جملات نمونه

mental hospital

mental illness

mental institution

<hr> عقب افتادگی فکری، پس ماندگی ذهنی، کند ذهنی

عقب افتادگی فکری، پس ماندگی ذهنی، کند ذهنی

mental retardation

mental state

<hr> (این باور: هر چیز فقط هنگامی وجود دارد که ذهنا مورد ملاحظه قرار گیرد) ذهن گرایی

(این باور: هر چیز فقط هنگامی وجود دارد که ذهنا مورد ملاحظه قرار گیرد) ذهن گرایی

mentalism

<hr> ذهن گرای، اندیشه خوان

mentalist

<hr> معنی : اندیشه، مشعر، قوه ذهنی، طرز فکر، ذهن، روحیه <hr> معانی دیگر : ذهنیت، توانایی ذهنی، ظرفیت فکری، اندیشه گنجایی

معنی : اندیشه، مشعر، قوه ذهنی، طرز فکر، ذهن، روحیه معانی دیگر : ذهنیت، توانایی ذهنی، ظرفیت فکری، اندیشه گنجایی

mentality

<hr> معنی : از نظر روانی، روحا، فکرا <hr> معانی دیگر : فکرا، روحا، از نظر روانی

معنی : از نظر روانی، روحا، فکرا معانی دیگر : فکرا، روحا، از نظر روانی

mentally

mentally ill

mentally retarded

<hr> فعالیت فکری، اندیش وری

فعالیت فکری، اندیش وری

mentation

mentha

<hr> معنی : جوهر نعناع خشک، قلم مانتول <hr> معانی دیگر : (شیمی) منتول (الکل سپید و تندمزه و تندبو و بلورین به فرمول c10h19oh که در پزشکی و صنعت کاربرد دارد)

معنی : جوهر نعناع خشک، قلم مانتول معانی دیگر : (شیمی) منتول (الکل سپید و تندمزه و تندبو و بلورین به فرمول c10h19oh که در پزشکی و صنعت کاربرد دارد)

menthol

<hr> معنی : نعناع دار <hr> معانی دیگر : منتول دار، منتولی، نعناعی، دارای طعم نعناع

معنی : نعناع دار معانی دیگر : منتول دار، منتولی، نعناعی، دارای طعم نعناع

mentholated

<hr> معنی : اشاره، تذکر، یاداوری، ذکر، یادکرد، نام بردن، ذکر کردن، اشاره کردن <hr> معانی دیگر : اشاره (به موضوعی یا چیزی)، ذکر (چیزی)، اشاره ی مختصر، گوشزد، یادآوری، (در مراسم بزرگداشت یا دادن جایزه و نشان) نام بری، نام بری کردن، تجلیل، (مختصرا) اشاره کردن به، گوشزد کردن

معنی : اشاره، تذکر، یاداوری، ذکر، یادکرد، نام بردن، ذکر کردن، اشاره کردن معانی دیگر : اشاره (به موضوعی یا چیزی)، ذکر (چیزی)، اشاره ی مختصر، گوشزد، یادآوری، (در مراسم بزرگداشت یا دادن جایزه و نشان) نام بری، نام بری کردن، تجلیل، (مختصرا) اشاره کردن به، گوشزد کردن

mention

<hr> معنی : نام برده، مذکور، چیز ذکر شده <hr> معانی دیگر : نامبرده، مذکور

معنی : نام برده، مذکور، چیز ذکر شده معانی دیگر : نامبرده، مذکور

mentioned

<hr> معنی : مربی، معلم سرخانه <hr> معانی دیگر : (m کوچک) مرشد، ناصح، رایزن، پندآموز، پیر، پیش کسوت، میاندار، (m کوچک - با: to) راهبری و رایزنی کردن، (کسی را) پندآموزی کردن، زیر بال خود گرفتن، پیش کسوتی کردن، (اسطوره ی یونان) منتور (دوست و مشاور اودیسیوس و معلم پسرش)، (m کوچک) مربی، آموزگار، معلم، مرشد

معنی : مربی، معلم سرخانه معانی دیگر : (m کوچک) مرشد، ناصح، رایزن، پندآموز، پیر، پیش کسوت، میاندار، (m کوچک - با: to) راهبری و رایزنی کردن، (کسی را) پندآموزی کردن، زیر بال خود گرفتن، پیش کسوتی کردن، (اسطوره ی یونان) منتور (دوست و مشاور اودیسیوس و معلم پسرش)، (m کوچک) مربی، آموزگار، معلم، مرشد

mentor

<hr> معنی : صورت غذا، منو، فهرست انتخاب، فهرست خوراک <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر و غیره) گزین فهرست، فهرست امکانات، (رستوران و غیره) فهرست خوراک

