جملات نمونه

<hr> مجرای کوچک، لوله کوچک

ductule

ductus

<hr> معنی : ادم مهمل، نوعی پارچه پشمی، ترقه خراب، هر چیز خراب، منفجر نشده <hr> معانی دیگر : شکست خورده، بی عرضه، ناموفق، (عامیانه) بی ارزش، پوچ، بی محل، (بمب یا گلوله ی توپ و غیره که منفجر نمی شود) خراب، معیوب، بمب آکمند، پوک

معنی : ادم مهمل، نوعی پارچه پشمی، ترقه خراب، هر چیز خراب، منفجر نشده معانی دیگر : شکست خورده، بی عرضه، ناموفق، (عامیانه) بی ارزش، پوچ، بی محل، (بمب یا گلوله ی توپ و غیره که منفجر نمی شود) خراب، معیوب، بمب آکمند، پوک

<hr> معنی : شخص، ادم شیک پوش <hr> معانی دیگر : (خودمانی) مرد، آدم، پسر، (امریکا)، (مردی که خیلی در بند لباس است) خوش لباس، فکلی، ژیگول، (غرب امریکا - خودمانی) آدم شهری که به دهات رفته (به ویژه از شهرهای ایالات شرقی)، (خودمانی) خوب لباس پوشیدن، شیک و پیک کردن

معنی : شخص، ادم شیک پوش معانی دیگر : (خودمانی) مرد، آدم، پسر، (امریکا)، (مردی که خیلی در بند لباس است) خوش لباس، فکلی، ژیگول، (غرب امریکا - خودمانی) آدم شهری که به دهات رفته (به ویژه از شهرهای ایالات شرقی)، (خودمانی) خوب لباس پوشیدن، شیک و پیک کردن

dude

<hr> مزرعه ی گل گشتی (مزرعه ی بزرگ و دارای اسب و لوازم پذیرایی و تفریح که در امریکا برخی برای گذراندن تعطیلات به آن می روند)، گله داری واسب سواری وحشم داری غرب امر

مزرعه ی گل گشتی (مزرعه ی بزرگ و دارای اسب و لوازم پذیرایی و تفریح که در امریکا برخی برای گذراندن تعطیلات به آن می روند)، گله داری واسب سواری وحشم داری غرب امر

dude ranch

<hr> معنی : رنجش، غیظ، اوقات تلخی، دسته خنجر <hr> معانی دیگر : خشمگین (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود - high dudgeon : بسیار خشمگین یا آزرده)، (چوبی که از آن دسته ی خنجر می ساختند) چوب خنجری، دسته ی خنجر (از این چوب)

معنی : رنجش، غیظ، اوقات تلخی، دسته خنجر معانی دیگر : خشمگین (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود - high dudgeon : بسیار خشمگین یا آزرده)، (چوبی که از آن دسته ی خنجر می ساختند) چوب خنجری، دسته ی خنجر (از این چوب)

dudgeon

<hr> (عامیانه)، جامه، لباس، رخت کهنه، رخت وپخت، ژنده، پاره

(عامیانه)، جامه، لباس، رخت کهنه، رخت وپخت، ژنده، پاره

duds

<hr> معنی : بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق، ناشی از، قابل پرداخت، سر رسد، مقتضی <hr> معانی دیگر : سررسید، در خور، مناسب، به اندازه ی نیاز، کافی، بسنده، (ورود و خروج و انجام کار و غیره - معمولا با: be) آمدن، رفتن، شدن (و غیره)، به سوی، (درست) درجهت، (امور غیرمالی مانند افتخار و سهم در انجام کار و غیره) سپاسگزاری، افتخار، سرفرازی، (جمع) وجوه، حق عضویت، هزینه (و مالیات و غیره)، عوار­

معنی : بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق، ناشی از، قابل پرداخت، سر رسد، مقتضی معانی دیگر : سررسید، در خور، مناسب، به اندازه ی نیاز، کافی، بسنده، (ورود و خروج و انجام کار و غیره - معمولا با: be) آمدن، رفتن، شدن (و غیره)، به سوی، (درست) درجهت، (امور غیرمالی مانند افتخار و سهم در انجام کار و غ

