جملات نمونه

<hr> معنی : تازگی، تاخر <hr> معانی دیگر : تاخر، تازگی

معنی : تازگی، تاخر معانی دیگر : تاخر، تازگی

recency

<hr> معنی : تازه، اخیر، جدید، متاخر، جدیدالتاسیس <hr> معانی دیگر : پسین، بازپسین، واپسین، فرجامین، نوخیز، نوپیدا، (زمین شناسی) وابسته به دوران هلوسین (holocene)

معنی : تازه، اخیر، جدید، متاخر، جدیدالتاسیس معانی دیگر : پسین، بازپسین، واپسین، فرجامین، نوخیز، نوپیدا، (زمین شناسی) وابسته به دوران هلوسین (holocene)

recent

<hr> معنی : تازه، بتازگی <hr> معانی دیگر : اخیرا، جدیدا

معنی : تازه، بتازگی معانی دیگر : اخیرا، جدیدا

recently

<hr> معنی : جا، ظرف، نهنج، حفره درون سلولی گیاه <hr> معانی دیگر : گنجانه، مخزن، درخودگیر، (برق) پریز، حاوی

معنی : جا، ظرف، نهنج، حفره درون سلولی گیاه معانی دیگر : گنجانه، مخزن، درخودگیر، (برق) پریز، حاوی

receptacle

<hr> معنی : پذیرش، قبول، برخورد، پذیرایی، مهمانی، دریافت <hr> معانی دیگر : ضیافت، (رادیو و تلویزیون) دریافت صدا یا تصویر، گرفتن، صداگیری، تصویرگیری، وصول، قبولی، استقبال

معنی : پذیرش، قبول، برخورد، پذیرایی، مهمانی، دریافت معانی دیگر : ضیافت، (رادیو و تلویزیون) دریافت صدا یا تصویر، گرفتن، صداگیری، تصویرگیری، وصول، قبولی، استقبال

reception

reception desk

<hr> اتاق پذیرایی، (در ادارات و مطب ها و غیره) اتاق انتظار، پذیرشگاه، اطاق پذیرایی

اتاق پذیرایی، (در ادارات و مطب ها و غیره) اتاق انتظار، پذیرشگاه، اطاق پذیرایی

reception room

<hr> معنی : مسئول پذیرش، پذیرگر <hr> معانی دیگر : متصدی پذیرش، متصدی اطلاعات، پذیرشگر، پذیرا

معنی : مسئول پذیرش، پذیرگر معانی دیگر : متصدی پذیرش، متصدی اطلاعات، پذیرشگر، پذیرا

receptionist

<hr> معنی : پذیرا، شنوا، حاضر بقبول <hr> معانی دیگر : قبول کننده، (اندام های حسی) پذیرنده، دریاب، ستانگر، رجوع شود به: sensory، پذیرنده

معنی : پذیرا، شنوا، حاضر بقبول معانی دیگر : قبول کننده، (اندام های حسی) پذیرنده، دریاب، ستانگر، رجوع شود به: sensory، پذیرنده

receptive

receptiveness

receptivity

<hr> معنی : وان حمام، گیرنده، دستگاه گیرنده، پذیرایی کننده، ستاره مساعد <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پذیرنده، ستانگر، پذیرا، دریافتگر، دریاب، پذیرنده غریبان و فراریها

معنی : وان حمام، گیرنده، دستگاه گیرنده، پذیرایی کننده، ستاره مساعد معانی دیگر : (زیست شناسی) پذیرنده، ستانگر، پذیرا، دریافتگر، دریاب، پذیرنده غریبان و فراریها

receptor

<hr> معنی : کنار، تعطیل موقتی، گوشه، تنفس، پس زنی، باز گشت، طاقچه، تو رفتگی، فترت، تو رفتگی در دیوار، عقب نشینی، دوره فترت، پس رفت کردن، طاقچه ساختن، مرخصی گرفتن، تنفس کردن، موقتا تعطیل کردن <hr> معانی دیگر : (دیوار و غیره) کاوگاه، فرورفتگی، تاقچه، کاودیوار (رجوع شود به: niche)، بریدگی، شکاف (cleft هم می گویند)، گوشه و کنار، نهانگاه، پنهانگاه، مخفیگاه، گوشه ی تاریک، خلوتگاه، تعطیلی، در کاوگاه یا تاقچه قرار دادن، در نهانگاه گذاشتن، نهان کردن، (موقتا) تعطیل کردن یا شدن، تنفس دادن یا اعلام کردن، فرویش دادن، (امریکا - آموزش) زنگ تفریح، زنگ تنفس، (کالبدشناسی - حفره یا فرورفتگی کوچک در اندام) کاوچه، کاوگاه ایجاد کردن، تاقچه ساختن، پستی

