جملات نمونه

off guard

<hr> ناحیه ی ورود ممنوع،خارج از حد،برون کنار،فرامرز

ناحیه ی ورود ممنوع،خارج از حد،برون کنار،فرامرز

off limits

<hr> معنی : برون خطی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر- وابسته به ابزاری که مستقیما به کامپیوتر وصل نبوده و زیر مهار آن نیستند - در برابر: درون خطی on-line) برون خطی،برراستا،قطع خط،ناپیوسته، برون خطی

معنی : برون خطی معانی دیگر : (کامپیوتر- وابسته به ابزاری که مستقیما به کامپیوتر وصل نبوده و زیر مهار آن نیستند - در برابر: درون خطی on-line) برون خطی،برراستا،قطع خط،ناپیوسته، برون خطی

off line

<hr> خالی کردن، تهی کردن، بار خالی کردن، رجوع شود به: unload

خالی کردن، تهی کردن، بار خالی کردن، رجوع شود به: unload

off load

<hr> خارج از فصل بخصوص، (کرایه ی هتل و هواپیماو غیره) خارج از فصل،در دوران کسادی،ارزان تر از معمول،در دوران کم کاری، وابسته به این دوران

خارج از فصل بخصوص، (کرایه ی هتل و هواپیماو غیره) خارج از فصل،در دوران کسادی،ارزان تر از معمول،در دوران کم کاری، وابسته به این دوران

off season

<hr> 1- جدا از دیگران، فرد، غیر معمولی، بیراهه 2- بدیع، ناآشنا، نوآورده

1- جدا از دیگران، فرد، غیر معمولی، بیراهه 2- بدیع، ناآشنا، نوآورده

off the beaten track

<hr> (خودمانی) بدون آمادگی قبلی، بلامقدمه، بدون پیش اندیشی

(خودمانی) بدون آمادگی قبلی، بلامقدمه، بدون پیش اندیشی

off the cuff

<hr> (عامیانه) فارغ البال، رها، آزاد از دردسر

(عامیانه) فارغ البال، رها، آزاد از دردسر

off the hook

<hr> (انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده، آماده

(انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده، آماده

off the peg

off the rack

<hr> به طور غیررسمی، نه برای درج در جراید و غیره، بین خودمان، محرمانه و خصوصی نه برای انتشار

به طور غیررسمی، نه برای درج در جراید و غیره، بین خودمان، محرمانه و خصوصی نه برای انتشار

off the record

<hr> کالاهای آماده ی مصرف (که نیازی به آمیختن یا پختن و غیره ندارد)

کالاهای آماده ی مصرف (که نیازی به آمیختن یا پختن و غیره ندارد)

off the shelf

off the track

<hr> (امریکا - خودمانی) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

(امریکا - خودمانی) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

off the wagon

off-color

off-key

off-line

off-putting

<hr> معنی : کف، لاشه، اشغال، اخال، مواد زائد، سیرابی <hr> معانی دیگر : دور انداختنی، وازده، (قصابی) دل و روده، زوائد درون شکم جانور ذبح شده، آشغال

معنی : کف، لاشه، اشغال، اخال، مواد زائد، سیرابی معانی دیگر : دور انداختنی، وازده، (قصابی) دل و روده، زوائد درون شکم جانور ذبح شده، آشغال

offal

<hr> (موسیقی) رنگ کوتاه، ضرب ثانوی، قطعه موسیقی ناهماهنگ، مغایر

(موسیقی) رنگ کوتاه، ضرب ثانوی، قطعه موسیقی ناهماهنگ، مغایر

offbeat

<hr> معنی : دلخوری، قانون شکنی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: offense، offense گناه، تقصیر، حمله، یورش، هجوم، اهانت، توهین، رنجش، تجاوز

معنی : دلخوری، قانون شکنی معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: offense، offense گناه، تقصیر، حمله، یورش، هجوم، اهانت، توهین، رنجش، تجاوز

offence

offences

<hr> معنی : رنجاندن، دلخور کردن، اذیت کردن، تخطی کردن، صدمه زدن، متغیر کردن <hr> معانی دیگر : رنجیدن، دلخور کردن یا شدن، گران خاطر کردن یا شدن، آزردن، رنجه داشتن، ناخشنود کردن یا شدن، خشمگین کردن یا شدن، (مهجور) تخلف کردن، سرپیچی کردن، مرتکب گناه شدن

