جملات نمونه

restrictedly

<hr> معنی : جلو گیری، محدودیت، انحصار، تحدید، تضییق <hr> معانی دیگر : واپاد، مهار کردن، محدود سازی، قید، بند، مانع، پابند، حصر، تنگنا، مرزش، تنگ مرزی، منع

معنی : جلو گیری، محدودیت، انحصار، تحدید، تضییق معانی دیگر : واپاد، مهار کردن، محدود سازی، قید، بند، مانع، پابند، حصر، تنگنا، مرزش، تنگ مرزی، منع

restriction

<hr> (به ویژه بازرگانی یا مهاجرت) تحدید گرایی، مرزش گرایی، سیاست محدودیت

(به ویژه بازرگانی یا مهاجرت) تحدید گرایی، مرزش گرایی، سیاست محدودیت

restrictionism

restrictions

<hr> معنی : محدود سازنده، داروی پیش گیر <hr> معانی دیگر : محدود کننده، دست و پا گیر، مناع، بازدار، بازدارنده، طب داروی پیش گیر، جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده

معنی : محدود سازنده، داروی پیش گیر معانی دیگر : محدود کننده، دست و پا گیر، مناع، بازدار، بازدارنده، طب داروی پیش گیر، جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده

restrictive

restrictively

<hr> معنی : مستراح، استراحتگاه <hr> معانی دیگر : آبریزگاه، جایی (rest room هم می نویسند)، استراحتگاه، مستراح

معنی : مستراح، استراحتگاه معانی دیگر : آبریزگاه، جایی (rest room هم می نویسند)، استراحتگاه، مستراح

restroom

<hr> بازسامان کردن، نوسازمان کردن، تجدید سازمان کردن، دگرسان کردن، دگرگون کردن

بازسامان کردن، نوسازمان کردن، تجدید سازمان کردن، دگرسان کردن، دگرگون کردن

restructure

rests

resubmit

<hr> معنی : اثر، نتیجه، دست اورد، پی امد، بر امد، حاصل، منتج شدن، نتیجه دادن، منجر شدن <hr> معانی دیگر : برآیند، (معمولا جمع) ثمره، ره آورد، بازآورد، نتیجه ی خوب، ثمر، (انگلیس - خودمانی - به ویژه فوتبال) برد، بردن، پیروز شدن، (با: from) ناشی شدن (از)، در اثر (چیزی) بودن، پیامد (چیزی) بودن، حاصل (چیزی) بودن، (با: in) انجامیدن (به)، به بار آوردن، (ریاضی) جواب، ناشی شدن

معنی : اثر، نتیجه، دست اورد، پی امد، بر امد، حاصل، منتج شدن، نتیجه دادن، منجر شدن معانی دیگر : برآیند، (معمولا جمع) ثمره، ره آورد، بازآورد، نتیجه ی خوب، ثمر، (انگلیس - خودمانی - به ویژه فوتبال) برد، بردن، پیروز شدن، (با: from) ناشی شدن (از)، در اثر (چیزی) بودن، پیامد (چیزی) بودن، حاصل (چیزی) بودن، (

result

result in

<hr> معنی : بردار، حاصل، منتج شونده، منتجه، پربرایند، بر ایند <hr> معانی دیگر : ناشی شده، منتج، حاصله، پی آیند (resulting هم می گویند)، نتیجه، پیامد، ثمره، بازآورد

معنی : بردار، حاصل، منتج شونده، منتجه، پربرایند، بر ایند معانی دیگر : ناشی شده، منتج، حاصله، پی آیند (resulting هم می گویند)، نتیجه، پیامد، ثمره، بازآورد

resultant

<hr> معنی : نتیجه بخش، پر نتیجه <hr> معانی دیگر : پر نتیجه، نتیجه بخش

معنی : نتیجه بخش، پر نتیجه معانی دیگر : پر نتیجه، نتیجه بخش

resultful

resulting

results

<hr> معنی : خلاصه، حاصل، خلاصه تجربیات، چکیده کلام، ادامه یافتن، دوباره بدست اوردن، باز یافتن، از سر گرفتن <hr> معانی دیگر : بازگرفتن، دوباره به دست آوردن، دوباره اشغال کردن، دوباره پوشیدن، ادامه دادن، دنبال کردن، از نو آغاز کردن