معنی : صورت غذا، منو، فهرست انتخاب، فهرست خوراک معانی دیگر : (کامپیوتر و غیره) گزین فهرست، فهرست امکانات، (رستوران و غیره) فهرست خوراک

menu bar

<hr> معنی : صدای گربه، میومیو کردن <hr> معانی دیگر : miaow میومیو کردن

معنی : صدای گربه، میومیو کردن معانی دیگر : miaow میومیو کردن

meow

meow or meou

<hr> مخفف: (فیزیک) میانگین فشار موثر mean effective pressure

مخفف: (فیزیک) میانگین فشار موثر mean effective pressure

<hr> معنی : شیطان، مفیستوفل <hr> معانی دیگر : (در داستان های قرون وسطایی و در شعر ((فاوست)) اثر گوته) مفیستوفل، اهریمن

معنی : شیطان، مفیستوفل معانی دیگر : (در داستان های قرون وسطایی و در شعر ((فاوست)) اثر گوته) مفیستوفل، اهریمن

mephistopheles

<hr> معنی : بازرگانی، تجارتی <hr> معانی دیگر : وابسته به سوداگران و سوداگری، تجاری، وابسته به بازارگرایی، بازارگرایانه

معنی : بازرگانی، تجارتی معانی دیگر : وابسته به سوداگران و سوداگری، تجاری، وابسته به بازارگرایی، بازارگرایانه

mercantile

<hr> معنی : سیاست موازنه بازرگانی کشور، سیاست بازرگانی <hr> معانی دیگر : (اروپای پس از قرون وسطی - این گرایش اقتصادی: حمایت از فراورده های داخلی از طریق تعرفه ی گمرکی و انحصار و خودکفایی و افزایش صادرات بر واردات و گردآوری شمش طلا) بازارگرایی، بازاربست گرایی، مکتب سوداگری، مرکانتیلیسم

معنی : سیاست موازنه بازرگانی کشور، سیاست بازرگانی معانی دیگر : (اروپای پس از قرون وسطی - این گرایش اقتصادی: حمایت از فراورده های داخلی از طریق تعرفه ی گمرکی و انحصار و خودکفایی و افزایش صادرات بر واردات و گردآوری شمش طلا) بازارگرایی، بازاربست گرایی، مکتب سوداگری، مرکانتیلیسم

mercantilism

<hr> (شیمی) مرکاپتان (انواع ترکیب های thiol)، الکل گوگرد دار

(شیمی) مرکاپتان (انواع ترکیب های thiol)، الکل گوگرد دار

mercaptan

<hr> (نقشه نگاری جغرافیایی) پیش افکن مرکاتور، مقیاس مرکاتور، نقشه برجسته نمای دارای نصف النهارات متوازی

(نقشه نگاری جغرافیایی) پیش افکن مرکاتور، مقیاس مرکاتور، نقشه برجسته نمای دارای نصف النهارات متوازی

mercator projection

<hr> معنی : پولکی، سرباز مزدور، ادم اجیر، مغرض، قابل فروش <hr> معانی دیگر : نبرد پیشه، (کسی که برای پول هر کاری می کند) مزدور، خریدنی، آزمند، پول دوست، مزدوروار، آزمندانه

معنی : پولکی، سرباز مزدور، ادم اجیر، مغرض، قابل فروش معانی دیگر : نبرد پیشه، (کسی که برای پول هر کاری می کند) مزدور، خریدنی، آزمند، پول دوست، مزدوروار، آزمندانه

mercenary

<hr> معنی : پارچه فروش، بزاز <hr> معانی دیگر : (انگلیس) پارچه فروش

معنی : پارچه فروش، بزاز معانی دیگر : (انگلیس) پارچه فروش

mercer

<hr> معنی : متاع، کالا، مال التجاره، تجارت کردن <hr> معانی دیگر : دانگانه، جنس، داد و ستد کردن، سوداگری کردن، خرید و فروش کردن، بازرگانی کردن، (برای فروش) عرضه کردن، آگهی و سازماندهی و غیره کردن) بازارپردازی کردن (در برابر: بازاریابی marketing)، (مهجور) دادوستد

