جملات نمونه

<hr> معنی : بی دوام، زود گذر، ساعتی، مربوط به ساعات دعایاکتاب دعا <hr> معانی دیگر : وابسته به ساعت (60 دقیقه)، ساعت بساعت، هر ساعت یکبار

معنی : بی دوام، زود گذر، ساعتی، مربوط به ساعات دعایاکتاب دعا معانی دیگر : وابسته به ساعت (60 دقیقه)، ساعت بساعت، هر ساعت یکبار

horary

<hr> معنی : گروه، دسته، گروه ترکان و مغولان، ایل وتبار، گروه بیشمار <hr> معانی دیگر : قبیله ی مغولی، ایل مغولان، (گروه بزرگ و در حال حرکت) اردو، انبوه، گله، توده، فوج، (عامیانه) یک عالمه، (از ریشه ی تاتار)، طایفه ی بیابان گرد، عشیره، قبیله ی چادرنشین، مشتق از کلمه ترکی اردو ایل وتبار

معنی : گروه، دسته، گروه ترکان و مغولان، ایل وتبار، گروه بیشمار معانی دیگر : قبیله ی مغولی، ایل مغولان، (گروه بزرگ و در حال حرکت) اردو، انبوه، گله، توده، فوج، (عامیانه) یک عالمه، (از ریشه ی تاتار)، طایفه ی بیابان گرد، عشیره، قبیله ی چادرنشین، مشتق از کلمه ترکی اردو ایل وتبار

horde

<hr> معنی : افق، خط افق، افق فکری <hr> معانی دیگر : (خط ظاهری که آسمان را از زمین جدا می کند) افق، کران (visible horizon و apparent horizon هم می گویند)، آسمان کران، (معمولا جمع - دانش یا علاقه یا دید و غیره) گستره، حوزه، بینش، (نجوم) دایره ی عظیمه در کره ی سماوی، کیهان پرهون، (زمین شناسی) لایه ی خاک، خاکلایه، سنگلایه، بوسیله افق محدود کردن

معنی : افق، خط افق، افق فکری معانی دیگر : (خط ظاهری که آسمان را از زمین جدا می کند) افق، کران (visible horizon و apparent horizon هم می گویند)، آسمان کران، (معمولا جمع - دانش یا علاقه یا دید و غیره) گستره، حوزه، بینش، (نجوم) دایره ی عظیمه در کره ی سماوی، کیهان پرهون، (زمین شناسی) لایه ی خاک، خاکلایه

horizon

<hr> معنی : افقی، ترازی <hr> معانی دیگر : وابسته یا نزدیک به افق، کرانی، آسمان کرانی، افقی (در برابر : عمودی vertical)، مسطح، هموار، صاف، تخت، (از نظر سطح تولید یا مقام) همتراز، برابر، یکسان، همانند، همگانی، سطح افقی

معنی : افقی، ترازی معانی دیگر : وابسته یا نزدیک به افق، کرانی، آسمان کرانی، افقی (در برابر : عمودی vertical)، مسطح، هموار، صاف، تخت، (از نظر سطح تولید یا مقام) همتراز، برابر، یکسان، همانند، همگانی، سطح افقی

horizontal

horizontal analysis

horizontal integration

<hr> بطور افقى معمارى : بطور افقى

بطور افقى معمارى : بطور افقى

horizontally

hormonal

<hr> معنی : هورمن <hr> معانی دیگر : (تنکرد شناسی) هورمون، گیزن

معنی : هورمن معانی دیگر : (تنکرد شناسی) هورمون، گیزن

hormone

hormone replacement therapy

<hr> معنی : شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا، شاخی <hr> معانی دیگر : ماده ی شاخی (طبیعی یا ساختگی)، ظرف یا گنجانه ای که از شاخ درست شده باشد، پالغ (به ویژه ظرف باده نوشی از شاخ میان تهی)، مشروب (درون این شاخ)، (اتومبیل) بوق، شاخ زدن، با شاخ راندن، (گاو و گوسفند و آهو و دیگر جانوران سمدار) شاخ، سرون، (هر چیز شبیه به شاخ) کاکل شاخ مانند برخی پرندگان، (حلزون) دواله، شاخک، شاخدیسه، (جمع - سابقا) برجستگی های شاخ مانند روی پیشانی مردی که زنش به او خیانت می کند، رجوع شود به: cornucopia، (جغرافی) دماغه، آبخست گونه، آبخست سان، شبه جزیره، شاخانه، هر یک از دو انتهای تیز هلال ماه، ماهشاخ، بخش نوک تیز سندان، سندان سر، (موسیقی) شیپور، شیپور فرانسوی، سرنا، هر ساز بادی برنجی، (کشتی رانی) بوق کشتی، بوق مه، بوق هشدار، (رادیو و الکترونیک) آنتن بوقی، بلندگوی شاخدیس، (انجیل) نماد فراوانی و برکت و جلال، (زمین شناسی) قله ی تیز و پرشیب، ستیغ، کوهشاخ، دماغه ی شاخ (جنوبی ترین نقطه ی امریکای جنوبی - کشور شیلی)