معنی : رنجاندن، دلخور کردن، اذیت کردن، تخطی کردن، صدمه زدن، متغیر کردن معانی دیگر : رنجیدن، دلخور کردن یا شدن، گران خاطر کردن یا شدن، آزردن، رنجه داشتن، ناخشنود کردن یا شدن، خشمگین کردن یا شدن، (مهجور) تخلف کردن، سرپیچی کردن، مرتکب گناه شدن

offend

offend against

offended

<hr> معنی : متجاوز، متخلف، خلافکار، تخطی کننده <hr> معانی دیگر : متخلف، تخطی کننده، متجاوز

معنی : متجاوز، متخلف، خلافکار، تخطی کننده معانی دیگر : متخلف، تخطی کننده، متجاوز

offender

offenders

<hr> معنی : متخلف <hr> معانی دیگر : تخلف قانون ـ فقه : تخطى

معنی : متخلف معانی دیگر : تخلف قانون ـ فقه : تخطى

offending

<hr> معنی : توهین، حمله، رنجش، دلخوری، تجاوز، یورش، اهانت، گناه، بزه، تقصیر، لغزش، هجوم، قانون شکنی <hr> معانی دیگر : سر پیچی (از قانون یا اصول اخلاقی)، تخلف، تخطی، ناخشنود سازی، رنجیدگی، نا خشنودی، موجب دلخوری، عامل رنجش، تک، تازش، تاخت، مهاجمه، آفند، تعرض، (بازی های ورزشی) خط حمله، گروه حمله، تیم حمله (در برابر: تیم دفاع defense)، (نادر) موجب گناه یا ضلالت، سبب گمراهی یا تخلف، (شخص یا قشون و غیره) متجاوز، تاختگر، تازشگر

معنی : توهین، حمله، رنجش، دلخوری، تجاوز، یورش، اهانت، گناه، بزه، تقصیر، لغزش، هجوم، قانون شکنی معانی دیگر : سر پیچی (از قانون یا اصول اخلاقی)، تخلف، تخطی، ناخشنود سازی، رنجیدگی، نا خشنودی، موجب دلخوری، عامل رنجش، تک، تازش، تاخت، مهاجمه، آفند، تعرض، (بازی های ورزشی) خط حمله، گروه حمله، تیم حمله (در ب

offense

offenses

<hr> معنی : یورش، تعرض، حمله، مهاجم، متجاوز، زشت، کریه، اهنانت اور، رنجاننده <hr> معانی دیگر : وابسته به یا برای حمله، تهاجمی، تعرضی، تهاجم آمیز، آفندی، تازشی، زننده، نا مطبوع، ناخوشایند، بد، تنفر انگیز، بیزار کننده، دلخور کننده، رنجش آور، موهن، توهین آمیز، تکش، تاخت و تاز، تازشگر، تاختگر، آفندگر، (بازی های ورزشی) وابسته به گروه یا خط حمله

معنی : یورش، تعرض، حمله، مهاجم، متجاوز، زشت، کریه، اهنانت اور، رنجاننده معانی دیگر : وابسته به یا برای حمله، تهاجمی، تعرضی، تهاجم آمیز، آفندی، تازشی، زننده، نا مطبوع، ناخوشایند، بد، تنفر انگیز، بیزار کننده، دلخور کننده، رنجش آور، موهن، توهین آمیز، تکش، تاخت و تاز، تازشگر، تاختگر، آفندگر، (بازی های و

offensive

<hr> بطور برخورنده، بطور اهانت آمیز، بطور ناگواریا بد، از راه تهاجم

بطور برخورنده، بطور اهانت آمیز، بطور ناگواریا بد، از راه تهاجم

offensively

<hr> بر خورندگی، اهانت آمیزی، بدی، نفرت انگیزی، حالت تهاجم یا حمله

بر خورندگی، اهانت آمیزی، بدی، نفرت انگیزی، حالت تهاجم یا حمله

offensiveness

<hr> معنی : عرضه، ارائه، پیشکش، پیشنهاد، تقدیم، عرضه کردن، عرضه داشتن، فدا کردن، پیشکش کردن، تقدیم داشتن، پیشنهاد کردن <hr> معانی دیگر : (بیشتر با:up) تقدیم کردن (به خداوند یا مقدسان)، نثار کردن، ارزانی داشتن، بذل کردن، خواستار (انجام کاری) شدن، داوطلب شدن، از خود نشان دادن، بروز دادن، در معرض فروش گذاشتن، پیشنهاد خرید یا فروش دادن، (فرصت و غیره) پیش آمدن، رخ دادن، دست دادن، باز نمود، تعارف (کردن)، (نادر) پیشنهاد ازدواج کردن، (قدیمی - با at) کوشیدن