<hr> معنی : موعد مقرر، سر رسید <hr> معانی دیگر : موعد، تاریخ مقرر

معنی : موعد مقرر، سر رسید معانی دیگر : موعد، تاریخ مقرر

due date

due north

<hr> (حقوق) مراحل قانونی، مراحل تشریفات قانونی

(حقوق) مراحل قانونی، مراحل تشریفات قانونی

due process

<hr> معنی : سبب، بسبب، بعلت <hr> معانی دیگر : به واسطه ی، به دلیل، به خاطر

معنی : سبب، بسبب، بعلت معانی دیگر : به واسطه ی، به دلیل، به خاطر

due to

<hr> معنی : دوئل، جنگ تن بتن، دوئل کردن <hr> معانی دیگر : هماورد، همداوی، مسابقه، نبرد تن به تن کردن، جنگ تن به تن، دوئل (نبرد رسمی بین دو نفر با حضور شهود که سابقا در اروپا مرسوم بود)

معنی : دوئل، جنگ تن بتن، دوئل کردن معانی دیگر : هماورد، همداوی، مسابقه، نبرد تن به تن کردن، جنگ تن به تن، دوئل (نبرد رسمی بین دو نفر با حضور شهود که سابقا در اروپا مرسوم بود)

duel

<hr> معنی : غرامت، عوارض <hr> معانی دیگر : دیون بازرگانى : عوارض

معنی : غرامت، عوارض معانی دیگر : دیون بازرگانى : عوارض

dues

<hr> معنی : دونفری خواندنی، دونفری نواختی، قطعه موسیقی یا اواز دو نفری <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، آهنگ برای دو نفر، (دو آوازی یا دو سازی) دو نوازی، دونفری خواندن، دونفری نواختن

معنی : دونفری خواندنی، دونفری نواختی، قطعه موسیقی یا اواز دو نفری معانی دیگر : (موسیقی)، آهنگ برای دو نفر، (دو آوازی یا دو سازی) دو نوازی، دونفری خواندن، دونفری نواختن

duet

<hr> معنی : خمیر، سبزی های فاسد جنگل، خاکه زغال سنگ، تغییر علامت، سرقت گوسفند کردن <hr> معانی دیگر : (خوراک پردازی) کوفته ی آلو (یا دیگر میوه های خشک)، (خودمانی) کپل، کفل، سرقت گوسفند

معنی : خمیر، سبزی های فاسد جنگل، خاکه زغال سنگ، تغییر علامت، سرقت گوسفند کردن معانی دیگر : (خوراک پردازی) کوفته ی آلو (یا دیگر میوه های خشک)، (خودمانی) کپل، کفل، سرقت گوسفند

duff

<hr> معنی : لوازم و اثاثه قابل حمل، نوعی پارچه پشمی و ضخیم و خشن <hr> معانی دیگر : لوازم واثاثه قابل حمل، نوعی پارچه پشمی وضخیم وخشن

معنی : لوازم و اثاثه قابل حمل، نوعی پارچه پشمی و ضخیم و خشن معانی دیگر : لوازم واثاثه قابل حمل، نوعی پارچه پشمی وضخیم وخشن

duffel

<hr> جامه دان کیسه ای (که سربازان و کوهنوردان و غیره از آن استفاده می کنند)، توبره، رزمه

جامه دان کیسه ای (که سربازان و کوهنوردان و غیره از آن استفاده می کنند)، توبره، رزمه

duffel bag

<hr> معنی : دستفروش، ادم احمق و کودن، جنس بنجل، مردکه <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) دستفروش (به ویژه چیزهای ارزان)، (قدیمی - خودمانی) جنس بنجل، ساختگی، (عامیانه) آدم بی عرضه (به ویژه پیر)، فس فسو، duffre : ز

معنی : دستفروش، ادم احمق و کودن، جنس بنجل، مردکه معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) دستفروش (به ویژه چیزهای ارزان)، (قدیمی - خودمانی) جنس بنجل، ساختگی، (عامیانه) آدم بی عرضه (به ویژه پیر)، فس فسو، duffre : ز

duffer

duffle

duffle bag

<hr> معنی : نوک پستان <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: dig، (جانور) نوک پستان، سر پستان، کیسه و سر پستان با هم

معنی : نوک پستان معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: dig، (جانور) نوک پستان، سر پستان، کیسه و سر پستان با هم

<hr> (جانورشناسی) دو گانگ (انواع پستانداران جنس dugong - بومی سواحل حاره ی اقیانوس هند که از علف دریایی تغذیه می کنند)

