جملات نمونه

operates

<hr> معنی : مربوط به اپرا <hr> معانی دیگر : اپرایی، وابسته به اپرا

معنی : مربوط به اپرا معانی دیگر : اپرایی، وابسته به اپرا

operatic

<hr> معنی : عملیاتی <hr> معانی دیگر : عامل

معنی : عملیاتی معانی دیگر : عامل

operating

operating capital

operating expenses

operating profit

<hr> جایگاه عمل، اطاق عمل

operating room

<hr> معنی : سیستمعملی، سیستم عامل <hr> معانی دیگر : os سیستم عامل

معنی : سیستمعملی، سیستم عامل معانی دیگر : os سیستم عامل

operating system

operating table

operating theatre

<hr> معنی : عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد <hr> معانی دیگر : کار، کارکرد، کنش، اثر، کاری بودن، هنایش، تاثیر، اداره کردن، چرخاندن، (نظامی و غیره) عملیات نظامی، مانورهای رزمی، (جمع) پایگاه، مرکز عملیات، (ریاضی) عمل، فراوش، عمل جبری

معنی : عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد معانی دیگر : کار، کارکرد، کنش، اثر، کاری بودن، هنایش، تاثیر، اداره کردن، چرخاندن، (نظامی و غیره) عملیات نظامی، مانورهای رزمی، (جمع) پایگاه، مرکز عملیات، (ریاضی) عمل، فراوش، عمل جبری

operation

operation manager

<hr> معنی : قابل استفاده، دایر، موثر، وابسته به عمل <hr> معانی دیگر : عملیاتی، وابسته به کار کردن موتور یا سازگان یا فرآیند و غیره، کاربردی، به کار بردنی، کاربردپذیر، قابل بهره برداری

معنی : قابل استفاده، دایر، موثر، وابسته به عمل معانی دیگر : عملیاتی، وابسته به کار کردن موتور یا سازگان یا فرآیند و غیره، کاربردی، به کار بردنی، کاربردپذیر، قابل بهره برداری

operational

operationally

<hr> معنی : عملیات <hr> معانی دیگر : عملیات علوم نظامى : نحوه استفاده از دستگاهها

معنی : عملیات معانی دیگر : عملیات علوم نظامى : نحوه استفاده از دستگاهها

operations

<hr> معنی : عامل، کارگر، عمل کننده، دایر، موثر، قابل استفاده <hr> معانی دیگر : مشغول به کار، کنش ور، شاغل، کاری، وابسته به کار با دست یا ماشین، فیزیکی، وابسته به جراحی، کارگر صنعتی، قابل به کار اندازی، کاربردپذیر، کاربردی، وابسته به کار اندازی، عملی

معنی : عامل، کارگر، عمل کننده، دایر، موثر، قابل استفاده معانی دیگر : مشغول به کار، کنش ور، شاغل، کاری، وابسته به کار با دست یا ماشین، فیزیکی، وابسته به جراحی، کارگر صنعتی، قابل به کار اندازی، کاربردپذیر، کاربردی، وابسته به کار اندازی، عملی

operative

<hr> بطور کارگر یا موثر، بطور عملی

بطور کارگر یا موثر، بطور عملی

operatively

<hr> معنی : عامل، متصدی، ماشین چی، ماشین کار، عمل کننده، اپراتور، گرداننده، تلفن چی <hr> معانی دیگر : به کارانداز، کارور، جراح، انجام دهنده ی عمل جراحی، مدیر یا صاحب (معدن یا راه آهن یا کارخانه و غیره)، (امریکا - خودمانی) آدم زرنگ و کامیاب، آدمی که حرف خود را به کرسی می نشاند، عمگر

معنی : عامل، متصدی، ماشین چی، ماشین کار، عمل کننده، اپراتور، گرداننده، تلفن چی معانی دیگر : به کارانداز، کارور، جراح، انجام دهنده ی عمل جراحی، مدیر یا صاحب (معدن یا راه آهن یا کارخانه و غیره)، (امریکا - خودمانی) آدم زرنگ و کامیاب، آدمی که حرف خود را به کرسی می نشاند، عمگر

operator

<hr> (زیست شناسی) درپوش، سرپوش

(زیست شناسی) درپوش، سرپوش

operculum

<hr> معنی : اپرای کوچک <hr> معانی دیگر : (اپرای سبک و سرگرم کننده) اپرت

معنی : اپرای کوچک معانی دیگر : (اپرای سبک و سرگرم کننده) اپرت

operetta

<hr> معنی : التهاب، چشم درد، اماس چشم، رمد، ملتحمه کره چشم <hr> معانی دیگر : (پزشکی) چشم افروختگی، چشم تبسی، التهاب چشم (ophthalmitis هم می گویند)، طب چشم درد

