جملات نمونه

<hr> (کامپیوتر) گنجایش حافظه، گنجایش حافظه

(کامپیوتر) گنجایش حافظه، گنجایش حافظه

memory capacity

<hr> ممفیس (مرکز مصر باستان)

ممفیس (مرکز مصر باستان)

memphis

<hr> معنی : مردها، جنس ذکور <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: man

معنی : مردها، جنس ذکور معانی دیگر : جمع واژه ی: man

<hr> معنی : مخاطره، تهدید، چیزی که تهدید کننده است، ارعاب کردن، چشم زهره رفتن، تهدید کردن <hr> معانی دیگر : بیمداد، ارعاب، هر چیز تهدید کننده، بیم آفرین، بیم زا، خطر، (عامیانه) آدم مزاحم، موی دماغ، موجب دردسر، شیطان، مایه ی صدمن شیر، تخس، موجب تهدید شدن، در معرض خطر قرار دادن

معنی : مخاطره، تهدید، چیزی که تهدید کننده است، ارعاب کردن، چشم زهره رفتن، تهدید کردن معانی دیگر : بیمداد، ارعاب، هر چیز تهدید کننده، بیم آفرین، بیم زا، خطر، (عامیانه) آدم مزاحم، موی دماغ، موجب دردسر، شیطان، مایه ی صدمن شیر، تخس، موجب تهدید شدن، در معرض خطر قرار دادن

menace

menacing

<hr> تهدید کنان، از روی تهدید

تهدید کنان، از روی تهدید

menacingly

<hr> معنی : خانه داری <hr> معانی دیگر : مدیریت، مسئولیت، خانواده

معنی : خانه داری معانی دیگر : مدیریت، مسئولیت، خانواده

menage

<hr> معنی : دامگاه، نمایشگاه جانوران، جایگاه دام ودد <hr> معانی دیگر : (دسته ای از جانوران غیربومی که برای نمایش در قفس نگهداری می شوند) جانوران باغ وحش، جانوران نمایشی

معنی : دامگاه، نمایشگاه جانوران، جایگاه دام ودد معانی دیگر : (دسته ای از جانوران غیربومی که برای نمایش در قفس نگهداری می شوند) جانوران باغ وحش، جانوران نمایشی

menagerie

<hr> اولین قاعدگی دختر، نخستین ماهانگی

اولین قاعدگی دختر، نخستین ماهانگی

menarche

<hr> معنی : درست کردن، بهبودی یافتن، شفاء دادن، رفو کردن، مرمت کردن، تعمیر کردن <hr> معانی دیگر : نوسازی کردن، بهترکردن، اصلاح کردن، بهبود بخشیدن، (سلامتی - شکستگی استخوان) بهبود یافتن، بهتر شدن، جوش خوردن، (زخم) التیام یافتن، (بیماری) خوب شدن، شفا یافتن، بازسازی، بهبود(ی)، التیام، رجوع شود به: amends، شفا دادن

معنی : درست کردن، بهبودی یافتن، شفاء دادن، رفو کردن، مرمت کردن، تعمیر کردن معانی دیگر : نوسازی کردن، بهترکردن، اصلاح کردن، بهبود بخشیدن، (سلامتی - شکستگی استخوان) بهبود یافتن، بهتر شدن، جوش خوردن، (زخم) التیام یافتن، (بیماری) خوب شدن، شفا یافتن، بازسازی، بهبود(ی)، التیام، رجوع شود به: amends، شفا دا

mend

<hr> معنی : دروغگو، کاذب <hr> معانی دیگر : نادرست، کذاب، قلابی

معنی : دروغگو، کاذب معانی دیگر : نادرست، کذاب، قلابی

mendacious

<hr> معنی : کذب، دروغ گویی <hr> معانی دیگر : دروغین بودن، نادرستی

معنی : کذب، دروغ گویی معانی دیگر : دروغین بودن، نادرستی

mendacity

mended

<hr> مندل (دانشمند اتریشی)

mendel

<hr> تعمیر کننده، اصلاح کننده

تعمیر کننده، اصلاح کننده

mender

<hr> معنی : سائل، گدا، درویش، دربدر، دربدر، گدایی کننده <hr> معانی دیگر : دریوزه گر، صدقه گیر، قلندر، گداوار، گداماب، وابسته به گدایان، قلندروار، وابسته به فرقه های مذهبی که اعضای آن از راه صدقه گیری زندگی می کنند