معنی : خلاصه، حاصل، خلاصه تجربیات، چکیده کلام، ادامه یافتن، دوباره بدست اوردن، باز یافتن، از سر گرفتن معانی دیگر : بازگرفتن، دوباره به دست آوردن، دوباره اشغال کردن، دوباره پوشیدن، ادامه دادن، دنبال کردن، از نو آغاز کردن

resume

resumed

<hr> معنی : شروع، تجدید، ادامه، باز یافت، از سر گیری <hr> معانی دیگر : دنبال گیری، بازگیری

معنی : شروع، تجدید، ادامه، باز یافت، از سر گیری معانی دیگر : دنبال گیری، بازگیری

resumption

<hr> دوباره به سطح (آب و غیره) آمدن، (دوباره) روآمدن، (مجازی) دوباره هویدا شدن، دوباره ظاهر شدن، روکش تازه کردن، دوباره روکاری کردن، لایه ی جدید افزودن، دوباره ظاهر شدن the submarine resurfaced زیردریایی رو آب آمد old economic problems resurfaced مسائل اقتصادی پیشین دوباره پدیدار شد روکش تازه کردن، لایه ی جدید افزودن this asphalt needs to be resurfaced این آسفالت نیاز به روکش تازه دارد

دوباره به سطح (آب و غیره) آمدن، (دوباره) روآمدن، (مجازی) دوباره هویدا شدن، دوباره ظاهر شدن، روکش تازه کردن، دوباره روکاری کردن، لایه ی جدید افزودن، دوباره ظاهر شدن the submarine resurfaced زیردریایی رو آب آمد old economic problems resurfaced مسائل اقتصادی پیشین دوباره پدیدار شد روکش تازه کردن، لایه 

resurface

<hr> (رجوع شود به: surge بعلاوه ی re-) دوباره موج زدن، دوباره برخاستن،رستاخیز کردن،دوباره بلند شدن،بازخیزیدن، زنده شدن، دوباره برخاستن

(رجوع شود به: surge بعلاوه ی re-) دوباره موج زدن، دوباره برخاستن،رستاخیز کردن،دوباره بلند شدن،بازخیزیدن، زنده شدن، دوباره برخاستن

resurge

<hr> معنی : تجدید فعالیت، تجدید حیات، بازخیز <hr> معانی دیگر : طغیان مجدد

معنی : تجدید فعالیت، تجدید حیات، بازخیز معانی دیگر : طغیان مجدد

resurgence

<hr> معنی : بازخیزگر <hr> معانی دیگر : بازخیز، طالع، بازپیدا، احیا شونده، رستاخیزگر، نوباب، طغیان کننده

معنی : بازخیزگر معانی دیگر : بازخیز، طالع، بازپیدا، احیا شونده، رستاخیزگر، نوباب، طغیان کننده

resurgent

<hr> معنی : زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن <hr> معانی دیگر : رستاخیز کردن یا شدن، (دوباره) زنده کردن، (از عالم مردگان) بازخیزاندن، خیزاندن، بازخیزیدن، خیزیدن، دوباره رواج دادن، باب کردن

معنی : زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن معانی دیگر : رستاخیز کردن یا شدن، (دوباره) زنده کردن، (از عالم مردگان) بازخیزاندن، خیزاندن، بازخیزیدن، خیزیدن، دوباره رواج دادن، باب کردن

resurrect

<hr> معنی : قیام، احیا، رستاخیز کردن، رستاخیز، قیام عیسی از مردگان <hr> معانی دیگر : عمر دوباره، بازخیزی، بازخیزش، بازآوری، تجدید حیات، نو رواجی