معنی : شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا، شاخی معانی دیگر : ماده ی شاخی (طبیعی یا ساختگی)، ظرف یا گنجانه ای که از شاخ درست شده باشد، پالغ (به ویژه ظرف باده نوشی از شاخ میان تهی)، مشروب (درون این شاخ)، (اتومبیل) بوق، شاخ زدن، با شاخ راندن، (گاو و گوسفند و آهو و دیگر جانوران سمدار) شاخ، سرون، (ه

horn

<hr> معنی : تحمیل کردن، فرو کردن <hr> معانی دیگر : فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

معنی : تحمیل کردن، فرو کردن معانی دیگر : فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

horn in

<hr> رجوع شود به: cornucopia، شا&nbsp; نشان وفور نعمت

رجوع شود به: cornucopia، شا نشان وفور نعمت

horn of plenty

<hr> معنی : ممرز، اولس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ممرز (جنس carpinus از خانواده ی birch)

معنی : ممرز، اولس معانی دیگر : (گیاه شناسی) ممرز (جنس carpinus از خانواده ی birch)

hornbeam

<hr> (جانور شناسی) مرغ شاخنوک (تیره ی bucerotidae - بومی نواحی حاره ی آسیا)

(جانور شناسی) مرغ شاخنوک (تیره ی bucerotidae - بومی نواحی حاره ی آسیا)

hornbill

<hr> معنی : نوک تیز، شاخدار، شاخی شکل <hr> معانی دیگر : - شاخی، - شاخه، دارای زایده ی شاخسان، شاخ سر

معنی : نوک تیز، شاخدار، شاخی شکل معانی دیگر : - شاخی، - شاخه، دارای زایده ی شاخسان، شاخ سر

horned

<hr> معنی : زنبور سرخ <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زنبور سرخ، خر زنبور (تیره ی vespidae که زرد و سیاه است)، زنبور سر

معنی : زنبور سرخ معانی دیگر : (جانور شناسی) زنبور سرخ، خر زنبور (تیره ی vespidae که زرد و سیاه است)، زنبور سر

hornet

<hr> لانه ی زنبور، (مجازی) مخمصه، جای خطرناک، وضع دشوار، وضع دشوار his comments stirred up a hornet's nest اظهارات او دردسر و جنجال زیادی ایجاد کرد

لانه ی زنبور، (مجازی) مخمصه، جای خطرناک، وضع دشوار، وضع دشوار his comments stirred up a hornet's nest اظهارات او دردسر و جنجال زیادی ایجاد کرد

hornet's nest

<hr> معنی : کرنا، سرنا، زرنا، رقص ملوانی <hr> معانی دیگر : (ساز موسیقی قدیمی) کرنا، رقص کرنا (که بین ملوانان مرسوم بود)

معنی : کرنا، سرنا، زرنا، رقص ملوانی معانی دیگر : (ساز موسیقی قدیمی) کرنا، رقص کرنا (که بین ملوانان مرسوم بود)

hornpipe

<hr> شاخکها، بوقها علوم نظامى : شاخها

شاخکها، بوقها علوم نظامى : شاخها

horns

<hr> معنی : سفت، شهوتی، شاخی، شیدا <hr> معانی دیگر : وابسته به یا ساخته شده از شاخ، شاخسان، شاخدیس، (پوست دست و غیره) سفت، سخت، پینه زده، (خودمانی - از نظر جنسی تحریک شده) شهوتی، حشری، پرشهوت، شاخ دار، شیپوری

معنی : سفت، شهوتی، شاخی، شیدا معانی دیگر : وابسته به یا ساخته شده از شاخ، شاخسان، شاخدیس، (پوست دست و غیره) سفت، سخت، پینه زده، (خودمانی - از نظر جنسی تحریک شده) شهوتی، حشری، پرشهوت، شاخ دار، شیپوری

horny

<hr> معنی : ساعت، ساعت مچی ودیواری وغیره، وقتسنج <hr> معانی دیگر : گاه سنج (وسیله ی سنجش وقت اعم از ساعت مچی و دیواری و آفتابی و غیره)

معنی : ساعت، ساعت مچی ودیواری وغیره، وقتسنج معانی دیگر : گاه سنج (وسیله ی سنجش وقت اعم از ساعت مچی و دیواری و آفتابی و غیره)

horologe

horological

<hr> معنی : زایچه، زیج، جدول ساعات روز <hr> معانی دیگر : طالع نامه، بخت، (جدول جایگاه ستارگان برای پیش بینی آینده و بخت) آینده نما، طالع نما، طالع بین، جدول ساعات نجومی، زیگ، طالع بینی، آینده نمایی

