جملات نمونه

<hr> معنی : پاتولوژی، اسیب شناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، آسیب شناسی، پیامدهای بیماری، طب اسیب شناسی

معنی : پاتولوژی، اسیب شناسی معانی دیگر : (پزشکی)، آسیب شناسی، پیامدهای بیماری، طب اسیب شناسی

pathology

<hr> معنی : ترحم، گیرندگی، عامل وموجد ترحم وتاثر <hr> معانی دیگر : رقت، تاثر، دلسوزی، حالت رقت بار، وضع ترحم انگیز، اسفناکی، جانگدازی

معنی : ترحم، گیرندگی، عامل وموجد ترحم وتاثر معانی دیگر : رقت، تاثر، دلسوزی، حالت رقت بار، وضع ترحم انگیز، اسفناکی، جانگدازی

pathos

paths

<hr> معنی : گذرگاه، جاده، خط سیر، جاده پیاده رو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: path، معبر

معنی : گذرگاه، جاده، خط سیر، جاده پیاده رو معانی دیگر : رجوع شود به: path، معبر

pathway

<hr> معنی : بردباری، طاقت، عزا، شکیبایی، تاب، صبر، شکیب <hr> معانی دیگر : خودداری، حوصله، تحمل، پایداری (patiency هم می نویسند)، (انگلیس) فال ورق

معنی : بردباری، طاقت، عزا، شکیبایی، تاب، صبر، شکیب معانی دیگر : خودداری، حوصله، تحمل، پایداری (patiency هم می نویسند)، (انگلیس) فال ورق

patience

<hr> معنی : مریض، بیمار، شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری <hr> معانی دیگر : شکیب، ناشتاب، خوددار، پرتحمل، پر حوصله، با گذشت، حاکی از صبر، صبورانه، پرپشتکار، ساعی، کوشا، پر استقامت، مشتری پزشک، (نادر) غیر فعال، کنش گیر، منفعل، رام، وارفته، (قدیمی) دردمند، رنجکش، پذیرش

معنی : مریض، بیمار، شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری معانی دیگر : شکیب، ناشتاب، خوددار، پرتحمل، پر حوصله، با گذشت، حاکی از صبر، صبورانه، پرپشتکار، ساعی، کوشا، پر استقامت، مشتری پزشک، (نادر) غیر فعال، کنش گیر، منفعل، رام، وارفته، (قدیمی) دردمند، رنجکش، پذیرش

patient

patiently

patients

<hr> معنی : زنگار، قاب، زنگ مفرغ، جرم سبز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: paten، (لایه ی سبز رنگی که روی برنز و مس می نشیند و به آن کهنگی و زیبایی می دهد) زنگار، جلا، درخشندگی، ارزش معنوی، هرپوششی که حاکی از گذشت زمان باشد (با تداعی خوب)، patine زنگ مفره

معنی : زنگار، قاب، زنگ مفرغ، جرم سبز معانی دیگر : رجوع شود به: paten، (لایه ی سبز رنگی که روی برنز و مس می نشیند و به آن کهنگی و زیبایی می دهد) زنگار، جلا، درخشندگی، ارزش معنوی، هرپوششی که حاکی از گذشت زمان باشد (با تداعی خوب)، patine زنگ مفره

patina

<hr> معنی : ایوان، طارمی، حیاط، پاسیو <hr> معانی دیگر : حیاط خلوت، نورخان

معنی : ایوان، طارمی، حیاط، پاسیو معانی دیگر : حیاط خلوت، نورخان

patio

patisserie

<hr> معنی : لهجه محلی، لهجه ولایتی وشهرستانی، لهجه عوام <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی)، بوم گویش، گویش شهرستانی یا دهاتی

معنی : لهجه محلی، لهجه ولایتی وشهرستانی، لهجه عوام معانی دیگر : (زبان شناسی)، بوم گویش، گویش شهرستانی یا دهاتی

patois

<hr> معنی : سالار، شیخ، رئیسه خانواده، ایلخانی، بزرگ خاندان، پدرسالار، ریش سفید قوم، پدرشاه، رئیس خانواده <hr> معانی دیگر : (به ویژه مذهب یا شرکت بازرگانی یا کوچ نشین و غیره) بنیانگذار، پی افکن، موسس، پیش کسوت، بانی، مرد مسن و باوقار، ریش سفید، بزرگ محله، کدیور، کهن ترین، (سابقا - کلیسا) مطران، سرمطران، سرقبیله، سردودمان، (انجیل) پطر پارخ، (کلیسای ارتدکس) سرمطران، رهبر روحانی، اسقف

