جملات نمونه

get to the bottom of

<hr> 1- جمع آوری کردن، گرد آوردن، انباشتن 2- تجمع کردن، گردهم آمدن 3- (عامیانه) توافق کردن، 1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- توافق کردن

1- جمع آوری کردن، گرد آوردن، انباشتن 2- تجمع کردن، گردهم آمدن 3- (عامیانه) توافق کردن، 1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- توافق کردن

get together

<hr> معنی : خاستن، برخاستن، بلند شدن، درست شدن، پاگردیدن <hr> معانی دیگر : 1- برخاستن، پاشدن، بلند شدن (از صندلی یا بستر) 2- به هم جور کردن، انشا کردن، سازمان دادن، برخاست طرز، ترکیب، شکل

معنی : خاستن، برخاستن، بلند شدن، درست شدن، پاگردیدن معانی دیگر : 1- برخاستن، پاشدن، بلند شدن (از صندلی یا بستر) 2- به هم جور کردن، انشا کردن، سازمان دادن، برخاست طرز، ترکیب، شکل

get up

get used to

get wind

<hr> مطلع شدن، بو بردن، کاشف به عمل آوردن

مطلع شدن، بو بردن، کاشف به عمل آوردن

get wind of

get wise to

get-out

getaway

<hr> معنی : گیرنده، یابنده، دریافت کننده <hr> معانی دیگر : به دست آورنده، کسب کننده، (ماده ی مشتعل شونده ای که برای از بین بردن گازهای زاید در لوله ی خلا به کار می رود) گازبر

معنی : گیرنده، یابنده، دریافت کننده معانی دیگر : به دست آورنده، کسب کننده، (ماده ی مشتعل شونده ای که برای از بین بردن گازهای زاید در لوله ی خلا به کار می رود) گازبر

getter

getting

<hr> گتیز برگ (شهری در ایالت پنسیلوانیا - که محل نبرد سرنوشت سازی در جنگ های داخلی آمریکا بود و لینکلن رئیس جمهور وقت آمریکا در آنجا نطق معروف خود را ایراد کرد- 1863)

گتیز برگ (شهری در ایالت پنسیلوانیا - که محل نبرد سرنوشت سازی در جنگ های داخلی آمریکا بود و لینکلن رئیس جمهور وقت آمریکا در آنجا نطق معروف خود را ایراد کرد- 1863)

gettysburg

gettysburg address

<hr> رجوع شود به: avens، avens گ، بی&nbsp; شب بو

رجوع شود به: avens، avens گ، بی شب بو

geum

<hr> معنی : بازیچه، چیز جزئی، چیز بی مصرف، چیز قشنگ بی مصرف، چیز ناقابل <hr> معانی دیگر : هر چیز ظاهرا زیبا ولی ذاتا بی ارزش، چیز پر زرق و برق ولی به درد نخور، زیور آلات قلابی، چیزهایی (مثل پولک و منجوق) که چشمگیر ولی کم ارزش اند، خرده ریز، بدلی، زلم زیمبو، خرت و پرت، بازیچه، اشیاء قشنگ بى مصرف

معنی : بازیچه، چیز جزئی، چیز بی مصرف، چیز قشنگ بی مصرف، چیز ناقابل معانی دیگر : هر چیز ظاهرا زیبا ولی ذاتا بی ارزش، چیز پر زرق و برق ولی به درد نخور، زیور آلات قلابی، چیزهایی (مثل پولک و منجوق) که چشمگیر ولی کم ارزش اند، خرده ریز، بدلی، زلم زیمبو، خرت و پرت، بازیچه، اشیاء قشنگ بى مصرف

gewgaw

<hr> معنی : چشمه اب گرم، اتشفشان، ابفشان، فوران تند، چشمه جوشان اب گرم و معدنی <hr> معانی دیگر : آبفشان (چشمه ی آبگرمی که به طور متناوب فواره می زند و در ایسلند و زلاندنو و در پارک معروف یلوستون در ایالت وایومینگ آمریکا یافت می شود)، آبفشان گهگاهی، فوران تند وناگهانی داشتن یا کردن، فوران کردن