معنی : زایچه، زیج، جدول ساعات روز معانی دیگر : طالع نامه، بخت، (جدول جایگاه ستارگان برای پیش بینی آینده و بخت) آینده نما، طالع نما، طالع بین، جدول ساعات نجومی، زیگ، طالع بینی، آینده نمایی

horoscope

<hr> معنی : مهیب، دهشتناک، ترسناک و حشت اور <hr> معانی دیگر : (مجازی) بسیار بد، وحشتناک، سهمگین، سهمناک

معنی : مهیب، دهشتناک، ترسناک و حشت اور معانی دیگر : (مجازی) بسیار بد، وحشتناک، سهمگین، سهمناک

horrendous

<hr> معنی : ژیان، ترس اور، ناگوار، مهیب، سهمگین، موحش، رشت <hr> معانی دیگر : وحشتناک، دهشت آفرین، مخوف، ترس انگیز، (عامیانه) بسیار بد، بسیار زشت، بسیار ناخوشایند

معنی : ژیان، ترس اور، ناگوار، مهیب، سهمگین، موحش، رشت معانی دیگر : وحشتناک، دهشت آفرین، مخوف، ترس انگیز، (عامیانه) بسیار بد، بسیار زشت، بسیار ناخوشایند

horrible

<hr> (عامیانه) بسیار، به شدت، بسیار بد، به طور وحشتناک، سهمگینانه، بسیار بد they treated her horribly آنها با او بسیار بد رفتار کردند

(عامیانه) بسیار، به شدت، بسیار بد، به طور وحشتناک، سهمگینانه، بسیار بد they treated her horribly آنها با او بسیار بد رفتار کردند

horribly

<hr> معنی : زشت، ترسناک، نفرت انگیز، نامطبوع، سهمناک <hr> معانی دیگر : هولناک (و تنفر انگیز)، ترسناک و زننده، مشمئز کننده، (بسیار) بد، ناخوشایند، کریه، (در اصل) دارای موهای زبر و سیخ، سیخ موی، زمخت، مهیب

معنی : زشت، ترسناک، نفرت انگیز، نامطبوع، سهمناک معانی دیگر : هولناک (و تنفر انگیز)، ترسناک و زننده، مشمئز کننده، (بسیار) بد، ناخوشایند، کریه، (در اصل) دارای موهای زبر و سیخ، سیخ موی، زمخت، مهیب

horrid

<hr> معنی : مخوف، ناگوار، مهیب، سهمگین، موحش، رشت <hr> معانی دیگر : وحشت انگیز، دهشت افزا (رجوع شود به: horrible)

معنی : مخوف، ناگوار، مهیب، سهمگین، موحش، رشت معانی دیگر : وحشت انگیز، دهشت افزا (رجوع شود به: horrible)

horrific

horrified

<hr> معنی : ترساندن، وحشت زده کردن، هول دادن، بهراس انداختن، به بیم انداختن <hr> معانی دیگر : دهشت زده کردن، (عامیانه) مشمئز کردن، مرعوب و منزجر کردن

معنی : ترساندن، وحشت زده کردن، هول دادن، بهراس انداختن، به بیم انداختن معانی دیگر : دهشت زده کردن، (عامیانه) مشمئز کردن، مرعوب و منزجر کردن

horrify

horrifying

horrifyingly

<hr> معنی : بیزاری، وحشت، خوف، ترس، خوفناکی، دهشت، مورمور، ترس زیاد <hr> معانی دیگر : وحشت و تنفر، ترس و بیزاری، وحشت انگیز، خوف آور، (عامیانه - به ویژه بچه) شیطان، مایه ی شر، (در اصل) سیخ شدگی مو (در اثر ترس یا سرما)، (در اصل) لرزه (در اثر ترس یا سرما)، وحشت انگیزی، دهشت زایی، مایه ی ترس و انزجار، (عامیانه) بسیار بد، بسیار زشت، بسیار ناخوشایند

معنی : بیزاری، وحشت، خوف، ترس، خوفناکی، دهشت، مورمور، ترس زیاد معانی دیگر : وحشت و تنفر، ترس و بیزاری، وحشت انگیز، خوف آور، (عامیانه - به ویژه بچه) شیطان، مایه ی شر، (در اصل) سیخ شدگی مو (در اثر ترس یا سرما)، (در اصل) لرزه (در اثر ترس یا سرما)، وحشت انگیزی، دهشت زایی، مایه ی ترس و انزجار، (عامیانه) 

horror

horrors

<hr> معنی : پیش غذا، پیش خوراک <hr> معانی دیگر : (فرانسه) پیش خوراک، اغذیه اشتهااوری که قبل از غذا صرف میشود، پیش خوراک پیش غذا