معنی : کنار، تعطیل موقتی، گوشه، تنفس، پس زنی، باز گشت، طاقچه، تو رفتگی، فترت، تو رفتگی در دیوار، عقب نشینی، دوره فترت، پس رفت کردن، طاقچه ساختن، مرخصی گرفتن، تنفس کردن، موقتا تعطیل کردن معانی دیگر : (دیوار و غیره) کاوگاه، فرورفتگی، تاقچه، کاودیوار (رجوع شود به: niche)، بریدگی، شکاف (cleft هم می گوین

recess

recesses

<hr> معنی : باز گشت، کسادی، هرس، اعاده، بحران اقتصادی، پس رفت <hr> معانی دیگر : پس روی، عقب نشینی، فرونشینی، (در مراسم دانشگاهی و پارلمانی و غیره) صف شرکت کنندگان در حال ترک تالار، استرداد، بازگردانی

معنی : باز گشت، کسادی، هرس، اعاده، بحران اقتصادی، پس رفت معانی دیگر : پس روی، عقب نشینی، فرونشینی، (در مراسم دانشگاهی و پارلمانی و غیره) صف شرکت کنندگان در حال ترک تالار، استرداد، بازگردانی

recession

<hr> معنی : تنفسی، تعطیلی، وابسته به موقع تنفس، فترتی <hr> معانی دیگر : وابسته به پسرفت یا رکود، وابسته بموقع تنفس

معنی : تنفسی، تعطیلی، وابسته به موقع تنفس، فترتی معانی دیگر : وابسته به پسرفت یا رکود، وابسته بموقع تنفس

recessional

<hr> معنی : ارتجاعی، مایل ببازگشت، بازگشتی، پس رفتی <hr> معانی دیگر : (زادشناسی یا ژنتیک) نهفته (در برابر: چیره dominant)، مغلوب

معنی : ارتجاعی، مایل ببازگشت، بازگشتی، پس رفتی معانی دیگر : (زادشناسی یا ژنتیک) نهفته (در برابر: چیره dominant)، مغلوب

recessive

<hr> دوباره مملوکردن، دوباره پای کسی حساب کردن، (باطری را) دوباره پر کردن (رجوع شود به: charge با افزودن re-)، مملوسازی مجدد

دوباره مملوکردن، دوباره پای کسی حساب کردن، (باطری را) دوباره پر کردن (رجوع شود به: charge با افزودن re-)، مملوسازی مجدد

recharge

rechargeable

recheck

<hr> دیریاب، کمیاب، ممتاز

recherche

<hr> معنی : عود، باز گشت، بازگشت به، تکرار جنایات <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد تبهکاری یا اعتیاد و غیره) بازگشت، پس روش، رجعت

معنی : عود، باز گشت، بازگشت به، تکرار جنایات معانی دیگر : (به ویژه در مورد تبهکاری یا اعتیاد و غیره) بازگشت، پس روش، رجعت

recidivism

<hr> معنی : تکرار کننده جرم، عامل تکرار جرم <hr> معانی دیگر : عامل تکرار جرم، تکرار کننده جرم

معنی : تکرار کننده جرم، عامل تکرار جرم معانی دیگر : عامل تکرار جرم، تکرار کننده جرم

recidivist

<hr> معنی : دستور العمل، دستور خوراک پزی، خوراک دستور <hr> معانی دیگر : دستور عمل، روش کار، نحوه ی اجرا، اسلوب عملکرد، کنش نامه، رهنما، رهنمود، (پزشکی) نسخه (نشان آن: prescription) ( r هم می گویند)، دستور (یا راهنمای) خوراکپزی، طرز تهیه، خوراکپز نامه، پخت نامه، ساخت نامه، دستورالعمل پخت غذا

