و سهل، اسان <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آسان، مثل آب خوردن، سهل

معنی : کار اسان و سهل، اسان معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آسان، مثل آب خوردن، سهل

duck soup

<hr> غوطه خوری، خم کردن سرماننداردک، شکاراردک وحشی

غوطه خوری، خم کردن سرماننداردک، شکاراردک وحشی

ducking

<hr> معنی : جوجه اردک، بچه اردک <hr> معانی دیگر : اردک کوچک، اردکچه

معنی : جوجه اردک، بچه اردک معانی دیگر : اردک کوچک، اردکچه

duckling

ducks

<hr> (افکندن سنگ بر سطح آب به طوری که چندبار جهش کند) سنگ پرانی بر آب، اردک نر، پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن در اب بچند نقطه از سطح اب بخورد

(افکندن سنگ بر سطح آب به طوری که چندبار جهش کند) سنگ پرانی بر آب، اردک نر، پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن در اب بچند نقطه از سطح اب بخورد

ducks and drakes

<hr> معنی : خزه، سیز اب، عدس ابی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) عدسک آبی (تیره ی lemnaceae و راسته ی arales - خزه های ریزی که در آب های راکد تکثیر می یابند)

معنی : خزه، سیز اب، عدس ابی معانی دیگر : (گیاه شناسی) عدسک آبی (تیره ی lemnaceae و راسته ی arales - خزه های ریزی که در آب های راکد تکثیر می یابند)

duckweed

<hr> (عامیانه)، عزیزم، جونم، خوشایند

(عامیانه)، عزیزم، جونم، خوشایند

ducky

<hr> معنی : مجرا، خط سیر، مجرای لنف، لوله کوچک <hr> معانی دیگر : (برای آبگونه و گاز) لوله، معبر، راهاب، گذار، قنات، درون کند، آب رسان، (کالبدشناسی - مجرای بدن مانند پیشابراه و اشک راه) مجرا، - راه، تراوراه، (گیاه شناسی) آوند، لوله اب

معنی : مجرا، خط سیر، مجرای لنف، لوله کوچک معانی دیگر : (برای آبگونه و گاز) لوله، معبر، راهاب، گذار، قنات، درون کند، آب رسان، (کالبدشناسی - مجرای بدن مانند پیشابراه و اشک راه) مجرا، - راه، تراوراه، (گیاه شناسی) آوند، لوله اب

duct

<hr> معنی : هادی <hr> معانی دیگر : (فلزی که بتوان آن را بدون آنکه بشکند، کشید یا با چکش شکل داد) کش پذیر، چکش خوار، شکل پذیر، دیس پذیر، انعطاف پذیر، رام، مطیع، سر به براه، رهبردنی، مهارپذیر، (قابل تبدیل به سیم) مفتول پذیر، سیم شو، سیم شدنی، مجرایی

معنی : هادی معانی دیگر : (فلزی که بتوان آن را بدون آنکه بشکند، کشید یا با چکش شکل داد) کش پذیر، چکش خوار، شکل پذیر، دیس پذیر، انعطاف پذیر، رام، مطیع، سر به براه، رهبردنی، مهارپذیر، (قابل تبدیل به سیم) مفتول پذیر، سیم شو، سیم شدنی، مجرایی

ductile

<hr> معنی : تورق <hr> معانی دیگر : نرمی، خاصیت لوله شدن

معنی : تورق معانی دیگر : نرمی، خاصیت لوله شدن

واژه های حرف "d" - جملات نمونه