معنی : متاع، کالا، مال التجاره، تجارت کردن معانی دیگر : دانگانه، جنس، داد و ستد کردن، سوداگری کردن، خرید و فروش کردن، بازرگانی کردن، (برای فروش) عرضه کردن، آگهی و سازماندهی و غیره کردن) بازارپردازی کردن (در برابر: بازاریابی marketing)، (مهجور) دادوستد

merchandise

merchandiser

<hr> (بخشی از بازاریابی marketing که با افزایش فروش از راه آگهی و حراج و قیمت گذاری و آراستن فروشگاه و غیره سروکار دارد) بازارپردازی

(بخشی از بازاریابی marketing که با افزایش فروش از راه آگهی و حراج و قیمت گذاری و آراستن فروشگاه و غیره سروکار دارد) بازارپردازی

merchandising

<hr> معنی : خواجه، تاجر، بازرگان، مرد تاجر، سودا گر، برای فروش <hr> معانی دیگر : کاسب، کاسبکار، پیشه ور، معامله گر، دکاندار، مغازه دار، بازرگانی، تجارتی، سوداگری، داد و ستد کردن، سوداگری کردن، وابسته به ناوگان بازرگانی

معنی : خواجه، تاجر، بازرگان، مرد تاجر، سودا گر، برای فروش معانی دیگر : کاسب، کاسبکار، پیشه ور، معامله گر، دکاندار، مغازه دار، بازرگانی، تجارتی، سوداگری، داد و ستد کردن، سوداگری کردن، وابسته به ناوگان بازرگانی

merchant

merchant bank

<hr> معنی : ناوگان بازرگانی <hr> معانی دیگر : ناوگان بازرگانی

معنی : ناوگان بازرگانی معانی دیگر : ناوگان بازرگانی

merchant marine

<hr> کشتی بازرگانی، کشتی تجاری

کشتی بازرگانی، کشتی تجاری

merchant ship

merchantability

<hr> رجوع شود به: mardetable، فروش رفتنی، قابل فروش، بازار دار

رجوع شود به: mardetable، فروش رفتنی، قابل فروش، بازار دار

merchantable

<hr> کشتی بازرگانی، مرد تاجر، کشتی تجارتی

کشتی بازرگانی، مرد تاجر، کشتی تجارتی

merchantman

merchants

<hr> معنی : مهربان، کریم، بخشنده، رحیم، غفور، بخشایشگر، رحمت امیز <hr> معانی دیگر : خطابخش، باگذشت، بامروت، آمرزگار، آمرزنده، رحمان

معنی : مهربان، کریم، بخشنده، رحیم، غفور، بخشایشگر، رحمت امیز معانی دیگر : خطابخش، باگذشت، بامروت، آمرزگار، آمرزنده، رحمان

merciful

<hr> ازروی بخشندگی، رحیمانه، کریمانه، ازروی شفقت

ازروی بخشندگی، رحیمانه، کریمانه، ازروی شفقت

mercifully

<hr> معنی : بی رحم <hr> معانی دیگر : سنگدل، ظالم، بی مروت

معنی : بی رحم معانی دیگر : سنگدل، ظالم، بی مروت

merciless

mercilessly

mercilessness

<hr> معنی : تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار <hr> معانی دیگر : (m بزرگ) وابسته به عطارد یا تیر، وابسته به جیوه، ایجاد شده از جیوه، سیماب زاد، وابسته به مرکوری (یکی از خدایان اسطوره ی روم)، دارای زبان چرب و نرم، کلاش، اهل دوز و کلک، دزد صفت، تیزهوش و خوش صحبت، بی وفا، ناپایدار، بوالهوس، دمدمی مزاج

معنی : تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار معانی دیگر : (m بزرگ) وابسته به عطارد یا تیر، وابسته به جیوه، ایجاد شده از جیوه، سیماب زاد، وابسته به مرکوری (یکی از خدایان اسطوره ی روم)، دارای زبان چرب و نرم، کلاش، اهل دوز و کلک، دزد صفت، تیزهوش و خوش صحبت، بی وفا، ناپایدار، بوالهوس، دمدمی مزاج

mercurial

<hr> (داروسازی) مرکورکروم (c20h8br2hgna2o6)، مرکورکروم، داروی ضد عفونی قرمز رنگ

(داروسازی) مرکورکروم (c20h8br2hgna2o6)، مرکورکروم، داروی ضد عفونی قرمز رنگ

واژه های حرف "m" - جملات نمونه