جملات نمونه

<hr> معنی : موی دم اسب، موی اسب <hr> معانی دیگر : موی دم و یال اسب، اسب موی، (پارچه ی سفت و زبر از موی اسب) پارچه ی اسب مویی، موی پارچه، موی اسب بطورکلی

معنی : موی دم اسب، موی اسب معانی دیگر : موی دم و یال اسب، اسب موی، (پارچه ی سفت و زبر از موی اسب) پارچه ی اسب مویی، موی پارچه، موی اسب بطورکلی

horsehair

<hr> معنی : قاه قاه خنده، قهقهه، خنده بلند وپر سر وصدا <hr> معانی دیگر : (خنده ی بلند و معمولا استهزا آمیز) قاه قاه، قهقهه، خرخنده، قاه قاه خنده، خنده بلند وپر سر وصدا

معنی : قاه قاه خنده، قهقهه، خنده بلند وپر سر وصدا معانی دیگر : (خنده ی بلند و معمولا استهزا آمیز) قاه قاه، قهقهه، خرخنده، قاه قاه خنده، خنده بلند وپر سر وصدا

horselaugh

<hr> بی اسب، پیاده، موتوری

horseless

<hr> معنی : اسب سوار، سوار، سوار کار <hr> معانی دیگر : سواره نظام

معنی : اسب سوار، سوار، سوار کار معانی دیگر : سواره نظام

horseman

<hr> اسب سوارى ورزش : سوارکارى علوم نظامى : سوارکارى

اسب سوارى ورزش : سوارکارى علوم نظامى : سوارکارى

horsemanship

<hr> معنی : بازی خشن و خرکی، شوخی خرکی <hr> معانی دیگر : شوخی یا بازی خرکی، نره خر بازی، سروصدا و جست و خیز، لاغیدن

معنی : بازی خشن و خرکی، شوخی خرکی معانی دیگر : شوخی یا بازی خرکی، نره خر بازی، سروصدا و جست و خیز، لاغیدن

horseplay

<hr> معنی : واحد نیرو معادل 746 وات <hr> معانی دیگر : قدرت کشش یک اسب، اسب نیرو، واحد نیرو معادل 64‡ وات، مخفف ان، h است اسب بخار، نیروى اسب، اسب بخار

معنی : واحد نیرو معادل 746 وات معانی دیگر : قدرت کشش یک اسب، اسب نیرو، واحد نیرو معادل 64‡ وات، مخفف ان، h است اسب بخار، نیروى اسب، اسب بخار

horsepower

horseracing

<hr> معنی : ترب کوهی، ریشه خردل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترب کوهی، گز روغنی، گز روغن (armoracia lapathifolia از خانواده ی crucifer)، ریشه ی خردل، ترب کوهی، ریشه خردل

معنی : ترب کوهی، ریشه خردل معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترب کوهی، گز روغنی، گز روغن (armoracia lapathifolia از خانواده ی crucifer)، ریشه ی خردل، ترب کوهی، ریشه خردل

horseradish

<hr> (خودمانی - زننده)، پشگل اسب، احمقانه، بی معنی، چرند

(خودمانی - زننده)، پشگل اسب، احمقانه، بی معنی، چرند

horseshit

<hr> معنی : نعل اسب، نعل <hr> معانی دیگر : (هرچیز به شکل نعل اسب) نعل مانند، نعل سان، نعل دیس، نعلی، (جمع) بازی پرتاب نعل به چوبی که در زمین کوفته اند، نعل معمولا انرا نشان خوشبختی میدانند

معنی : نعل اسب، نعل معانی دیگر : (هرچیز به شکل نعل اسب) نعل مانند، نعل سان، نعل دیس، نعلی، (جمع) بازی پرتاب نعل به چوبی که در زمین کوفته اند، نعل معمولا انرا نشان خوشبختی میدانند

horseshoe

<hr> (جانور شناسی) خرچنگ نعلی (راسته ی xiphosura و رده ی merostomata)

(جانور شناسی) خرچنگ نعلی (راسته ی xiphosura و رده ی merostomata)

horseshoe crab

<hr> ورزش : بازى پرتاب نعل

horseshoes

<hr> (گیاه شناسی) دم اسب (گیاهان جنس equisetum از دسته ی scouring rush) (equisetophyta هم می گویند)