معنی : التهاب، چشم درد، اماس چشم، رمد، ملتحمه کره چشم معانی دیگر : (پزشکی) چشم افروختگی، چشم تبسی، التهاب چشم (ophthalmitis هم می گویند)، طب چشم درد

ophthalmia

<hr> وابسته به چشم، چشمی، چشمی وابسته به چشم، دچار چشم درد، داروی چشم درد

وابسته به چشم، چشمی، چشمی وابسته به چشم، دچار چشم درد، داروی چشم درد

ophthalmic

<hr> وابسته به چشم شناسى یا ناخوشى هاى چشم

وابسته به چشم شناسى یا ناخوشى هاى چشم

ophthalmological

<hr> معنی : چشم پزشک، ویژه گر چشم پزشکی <hr> معانی دیگر : چشم پزشک، ویژه گر چشم پزشکی

معنی : چشم پزشک، ویژه گر چشم پزشکی معانی دیگر : چشم پزشک، ویژه گر چشم پزشکی

ophthalmologist

<hr> معنی : چشم پزشکی، کحالی <hr> معانی دیگر : چشم پزشکی، کحالی

معنی : چشم پزشکی، کحالی معانی دیگر : چشم پزشکی، کحالی

ophthalmology

ophthalmoplegia

<hr> معنی : اسباب معاینه ته چشم، ته چشم بین <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) چشم بین، دستگاه معاینه ی چشم، طب اسباب معاینه ته چشم

معنی : اسباب معاینه ته چشم، ته چشم بین معانی دیگر : (چشم پزشکی) چشم بین، دستگاه معاینه ی چشم، طب اسباب معاینه ته چشم

ophthalmoscope

<hr> طب معاینه چشم و شبکیه

ophthalmoscopy

<hr> معنی : مخدر، افیون دار، تکسین دهنده <hr> معانی دیگر : داروی دارای تریاک، افیون دارو، داروی مخدر، آرام بخش، آرام کننده، آرامگر، کرخت کننده، خواب آور، رخوت آور، تخدیر کننده، (نادر) با افیون درمان کردن

معنی : مخدر، افیون دار، تکسین دهنده معانی دیگر : داروی دارای تریاک، افیون دارو، داروی مخدر، آرام بخش، آرام کننده، آرامگر، کرخت کننده، خواب آور، رخوت آور، تخدیر کننده، (نادر) با افیون درمان کردن

opiate

<hr> معنی : عقیده داشتن، نظریه دادن، اظهار نظر کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا مزاح آمیز) اظهارنظر کردن، اندیشیدن، پیشنهاد کردن، نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن

معنی : عقیده داشتن، نظریه دادن، اظهار نظر کردن معانی دیگر : (معمولا مزاح آمیز) اظهارنظر کردن، اندیشیدن، پیشنهاد کردن، نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن

opine

<hr> معنی : نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار <hr> معانی دیگر : نگریه، باور، نظر خبره، نظر کارشناس، عقیده ی اهل فن، نظر مردم (افکار عمومی)، (حقوق) نظر قاضی، نظر دادگاه

معنی : نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار معانی دیگر : نگریه، باور، نظر خبره، نظر کارشناس، عقیده ی اهل فن، نظر مردم (افکار عمومی)، (حقوق) نظر قاضی، نظر دادگاه

opinion

opinion poll

<hr> معنی : خود رای، خود سر، لجوج، مستبد <hr> معانی دیگر : جزمی، متعصب، کوته فکر

معنی : خود رای، خود سر، لجوج، مستبد معانی دیگر : جزمی، متعصب، کوته فکر

opinionated

opinions

<hr> معنی : افیون، تریاک <hr> معانی دیگر : (مجازی) هرچیز آرام بخش یا رخوت آور

معنی : افیون، تریاک معانی دیگر : (مجازی) هرچیز آرام بخش یا رخوت آور

opium

<hr> معنی : صاریغ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) صاریغ (از کیسه داران چند تیره به ویژه تیره ی didelphidae مخصوصا گونه ی درخت زی آن به نام marsupialis didelphis که شب شکار و بومی امریکا است)، اپاسم

