جملات نمونه

<hr> معنی : یادداشت، نت، یادداشت ها، نوت موسیقی، کلید پیانو، اهنگ صدا، تبصره، بخاطر سپردن، توجه کردن، تذکاریه یادداشت کردن، نوت موسیقی نوشتن، ذکر کردن، یادداشت کردن، ملاحظه کردن، ثبت کردن <hr> معانی دیگر : نشان، علامت، نشانه، انگ، لحن، تن صدا، حالت، خلاصه، پیش نویس، نت نویسی، (معمولا با: of) برجسته، چشمگیر، مورد توجه، درخور توجه، توجه، مشاهده، پسدید، (بر متن) توضیح، حواشی نویسی، زیرنویس (رجوع شود به: footnote)، اسکناس، پول کاغذی (bank note هم می گویند)، مورد دقت قرار دادن، نمیدن، مشاهده کردن، متذکر شدن، یادآور شدن، نت نوشتن، خلاصه نویسی کردن، (بازرگانی) سفته، سند بهادار، ورقه ی قرضه ی کوتاه مدت (صادره از سوی دولت یا شرکت ها)، (پرنده) آواز، صدا، (موسیقی) نت، رگه، عنصر، (قدیمی) آهنگ، نوا، ترانه، (موسیقی) کلید پیانو، نت موسیقی نوشتن، به صورت نت موسیقی درآوردن، خاطرات، یادداشت ها درجمع

معنی : یادداشت، نت، یادداشت ها، نوت موسیقی، کلید پیانو، اهنگ صدا، تبصره، بخاطر سپردن، توجه کردن، تذکاریه یادداشت کردن، نوت موسیقی نوشتن، ذکر کردن، یادداشت کردن، ملاحظه کردن، ثبت کردن معانی دیگر : نشان، علامت، نشانه، انگ، لحن، تن صدا، حالت، خلاصه، پیش نویس، نت نویسی، (معمولا با: of) برجسته، چشمگیر، م

note

<hr> معنی : دفتر یادداشت، دفتر تکالیف درسی، کتابچه یادداشت <hr> معانی دیگر : کتابچه، دفترچه، دفتریادداشت، دفتر کتابچه

معنی : دفتر یادداشت، دفتر تکالیف درسی، کتابچه یادداشت معانی دیگر : کتابچه، دفترچه، دفتریادداشت، دفتر کتابچه

notebook

notebook computer

<hr> معنی : برجسته، مورد ملاحظه <hr> معانی دیگر : چشمگیر، مورد توجه، نامدار، سرشناس

معنی : برجسته، مورد ملاحظه معانی دیگر : چشمگیر، مورد توجه، نامدار، سرشناس

noted

notepad

<hr> کاغذ یادداشت، کاغذ نامه نگاری، کاغذ نویسی، کاغذ رقعه ای

کاغذ یادداشت، کاغذ نامه نگاری، کاغذ نویسی، کاغذ رقعه ای

notepaper

notes

<hr> معنی : مورد توجه، با ارزش، قابل توجه، قابل دقت <hr> معانی دیگر : برجسته، چشمگیر، درخور توجه، جالب توجه، مهم

معنی : مورد توجه، با ارزش، قابل توجه، قابل دقت معانی دیگر : برجسته، چشمگیر، درخور توجه، جالب توجه، مهم

noteworthy

<hr> معنی : صفر، نیستی، هیچ، ابدا <hr> معانی دیگر : هیچی، بی اهمیت، ناچیز، اصلا نه، آدم بی ارزش، آدم بی اهمیت، نهستی، بی ارزش

معنی : صفر، نیستی، هیچ، ابدا معانی دیگر : هیچی، بی اهمیت، ناچیز، اصلا نه، آدم بی ارزش، آدم بی اهمیت، نهستی، بی ارزش

nothing

<hr> چیزی به چیز دیگری به غیر از، فقط

چیزی به چیز دیگری به غیر از، فقط

nothing but

nothing else but

<hr> چاره ی دیگر، راه دیگر

nothing for it

nothing less than

<hr> کاملا متفاوت، اصلا ناهمانند

کاملا متفاوت، اصلا ناهمانند

nothing like

nothing much

nothing of the kind

<hr> همان قدر، کمتر نه، همانند

همان قدر، کمتر نه، همانند

nothing short of

<hr> غیرجالب توجه، پیش پا افتاده، آنچه که آش دهان سوزی نیست

غیرجالب توجه، پیش پا افتاده، آنچه که آش دهان سوزی نیست

nothing to write home about

<hr> عدم وجود، نهستی، نیستی، هیچی، مرگ، خلا، تهی بودن، تهی مندی، هیچ بودن، ناچیزی، بی اهمیتی، چیز نابوده

