جملات نمونه

glamourous

<hr> معنی : مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن، نگاه مختصر، خراشیدن، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن <hr> معانی دیگر : (در مورد شمشیر یا گلوله یا هر نوع پرتابه) به طور غیر عمود یا یک وری به جسمی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن (معمولا با off)، درخشیدن، برق زدن، تابان بودن، درخشش، تابندگی، نگاه کوتاه، بسرعت نگاه کردن، از مدنظر گذارندن، چشم انداختن، چشم بر هم زدن، به طور غیر مستقیم اشاره کردن به (معمولا با over یا at)، (معدن شناسی) هر یک از سنگ های معدنی براق و فلز مانند: سولفید نقره ی معدنی، سولفید سرب معدنی، سنگ سرب

معنی : مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن، نگاه مختصر، خراشیدن، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن معانی دیگر : (در مورد شمشیر یا گلوله یا هر نوع پرتابه) به طور غیر عمود یا یک وری به جسمی خوردن و کمانه کردن یا 

glance

glance at

glance over

<hr> معنی : زود گذر، اجمالی <hr> معانی دیگر : (در مورد شمشیر و گلوله و غیره) به طور غیرعمود به چیزی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن، وابسته به اصابت به چیزی و منحرف شدن

معنی : زود گذر، اجمالی معانی دیگر : (در مورد شمشیر و گلوله و غیره) به طور غیرعمود به چیزی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن، وابسته به اصابت به چیزی و منحرف شدن

glancing

<hr> معنی : غده، هر عضو ترشحکننده، دشبل، غده عرقی، حشفه مرد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) غده (اندامی که ترشحات خود را به درون بدن می ریزند غده های درون ریز و آنان که ترشحات خود را به خارج از بدن می ریزند غده های برون ریز نامیده می شوند مثلا غده های مولد عرق برون ریزند و غده های مولد هورمون ها درون ریزند)، دشپل، مازوبار، بلوط بار، (مکانیک) آب بند کن (در لوله کشی)، کلاهک آب بندی، لایی گیر، آب بند، گلند (لوله)، بظر زن

معنی : غده، هر عضو ترشحکننده، دشبل، غده عرقی، حشفه مرد معانی دیگر : (پزشکی) غده (اندامی که ترشحات خود را به درون بدن می ریزند غده های درون ریز و آنان که ترشحات خود را به خارج از بدن می ریزند غده های برون ریز نامیده می شوند مثلا غده های مولد عرق برون ریزند و غده های مولد هورمون ها درون ریزند)، دشپل، 

gland

glands

<hr> معنی : غدهای، غده وار، وابسته به غده، دشبل وار <hr> معانی دیگر : دشپل دار، غده دار

معنی : غدهای، غده وار، وابسته به غده، دشبل وار معانی دیگر : دشپل دار، غده دار

glandular

<hr> معنی : تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء، خیره نگاه کردن <hr> معانی دیگر : بسیار درخشیدن، (با نور زیاد) چشم را زدن، فروزیدن، تابناک و چشمگیر بودن، خیره کنندگی، چیز پر زرق و برق، هر چیز درخشان و خیره کننده، نگاه خیره (از روی خشم)، چشم غره، چشم زهره، خصمانه نگریستن، چپ چپ نگاه کردن، چشم غره رفتن، چشم زهره رفتن، نور خیره کننده، نورتابناک، سطح صاف و شیشه مانند، لایه یاورقه ای از یخ (که صاف و لیز باشد)، صاف و براق، لیز و درخشان، (تلویزیون) بازتاب خیره کننده، درخشندگی زیاد

معنی : تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء، خیره نگاه کردن معانی دیگر : بسیار درخشیدن، (با نور زیاد) چشم را زدن، فروزیدن، تابناک و چشمگیر بودن، خیره کنندگی، چیز پر زرق و برق، هر چیز درخشان و خیره کننده، نگاه خیره (از روی خشم)، چشم غره، چشم زهره، خصمانه نگریستن، چپ چپ نگاه کردن، چشم غره ر

glare

<hr> دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

glaring

<hr> بطور درخشنده، بطور مشهور، با نگاه خیره، از روى خودنمائى

بطور درخشنده، بطور مشهور، با نگاه خیره، از روى خودنمائى

glaringly

glary

<hr> الن گلاسگو (رمان نویس آمریکایی)، بندر گلاسکو (در اسکاتلند)