معنی : چشمه اب گرم، اتشفشان، ابفشان، فوران تند، چشمه جوشان اب گرم و معدنی معانی دیگر : آبفشان (چشمه ی آبگرمی که به طور متناوب فواره می زند و در ایسلند و زلاندنو و در پارک معروف یلوستون در ایالت وایومینگ آمریکا یافت می شود)، آبفشان گهگاهی، فوران تند وناگهانی داشتن یا کردن، فوران کردن

geyser

<hr> کشور غنا، کشور گانا (در غرب افریقا)

کشور غنا، کشور گانا (در غرب افریقا)

ghana

ghanaian

gharry or gharri

<hr> معنی : مخوف، ترسناک، ژیان، شوم، رنگ پریده، هولناک، خیلی <hr> معانی دیگر : وحشتناک، سهمگین، بسیار ترسناک، بسیار ناخوشایند، خیلی زننده، گست، بسیار بزرگ، فاحش، شبح مانند، روح مانند، (مهجور) وحشت زده، ترسیده

معنی : مخوف، ترسناک، ژیان، شوم، رنگ پریده، هولناک، خیلی معانی دیگر : وحشتناک، سهمگین، بسیار ترسناک، بسیار ناخوشایند، خیلی زننده، گست، بسیار بزرگ، فاحش، شبح مانند، روح مانند، (مهجور) وحشت زده، ترسیده

ghastly

<hr> معنی : روغن، کره اب کرده <hr> معانی دیگر : (هندوستان) کره ی مایع (که از جوشاندن و تصفیه ی کره ی شیرگاو یا گاومیش به دست می آید)، گی، ghi روغن

معنی : روغن، کره اب کرده معانی دیگر : (هندوستان) کره ی مایع (که از جوشاندن و تصفیه ی کره ی شیرگاو یا گاومیش به دست می آید)، گی، ghi روغن

ghee

<hr> معنی : خیار ریز، خیار ترشی <hr> معانی دیگر : خیار ریز (که بیشتر در ساختن خیار ترشی و خیارشور مصرف دارد)، خیار تیغک دار، بوته ی خیار ریز تیغک دار (anguria cucumis)، خیار ترشی anguria cucumis

معنی : خیار ریز، خیار ترشی معانی دیگر : خیار ریز (که بیشتر در ساختن خیار ترشی و خیارشور مصرف دارد)، خیار تیغک دار، بوته ی خیار ریز تیغک دار (anguria cucumis)، خیار ترشی anguria cucumis

gherkin

<hr> معنی : محله کلیمی ها <hr> معانی دیگر : (در اصل) نام محله ی یهودی نشین شهر ونیز در ایتالیا، (سابقا در اروپا) جوباره، جهود محله، محله ی یهودیان، محله کلیمی ها مخصوصا در ایتالیا، محل کوچکی ازشهر که محل سکونت اقلیت هااست

معنی : محله کلیمی ها معانی دیگر : (در اصل) نام محله ی یهودی نشین شهر ونیز در ایتالیا، (سابقا در اروپا) جوباره، جهود محله، محله ی یهودیان، محله کلیمی ها مخصوصا در ایتالیا، محل کوچکی ازشهر که محل سکونت اقلیت هااست

ghetto

<hr> معنی : خیال، شبح، روح، جان، ظاهر فریبنده، تجسم روح <hr> معانی دیگر : روان، روح شخص مرده (که بر زندگان ظاهر می شود و معمولا سایه مانند و ترسناک است)، اثر، سایه، کمترین نشانه، خاطره ی ترسناک و مکرر، (عامیانه) رجوع شود به: ghostwriter، (تلویزیون) لکه، تصویر ثانوی روی صفحه ی تلویزیون، چون روح برخانه ها و غیره سرزدن

معنی : خیال، شبح، روح، جان، ظاهر فریبنده، تجسم روح معانی دیگر : روان، روح شخص مرده (که بر زندگان ظاهر می شود و معمولا سایه مانند و ترسناک است)، اثر، سایه، کمترین نشانه، خاطره ی ترسناک و مکرر، (عامیانه) رجوع شود به: ghostwriter، (تلویزیون) لکه، تصویر ثانوی روی صفحه ی تلویزیون، چون روح برخانه ها و غیر

ghost

ghost image

<hr> معنی : شهر متروک <hr> معانی دیگر : شهر متروک (شهری که به خاطر مسائل اقتصادی خالی از سکنه شده)، شهر ارواح