(جانورشناسی) دو گانگ (انواع پستانداران جنس dugong - بومی سواحل حاره ی اقیانوس هند که از علف دریایی تغذیه می کنند)

dugong

<hr> (قایقی که با گود کردن تنه ی درخت ساخته شود) زورق یکپارچه، کنده ناو، (پناهگاه نظامی که پای تپه و غیره می کنند و روی آن را طاق می زنند و استتار می کنند) جان پناه، کنده کاری، سنگر، کاویدگاه، حفر شده، کنده شده، پناهگاه موقتی، کرجی ای که ازدرخت پوک کرده بسازند، یکجورالونک

(قایقی که با گود کردن تنه ی درخت ساخته شود) زورق یکپارچه، کنده ناو، (پناهگاه نظامی که پای تپه و غیره می کنند و روی آن را طاق می زنند و استتار می کنند) جان پناه، کنده کاری، سنگر، کاویدگاه، حفر شده، کنده شده، پناهگاه موقتی، کرجی ای که ازدرخت پوک کرده بسازند، یکجورالونک

dugout

<hr> معنی : دوک، لقب موروثی اعیان انگلیس <hr> معانی دیگر : دوک (اشرافی اروپایی که قلمرو او را دوک نشین یا duchy می نامند)

معنی : دوک، لقب موروثی اعیان انگلیس معانی دیگر : دوک (اشرافی اروپایی که قلمرو او را دوک نشین یا duchy می نامند)

duke

duke ellington

<hr> معنی : قلمرو دوک <hr> معانی دیگر : قلمرو دوک

معنی : قلمرو دوک معانی دیگر : قلمرو دوک

dukedom

dukes

<hr> معنی : نوعی الت موسیقی، ملیح، شیرین، خوش اهنگ <hr> معانی دیگر : خوش آوا، خوش آهنگ، دل نواز

معنی : نوعی الت موسیقی، ملیح، شیرین، خوش اهنگ معانی دیگر : خوش آوا، خوش آهنگ، دل نواز

dulcet

<hr> معنی : اصلاح کردن، شیرین کردن، ملایم کردن <hr> معانی دیگر : (نادر)

معنی : اصلاح کردن، شیرین کردن، ملایم کردن معانی دیگر : (نادر)

dulcify

<hr> معنی : سنتور <hr> معانی دیگر : (موسیقی) سنتور کوچک، (در کوهستان های آپالاچی در امریکا) تار امریکایی (dulcimore هم می گویند)

معنی : سنتور معانی دیگر : (موسیقی) سنتور کوچک، (در کوهستان های آپالاچی در امریکا) تار امریکایی (dulcimore هم می گویند)

dulcimer

<hr> معنی : کودن، احمق، کند، گرفته، راکد، کند کردن <hr> معانی دیگر : کم هوش، کند ذهن، خنگ، کرخ، کرخت، عاری از احساس، بی حس، خمود، سست، بی حال، بی اشتیاق، بی دل و دماغ، بی مزه، غیرفعال، بی فعالیت، بی کار، ناکنش ور، کساد، کسل کننده، ملالت آور، خسته کننده، ملال انگیز، (تیغ یا چاقو یا شمشیر و غیره) کند، مبهم، گنگ، خفیف، (رنگ) مات، مرده، بی حالت، کدر، (صدا) نامشخص، خفه، (هوا) گرفته، دلگیر، کند کردن یا شدن، کدر شدن یا کردن، (از نظر بدنی) کم شتاب، آهسته، کنددست، فس فسو، (انگلیس) نیمه کر، متاثر

معنی : کودن، احمق، کند، گرفته، راکد، کند کردن معانی دیگر : کم هوش، کند ذهن، خنگ، کرخ، کرخت، عاری از احساس، بی حس، خمود، سست، بی حال، بی اشتیاق، بی دل و دماغ، بی مزه، غیرفعال، بی فعالیت، بی کار، ناکنش ور، کساد، کسل کننده، ملالت آور، خسته کننده، ملال انگیز، (تیغ یا چاقو یا شمشیر و غیره) کند، مبهم، گنگ

dull

<hr> معنی : نادان، ادم کودن <hr> معانی دیگر : آدم کودن، کند ذهن

معنی : نادان، ادم کودن معانی دیگر : آدم کودن، کند ذهن

dullard

<hr> معنی : کندی <hr> معانی دیگر : کندی

معنی : کندی معانی دیگر : کندی

dullness

<hr> بکندی، کند، بسنگینی، سنگین، بطورتیره

بکندی، کند، بسنگینی، سنگین، بطورتیره

dully

<hr> معنی : بموقع خود، بقدر لازم، حسب المقرر، حسب الوظیفه <hr> معانی دیگر : به طور شایسته، به طور معمول، طبق مقررات

