جملات نمونه

<hr> معنی : میانه <hr> معانی دیگر : اقربا، روابط قانون ـ فقه : مناسبات

معنی : میانه معانی دیگر : اقربا، روابط قانون ـ فقه : مناسبات

relations

<hr> معنی : وابستگی، نسبت، میانه، خویشاوندی، ارتباط، مناسبت، مراوده، قرابت، خویشی <hr> معانی دیگر : رابطه، پیوند، خویش، بستگی

معنی : وابستگی، نسبت، میانه، خویشاوندی، ارتباط، مناسبت، مراوده، قرابت، خویشی معانی دیگر : رابطه، پیوند، خویش، بستگی

relationship

<hr> معنی : نزدیک، خویشاوند، خودی، خودی، وابسته به نسبت یا خویشی، نزدیک، وابسته، مربوط، نسبی، فامیلی <hr> معانی دیگر : فراخور، (دستور زبان) موصولی، قوم و خویش، (گیاه یا جانور) هم خانواده، منسوب

معنی : نزدیک، خویشاوند، خودی، خودی، وابسته به نسبت یا خویشی، نزدیک، وابسته، مربوط، نسبی، فامیلی معانی دیگر : فراخور، (دستور زبان) موصولی، قوم و خویش، (گیاه یا جانور) هم خانواده، منسوب

relative

relative clause

<hr> (هواشناسی) رطوبت نسبی، رطوبت نسبی

(هواشناسی) رطوبت نسبی، رطوبت نسبی

relative humidity

relative price

relative pronoun

<hr> 1- مربوط به، وابسته به، درباره ی 2- به نسبت

1- مربوط به، وابسته به، درباره ی 2- به نسبت

relative to

<hr> نسبتا، تا اندازه ای، به نسبت، بالنسبه

نسبتا، تا اندازه ای، به نسبت، بالنسبه

relatively

<hr> اقارب، منسوبین، در cl به جد و جده، برادر قانون ـ فقه : اقربا، خواهر عمو و عمه خواه تنى باشند خواه ناتنى اطلاق مى شود

اقارب، منسوبین، در cl به جد و جده، برادر قانون ـ فقه : اقربا، خواهر عمو و عمه خواه تنى باشند خواه ناتنى اطلاق مى شود

relatives

<hr> معنی : نسبیت، نسبیت گرایی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) نسبیت گرایی، نسبی گرایی

معنی : نسبیت، نسبیت گرایی معانی دیگر : (فلسفه) نسبیت گرایی، نسبی گرایی

relativism

relativistic

<hr> معنی : نسبیت، نسبی بودن، فرضیه نسبی، فلسفه نسبیه <hr> معانی دیگر : (فیزیک) نسبیت، نظریه (دیدمان) نسبیت، (فلسفه) نسبی گرایی، نسبیت گرایی

معنی : نسبیت، نسبی بودن، فرضیه نسبی، فلسفه نسبیه معانی دیگر : (فیزیک) نسبیت، نظریه (دیدمان) نسبیت، (فلسفه) نسبی گرایی، نسبیت گرایی

relativity

relaunch

<hr> معنی : خرد شدن، کم کردن، ضعیف کردن، سست کردن، راحت کردن، شل کردن، لینت دادن، تمدد اعصاب کردن <hr> معانی دیگر : شل کردن یا شدن، سست کردن یا شدن، واهلیدن، رهاکردن، ول کردن، کاستن، تقلیل دادن، آسان گرفتن، آهسته کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، ملایم کردن یا شدن، آرامیدن، آراماندن، آرمیدن، استراحت کردن یا دادن، آرامش دادن، آرام گرفتن، غنودن، آسودوارکردن یا شدن، (مو را) نرم کردن، خواباندن، والمیدن، رستن، وا کشیدن، آسودن