(گیاه شناسی) دم اسب (گیاهان جنس equisetum از دسته ی scouring rush) (equisetophyta هم می گویند)

horsetail

horsing

<hr> (زمین شناسی - توده ی سنگی دراز و برجسته میان دو گسله) کوهه، فراز زمین

(زمین شناسی - توده ی سنگی دراز و برجسته میان دو گسله) کوهه، فراز زمین

horst

<hr> وابسته به یا مانند اسب، اسب سان، اسب مانند، اسبی (به ویژه دارای هیکل گنده و بدقواره یا چهره ی دراز و دارای اسباب صورت بزرگ) اسب هیکل، اسب چهره، (وابسته به یا علاقمند به اسب و اسب سواری و شکار با اسب) اسب دوست، سوارکاری دوست، اهل سواری و شکار (horsey هم می نویسند)

وابسته به یا مانند اسب، اسب سان، اسب مانند، اسبی (به ویژه دارای هیکل گنده و بدقواره یا چهره ی دراز و دارای اسباب صورت بزرگ) اسب هیکل، اسب چهره، (وابسته به یا علاقمند به اسب و اسب سواری و شکار با اسب) اسب دوست، سوارکاری دوست، اهل سواری و شکار (horsey هم می نویسند)

horsy

<hr> معنی : نصیحت امیز، ترغیبی، اندرز امیز، تشویقی <hr> معانی دیگر : اندرز امیز، نصیحت امیز، ترغیبی، تشویقی

معنی : نصیحت امیز، ترغیبی، اندرز امیز، تشویقی معانی دیگر : اندرز امیز، نصیحت امیز، ترغیبی، تشویقی

hortative

<hr> معنی : تشویقی، نصیحتی <hr> معانی دیگر : پندآمیز، اندرزین، نصیحت آمیز

معنی : تشویقی، نصیحتی معانی دیگر : پندآمیز، اندرزین، نصیحت آمیز

hortatory

<hr> معنی : وابسته به گلبرزی، وابسته به باغبانی وگل کاری <hr> معانی دیگر : وابسته به گل برزی، وابسته به باغبانی وگل کاری

معنی : وابسته به گلبرزی، وابسته به باغبانی وگل کاری معانی دیگر : وابسته به گل برزی، وابسته به باغبانی وگل کاری

horticultural

<hr> معنی : باغبانی علمی، گل برزی، علم رویانیدن گیاهها <hr> معانی دیگر : (هنر پرورش گل و میوه و سبزیجات) باغداری، گل پروری و سبزی کاری، باغبانی، پالیزکاری

معنی : باغبانی علمی، گل برزی، علم رویانیدن گیاهها معانی دیگر : (هنر پرورش گل و میوه و سبزیجات) باغداری، گل پروری و سبزی کاری، باغبانی، پالیزکاری

horticulture

horticulturist

<hr> معنی : هلهله <hr> معانی دیگر : (عبری) هوشیعانا (سپاس خدای را)، هوشیعانا، حمد

معنی : هلهله معانی دیگر : (عبری) هوشیعانا (سپاس خدای را)، هوشیعانا، حمد

hosanna

<hr> معنی : شلنگ، جوراب، لوله اب اتش نشانی <hr> معانی دیگر : شیلنگ، لوله ی پلاستیکی و خم شو (hose-pipe هم می گویند)، (اغلب با : down) با شیلنگ آب دادن یا پاشیدن، (در اصل) شلوار تنگ مردانه (که یا تا زانو و یا تا مچ پا می رسد)، (جمع) جوراب بلند، (جمع) جوراب کوتاه، لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری

معنی : شلنگ، جوراب، لوله اب اتش نشانی معانی دیگر : شیلنگ، لوله ی پلاستیکی و خم شو (hose-pipe هم می گویند)، (اغلب با : down) با شیلنگ آب دادن یا پاشیدن، (در اصل) شلوار تنگ مردانه (که یا تا زانو و یا تا مچ پا می رسد)، (جمع) جوراب بلند، (جمع) جوراب کوتاه، لوله لاستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری

hose

hosepipe

<hr> معنی : جوراب بافی، جوراب و زیرپوش کشباف، جامه کش باف <hr> معانی دیگر : جوراب، جوراب آلات