معنی : سائل، گدا، درویش، دربدر، دربدر، گدایی کننده معانی دیگر : دریوزه گر، صدقه گیر، قلندر، گداوار، گداماب، وابسته به گدایان، قلندروار، وابسته به فرقه های مذهبی که اعضای آن از راه صدقه گیری زندگی می کنند

mendicant

<hr> معنی : مرمت <hr> معانی دیگر : 1- تعمیر (به ویژه جوراب و لباس)، وصله پینه 2- هرچیز وصله پینه شده، تعمیر، نوسازی، بازسازی، التیام (زخم و استخوان شکسته و غیره)، خوب شدن، بهبود (از بیماری)، بهبودی

معنی : مرمت معانی دیگر : 1- تعمیر (به ویژه جوراب و لباس)، وصله پینه 2- هرچیز وصله پینه شده، تعمیر، نوسازی، بازسازی، التیام (زخم و استخوان شکسته و غیره)، خوب شدن، بهبود (از بیماری)، بهبودی

mending

<hr> (عامیانه) مردها، مردان (menfolks هم می گویند)

(عامیانه) مردها، مردان (menfolks هم می گویند)

menfolk

<hr> معنی : ادم پست، نوکر، چاکر، نوکر مابانه، پست <hr> معانی دیگر : درخور نوکران، وابسته به نوکران، دون، نوکر صفت، فرومایه، چاپلوس، بادمجان دور قاب چین، مستخدم، کلفت، آدم نوکرماب، آدم پست

معنی : ادم پست، نوکر، چاکر، نوکر مابانه، پست معانی دیگر : درخور نوکران، وابسته به نوکران، دون، نوکر صفت، فرومایه، چاپلوس، بادمجان دور قاب چین، مستخدم، کلفت، آدم نوکرماب، آدم پست

menial

<hr> وابسته به شامه مخ، پاشامى

وابسته به شامه مخ، پاشامى

meningeal

<hr> (کالبدشناسی) شامگان، مننژ، پرده های مغز، پاشام مغز

(کالبدشناسی) شامگان، مننژ، پرده های مغز، پاشام مغز

meninges

<hr> روانشناسى : غده پرده هاى مغزى

روانشناسى : غده پرده هاى مغزى

meningioma

<hr> معنی : سرسام، مننژیت، اماس پاشام مغز <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مننژیت، شامگان افروختگی، التهاب مننژ، طب اماس پاشام مغز

معنی : سرسام، مننژیت، اماس پاشام مغز معانی دیگر : (پزشکی) مننژیت، شامگان افروختگی، التهاب مننژ، طب اماس پاشام مغز

meningitis

<hr> پاشام مغز، شامه مخ، غشا دماغى

پاشام مغز، شامه مخ، غشا دماغى

meninx

<hr> معنی : هلال، نگارنده هلالی، گوژی یا کاوی سطح اب در لوله <hr> معانی دیگر : قوس، هرچیز هلال شکل، نیم پرهون، (عدسی) کوژ و کاو، محدب و مقعر (عدسی که یک طرفش کاو و طرف دیگرش کوژ است)، (کالبدشناسی) جسم هلالی شکل، کرجن زانو، غضروف زانو، شیشه ای که از یکسو گوژ واز سوی دیگر کاو باشد، فیزیک گوژی یاکاوی سطح اب درلوله

معنی : هلال، نگارنده هلالی، گوژی یا کاوی سطح اب در لوله معانی دیگر : قوس، هرچیز هلال شکل، نیم پرهون، (عدسی) کوژ و کاو، محدب و مقعر (عدسی که یک طرفش کاو و طرف دیگرش کوژ است)، (کالبدشناسی) جسم هلالی شکل، کرجن زانو، غضروف زانو، شیشه ای که از یکسو گوژ واز سوی دیگر کاو باشد، فیزیک گوژی یاکاوی سطح اب درلو

meniscus

<hr> فرقه ی مسیحی منونیت (که اصل آن از هلند بوده و پیروان آن به زندگی و جامه ی ساده و پرهیز از شغل های دولتی و انتخابات و خدمت نظام اعتقاد دارند)، فرقه ای از مسیحیان مخالف تعمید

فرقه ی مسیحی منونیت (که اصل آن از هلند بوده و پیروان آن به زندگی و جامه ی ساده و پرهیز از شغل های دولتی و انتخابات و خدمت نظام اعتقاد دارند)، فرقه ای از مسیحیان مخالف تعمید

mennonite

<hr> معنی : یائسگی، بند امدن قاعدگی، ایست طمی، سن یاس <hr> معانی دیگر : دشتان ایست، ماهه آسایی، ایست طمک

معنی : یائسگی، بند امدن قاعدگی، ایست طمی، سن یاس معانی دیگر : دشتان ایست، ماهه آسایی، ایست طمک

menopause

<hr> (عبری - شمعدان: شمعدان هفت شاخه نشان مذهب یهود است و شمعدان نه شاخه در مراسم هانوکا به کار می رود) منورا، شمعدانی که در کشتی های جنگی یهود بکار میرفته