معنی : شهر متروک معانی دیگر : شهر متروک (شهری که به خاطر مسائل اقتصادی خالی از سکنه شده)، شهر ارواح

ghost town

<hr> شباهت بروح، روحانیت

ghostliness

<hr> (نادر) روحانی، مذهبی، روح مانند، شبح مانند، روحی، روح وش، خیالی

(نادر) روحانی، مذهبی، روح مانند، شبح مانند، روحی، روح وش، خیالی

ghostly

<hr> بنام شخص دیگری نوشتن

ghostwrite

<hr> معنی : کسیکه بجای دیگران چیز مینویسد <hr> معانی دیگر : کسی که (درمقابل دریافت پول) به نام شخص دیگری کتاب یا مقاله می نویسد، کسی که در مقابل دریافت پول اجازه می دهد کتاب یامقاله اش به نام شخص دیگری چاپ شود، نویسنده ی مجهول، کسیکه بجای دیگران چیز مینویسد

معنی : کسیکه بجای دیگران چیز مینویسد معانی دیگر : کسی که (درمقابل دریافت پول) به نام شخص دیگری کتاب یا مقاله می نویسد، کسی که در مقابل دریافت پول اجازه می دهد کتاب یامقاله اش به نام شخص دیگری چاپ شود، نویسنده ی مجهول، کسیکه بجای دیگران چیز مینویسد

ghostwriter

<hr> معنی : غول، سادیست <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (در افسانه ی برخی کشورهای اسلامی) روح خبیثی که قبر دزدی و مرده خواری می کند، کسی که قبرها را جهت دزدی نبش می کند، گورزن، غول فارسی است

معنی : غول، سادیست معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (در افسانه ی برخی کشورهای اسلامی) روح خبیثی که قبر دزدی و مرده خواری می کند، کسی که قبرها را جهت دزدی نبش می کند، گورزن، غول فارسی است

ghoul

<hr> معنی : فرومایه <hr> معانی دیگر : غول مانند، غول صفت

معنی : فرومایه معانی دیگر : غول مانند، غول صفت

ghoulish

ghrelin

<hr> معنی : سرباز <hr> معانی دیگر : مخفف:، شکمی - روده ای، گوارشی، (مخفف) وابسته به دستگاه گوارش، معدی - روده ای، ارتشی، وابسته به لباس و جیره ی ارتشیان، مخفف: شکمی رودهای، گوارشی مخفف: سرباز، جیره، معدی رودهای مخفف: ارتشی، وابسته به لباس و جیرهی ارتشیان مخفف: آبشش

معنی : سرباز معانی دیگر : مخفف:، شکمی - روده ای، گوارشی، (مخفف) وابسته به دستگاه گوارش، معدی - روده ای، ارتشی، وابسته به لباس و جیره ی ارتشیان، مخفف: شکمی رودهای، گوارشی مخفف: سرباز، جیره، معدی رودهای مخفف: ارتشی، وابسته به لباس و جیرهی ارتشیان مخفف: آبشش

<hr> معنی : غول، نرهغول، ادم غول پیکر، قوی هیکل <hr> معانی دیگر : بزرگ هیکل، بسیار بزرگ، غول آسا، لندهور، عظیم الجثه، غول پیکر

معنی : غول، نرهغول، ادم غول پیکر، قوی هیکل معانی دیگر : بزرگ هیکل، بسیار بزرگ، غول آسا، لندهور، عظیم الجثه، غول پیکر

giant

<hr> (جانورشناسی) بزرگ پاندا، پاندای بزرگ (حیوان گوشتخوار سیاه و سفید که بیشتر از نی هندی و خیزران تغذیه می کند واز تیره ی خرس سانان یا ailuropodidae است و در جنوب چین زیست می کند)

(جانورشناسی) بزرگ پاندا، پاندای بزرگ (حیوان گوشتخوار سیاه و سفید که بیشتر از نی هندی و خیزران تغذیه می کند واز تیره ی خرس سانان یا ailuropodidae است و در جنوب چین زیست می کند)

giant panda

<hr> نج، ستاره بزرگ و درخشان

نج، ستاره بزرگ و درخشان

giant star

<hr> زن خیلی قدبلند، زن پهلوان یاقوی هیکل

زن خیلی قدبلند، زن پهلوان یاقوی هیکل

giantess

<hr> معنی : قلاب، گوه، پیر زن، گربه نر، با قلاب محکم کردن، گربه صفت بودن <hr> معانی دیگر : قطعه ی فلزی یا چوبی (که جهت جلوگیری از تاب برداشتن و سایش چرخ ها و قسمت های متحرک موتور به کار می رود)، پشتبند، میخ چرخ، گربه ی نر (به ویژه گربه ی اخته شده)، باپشت بند و می&nbsp; یا گوه محکم کردن