معنی : سالار، شیخ، رئیسه خانواده، ایلخانی، بزرگ خاندان، پدرسالار، ریش سفید قوم، پدرشاه، رئیس خانواده معانی دیگر : (به ویژه مذهب یا شرکت بازرگانی یا کوچ نشین و غیره) بنیانگذار، پی افکن، موسس، پیش کسوت، بانی، مرد مسن و باوقار، ریش سفید، بزرگ محله، کدیور، کهن ترین، (سابقا - کلیسا) مطران، سرمطران، سرقبی

patriarch

<hr> معنی : وابسته به پدرسالاری یا پدرشاهی <hr> معانی دیگر : وابسته به پدر سالاری یا پدرشاهی

معنی : وابسته به پدرسالاری یا پدرشاهی معانی دیگر : وابسته به پدر سالاری یا پدرشاهی

patriarchal

<hr> معنی : پدر سالاری، پدرشاهی <hr> معانی دیگر : مرد سالاری، پدر سالاری (در برابر:مادر سالاری matriarchy)

معنی : پدر سالاری، پدرشاهی معانی دیگر : مرد سالاری، پدر سالاری (در برابر:مادر سالاری matriarchy)

patriarchy

<hr> معنی : نجیب زاده، اعیان زاده، اشرافی، شریف <hr> معانی دیگر : (روم باستان) عضو هر یک از خاندان های کهن روم، اشرافی (در برابر: عامی plebeian)، (روم باستان) استاندار، حکمران ایالت، (ایتالیا و آلمان قرون وسطی) عالی رتبه، ارجمند، والامقام

معنی : نجیب زاده، اعیان زاده، اشرافی، شریف معانی دیگر : (روم باستان) عضو هر یک از خاندان های کهن روم، اشرافی (در برابر: عامی plebeian)، (روم باستان) استاندار، حکمران ایالت، (ایتالیا و آلمان قرون وسطی) عالی رتبه، ارجمند، والامقام

patrician

<hr> معنی : پدرکشی <hr> معانی دیگر : خائن به میهن

معنی : پدرکشی معانی دیگر : خائن به میهن

patricide

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف: pat و rick)

اسم خاص مذکر (مخفف: pat و rick)

patrick

<hr> معنی : وابسته به دودمان پدری، نسب پدری <hr> معانی دیگر : پدر تباری، پدر تبار (در برابر: مادر تباری، مادر تبار matrilineal)

معنی : وابسته به دودمان پدری، نسب پدری معانی دیگر : پدر تباری، پدر تبار (در برابر: مادر تباری، مادر تبار matrilineal)

patrilineal

<hr> معنی : ارثی، وابسته میرای <hr> معانی دیگر : وابسته میراک

معنی : ارثی، وابسته میرای معانی دیگر : وابسته میراک

patrimonial

<hr> معنی : میرای، اری پدری، ثروت موروثی <hr> معانی دیگر : ارث پدری، ارث اجدادی، پدرگان، (فرهنگی و ادبی و معدنی و غیره) میراث، ثروت (یا استعداد و غیره) خداداد، موقوفه، ملک واگذاری (به موسسات آموزشی یا دینی و غیره)، ارک پدری، میراک