معنی : قیام، احیا، رستاخیز کردن، رستاخیز، قیام عیسی از مردگان معانی دیگر : عمر دوباره، بازخیزی، بازخیزش، بازآوری، تجدید حیات، نو رواجی

resurrection

<hr> معنی : بهوش اوردن، زنده کردن، احیا کردن <hr> معانی دیگر : (از اغما یا بیهوشی و غیره) به هوش آوردن، باز جان بخشیدن، نجات دادن، نوجان کردن، اجحیا کردن

معنی : بهوش اوردن، زنده کردن، احیا کردن معانی دیگر : (از اغما یا بیهوشی و غیره) به هوش آوردن، باز جان بخشیدن، نجات دادن، نوجان کردن، اجحیا کردن

resuscitate

<hr> معنی : احیا، بهوش اوری <hr> معانی دیگر : احیا، بهوش اوری

معنی : احیا، بهوش اوری معانی دیگر : احیا، بهوش اوری

resuscitation

<hr> معنی : زنده کننده، بهوش اورنده <hr> معانی دیگر : (انسان یا دستگاه) به هوش آور، بازجان بخش، احیاگر

معنی : زنده کننده، بهوش اورنده معانی دیگر : (انسان یا دستگاه) به هوش آور، بازجان بخش، احیاگر

resuscitator

resynthesis

<hr> معنی : خیساندن، خیس کردن، در معرض رطوبت قرار دادن <hr> معانی دیگر : (چوب یا لیف و غیره را برای از هم باز کردن الیاف) خیساندن، آبروت کردن، مخفف:، خرده فروشی، نگهداشتن، بازنشسته، در معر­ رطوبت قرار دادن، در معرض رطوبت قرار دادن، خیس کردن

معنی : خیساندن، خیس کردن، در معرض رطوبت قرار دادن معانی دیگر : (چوب یا لیف و غیره را برای از هم باز کردن الیاف) خیساندن، آبروت کردن، مخفف:، خرده فروشی، نگهداشتن، بازنشسته، در معر­ رطوبت قرار دادن، در معرض رطوبت قرار دادن، خیس کردن

<hr> معنی : خرده فروشی، جز، جزئی، خرده فروشی کردن <hr> معانی دیگر : خرده فروشی (در برابر: عمده فروشی wholesale)، تک فروشی، پیله وری، پیله وری کردن، خرده فروشی کردن یا شدن، تک فروشی کردن، (شایعه یا راز یا داستان و غیره) بازگوکردن، پدیسار کردن، تکرار کردن، پراکندن

معنی : خرده فروشی، جز، جزئی، خرده فروشی کردن معانی دیگر : خرده فروشی (در برابر: عمده فروشی wholesale)، تک فروشی، پیله وری، پیله وری کردن، خرده فروشی کردن یا شدن، تک فروشی کردن، (شایعه یا راز یا داستان و غیره) بازگوکردن، پدیسار کردن، تکرار کردن، پراکندن

retail

retail price

retail price index

retail store

retail trade

<hr> معنی : خرده فروش <hr> معانی دیگر : خرده فروش

معنی : خرده فروش معانی دیگر : خرده فروش

retailer

<hr> معنی : نگاه داشتن، حفظ کردن، نگه داشتن، ابقا کردن، از دست ندادن <hr> معانی دیگر : (با پیش پرداخت) وکیل دادگستری اجیر کردن، به یاد آوردن، به یاد داشتن، در خاطر حفظ کردن، اندوختن، (مثلا آب پشت سد را) انباشتن

معنی : نگاه داشتن، حفظ کردن، نگه داشتن، ابقا کردن، از دست ندادن معانی دیگر : (با پیش پرداخت) وکیل دادگستری اجیر کردن، به یاد آوردن، به یاد داشتن، در خاطر حفظ کردن، اندوختن، (مثلا آب پشت سد را) انباشتن

retain

retainable

retained

retained earnings

<hr> معنی : ملازم، گیره، مستخدم، حکم نگاهداری و ضبط <hr> معانی دیگر : نوکر، پیشخدمت، ندیم (ندیمه)، دنباله رو، (شخص یا چیز) نگهدار، حافظ، نگهداری کننده، (ردیف سازی دندان ها و غیره) ردیف دار، به کارگیری، به کار گماری، استخدام، (حقوق) استخدام وکیل، اجیرسازی وکیل، اجرت وکیل، حقوق وکیل