معنی : پیش غذا، پیش خوراک معانی دیگر : (فرانسه) پیش خوراک، اغذیه اشتهااوری که قبل از غذا صرف میشود، پیش خوراک پیش غذا

hors d'oeuvre

<hr> معنی : اسب، قوه اسب، ماشین بخار و غیره، پارگی، سواره نظام، اسبی، وابسته به اسب، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، برپشت سوار کردن، بدوش کشیدن، بالا بردن، شلاق زدن، سواری کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) اسب (equus caballus)، سمند، گشب، کوتال، باره، فرس، (انگلیس) سواره نظام، (خودمانی - معمولا با : around) شوخی خرکی کردن، نره خر بازی درآوردن، سواره، سوار بر اسب، درشت، بزرگ، زمخت، اسب نر، نریان، اسب اخته، هر چیز اسب مانند (برای سواری)، رجوع شود به: sawhorse، رجوع شود به: clothes-horse، (دوستانه یا توهین آمیز) مرد، (شطرنج) اسب، (عامیانه) رجوع شود به: racehorse، (خودمانی) رجوع شود به: horsepower، (خودمانی) هروئین، (ژیمناستیک) خرک، (کان شناسی - لایه ی خاک یا سنگ در درون رگه ی زغالسنگ یا سنگ فلز) کان خرک، اسب بستن (به گاری و غیره)، (عامیانه) فشار دادن، (با فشار) به جلو راندن، هل دادن، اسب سواری کردن، درشطرنج اسب، درماشین بخار وغیره، vt اسب دار کردن، غیرمنصفانه

معنی : اسب، قوه اسب، ماشین بخار و غیره، پارگی، سواره نظام، اسبی، وابسته به اسب، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، برپشت سوار کردن، بدوش کشیدن، بالا بردن، شلاق زدن، سواری کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) اسب (equus caballus)، سمند، گشب، کوتال، باره، فرس، (انگلیس) سواره نظام، (خودمانی - معمولا 

horse

<hr> وابسته به دوران اسب و درشکه، قدیمی، از مد افتاده، مال عهد عتیق

وابسته به دوران اسب و درشکه، قدیمی، از مد افتاده، مال عهد عتیق

horse and buggy

<hr> (خودمانی) شوخی خرکی کردن، نره خر بازی درآوردن، جست و خیز کردن، وقت تلف کردن

(خودمانی) شوخی خرکی کردن، نره خر بازی درآوردن، جست و خیز کردن، وقت تلف کردن

horse around

<hr> (گیاه شناسی) شاه بلوط هندی (جنس aesculus از خانواده ی horse-chestnut به ویژه درختی به نام aesculus hippocastanum)، (گیاه شناسی) شاه بلوطیان هندی (نام خانواده ای از درختان گل آور و دولپه ای از تیره ی hippocastanaceae از راسته ی sapindales)، شاه بلوط اسبی، شاه بلوط هندی، شاه بلوط بری

(گیاه شناسی) شاه بلوط هندی (جنس aesculus از خانواده ی horse-chestnut به ویژه درختی به نام aesculus hippocastanum)، (گیاه شناسی) شاه بلوطیان هندی (نام خانواده ای از درختان گل آور و دولپه ای از تیره ی hippocastanaceae از راسته ی sapindales)، شاه بلوط اسبی، شاه بلوط هندی، شاه بلوط بری

horse chestnut

horse race

<hr> معنی : شعور حیوانی، شعور ذاتی و طبیعی <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) رجوع شود به: common sense

معنی : شعور حیوانی، شعور ذاتی و طبیعی معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) رجوع شود به: common sense

horse sense

horse trading

horse-and-buggy

<hr> معنی : سوار بر اسب، برپشت اسب <hr> معانی دیگر : پشت اسب، کمر اسب، سوار

معنی : سوار بر اسب، برپشت اسب معانی دیگر : پشت اسب، کمر اسب، سوار

horseback

horseback riding

<hr> گوشت اسب (به ویژه برای خوردن)، خانواده اسب بطور کلی، درخت تنومند حساسه

گوشت اسب (به ویژه برای خوردن)، خانواده اسب بطور کلی، درخت تنومند حساسه

horseflesh

<hr> معنی : خر مگس، مگس اسب، مگس جنگلی <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) خرمگس (مگس های درشت و دو باله از تیره های tabanidae و gasterophilidae که خون آشام و انگل چهارپایان هستند)، مژمژ

معنی : خر مگس، مگس اسب، مگس جنگلی معانی دیگر : (حشره شناسی) خرمگس (مگس های درشت و دو باله از تیره های tabanidae و gasterophilidae که خون آشام و انگل چهارپایان هستند)، مژمژ

واژه های حرف "h" - جملات نمونه