معنی : میرای، اری پدری، ثروت موروثی معانی دیگر : ارث پدری، ارث اجدادی، پدرگان، (فرهنگی و ادبی و معدنی و غیره) میراث، ثروت (یا استعداد و غیره) خداداد، موقوفه، ملک واگذاری (به موسسات آموزشی یا دینی و غیره)، ارک پدری، میراک

patrimony

<hr> معنی : هم میهن، میهن دوست <hr> معانی دیگر : وطن پرست، میهن پرست

معنی : هم میهن، میهن دوست معانی دیگر : وطن پرست، میهن پرست

patriot

<hr> میهن دوست، وطن دوست، میهن پرستانه، وطن پرستانه

میهن دوست، وطن دوست، میهن پرستانه، وطن پرستانه

patriotic

<hr> ازروی میهن پرستی، میهن پرستانه، وطن پرستانه

ازروی میهن پرستی، میهن پرستانه، وطن پرستانه

patriotically

<hr> معنی : میهن پرستی <hr> معانی دیگر : میهن دوستی، وطن پرستی، عرق ملی

معنی : میهن پرستی معانی دیگر : میهن دوستی، وطن پرستی، عرق ملی

patriotism

<hr> معنی : وابسته به اولیاء وبزرگان مذهب <hr> معانی دیگر : وابسته به پیشوایان آغازین مسیحیت

معنی : وابسته به اولیاء وبزرگان مذهب معانی دیگر : وابسته به پیشوایان آغازین مسیحیت

patristic

<hr> معنی : گشت، گشتی، پاسداری، پاسبانی کردن، پاسداری کردن، گشت زدن <hr> معانی دیگر : گشت زنی، مامور گشت، گروه گشت، (ارتش) گروه اکتشافی، گروه شناسایی، ناوگان (یا هواپیماهای) شناسایی و پاسداری

معنی : گشت، گشتی، پاسداری، پاسبانی کردن، پاسداری کردن، گشت زدن معانی دیگر : گشت زنی، مامور گشت، گروه گشت، (ارتش) گروه اکتشافی، گروه شناسایی، ناوگان (یا هواپیماهای) شناسایی و پاسداری

patrol

patrol boat

patroller

<hr> معنی : پلیس گشتی، گشتی <hr> معانی دیگر : (پلیس) مامور گشت، پاسبان محل

معنی : پلیس گشتی، گشتی معانی دیگر : (پلیس) مامور گشت، پاسبان محل

patrolman

<hr> معنی : پشتیبان، حامی، دوست، نگهدار، ولینعمت، مشتری، حافظ <hr> معانی دیگر : سرور، خدایگان، خداوندگاری، مشوق، خلعت دهنده، مشتری همیشگی، (انگلیس) اعطا کننده ی شغل های کلیسایی، رجوع شود به: patron saint

معنی : پشتیبان، حامی، دوست، نگهدار، ولینعمت، مشتری، حافظ معانی دیگر : سرور، خدایگان، خداوندگاری، مشوق، خلعت دهنده، مشتری همیشگی، (انگلیس) اعطا کننده ی شغل های کلیسایی، رجوع شود به: patron saint

patron

<hr> قدیس حامی، امام یا شخص مقدس حامی شخص

قدیس حامی، امام یا شخص مقدس حامی شخص

patron saint

<hr> معنی : حمایت، سرپرستی، سایه، پشتیبانی، قیمومت <hr> معانی دیگر : سروری، خدایگانی، حمایت و بخشندگی (نسبت به هنرمندان و دانشمندان و غیره)، مشتریان، خریداران، پارتی بازی، به کارگماری هم مسلکان (و غیره)، حق عزل و نصب، زیر دست نوازی، بنده نوازی، تفقد، ملاطفت به زیر دستان، کاسبی، سوداگری

معنی : حمایت، سرپرستی، سایه، پشتیبانی، قیمومت معانی دیگر : سروری، خدایگانی، حمایت و بخشندگی (نسبت به هنرمندان و دانشمندان و غیره)، مشتریان، خریداران، پارتی بازی، به کارگماری هم مسلکان (و غیره)، حق عزل و نصب، زیر دست نوازی، بنده نوازی، تفقد، ملاطفت به زیر دستان، کاسبی، سوداگری

patronage

<hr> معنی : حامی مونی <hr> معانی دیگر : حامی مونک

معنی : حامی مونی معانی دیگر : حامی مونک

patroness

patronise

patronising

<hr> معنی : تشویق کردن، سرپرستی کردن، ریاست کردن، نگه داری کردن، رئیس وار رفتار کردن، مشتری شدن <hr> معانی دیگر : مشتری دائم بودن، (تداعی منفی) بنده نوازی کردن (به طور مغرورانه)، آقامنش رفتار کردن، ارباب وار رفتار کردن، سروری کردن، خدایگانی کردن، کمک و اعانه دادن