عدم وجود، نهستی، نیستی، هیچی، مرگ، خلا، تهی بودن، تهی مندی، هیچ بودن، ناچیزی، بی اهمیتی، چیز نابوده

nothingness

<hr> معنی : خبر، توجه، اعلان، اگهی، اطلاع، اخطار، دیدن، ملاحظه کردن، شناختن، ملتفت شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در روزنامه) آگهی، آگهداد، اطلاعیه، دقت، نظر، آگاهی، هشدار، اخطاریه (به ویژه اخطاریه ی تخلیه ی خانه یا فسخ قرارداد)، پیش آگهی، اشاره کردن به، ذکر کردن، توضیح (اضافی) دادن، نقد ادبی (کوتاه) نوشتن، دریافتن، مشاهده کردن، مورد ملاحظه قرار دادن، مورد توجه قرار دادن، توجه کردن به، احترام گذاشتن، محل گذاشتن، اعتنا کردن، تواضع، سلام و تعارف، نقد مختصر کتاب یا نمایشنامه (و غیره)، هنرسنجه

معنی : خبر، توجه، اعلان، اگهی، اطلاع، اخطار، دیدن، ملاحظه کردن، شناختن، ملتفت شدن معانی دیگر : (به ویژه در روزنامه) آگهی، آگهداد، اطلاعیه، دقت، نظر، آگاهی، هشدار، اخطاریه (به ویژه اخطاریه ی تخلیه ی خانه یا فسخ قرارداد)، پیش آگهی، اشاره کردن به، ذکر کردن، توضیح (اضافی) دادن، نقد ادبی (کوتاه) نوشتن، د

notice

<hr> صفحه ای که روی آن آگهی می چسبانند، تخته اعلانات

صفحه ای که روی آن آگهی می چسبانند، تخته اعلانات

notice board

<hr> معنی : ظاهر، برجسته، قابل توجه، قابل ملاحضه <hr> معانی دیگر : چشمگیر، شایان توجه، شاینده، محسوس

معنی : ظاهر، برجسته، قابل توجه، قابل ملاحضه معانی دیگر : چشمگیر، شایان توجه، شاینده، محسوس

noticeable

<hr> بطور قابل ملاحظه، چنانکه بتوان دید، بطور برجسته یا معلوم

بطور قابل ملاحظه، چنانکه بتوان دید، بطور برجسته یا معلوم

noticeably

noticed

<hr> (بیماریی که باید به مراجع مربوطه گزارش داده شود) گزارش دادنی

(بیماریی که باید به مراجع مربوطه گزارش داده شود) گزارش دادنی

notifiable

<hr> معنی : خبر، تذکر، اطلاع، اخطار، اگاهسازی <hr> معانی دیگر : آگهداد، گزارش

معنی : خبر، تذکر، اطلاع، اخطار، اگاهسازی معانی دیگر : آگهداد، گزارش

notification

<hr> معنی : اعلام کردن، اخطار کردن، اگاهی دادن، اگاه ساختن، اعلام داشتن <hr> معانی دیگر : اطلاع دادن، خبردادن، آگاه کردن، آگهداد کردن، اخطاریه فرستادن

معنی : اعلام کردن، اخطار کردن، اگاهی دادن، اگاه ساختن، اعلام داشتن معانی دیگر : اطلاع دادن، خبردادن، آگاه کردن، آگهداد کردن، اخطاریه فرستادن

notify

<hr> معنی : اندیشه، خیال، عقیده، ادراک، مفهوم، فکر، تصور، خاطر، خاطره، نظریه، پندار <hr> معانی دیگر : تصویر مغزی، عقیده ی کلی، انگاشت، اندیشه ی مبهم، وهم، هوس، نظر، باور، اعتقاد، برداشت، منظور، نقشه، چشم دید، مقصود، قصد، نیت، فکری

معنی : اندیشه، خیال، عقیده، ادراک، مفهوم، فکر، تصور، خاطر، خاطره، نظریه، پندار معانی دیگر : تصویر مغزی، عقیده ی کلی، انگاشت، اندیشه ی مبهم، وهم، هوس، نظر، باور، اعتقاد، برداشت، منظور، نقشه، چشم دید، مقصود، قصد، نیت، فکری

notion

<hr> معنی : اندیشه، ادراک، تصور، نظریه <hr> معانی دیگر : تصوری، ذهنی، نظری، موهوم، خیالی، انگاشتی، فکر، فکری

معنی : اندیشه، ادراک، تصور، نظریه معانی دیگر : تصوری، ذهنی، نظری، موهوم، خیالی، انگاشتی، فکر، فکری

notional

notions

<hr> (جانورشناسی) پشت مازه، طناب پشتی

(جانورشناسی) پشت مازه، طناب پشتی

notochord

<hr> معنی : رسوایی، بد نامی، انگشت نمایی <hr> معانی دیگر : سو شهرت، بی آبرویی، کیادگی