معنی : جوراب بافی، جوراب و زیرپوش کشباف، جامه کش باف معانی دیگر : جوراب، جوراب آلات

hosiery

<hr> معنی : منزل، نوانخانه، خسته خانه، بیمارستان، اسایشگاه <hr> معانی دیگر : شبگاه مسافران (به ویژه اگر توسط راهبان اداره شود)، مهمانسرا، مسافرخانه، (خانه ای برای بیماران و مستمندان) تیمارگاه، دارالعجزه، آسایشگاه

معنی : منزل، نوانخانه، خسته خانه، بیمارستان، اسایشگاه معانی دیگر : شبگاه مسافران (به ویژه اگر توسط راهبان اداره شود)، مهمانسرا، مسافرخانه، (خانه ای برای بیماران و مستمندان) تیمارگاه، دارالعجزه، آسایشگاه

hospice

<hr> معنی : مهمان نواز، مهمان نوازانه، غریب نواز <hr> معانی دیگر : مهماندوست، بیگانه نواز، (پرگیر) مساعد، مطلوب، پذیرا، خوشایند

معنی : مهمان نواز، مهمان نوازانه، غریب نواز معانی دیگر : مهماندوست، بیگانه نواز، (پرگیر) مساعد، مطلوب، پذیرا، خوشایند

hospitable

hospitably

<hr> معنی : بیمارستان، مریضخانه <hr> معانی دیگر : تیمارستان، تیمارگاه، (در اصل) شبگاه مسافران، مسافرخانه (معمولا توسط راهبان اداره می شد)، (در اصل) نوانخانه، یتیم خانه، (عامیانه) تعمیرگاه (به ویژه برای عروسک و ساعت و ابزار کوچک)

معنی : بیمارستان، مریضخانه معانی دیگر : تیمارستان، تیمارگاه، (در اصل) شبگاه مسافران، مسافرخانه (معمولا توسط راهبان اداره می شد)، (در اصل) نوانخانه، یتیم خانه، (عامیانه) تعمیرگاه (به ویژه برای عروسک و ساعت و ابزار کوچک)

hospital

hospitalisation

hospitalise

<hr> معنی : خوش رویی، ضیافت، مهمان نوازی <hr> معانی دیگر : مهماندوستی، بیگانه نوازی، غریب نوازی، وابسته به هتل داری (یا مسافرخانه یا مهمانسرا داری)

معنی : خوش رویی، ضیافت، مهمان نوازی معانی دیگر : مهماندوستی، بیگانه نوازی، غریب نوازی، وابسته به هتل داری (یا مسافرخانه یا مهمانسرا داری)

hospitality

<hr> معنی : بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدن <hr> معانی دیگر : بستری شدن یا بودن در بیمارستان، وابسته به بیمارستانی شدن یا بیمارستانی بودن

معنی : بستری، در بیمارستان بستری، دوره بستری شدن معانی دیگر : بستری شدن یا بودن در بیمارستان، وابسته به بیمارستانی شدن یا بیمارستانی بودن

hospitalization

<hr> معنی : بستری کردن، در بیمارستان <hr> معانی دیگر : (در بیمارستان) بستری کردن، خواباندن

معنی : بستری کردن، در بیمارستان معانی دیگر : (در بیمارستان) بستری کردن، خواباندن

hospitalize

hospitalized

<hr> معنی : سپاه، گروه، دسته، خواجه، ازدحام، خانه دار، مهمانخانه دار، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، انگل دار <hr> معانی دیگر : بریده ی نان که در عشای ربانی خورده می شود، مهمانی دهنده، مهمان خدا، (مسابقات یا کنفرانس ها و غیره) کشور (یا شهر یا موسسه ی) میزبان، (زیست شناسی : موجود که به آن پیوند زده اند، سازواره ای که انگل در آن زندگی می کند) میزبان، (رادیو و تلویزیون و غیره) مجری برنامه، انجامگر، مهمان داری کردن، میزبانی کردن، پذیرایی کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره) انجامگری کردن، مجری برنامه بودن، (قدیمی) هتل دار، مسافرخانه چی، می خانه دار، مهمانخانه چی، قشون، لشکر، ایل، جماعت، انبوه مردم، گروه بزرگ، جمعیت کثیر، شمار زیاد