معنی : تشویق کردن، سرپرستی کردن، ریاست کردن، نگه داری کردن، رئیس وار رفتار کردن، مشتری شدن معانی دیگر : مشتری دائم بودن، (تداعی منفی) بنده نوازی کردن (به طور مغرورانه)، آقامنش رفتار کردن، ارباب وار رفتار کردن، سروری کردن، خدایگانی کردن، کمک و اعانه دادن

patronize

patronizing

patrons

<hr> معنی : پدری، نام خانوادگی، نام خانوادگی، پدر نامی، مشتق از نام پدر <hr> معانی دیگر : مشتق از نام پدر یا اجداد مذکر، نمایشگر نسب پدری

معنی : پدری، نام خانوادگی، نام خانوادگی، پدر نامی، مشتق از نام پدر معانی دیگر : مشتق از نام پدر یا اجداد مذکر، نمایشگر نسب پدری

patronymic

<hr> معنی : خردل، مردکه، فریب خورده، شخص گول خورده <hr> معانی دیگر : (خودمانی)، دلال مظلمه، کسی که کاسه کوزه ها را به سر او می شکنند، خربارکش، نازک نارنجی

معنی : خردل، مردکه، فریب خورده، شخص گول خورده معانی دیگر : (خودمانی)، دلال مظلمه، کسی که کاسه کوزه ها را به سر او می شکنند، خربارکش، نازک نارنجی

patsy

<hr> معنی : کفش چوبی <hr> معانی دیگر : (سابقا) کفش چوبی، چارق

معنی : کفش چوبی معانی دیگر : (سابقا) کفش چوبی، چارق

patten

<hr> معنی : لهجه محلی، تند تند حرف زدن، بطور سریع و رد خواندن، ذکر کردن <hr> معانی دیگر : صدای تپ تپ، صدای چک چک، تپ تپ کردن، چک چک کردن، تق تق کردن، تلپ تلپ کردن، (مثل هنگام نماز و دعا) زیر لبی گفتن، ور ور کردن، پچ پچ کردن، زبان زرگری، زبان حرفه یا گروه بخصوص، زبان پیشه ای، حرف تند و نامفهوم، چرندیات، لفاظی، چاخان کردن، بلغور کردن، دری وری گفتن، نوازش کننده (رجوع شود به: pat)

معنی : لهجه محلی، تند تند حرف زدن، بطور سریع و رد خواندن، ذکر کردن معانی دیگر : صدای تپ تپ، صدای چک چک، تپ تپ کردن، چک چک کردن، تق تق کردن، تلپ تلپ کردن، (مثل هنگام نماز و دعا) زیر لبی گفتن، ور ور کردن، پچ پچ کردن، زبان زرگری، زبان حرفه یا گروه بخصوص، زبان پیشه ای، حرف تند و نامفهوم، چرندیات، لفاظی،

patter

pattering

<hr> معنی : نظیر بودن، طرح، ملاک، انگاره، نقش، سرمشق، مدل، الگو، صفات و خصوصیات فردی، مسطوره، همتا بودن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، تقلید کردن <hr> معانی دیگر : نمونه، (ریخته گری) مدل، شابلون، قالب اصلی، نقشه، نقش و نگار، روال، اسلوب، منوال، طریقه، (با: on یا upon یا after) الگو کردن، سرمشق قرار دادن، نقش دار کردن، طرح دادن به، (تیر اندازی) طرح اصابت گلوله ها، نمودار، (جامه و غیره) از روی الگو بریدن، خصوصیات، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن

معنی : نظیر بودن، طرح، ملاک، انگاره، نقش، سرمشق، مدل، الگو، صفات و خصوصیات فردی، مسطوره، همتا بودن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، تقلید کردن معانی دیگر : نمونه، (ریخته گری) مدل، شابلون، قالب اصلی، نقشه، نقش و نگار، روال، اسلوب، منوال، طریقه، (با: on یا upon یا after) الگو کردن، سرمشق قرا

واژه های حرف "p" - جملات نمونه