معنی : عرضه، ارائه، پیشکش، پیشنهاد، تقدیم، عرضه کردن، عرضه داشتن، فدا کردن، پیشکش کردن، تقدیم داشتن، پیشنهاد کردن معانی دیگر : (بیشتر با:up) تقدیم کردن (به خداوند یا مقدسان)، نثار کردن، ارزانی داشتن، بذل کردن، خواستار (انجام کاری) شدن، داوطلب شدن، از خود نشان دادن، بروز دادن، در معرض فروش گذاشتن، پی

offer

offer for sale

<hr> معنی : معروف، پیشکی

offered

<hr> معنی : ارائه، پیشکش <hr> معانی دیگر : پیشنهاد، باز نمود، هدیه، دهش، صدقه، خیرات، اعانه، هر چه که در معرض فروش است، - فروشی

معنی : ارائه، پیشکش معانی دیگر : پیشنهاد، باز نمود، هدیه، دهش، صدقه، خیرات، اعانه، هر چه که در معرض فروش است، - فروشی

offering

<hr> ایجاب کننده، موجب، پیشنهاد دهنده، فروشنده قانون ـ فقه : پیشنهاد دهنده در عقود بازرگانى : عرضه کننده

ایجاب کننده، موجب، پیشنهاد دهنده، فروشنده قانون ـ فقه : پیشنهاد دهنده در عقود بازرگانى : عرضه کننده

offeror

offers

<hr> (مراسم عشای ربانی) تقدیس نان و شراب، موسیقی همراه با این تقدیس، (در برنامه های معمولی کلیسا) گرد آوری اعانه و صدقه، سینی محتوی پول یا پول جمع اوری شده از حضار درکلیسا

(مراسم عشای ربانی) تقدیس نان و شراب، موسیقی همراه با این تقدیس، (در برنامه های معمولی کلیسا) گرد آوری اعانه و صدقه، سینی محتوی پول یا پول جمع اوری شده از حضار درکلیسا

offertory

<hr> معنی : بی تامل، بدون مقدمه، بداهه، بدون تهیه، بدون تهیه، بدون مقدمه <hr> معانی دیگر : بلا مقدمه، بدون تدارک قبلی، آنی، بی آمادگی، فی البداهه، بی اعتنا، بی توجه، نامتواضع، بی نزاکت (offhanded هم می گویند)، بی مطالعه، بی اندیشه، بی تهیه

معنی : بی تامل، بدون مقدمه، بداهه، بدون تهیه، بدون تهیه، بدون مقدمه معانی دیگر : بلا مقدمه، بدون تدارک قبلی، آنی، بی آمادگی، فی البداهه، بی اعتنا، بی توجه، نامتواضع، بی نزاکت (offhanded هم می گویند)، بی مطالعه، بی اندیشه، بی تهیه

offhand

<hr> بی مطالعه، بی اندیشه، هول هلکی، بی تکلیف

بی مطالعه، بی اندیشه، هول هلکی، بی تکلیف

offhanded

<hr> بی مطالعه، بی اندیشه، بی تکلیف، هول هلکی

بی مطالعه، بی اندیشه، بی تکلیف، هول هلکی

offhandedly

<hr> معنی : مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام <hr> معانی دیگر : دستور، نیت، همت، مطب، باجه، دیوان، (در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه، (امریکا) اداره ی کل (کوچکتر از وزارت)، (انگلیس) وزارت، (کلیسا) رسم (مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)، عمل، مسند، (محل یا ساختمان) اداری، وابسته به اداره، اداری، دفتری، (انگلیس - خانه های اعیانی) محل مستخدم ها

معنی : مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام معانی دیگر : دستور، نیت، همت، مطب، باجه، دیوان، (در خانه) اتاق کار، اتاق مطالعه، (امریکا) اداره ی کل (کوچکتر از وزارت)، (انگلیس) وزارت، (کلیسا) رسم (مراسم)، نیایش (رجوع شود به: divine office)، عمل، 

office

<hr> ساختمان اداری (معمولا بزرگ و شامل چند اداره)

ساختمان اداری (معمولا بزرگ و شامل چند اداره)

office block

<hr> معنی : پیشخدمت <hr> معانی دیگر : پادو، فراش

معنی : پیشخدمت معانی دیگر : پادو، فراش

office boy

office building

<hr> معنی : ساعات اداری <hr> معانی دیگر : ساعات کار

معنی : ساعات اداری معانی دیگر : ساعات کار

واژه های حرف "o" - جملات نمونه