معنی : قلاب، گوه، پیر زن، گربه نر، با قلاب محکم کردن، گربه صفت بودن معانی دیگر : قطعه ی فلزی یا چوبی (که جهت جلوگیری از تاب برداشتن و سایش چرخ ها و قسمت های متحرک موتور به کار می رود)، پشتبند، میخ چرخ، گربه ی نر (به ویژه گربه ی اخته شده)، باپشت بند و می یا گوه محکم کردن

<hr> معنی : سخن تند و ناشمرده، ور زدن، دست و پا شکسته حرف زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن <hr> معانی دیگر : به سرعت و به طور نامفهوم صحبت کردن، زرزرکردن، جیغ و ویغ کردن

معنی : سخن تند و ناشمرده، ور زدن، دست و پا شکسته حرف زدن، تند و ناشمرده سخن گفتن معانی دیگر : به سرعت و به طور نامفهوم صحبت کردن، زرزرکردن، جیغ و ویغ کردن

gibber

<hr> معنی : حرف شکسته و نا مفهوم، قلمبه سولمبه <hr> معانی دیگر : سخن تند و نامفهوم، زرزر، ور زنی، سخن دست و پا شکسته

معنی : حرف شکسته و نا مفهوم، قلمبه سولمبه معانی دیگر : سخن تند و نامفهوم، زرزر، ور زنی، سخن دست و پا شکسته

gibberish

<hr> معنی : خاده، چوبه دار، صلابه، بدار اویختن، رسوا کردن <hr> معانی دیگر : چوبه ی دار، چهارچوب دار مانندی که در قدیم اجساد اعدام شدگان را برای عبرت همگان از آن می آویختند، به دار زدن

معنی : خاده، چوبه دار، صلابه، بدار اویختن، رسوا کردن معانی دیگر : چوبه ی دار، چهارچوب دار مانندی که در قدیم اجساد اعدام شدگان را برای عبرت همگان از آن می آویختند، به دار زدن

gibbet

<hr> معنی : میمون دراز دست <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) گیبون، میمون دراز دست آدم نما (از تیره ی hylobatidae - درخت زی و بومی جنوب چین و هند و جزایر هند شرقی)، ادوارد گیبون (مورخ انگلیسی)

معنی : میمون دراز دست معانی دیگر : (جانور شناسی) گیبون، میمون دراز دست آدم نما (از تیره ی hylobatidae - درخت زی و بومی جنوب چین و هند و جزایر هند شرقی)، ادوارد گیبون (مورخ انگلیسی)

gibbon

<hr> معنی : برجسته، بر امده، محدب، گردهماهی، گوژپشت <hr> معانی دیگر : برآمده، گرد و قلمبه، متورم، باد کرده، (نجوم) وابسته به ماه بین هلال و بدر، (ستاره) رو به زمین

معنی : برجسته، بر امده، محدب، گردهماهی، گوژپشت معانی دیگر : برآمده، گرد و قلمبه، متورم، باد کرده، (نجوم) وابسته به ماه بین هلال و بدر، (ستاره) رو به زمین

gibbous

<hr> معنی : مسخره، دست انداختن، سخن طعنه امیز گفتن، طنز گفتن، باطعنه استهزاء کردن <hr> معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، پاپی شدن، هوکردن

معنی : مسخره، دست انداختن، سخن طعنه امیز گفتن، طنز گفتن، باطعنه استهزاء کردن معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، پاپی شدن، هوکردن

gibe

<hr> دل وجگروچینه دان وپاونوک بال غاز

دل وجگروچینه دان وپاونوک بال غاز

giblets

<hr> معنی : جبل الطارق <hr> معانی دیگر : جبل الطارق (rock of gibraltar هم می گویند)، شهر جبل الطارق (که متعلق به انگلستان است)

معنی : جبل الطارق معانی دیگر : جبل الطارق (rock of gibraltar هم می گویند)، شهر جبل الطارق (که متعلق به انگلستان است)

واژه های حرف "g" - جملات نمونه