(عبری - شمعدان: شمعدان هفت شاخه نشان مذهب یهود است و شمعدان نه شاخه در مراسم هانوکا به کار می رود) منورا، شمعدانی که در کشتی های جنگی یهود بکار میرفته

menorah

<hr> (پزشکی - زیادبودن خونریزی هنگام قاعدگی) پردشتانی، طمث زیاد، خونریزی رحم، ازدیاد خون در قاعدگی، نزف الدم رحم

(پزشکی - زیادبودن خونریزی هنگام قاعدگی) پردشتانی، طمث زیاد، خونریزی رحم، ازدیاد خون در قاعدگی، نزف الدم رحم

menorrhagia

menorrhea

mens

mens rea

<hr> معنی : وابسته به میز، میزی، سفرهای <hr> معانی دیگر : ویژه ی به کاربردن دور میز، (نادر) ماهانه، ماهیانه

معنی : وابسته به میز، میزی، سفرهای معانی دیگر : ویژه ی به کاربردن دور میز، (نادر) ماهانه، ماهیانه

mensal

<hr> (آلمانی) آدم، آدم عاقل

mensch

<hr> معنی : طمی، عادتماهیانه زنان، قاعدگی زنان، خونریزی رحم <hr> معانی دیگر : (خونی که هنگام قاعدگی از زن خارج می شود) دشتانه، طمث، طمک

معنی : طمی، عادتماهیانه زنان، قاعدگی زنان، خونریزی رحم معانی دیگر : (خونی که هنگام قاعدگی از زن خارج می شود) دشتانه، طمث، طمک

menses

<hr> معنی : وابسته به قاعده گی <hr> معانی دیگر : وابسته به قاعده شدن، مربوط به قاعدگی، ماهانگی، حیضی

معنی : وابسته به قاعده گی معانی دیگر : وابسته به قاعده شدن، مربوط به قاعدگی، ماهانگی، حیضی

menstrual

<hr> معنی : دشتان شدن، قاعده شدن، حیض شدن <hr> معانی دیگر : ماهانه شدن، رگل شدن، بی نماز شدن، حی­ شدن

معنی : دشتان شدن، قاعده شدن، حیض شدن معانی دیگر : ماهانه شدن، رگل شدن، بی نماز شدن، حی­ شدن

menstruate

<hr> معنی : طمی، قاعدگی زنان، خونریزی رحم، حیض، دشتان <hr> معانی دیگر : قاعدگی، دشتانگی، ماهانگی، عادت ماهانه، طمک

معنی : طمی، قاعدگی زنان، خونریزی رحم، حیض، دشتان معانی دیگر : قاعدگی، دشتانگی، ماهانگی، عادت ماهانه، طمک

menstruation

<hr> (هر آبگونه ای که جامدات را حل کند به ویژه آبگونه ای که برای گرفتن دارو از گیاه به کار می رود) فروکافت گر، حلال

(هر آبگونه ای که جامدات را حل کند به ویژه آبگونه ای که برای گرفتن دارو از گیاه به کار می رود) فروکافت گر، حلال

menstruum

<hr> سنجش پذیر، پیمانه پذیر، قابل اندازه گیری، قابل پیمایش واندازه گیری، پیمودنی

سنجش پذیر، پیمانه پذیر، قابل اندازه گیری، قابل پیمایش واندازه گیری، پیمودنی

mensurable

<hr> معنی : پیمایش، اندازه گیری <hr> معانی دیگر : سنجش، انصاف

معنی : پیمایش، اندازه گیری معانی دیگر : سنجش، انصاف

mensuration

<hr> معنی : دماغی، مغزی، فکری، روانی، معنوی، روحی، هوشی <hr> معانی دیگر : وابسته به مغز و عقل، عقلانی، خردی، ذهنی، (روان شناسی) روانی، (عامیانه) دیوانه، وابسته به چانه، چانه ای، زنخی، زنخدانی

معنی : دماغی، مغزی، فکری، روانی، معنوی، روحی، هوشی معانی دیگر : وابسته به مغز و عقل، عقلانی، خردی، ذهنی، (روان شناسی) روانی، (عامیانه) دیوانه، وابسته به چانه، چانه ای، زنخی، زنخدانی

mental

<hr> سن هوشی، رشد فکری، سن عقلی، سن عقلی he is twenty years old, but has the mental age of a five year old او بیست ساله است ولی سن عقل او به اندازهی یک بچهی پنج ساله است

سن هوشی، رشد فکری، سن عقلی، سن عقلی he is twenty years old, but has the mental age of a five year old او بیست ساله است ولی سن عقل او به اندازهی یک بچهی پنج ساله است

واژه های حرف "m" - جملات نمونه