معنی : صاریغ معانی دیگر : (جانورشناسی) صاریغ (از کیسه داران چند تیره به ویژه تیره ی didelphidae مخصوصا گونه ی درخت زی آن به نام marsupialis didelphis که شب شکار و بومی امریکا است)، اپاسم

opossum

<hr> معنی : طرف، مخالف، حریف، خصم، عدو، ضد، منازع، طرف مقابل، معارض، ضد <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنگ و مسابقه و انتخابات و مباحثه) هماورد، آوردجو، همداو، رقیب، دشمن، پادکار، پادگر، کیاگن، (نادر) رو به رو، (در طرف) مقابل، معار­

معنی : طرف، مخالف، حریف، خصم، عدو، ضد، منازع، طرف مقابل، معارض، ضد معانی دیگر : (به ویژه در جنگ و مسابقه و انتخابات و مباحثه) هماورد، آوردجو، همداو، رقیب، دشمن، پادکار، پادگر، کیاگن، (نادر) رو به رو، (در طرف) مقابل، معار­

opponent

opponents

<hr> معنی : مناسب، بجا، در خور، بموقع، بهنگام <hr> معانی دیگر : (به ویژه زمان) مناسب، بگاه، خجسته، میمون

معنی : مناسب، بجا، در خور، بموقع، بهنگام معانی دیگر : (به ویژه زمان) مناسب، بگاه، خجسته، میمون

opportune

<hr> بجا، بموقع، بمناسبت، بطور مناسب

بجا، بموقع، بمناسبت، بطور مناسب

opportunely

<hr> معنی : فرصت طلبی <hr> معانی دیگر : زمانه بازی، ابن الوقت بودن، نان به نرخ روز خوردن، هردم بیلی

معنی : فرصت طلبی معانی دیگر : زمانه بازی، ابن الوقت بودن، نان به نرخ روز خوردن، هردم بیلی

opportunism

<hr> معنی : سازشکار، فرصت طلب، نان بنرخ روز خور <hr> معانی دیگر : نان بنر&nbsp; روز خور

معنی : سازشکار، فرصت طلب، نان بنرخ روز خور معانی دیگر : نان بنر روز خور

opportunist

opportunistic

opportunities

<hr> معنی : فرصت، مجال، موقع، دست یافت <hr> معانی دیگر : یارا، خجستی، فراغت

معنی : فرصت، مجال، موقع، دست یافت معانی دیگر : یارا، خجستی، فراغت

opportunity

<hr> معنی : مخالفت کردنی <hr> معانی دیگر : مقابله پذیر، قابل مخالفت، ضدیت کردن، پادگرپذیر

معنی : مخالفت کردنی معانی دیگر : مقابله پذیر، قابل مخالفت، ضدیت کردن، پادگرپذیر

opposable

<hr> معنی : ضدیت کردن، مخالفت کردن، در افتادن، مقاومت کردن <hr> معانی دیگر : پادگری کردن، پادی کردن، ضد بودن، مقابله کردن، رو در رویی کردن، تو روی کسی ایستادن، رو به رو شدن با، رو به رو قرار گرفتن یا قرار دادن، مقابل (چیزی یا کسی) بودن، دشمنی کردن، معاندت کردن، مصاف دادن، حریف شدن با، هماورد شدن

معنی : ضدیت کردن، مخالفت کردن، در افتادن، مقاومت کردن معانی دیگر : پادگری کردن، پادی کردن، ضد بودن، مقابله کردن، رو در رویی کردن، تو روی کسی ایستادن، رو به رو شدن با، رو به رو قرار گرفتن یا قرار دادن، مقابل (چیزی یا کسی) بودن، دشمنی کردن، معاندت کردن، مصاف دادن، حریف شدن با، هماورد شدن

oppose

<hr> معنی : مغایر <hr> معانی دیگر : ضد، متضاد، مخالف، نقی­، مقابل، روبرو، مواجه، مخالف یکدیگر

معنی : مغایر معانی دیگر : ضد، متضاد، مخالف، نقی­، مقابل، روبرو، مواجه، مخالف یکدیگر

واژه های حرف "o" - جملات نمونه