معنی : دستور العمل، دستور خوراک پزی، خوراک دستور معانی دیگر : دستور عمل، روش کار، نحوه ی اجرا، اسلوب عملکرد، کنش نامه، رهنما، رهنمود، (پزشکی) نسخه (نشان آن: prescription) ( r هم می گویند)، دستور (یا راهنمای) خوراکپزی، طرز تهیه، خوراکپز نامه، پخت نامه، ساخت نامه، دستورالعمل پخت غذا

recipe

<hr> معنی : گیرنده، دریافت کننده، وصولکننده <hr> معانی دیگر : دریافت کننده، گیرنده، وصول کننده

معنی : گیرنده، دریافت کننده، وصولکننده معانی دیگر : دریافت کننده، گیرنده، وصول کننده

recipient

<hr> معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقابل <hr> معانی دیگر : دوسویه، هردوسر، برابر کنشی، (دستور زبان) دوسویه، مقابل و معکوس، وارونه و برابر، تبادل پذیر، معوض، (ریاضی) (عدد) متقابل، متعاکس، باژگون، عمل متقابل

معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقابل معانی دیگر : دوسویه، هردوسر، برابر کنشی، (دستور زبان) دوسویه، مقابل و معکوس، وارونه و برابر، تبادل پذیر، معوض، (ریاضی) (عدد) متقابل، متعاکس، باژگون، عمل متقابل

reciprocal

<hr> از دوسو، از دوسر، متقابلا، معکوسا

از دوسو، از دوسر، متقابلا، معکوسا

reciprocally

<hr> معنی : جبران کردن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، معامله بمثل کردن، دادن و گرفتن <hr> معانی دیگر : معامله به مثل کردن، متقابلا عمل کردن، برابر کنش کردن، بازکنش کردن، مبادله کردن، دو سویه بودن یا کردن، دارای حرکت متناوب (به پس و پیش یا بالا و پایین) کردن، پیستونی کردن یا شدن

معنی : جبران کردن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، معامله بمثل کردن، دادن و گرفتن معانی دیگر : معامله به مثل کردن، متقابلا عمل کردن، برابر کنش کردن، بازکنش کردن، مبادله کردن، دو سویه بودن یا کردن، دارای حرکت متناوب (به پس و پیش یا بالا و پایین) کردن، پیستونی کردن یا شدن

reciprocate

<hr> معنی : متقابل <hr> معانی دیگر : پس وپیش رو، دوسورو، دارای حرکات متناوب

معنی : متقابل معانی دیگر : پس وپیش رو، دوسورو، دارای حرکات متناوب

reciprocating

<hr> معنی : عمل متقابل <hr> معانی دیگر : عمل متقابل

معنی : عمل متقابل معانی دیگر : عمل متقابل

reciprocation

<hr> معنی : عمل متقابل، معامله بمثل <hr> معانی دیگر : دوسویگی، تقابل، معامله ی به مثل، بده و بستان، پستایش

معنی : عمل متقابل، معامله بمثل معانی دیگر : دوسویگی، تقابل، معامله ی به مثل، بده و بستان، پستایش

reciprocity

recirculate

recirculation

<hr> معنی : رسیتال، از بر خوانی <hr> معانی دیگر : بازگویی، بازنمود، داستان، بازگفت، شرح، شرح مبسوط، گزارش، تک نوازی

معنی : رسیتال، از بر خوانی معانی دیگر : بازگویی، بازنمود، داستان، بازگفت، شرح، شرح مبسوط، گزارش، تک نوازی

recital

<hr> معنی : شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: recital، قطعه ی از بر خوانده شده، (کلاس درس) پاسخگویی (به پرسش هایی که قبلا داده شده است)

معنی : شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع معانی دیگر : رجوع شود به: recital، قطعه ی از بر خوانده شده، (کلاس درس) پاسخگویی (به پرسش هایی که قبلا داده شده است)

recitation

<hr> معنی : از بر خوانی، از بر خواندن، یکایک شمردنی، بیانی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در اپرا و اوراتوریو) آواز خطابه مانند، قطعه ی خطابه مانند، درس راپس دادن، یکایک شمردن، جواب دادن، به تنهایی نواختن