معنی : بموقع خود، بقدر لازم، حسب المقرر، حسب الوظیفه معانی دیگر : به طور شایسته، به طور معمول، طبق مقررات

duly

<hr> الکساندر دوما (نویسنده ی فرانسوی)

الکساندر دوما (نویسنده ی فرانسوی)

dumas

<hr> معنی : بی صدا، کند ذهن، گنگ، لال، بی کله، زبان بسته، بی معنی، خفه کردن، لال کردن، خاموش کردن <hr> معانی دیگر : صامت، بی حرف، (از شدت ترس یا غم و غیره) زبان بند شدن، بی آوا، معیوب، ناقص، آهومند، (عامیانه) احمق، بی شعور، ابله، هالو، پخمه، احمقانه، ساکت، خاموش، کم حرف

معنی : بی صدا، کند ذهن، گنگ، لال، بی کله، زبان بسته، بی معنی، خفه کردن، لال کردن، خاموش کردن معانی دیگر : صامت، بی حرف، (از شدت ترس یا غم و غیره) زبان بند شدن، بی آوا، معیوب، ناقص، آهومند، (عامیانه) احمق، بی شعور، ابله، هالو، پخمه، احمقانه، ساکت، خاموش، کم حرف

dumb

<hr> معنی : دمبل، اسباب ورزشی <hr> معانی دیگر : دامبل (دمبل)، میله اهنی دوسرگلوله داربرای ورزش

معنی : دمبل، اسباب ورزشی معانی دیگر : دامبل (دمبل)، میله اهنی دوسرگلوله داربرای ورزش

dumbbell

<hr> معنی : متحیر کردن، لال کردن، بلاجواب گذاشتن <hr> معانی دیگر : لال کردن، متحیر کردن، بلاجواب گذاشتن

معنی : متحیر کردن، لال کردن، بلاجواب گذاشتن معانی دیگر : لال کردن، متحیر کردن، بلاجواب گذاشتن

dumbfound

dumbfound or dumfound

<hr> (verb transitive) لال کردن، متحیر کردن، بلاجواب گذاشتن

(verb transitive) لال کردن، متحیر کردن، بلاجواب گذاشتن

dumbfounded

dumbly

<hr> معنی : لالی <hr> معانی دیگر : گنگی

معنی : لالی معانی دیگر : گنگی

dumbness

<hr> متحیر، مات و مبهوت، بهت زده (dumbstricken هم می گویند)

متحیر، مات و مبهوت، بهت زده (dumbstricken هم می گویند)

dumbstruck

<hr> (رستوران) آسانسور غذا بر، رستوران سیار، قفسه ای که طاقچه های گردنده دارد، اسباب برای بالابردن ظروف

(رستوران) آسانسور غذا بر، رستوران سیار، قفسه ای که طاقچه های گردنده دارد، اسباب برای بالابردن ظروف

dumbwaiter

<hr> معنی : ادمک، عروسک، مانکن، ادم ساختگی، شخص لال و گیج و گنگ، تصنعی، مصنوعی، ساختگی، بطور مصنوعی ساختن <hr> معانی دیگر : آدمک، (هرچیز گول زنک و ساختگی که به جای چیز واقعی تعبیه شود مثلا کشو دروغین یا دری که روی دیوار نقاشی کرده باشند) دروغین، گول زنک، گول زنه، بدلی، دست نشانده (کسی که باطنا برای شخص ثالثی کار می کند)، عامل سری، آلت دست، (خودمانی) آدم ابله، پخمه، خنگ، (مهجور) لال، گنگ، (چاپ و صحافی) ماکت

معنی : ادمک، عروسک، مانکن، ادم ساختگی، شخص لال و گیج و گنگ، تصنعی، مصنوعی، ساختگی، بطور مصنوعی ساختن معانی دیگر : آدمک، (هرچیز گول زنک و ساختگی که به جای چیز واقعی تعبیه شود مثلا کشو دروغین یا دری که روی دیوار نقاشی کرده باشند) دروغین، گول زنک، گول زنه، بدلی، دست نشانده (کسی که باطنا برای شخص ثالثی 

dummy

<hr> آزمایش، تمرین، امتحان

واژه های حرف "d" - جملات نمونه