معنی : رسوایی، بد نامی، انگشت نمایی معانی دیگر : سو شهرت، بی آبرویی، کیادگی

notoriety

<hr> معنی : بدنام رسوا <hr> معانی دیگر : رسوا، انگشت نما، بدنام، بی آبرو، کیاده، زبانزد، شناخته، معروف، شناسا

معنی : بدنام رسوا معانی دیگر : رسوا، انگشت نما، بدنام، بی آبرو، کیاده، زبانزد، شناخته، معروف، شناسا

notorious

<hr> بطور انگشت نما، برسوایی، آشکارا، بطور آشکار، مشهورانه

بطور انگشت نما، برسوایی، آشکارا، بطور آشکار، مشهورانه

notoriously

<hr> معنی : بدون توجه، باوجود، باوجود اینکه، باوجود اینکه، مخالف، با وجود، علیرغم <hr> معانی دیگر : به رغم، با این وجود، با همه ی این ها، به هر حال، گرچه، هرچند، گواینکه، باآنکه

معنی : بدون توجه، باوجود، باوجود اینکه، باوجود اینکه، مخالف، با وجود، علیرغم معانی دیگر : به رغم، با این وجود، با همه ی این ها، به هر حال، گرچه، هرچند، گواینکه، باآنکه

notwithstanding

<hr> معنی : نان بادامی، شیرینی بادام دار <hr> معانی دیگر : (شیرینی پزی) نقل بادام

معنی : نان بادامی، شیرینی بادام دار معانی دیگر : (شیرینی پزی) نقل بادام

nougat

<hr> معنی : هیچ <hr> معانی دیگر : (حساب) صفر، naught : عدم

معنی : هیچ معانی دیگر : (حساب) صفر، naught : عدم

nought

<hr> یکجور دوز بازی که نشانهای صفرو چلیپادرآن بکارمیرود

یکجور دوز بازی که نشانهای صفرو چلیپادرآن بکارمیرود

noughts and crosses

<hr> معنی : مجرد، وجود مجرد <hr> معانی دیگر : (فلسفه ی کانت) بود، ذات، شی فی نفسه، ذات معقول، فلسفه کانت مجرد، معقولات، معنویات

معنی : مجرد، وجود مجرد معانی دیگر : (فلسفه ی کانت) بود، ذات، شی فی نفسه، ذات معقول، فلسفه کانت مجرد، معقولات، معنویات

noumenon

<hr> معنی : اسم، نام، موصوف <hr> معانی دیگر : (دستورزبان) اسم

معنی : اسم، نام، موصوف معانی دیگر : (دستورزبان) اسم

noun

noun phrase

<hr> معنی : قوت دادن، خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن، تغذیه کردن <hr> معانی دیگر : (انسان و گیاه و جانور) تغذیه کردن، خوراک رسانی کردن، پروردن، پرورش دادن، تغذیه

معنی : قوت دادن، خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن، تغذیه کردن معانی دیگر : (انسان و گیاه و جانور) تغذیه کردن، خوراک رسانی کردن، پروردن، پرورش دادن، تغذیه

nourish

<hr> معنی : تغذیه، مقوی، مغذی <hr> معانی دیگر : پروردگر

معنی : تغذیه، مقوی، مغذی معانی دیگر : پروردگر

nourishing

<hr> معنی : قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش <hr> معانی دیگر : خوراک رسانی، پروردگری، خورانش

معنی : قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش معانی دیگر : خوراک رسانی، پروردگری، خورانش

nourishment

<hr> معنی : خرد، قوه ادراک، عقل <hr> معانی دیگر : (فلسفه) جهان خرد، جهان - خرد، عقل کل

معنی : خرد، قوه ادراک، عقل معانی دیگر : (فلسفه) جهان خرد، جهان - خرد، عقل کل

nous

<hr> مخفف: ماه نوامبر، مخفف: ماه نوامبر

مخفف: ماه نوامبر، مخفف: ماه نوامبر

<hr> معنی : نو اختر، ستاره موقتی، فانی ستاره <hr> معانی دیگر : (نجوم) نواختر، ستاره ای که نور ان چند روزی زیاد شده ودوباره کم شود

معنی : نو اختر، ستاره موقتی، فانی ستاره معانی دیگر : (نجوم) نواختر، ستاره ای که نور ان چند روزی زیاد شده ودوباره کم شود

nova

<hr> استان نووسکوشیا (در جنوب خاوری کانادا - پایتخت: halifax - مخفف 55490 - ns کیلومتر مربع)

استان نووسکوشیا (در جنوب خاوری کانادا - پایتخت: halifax - مخفف 55490 - ns کیلومتر مربع)

واژه های حرف "n" - جملات نمونه