الن گلاسگو (رمان نویس آمریکایی)، بندر گلاسکو (در اسکاتلند)

glasgow

<hr> (روسی) صراحت و احتراز از پرده پوشی، سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل

(روسی) صراحت و احتراز از پرده پوشی، سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل

glasnost

<hr> معنی : جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذرهبین، الت شیشهای، شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن <hr> معانی دیگر : آبگینه، ظرف شیشه ای (glassware هم می گویند)، (جمع) چشمیار، عینک، دوربین، صاف و شکننده شدن، آبگینه ای، هر چیز شیشه مانند، چیز شفاف و شکننده، شیشه ی جام، شیشه ی پنجره، ساغر، در ظرف شیشه ای ریختن، (آینه وار) منعکس کردن، بازتاب دادن، (قدیمی) آینه، فیلیپ گلاس (آهنگساز آمریکایی)، عدسی، عینک دار کردن

معنی : جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذرهبین، الت شیشهای، شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن معانی دیگر : آبگینه، ظرف شیشه ای (glassware هم می گویند)، (جمع) چشمیار، عینک، دوربین، صاف و شکننده شدن، آبگینه ای، هر چیز شیشه مانند، چیز شفاف و شکننده، شیشه ی

glass

glass ceiling

<hr> الماس شیشه بری، شیشه بر، هنرمندی که بر شیشه نقش و نگار حک می کند، بلورساز، شیشه بر الت شیشه بری

الماس شیشه بری، شیشه بر، هنرمندی که بر شیشه نقش و نگار حک می کند، بلورساز، شیشه بر الت شیشه بری

glass cutter

<hr> معنی : شیشه گر <hr> معانی دیگر : شیشه گر

معنی : شیشه گر معانی دیگر : شیشه گر

glassblower

<hr> معنی : عینک <hr> معانی دیگر : عینک

معنی : عینک معانی دیگر : عینک

glasses

<hr> به اندازه ی یک لیوان آب، لیوان پر، مظروف یک لیوان، بقدر یک لیوان

به اندازه ی یک لیوان آب، لیوان پر، مظروف یک لیوان، بقدر یک لیوان

glassful

<hr> معنی : گلخانه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) گلخانه، greenhouse گلخانه، شیشه گرخانه، گرمخانه، گل خانه، عکاسخانه ای که سقف شیشه ای دارد

معنی : گلخانه معانی دیگر : (انگلیس) گلخانه، greenhouse گلخانه، شیشه گرخانه، گرمخانه، گل خانه، عکاسخانه ای که سقف شیشه ای دارد

glasshouse

glassless

<hr> معنی : شیشه الات، ظروف شیشه، بلور الات <hr> معانی دیگر : شیشه آلات، ظروف شیشه ای، بلور آلات، شیشه الات، بلورالات

معنی : شیشه الات، ظروف شیشه، بلور الات معانی دیگر : شیشه آلات، ظروف شیشه ای، بلور آلات، شیشه الات، بلورالات

glassware

<hr> معنی : زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور <hr> معانی دیگر : سرد و بیروح، مات، آبگینه ای صاف و فرانما، زلال، شفاف، صاف

معنی : زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور معانی دیگر : سرد و بیروح، مات، آبگینه ای صاف و فرانما، زلال، شفاف، صاف

glassy

<hr> معنی : کوری تدریجی، اب سبز، اب سیاه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آب سبز، آب سیاه، آب آوردن چشم، گلو کوم، طب اب سبز

معنی : کوری تدریجی، اب سبز، اب سیاه معانی دیگر : (پزشکی) آب سبز، آب سیاه، آب آوردن چشم، گلو کوم، طب اب سبز

glaucoma

<hr> معنی : دارای رنگ سبز مایل به زرد <hr> معانی دیگر : رنگ سبز مایل به آبی، رنگ سبز مایل به زرد، سبز تیره