معنی : ملازم، گیره، مستخدم، حکم نگاهداری و ضبط معانی دیگر : نوکر، پیشخدمت، ندیم (ندیمه)، دنباله رو، (شخص یا چیز) نگهدار، حافظ، نگهداری کننده، (ردیف سازی دندان ها و غیره) ردیف دار، به کارگیری، به کار گماری، استخدام، (حقوق) استخدام وکیل، اجیرسازی وکیل، اجرت وکیل، حقوق وکیل

retainer

retaining

<hr> معنی : پس گرفتن <hr> معانی دیگر : دوباره تسخیر کردن، دوباره گرفتن، دوباره به دست آوردن، دوباره عکس گرفتن، بازگیری، گرفتن مجدد (شهر یا عکس و غیره)، دوباره به دست آوردن دوباره تسخیر کردن، پس گرفتن the russians retook smolensk from the germans روسها اسمولنسک را از آلمانها پس گرفتند دوباره عکس گرفتن بازگیری، آماده برای فیلمبرداری یا عکس برداری

معنی : پس گرفتن معانی دیگر : دوباره تسخیر کردن، دوباره گرفتن، دوباره به دست آوردن، دوباره عکس گرفتن، بازگیری، گرفتن مجدد (شهر یا عکس و غیره)، دوباره به دست آوردن دوباره تسخیر کردن، پس گرفتن the russians retook smolensk from the germans روسها اسمولنسک را از آلمانها پس گرفتند دوباره عکس گرفتن بازگیری،

retake

<hr> معنی : تلافی کردن، تاوان دادن، عین چیزی را بکسی برگرداندن <hr> معانی دیگر : معامله ی به مثل کردن، شیان کردن، قصاص کردن، سزا دادن، جزا دادن، انتقام گرفتن، خونخواهی کردن

معنی : تلافی کردن، تاوان دادن، عین چیزی را بکسی برگرداندن معانی دیگر : معامله ی به مثل کردن، شیان کردن، قصاص کردن، سزا دادن، جزا دادن، انتقام گرفتن، خونخواهی کردن

retaliate

<hr> معنی : تلافی، پاداش، عمل متقابل <hr> معانی دیگر : تلافی، عمل متقابل

معنی : تلافی، پاداش، عمل متقابل معانی دیگر : تلافی، عمل متقابل

retaliation

<hr> معنی : قصاصی <hr> معانی دیگر : قصاصی

معنی : قصاصی معانی دیگر : قصاصی

retaliatory

<hr> معنی : دیر کار، تاخیر کردن، بتعویق انداختن، کند ساختن <hr> معانی دیگر : (رشد و پیشرفت و غیره) به تاخیر افتادن یا انداختن، عقب انداختن یا افتادن، کند کردن یا شدن، دچار عقب افتادگی ذهنی کردن، کندذهن کردن، کم هوش کردن، کند شدگی، تاخیر، عقب افتادگی، معوق کردن، عقب افتاده

معنی : دیر کار، تاخیر کردن، بتعویق انداختن، کند ساختن معانی دیگر : (رشد و پیشرفت و غیره) به تاخیر افتادن یا انداختن، عقب انداختن یا افتادن، کند کردن یا شدن، دچار عقب افتادگی ذهنی کردن، کندذهن کردن، کم هوش کردن، کند شدگی، تاخیر، عقب افتادگی، معوق کردن، عقب افتاده

retard

<hr> کندساز (ماده ای که فعل و انفعال شیمیایی را کند می کند)، درنگ آور، تاخیرانداز، واپسگر، عقب انداز

کندساز (ماده ای که فعل و انفعال شیمیایی را کند می کند)، درنگ آور، تاخیرانداز، واپسگر، عقب انداز

واژه های حرف "r" - جملات نمونه