معنی : خرد شدن، کم کردن، ضعیف کردن، سست کردن، راحت کردن، شل کردن، لینت دادن، تمدد اعصاب کردن معانی دیگر : شل کردن یا شدن، سست کردن یا شدن، واهلیدن، رهاکردن، ول کردن، کاستن، تقلیل دادن، آسان گرفتن، آهسته کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، ملایم کردن یا شدن، آرامیدن، آراماندن، آرمیدن، استراحت کردن یا دادن

relax

<hr> معنی : ملین، سست کننده <hr> معانی دیگر : آسود آور، آرامش بخش، آرام کننده، آرامگر، طب سست کننده، داروی بیحالی

معنی : ملین، سست کننده معانی دیگر : آسود آور، آرامش بخش، آرام کننده، آرامگر، طب سست کننده، داروی بیحالی

relaxant

<hr> معنی : تخفیف، سستی، استراحت، تمدد اعصاب، سست سازی <hr> معانی دیگر : آرامش، آسودگی، تفریح، تمدد(اعصاب)، رامش، آسودواری، واهلش، شلی، آهسته شدگی، ملایم سازی

معنی : تخفیف، سستی، استراحت، تمدد اعصاب، سست سازی معانی دیگر : آرامش، آسودگی، تفریح، تمدد(اعصاب)، رامش، آسودواری، واهلش، شلی، آهسته شدگی، ملایم سازی

relaxation

<hr> معنی : خاموش <hr> معانی دیگر : روانشناسى : ارمیده

معنی : خاموش معانی دیگر : روانشناسى : ارمیده

relaxed

<hr> با آسودگی، به طور آرامبخش

با آسودگی، به طور آرامبخش

relaxedly

<hr> آسودگر، آرامبخش، آرام کننده

آسودگر، آرامبخش، آرام کننده

relaxer

relaxing

<hr> معنی : رله، بازپخش، ایستگاه تقویت، مسابقه دو امدادی، امدادی، تقویت کردن، باز پخش کردن <hr> معانی دیگر : (اسب یا سگ سورتمه و غیره) یدک، امداد، کمکی، تازه نفس، همتگ، (کارگران) اضافه، دسته ی امدادی، پایمردگان، رجوع شود به: rellay race، (برق) رله، تقویت کننده، نیروگر، (رادیو و تلویزیون) بازپخش، بازپخشگر، رله کردن، نیروگری کردن، اسکیدن، بازپخشگری کردن، بازگو کردن، نقل کردن، دستگاه تقویت نیروی برق یارادیو و تلگراف و غیره، دوباره گذاردن یا قرار دادن

معنی : رله، بازپخش، ایستگاه تقویت، مسابقه دو امدادی، امدادی، تقویت کردن، باز پخش کردن معانی دیگر : (اسب یا سگ سورتمه و غیره) یدک، امداد، کمکی، تازه نفس، همتگ، (کارگران) اضافه، دسته ی امدادی، پایمردگان، رجوع شود به: rellay race، (برق) رله، تقویت کننده، نیروگر، (رادیو و تلویزیون) بازپخش، بازپخشگر، رله

relay

<hr> مسابقه ی امدادی، دو امدادی

مسابقه ی امدادی، دو امدادی

relay race

relearn

<hr> معنی : رهایی، پخش، بخشش، ترخیص، خلاصی، ازادی، رهتیی، استخلاص، رها کردن، منتشر ساختن، ازاد کردن، مرخص کردن <hr> معانی دیگر : آزاد کردن، بیرون دادن، ول دادن، گشادن، در کردن، شل کردن، (از مالیات یا مسئولیت یا مجازات و غیره) معاف کردن، بخشودن، ( از درد و غم و غیره) رهانیدن، (حقوق) صرفنظرکردن، واگذار کردن، آزادی، آزاد سازی، مرخص سازی، ول سازی، بیرون ریزی، بخشودگی، معافیت، تسکین، (درد و غیره) فرونشانی، ول کردگی، رها کردگی، گشادگی، (کتاب و فیلم و غیره) انتشار، پخش کردن، درآوردن، منتشر کردن، عرضه کردن، (حقوق) صرفنظرسازی، واگذاری، انصراف، سند آزادی، رها نامه، (مکانیک) بازکن، راه انداز، آغازگر، ( کتاب و فیلم و غیره ) تازه منتشر شده، تازه، دوباره اجاره کردن (رجوع شود به: lease بعلاوه ی re-)