معنی : دارای رنگ سبز مایل به زرد معانی دیگر : رنگ سبز مایل به آبی، رنگ سبز مایل به زرد، سبز تیره

glaucous

<hr> معنی : مهره، برق، مینا، لعاب، لعاب شیشه، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن، لعاب دادن، براق کردن، صیقل کردن <hr> معانی دیگر : (چرم و غیره) صیقل دادن یا کردن، جلا دادن، پرداخت، صیقل، براقی، (خوراک) با لایه ای از شیره ی شکر پوشاندن، شکر اندود کردن، (چشم) تار و غبار گرفته شدن، بی حالت و بی نور شدن، با لایه ی فیلم مانندی پوشیده شدن، (پنجره و غیره) شیشه دار کردن، شیشه زدن به، (ظروف سفالی و غیره) لعاب دار کردن، لعاب زدن به، (سطح نقاشی شده را) جلادادن، بارنگ فرانما جلا دادن، با لایه ای از یخ (یا هر چیز براق) پوشاندن، بی نور و بیحالت شدن درگفتگوی ازچشم

معنی : مهره، برق، مینا، لعاب، لعاب شیشه، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردن، لعاب دادن، براق کردن، صیقل کردن معانی دیگر : (چرم و غیره) صیقل دادن یا کردن، جلا دادن، پرداخت، صیقل، براقی، (خوراک) با لایه ای از شیره ی شکر پوشاندن، شکر اندود کردن، (چشم) تار و غبار گرفته شدن، بی حالت و بی نور شدن، با لایه ی ف

glaze

glazed

glazer

<hr> معنی : شیشه گر، شیشه بر <hr> معانی دیگر : جام انداز

معنی : شیشه گر، شیشه بر معانی دیگر : جام انداز

glazier

<hr> شیشه بری، جام اندازی، شیشه ی بریده(و آماده ی قرار گرفتن در پنجره و غیره)، جلااندازی، صیقل کاری، لعاب زنی، پرداخت

شیشه بری، جام اندازی، شیشه ی بریده(و آماده ی قرار گرفتن در پنجره و غیره)، جلااندازی، صیقل کاری، لعاب زنی، پرداخت

glazing

glazy

<hr> معنی : سوسو، نور ضعیف، پرتو انی، تظاهر موقتی، نور دادن، سوسو زدن <hr> معانی دیگر : شعاع نور، برق نور، تابش، پرنگ، کورسو، چشمک زدن (از راه دور)، انعکاس نور (از سطحی براق)، بازتاب نور، هر چیز کم، ذره، تابان شدن، (لحظه ای) درخشیدن

معنی : سوسو، نور ضعیف، پرتو انی، تظاهر موقتی، نور دادن، سوسو زدن معانی دیگر : شعاع نور، برق نور، تابش، پرنگ، کورسو، چشمک زدن (از راه دور)، انعکاس نور (از سطحی براق)، بازتاب نور، هر چیز کم، ذره، تابان شدن، (لحظه ای) درخشیدن

gleam

gleaming

<hr> معنی : اینسو انسو جمع کردن، خوشه چینی کردن <hr> معانی دیگر : (بقایای هر چیز را) گردآوری کردن، پس مانده گرد آوردن، پساروب کردن، خرد خرد جمع کردن، کم کم گردآوری کردن، کاشف به عمل آوردن، دریافتن، (در اصل) پس از درو بقایای غله را که روی زمین ریخته است جمع آوری کردن

معنی : اینسو انسو جمع کردن، خوشه چینی کردن معانی دیگر : (بقایای هر چیز را) گردآوری کردن، پس مانده گرد آوردن، پساروب کردن، خرد خرد جمع کردن، کم کم گردآوری کردن، کاشف به عمل آوردن، دریافتن، (در اصل) پس از درو بقایای غله را که روی زمین ریخته است جمع آوری کردن

glean

<hr> خوشه چین، خوشه برچین، ریزه خور، ریزه چین

خوشه چین، خوشه برچین، ریزه خور، ریزه چین

gleaner

<hr> معنی : خوشهچین <hr> معانی دیگر : خوشه چینی، ریزه چینی، باقی، مانده درو، ریزه خوری