معنی : از بر خوانی، از بر خواندن، یکایک شمردنی، بیانی معانی دیگر : (به ویژه در اپرا و اوراتوریو) آواز خطابه مانند، قطعه ی خطابه مانند، درس راپس دادن، یکایک شمردن، جواب دادن، به تنهایی نواختن

recitative

<hr> معنی : از بر خواندن، با صدایی موزون خواندن <hr> معانی دیگر : از حفظ گفتن، بازگو کردن، گزارش دادن، بر شمردن، بازنمود کردن، شرح دادن، تکخوانی کردن، سراییدن، تک آوازی کردن، (در کلاس) درس پس دادن

معنی : از بر خواندن، با صدایی موزون خواندن معانی دیگر : از حفظ گفتن، بازگو کردن، گزارش دادن، بر شمردن، بازنمود کردن، شرح دادن، تکخوانی کردن، سراییدن، تک آوازی کردن، (در کلاس) درس پس دادن

recite

<hr> معنی : خواننده، تک نواز <hr> معانی دیگر : خواننده، تک نواز

معنی : خواننده، تک نواز معانی دیگر : خواننده، تک نواز

reciter

<hr> معنی : بیم داشتن، باک داشتن <hr> معانی دیگر : (با : of یا for ) پروا داشتن، اهمیت داشتن، (قدیمی)، پروا داشتن

معنی : بیم داشتن، باک داشتن معانی دیگر : (با : of یا for ) پروا داشتن، اهمیت داشتن، (قدیمی)، پروا داشتن

reck

<hr> معنی : بی پروا، عاری از حس مسئولیت، بی اعتنا، بی ملاحظه، بی بیاک <hr> معانی دیگر : بی دقت، بی باک، شورتی

معنی : بی پروا، عاری از حس مسئولیت، بی اعتنا، بی ملاحظه، بی بیاک معانی دیگر : بی دقت، بی باک، شورتی

reckless

recklessly

recklessness

<hr> معنی : شمردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، محسوب داشتن، روی چیزی حساب کردن، گمان کردن <hr> معانی دیگر : حساب کردن، شمارش کردن، همار کردن، محاسبه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، حدس زدن، (عامیانه) فکر کردن، پنداشتن، روی کسی یا چیزی حساب کردن، به حساب آوردن، (با : up ) ارزیابی کردن

معنی : شمردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، محسوب داشتن، روی چیزی حساب کردن، گمان کردن معانی دیگر : حساب کردن، شمارش کردن، همار کردن، محاسبه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، حدس زدن، (عامیانه) فکر کردن، پنداشتن، روی کسی یا چیزی حساب کردن، به حساب آوردن، (با : up ) ارزیابی کردن

reckon

reckon on

reckon with

reckoner

<hr> معنی : فرضی <hr> معانی دیگر : شمارش، محاسبه، همارش، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان، برآورد، تخمین، حدس، صورت حساب میخانه

معنی : فرضی معانی دیگر : شمارش، محاسبه، همارش، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان، برآورد، تخمین، حدس، صورت حساب میخانه

reckoning

<hr> معنی : تقاضای مجدد، اصلاح کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، اصلاح شدن، مجددا ادعا کردن، زمین بایر را دایر کردن <hr> معانی دیگر : (به راه راست) هدایت کردن، به کردن، (زمین باتلاقی و غیره رابه زمین خوب) تبدیل کردن، احیا کردن، آباد کردن، بهسازی کردن، بازگیری کردن، (مواد مفید آشغال یا اشیای قراضه و غیره را) جمع کردن، بازیابی کردن، (مهجور) رام کردن، مرمت کردن، نجات دادن، مجددا ادعا کردن، تقاضای مجدد

معنی : تقاضای مجدد، اصلاح کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، اصلاح شدن، مجددا ادعا کردن، زمین بایر را دایر کردن معانی دیگر : (به راه راست) هدایت کردن، به کردن، (زمین باتلاقی و غیره رابه زمین خوب) تبدیل کردن، احیا کردن، آباد کردن، بهسازی کردن، بازگیری کردن، (مواد مفید آشغال یا اشیای قراضه و غیره را) جمع کردن،

واژه های حرف "r" - جملات نمونه