معنی : رهایی، پخش، بخشش، ترخیص، خلاصی، ازادی، رهتیی، استخلاص، رها کردن، منتشر ساختن، ازاد کردن، مرخص کردن معانی دیگر : آزاد کردن، بیرون دادن، ول دادن، گشادن، در کردن، شل کردن، (از مالیات یا مسئولیت یا مجازات و غیره) معاف کردن، بخشودن، ( از درد و غم و غیره) رهانیدن، (حقوق) صرفنظرکردن، واگذار کردن، آز

release

released

<hr> روانشناسى : راه انداز

releaser

<hr> معنی : واگذار کردن، طبقه بندی کردن، انداختن، منتسب کردن <hr> معانی دیگر : محول کردن، سپردن، وابسته دانستن، تبعید کردن، (به بوته ی فراموشی و غیره) افکندن، دور انداختن، تنزل ( رتبه و غیره) دادن، فروداندن، موکول کردن

معنی : واگذار کردن، طبقه بندی کردن، انداختن، منتسب کردن معانی دیگر : محول کردن، سپردن، وابسته دانستن، تبعید کردن، (به بوته ی فراموشی و غیره) افکندن، دور انداختن، تنزل ( رتبه و غیره) دادن، فروداندن، موکول کردن

relegate

<hr> تبعید، دور سازی، بر گماری بکار پست تر، انتقال، بجای بدتر

تبعید، دور سازی، بر گماری بکار پست تر، انتقال، بجای بدتر

relegation

<hr> معنی : خرد شدن، نرم شدن، رحم بدل اوردن <hr> معانی دیگر : به رحم آمدن، (از گناه کسی و غیره) گذشتن، فروکش کردن، (از شدت و غیره) کاسته شدن، (مهجور) ذوب شدن، آب شدن، (مهجور) نرم کردن، به رحم آوردن، وادار به صرفنظرکردن، پشیمان شدن

معنی : خرد شدن، نرم شدن، رحم بدل اوردن معانی دیگر : به رحم آمدن، (از گناه کسی و غیره) گذشتن، فروکش کردن، (از شدت و غیره) کاسته شدن، (مهجور) ذوب شدن، آب شدن، (مهجور) نرم کردن، به رحم آوردن، وادار به صرفنظرکردن، پشیمان شدن

relent

<hr> معنی : بی رحم <hr> معانی دیگر : پیگیر، سرسخت، بی امان، بی وقفه، بی گذشت، دل سنگ، سنگدل، خشن

معنی : بی رحم معانی دیگر : پیگیر، سرسخت، بی امان، بی وقفه، بی گذشت، دل سنگ، سنگدل، خشن

relentless

<hr> بیرحمانه، سخت دلانه

relentlessly

<hr> سخت دلی، بیرحمی، سنگدلی

سخت دلی، بیرحمی، سنگدلی

relentlessness

<hr> معنی : رابطه، ارتباط، ربط <hr> معانی دیگر : relevancy رابطه

معنی : رابطه، ارتباط، ربط معانی دیگر : relevancy رابطه

relevance

<hr> معنی : رابطه، ارتباط، ربط <hr> معانی دیگر : relevance رابطه

معنی : رابطه، ارتباط، ربط معانی دیگر : relevance رابطه

relevancy

<hr> معنی : مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد <hr> معانی دیگر : مطرح

معنی : مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد معانی دیگر : مطرح

relevant

<hr> بطور مناسب یامربوط، چنانکه بیربط نباشد

بطور مناسب یامربوط، چنانکه بیربط نباشد

relevantly

<hr> معنی : اعتبار، قابلیت اعتماد، قابلیت اطمینان <hr> معانی دیگر : قابلیت اعتماد، اعتبار