معنی : خوشهچین معانی دیگر : خوشه چینی، ریزه چینی، باقی، مانده درو، ریزه خوری

gleaning

<hr> معنی : باقی، ته مانده درو <hr> معانی دیگر : گرد آورده ها، آنچه جمع آوری شده، دستاوردها، باز یافته ها، خوشه چینی، خوشه چینی کردن، ریزه، فراری

معنی : باقی، ته مانده درو معانی دیگر : گرد آورده ها، آنچه جمع آوری شده، دستاوردها، باز یافته ها، خوشه چینی، خوشه چینی کردن، ریزه، فراری

gleanings

<hr> معنی : زمین، خاک، زمین وقف <hr> معانی دیگر : زمین موقوفه ی کلیسا، حوزه ی کشیش، درشعر زمین

معنی : زمین، خاک، زمین وقف معانی دیگر : زمین موقوفه ی کلیسا، حوزه ی کشیش، درشعر زمین

glebe

<hr> معنی : شادی، خوشی، زیبایی، خوشحالی، سرور و نشاط، خوشی ونشاط، ساز و نواز، اسباب موسیقی، کامیابی <hr> معانی دیگر : شادمانی، سر و صدا و شادی، هلهله، شعف

معنی : شادی، خوشی، زیبایی، خوشحالی، سرور و نشاط، خوشی ونشاط، ساز و نواز، اسباب موسیقی، کامیابی معانی دیگر : شادمانی، سر و صدا و شادی، هلهله، شعف

glee

<hr> معنی : خوشحال، خوشدل، شاد <hr> معانی دیگر : شادمان، پر سر و صدا و شادی، خوشحال (gleesome هم می گویند)

معنی : خوشحال، خوشدل، شاد معانی دیگر : شادمان، پر سر و صدا و شادی، خوشحال (gleesome هم می گویند)

gleeful

gleefully

<hr> معنی : دره تنگ، مسیر رودخانه، دره کوهستانی <hr> معانی دیگر : دره ی تنگ دور افتاده، دره ی باریک کوهستانی، میانکوه

معنی : دره تنگ، مسیر رودخانه، دره کوهستانی معانی دیگر : دره ی تنگ دور افتاده، دره ی باریک کوهستانی، میانکوه

glen

<hr> جان گلن (سناتور آمریکایی و اولین آمریکایی که در فضا زمین را دور زد)

جان گلن (سناتور آمریکایی و اولین آمریکایی که در فضا زمین را دور زد)

glenn

<hr> (کالبد شناسی) حدقه یا فرورفتگی استخوان که استخوان دیگری در آن قرار می گیرد (مثلا در مفصل شانه)، گودال مانند، دوری، کاسه ای

(کالبد شناسی) حدقه یا فرورفتگی استخوان که استخوان دیگری در آن قرار می گیرد (مثلا در مفصل شانه)، گودال مانند، دوری، کاسه ای

glenoid

<hr> (مخفف: neuroglia) گلیا، نوروگلی (بافت پشتیبان دستگاه عصبی مرکزی در مهره داران)، پی چسب، چسبه، چسبه glia cell یاختهی چسبهای

(مخفف: neuroglia) گلیا، نوروگلی (بافت پشتیبان دستگاه عصبی مرکزی در مهره داران)، پی چسب، چسبه، چسبه glia cell یاختهی چسبهای

glia

<hr> معنی : لا قید، سلیس، روان، لیز، چرب زبان، زبان دار <hr> معانی دیگر : (تداعی منفی) چرب زبان، (به طور غیرمخلصانه) سلیس و روان، چرب گفتار، کارنگ، زبان باز، (کلام) چرب و نرم، (سخن) پوچ، سطحی، توخالی

معنی : لا قید، سلیس، روان، لیز، چرب زبان، زبان دار معانی دیگر : (تداعی منفی) چرب زبان، (به طور غیرمخلصانه) سلیس و روان، چرب گفتار، کارنگ، زبان باز، (کلام) چرب و نرم، (سخن) پوچ، سطحی، توخالی

glib

<hr> بروانی، روان، باسانی، بسهولت، ازروی چرب زبانی

بروانی، روان، باسانی، بسهولت، ازروی چرب زبانی

واژه های حرف "g" - جملات نمونه