معنی : سپاه، گروه، دسته، خواجه، ازدحام، خانه دار، مهمانخانه دار، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، انگل دار معانی دیگر : بریده ی نان که در عشای ربانی خورده می شود، مهمانی دهنده، مهمان خدا، (مسابقات یا کنفرانس ها و غیره) کشور (یا شهر یا موسسه ی) میزبان، (زیست شناسی : موجود که به آن پیوند زده اند، سازواره 

host

host name

hosta

<hr> معنی : وثیقه، گرو، گروگان، شخص گروی <hr> معانی دیگر : گروگان، شخص گروی، وثیقه

معنی : وثیقه، گرو، گروگان، شخص گروی معانی دیگر : گروگان، شخص گروی، وثیقه

hostage

<hr> معنی : شبانه روزی، هتل <hr> معانی دیگر : خوابگاه دانشجویی، رجوع شود به: youth hostel، مسافرخانه، مهمانسرا، شبانه روزی دانشکده یا دانشکده

معنی : شبانه روزی، هتل معانی دیگر : خوابگاه دانشجویی، رجوع شود به: youth hostel، مسافرخانه، مهمانسرا، شبانه روزی دانشکده یا دانشکده

hostel

<hr> معنی : شبانه روزی <hr> معانی دیگر : هتل، متل، مهمانسرا، مسافرخانه، خوابگاه

معنی : شبانه روزی معانی دیگر : هتل، متل، مهمانسرا، مسافرخانه، خوابگاه

hostelry

<hr> معنی : میزبان، زن مهماندار، زن میزبان، بانوی صاحبخانه <hr> معانی دیگر : (زن) میزبان، صاحبخانه، مهمانی دهنده، صاحب مهمانی، مهمان خدا، (زن) مسافرخانه چی، مهمانخانه چی، زوجه ی مسافرخانه چی، (هواپیما) مهماندار، (رستوران) راهنما و سرپیشخدمت (که مشتریان را می نشاند)

معنی : میزبان، زن مهماندار، زن میزبان، بانوی صاحبخانه معانی دیگر : (زن) میزبان، صاحبخانه، مهمانی دهنده، صاحب مهمانی، مهمان خدا، (زن) مسافرخانه چی، مهمانخانه چی، زوجه ی مسافرخانه چی، (هواپیما) مهماندار، (رستوران) راهنما و سرپیشخدمت (که مشتریان را می نشاند)

hostess

<hr> معنی : دشمن، عدو، ضد، ضد، متخاصم، خصومت امیز <hr> معانی دیگر : وابسته به دشمن، ناوردی، خصم، پرکینه، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، خصومت آمیز، کین آمیز، کین توز، مخالف، کیاگن، ناسازگار، (بازرگانی و مالیه) وابسته به بدست آوردن اکثریت سهام و مهار شرکت علیرغم میل مدیران آن

معنی : دشمن، عدو، ضد، ضد، متخاصم، خصومت امیز معانی دیگر : وابسته به دشمن، ناوردی، خصم، پرکینه، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، خصومت آمیز، کین آمیز، کین توز، مخالف، کیاگن، ناسازگار، (بازرگانی و مالیه) وابسته به بدست آوردن اکثریت سهام و مهار شرکت علیرغم میل مدیران آن

hostile

hostile takeover

hostile witness

hostilities

<hr> معنی : خصومت، عداوت، ستیزگی، ضدیت، عملیات خصمانه <hr> معانی دیگر : دشمنی، کین، کینه، پرخاشجویی، کار دشمنی آمیز، عمل خصمانه، (جمع) جنگ، عملیات جنگی

معنی : خصومت، عداوت، ستیزگی، ضدیت، عملیات خصمانه معانی دیگر : دشمنی، کین، کینه، پرخاشجویی، کار دشمنی آمیز، عمل خصمانه، (جمع) جنگ، عملیات جنگی

واژه های حرف "h" - جملات نمونه