معنی : اعتبار، قابلیت اعتماد، قابلیت اطمینان معانی دیگر : قابلیت اعتماد، اعتبار

reliability

<hr> معنی : راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان <hr> معانی دیگر : اتکاپذیر، قابل اعتبار، اوستام پذیر، استوان پذیر، استام پذیر (رجوع شود به: rely)

معنی : راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان معانی دیگر : اتکاپذیر، قابل اعتبار، اوستام پذیر، استوان پذیر، استام پذیر (رجوع شود به: rely)

reliable

<hr> قابلیت اعتماد، اعتبار، موثقیت

قابلیت اعتماد، اعتبار، موثقیت

reliableness

reliably

<hr> معنی : اعتماد، دل گرمی، توکل، تکیه، اتکاء <hr> معانی دیگر : اطمینان، اتکا، پشتگرمی، استام، اوستام

معنی : اعتماد، دل گرمی، توکل، تکیه، اتکاء معانی دیگر : اطمینان، اتکا، پشتگرمی، استام، اوستام

reliance

<hr> اعتماد کننده، اتکاکننده، اطمینان کننده، استامگر، اوستامگر، متکی، موثق

اعتماد کننده، اتکاکننده، اطمینان کننده، استامگر، اوستامگر، متکی، موثق

reliant

<hr> معنی : اثر، عتیقه، یادگار، ماترک، اثار مقدس <hr> معانی دیگر : (رسم یا شی) باقی مانده از گذشته (به طور کامل یا ناقص )، برجا مانده، (جمع) بقایا، بازمانده، پس مانده، باستانی

معنی : اثر، عتیقه، یادگار، ماترک، اثار مقدس معانی دیگر : (رسم یا شی) باقی مانده از گذشته (به طور کامل یا ناقص )، برجا مانده، (جمع) بقایا، بازمانده، پس مانده، باستانی

relic

relics

<hr> معنی : زن بیوه، باستانی، باقی مانده <hr> معانی دیگر : (جانور یا گیاه - زمین شناسی) بازمانده از دوران های کهن، یگانه گونه ی نوع خود (در ناحیه ی خاص)، برجا مانده، (قدیمی) بیوه، بیوه شده، بازمانده، ماترک

معنی : زن بیوه، باستانی، باقی مانده معانی دیگر : (جانور یا گیاه - زمین شناسی) بازمانده از دوران های کهن، یگانه گونه ی نوع خود (در ناحیه ی خاص)، برجا مانده، (قدیمی) بیوه، بیوه شده، بازمانده، ماترک

relict

<hr> معنی : کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی، تسکینی <hr> معانی دیگر : آرام سازی، فرونشانی، دلداری، دل آسایی، آرامش، امداد، پشتیبانی، یاری، هرزید، پایمردی، آسان سازی، تحمل پذیرسازی، کاهش (مالیات یا فشار یا ظلم وغیره)، تعویض، عوض، گهولیدن، (ادبیات) مغایرت، ناهمگونی، ( بیس بال ) بازیکن ذخیره، کمکی، امدادی، (معماری - تندیس گری) برجسته کاری، نقش برجسته (مقایسه شود با: bas-relief)، (حقوق) عارض شدن (در دادگاه انصاف)، عرض حال، (نقاشی) تمایز رنگ ها، برجسته نمایی، (زمین شناسی - نابرابری های زمین از نظر ارتفاع ) پستی و بلندی، فراز سنگ، ( نقشه ی جغرافی) برجستگی نمایی، (چاپ) برجسته (letterpress هم می گویند)

معنی : کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی، تسکینی معانی دیگر : آرام سازی، فرونشانی، دلداری، دل آسایی، آرامش، امداد، پشتیبانی، یاری، هرزید، پایمردی، آسان سازی، تحمل پذیرس

relief

<hr> معنی : نقشه برجسته، نقشه برجسته نما <hr> معانی دیگر : نقشه ی برجسته

معنی : نقشه برجسته، نقشه برجسته نما معانی دیگر : نقشه ی برجسته

واژه های حرف "r" - جملات نمونه