جملات نمونه

<hr> معنی : دریا نورد، دریا پیما <hr> معانی دیگر : دریارو

معنی : دریا نورد، دریا پیما معانی دیگر : دریارو

seagoing

<hr> معنی : گراز ماهی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) اسب دریایی (ماهی تیره ی syngnathidae راسته ی gasterosteiformes از جنـس hippocampus)، رجوع شود به:walrus، افسانه روم موجود افسانه ای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده، گراز ماهی

معنی : گراز ماهی معانی دیگر : (جانور شناسی) اسب دریایی (ماهی تیره ی syngnathidae راسته ی gasterosteiformes از جنـس hippocampus)، رجوع شود به:walrus، افسانه روم موجود افسانه ای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده، گراز ماهی

seahorse

<hr> معنی : خاتم، سوگند ملایم، خوک ابی، گوساله ماهی، تضمین، مهر، نشان، بستن، بتونه کاری کردن، مهر زدن، درزگیری کردن، مهر و موم کردن، مهر کردن، محکم چسباندن، صحه گذاشتن <hr> معانی دیگر : لاک و مهر، مهر و موم، علامت، تایید، تضمین (اصالت یا خوبی هر چیز)، تعهد، پیمان، صحه، تصدیق، راست یافت، تمبر زینتی (که هنگام کریسمس و غیره روی پاکت یا بسته می چسبانند)، (با مهر و موم کردن یا با نوار چسب و غیره) بستن، محکم کردن، (سر پاکت و غیره را) چسباندن، تصدیق کردن، (درستی یا اصالت و غیره ی چیزی را) تایید کردن، تضمین کردن، راست یافت کردن، صحه گذاردن، معتبر کردن، (به طور قاطع) تعیین کردن، معین کردن، شناختن، قطعی کردن، کاملا مسدود کردن، غیر قابل نفوذ کردن، بی رخنه کردن، کیپ کردن، رخنه گیری کردن، آب بندی کردن، (برای غیر قابل نفوذ کردن هر چیز مثلا چوب) بتانه کردن، آسترمالی کردن، زاماسکه مالیدن، انگشتر مهردار، سیم و مهر سربی، پلمب، پلمب کردن، جلوگیر، بند، شیر (آب یا هوا یا گاز)، رخنه بند، درزگیر، (برق) دو شاخه را در پریز قرار دادن، (جانور شناسی) سیل (تیره های otariidae و phocidae - بومی دریاهای سردسیر یا معتدل)، خوک آبی، فک، خز سیل، چرم سیل

معنی : خاتم، سوگند ملایم، خوک ابی، گوساله ماهی، تضمین، مهر، نشان، بستن، بتونه کاری کردن، مهر زدن، درزگیری کردن، مهر و موم کردن، مهر کردن، محکم چسباندن، صحه گذاشتن معانی دیگر : لاک و مهر، مهر و موم، علامت، تایید، تضمین (اصالت یا خوبی هر چیز)، تعهد، پیمان، صحه، تصدیق، راست یافت، تمبر زینتی (که هنگام ک

seal

<hr> (در مورد کالا) مهر تضمین، مهر تایید

(در مورد کالا) مهر تضمین، مهر تایید

seal of approval

<hr> معنی : محاصره کردن، مهر و موم کردن <hr> معانی دیگر : توسط پلیس محاصره کردن، ممنوع الورود کردن

معنی : محاصره کردن، مهر و موم کردن معانی دیگر : توسط پلیس محاصره کردن، ممنوع الورود کردن

seal off

<hr> معنی : عامل درزگیر، وسیله مهر و موم، وسیله بتونهکاری <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که برای درزگیری و نفوذ ناپذیر سازی به کار رود) زاموسکه، آب بند، درزگیر، رخنه گیر، بتانه، آستر، روزنه بند، روزن گیر

معنی : عامل درزگیر، وسیله مهر و موم، وسیله بتونهکاری معانی دیگر : (هر چیزی که برای درزگیری و نفوذ ناپذیر سازی به کار رود) زاموسکه، آب بند، درزگیر، رخنه گیر، بتانه، آستر، روزنه بند، روزن گیر

sealant

<hr> معنی : مهر و موم شده، مهر شده، محکم چسبیده <hr> معانی دیگر : مهر شده، محکم چسبیده، مهر و موم شده

معنی : مهر و موم شده، مهر شده، محکم چسبیده معانی دیگر : مهر شده، محکم چسبیده، مهر و موم شده

sealed

<hr> معنی : بتونه یا استری رنگ، شکارچی گوساله ماهی، مهر زن <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) درزگیر، رخنه گیر، آب بند، زاموسکه، بتانه، آستر، روزن گیر، شکارچی سیل، صیاد سیل، مهردار

معنی : بتونه یا استری رنگ، شکارچی گوساله ماهی، مهر زن معانی دیگر : (شخص یا چیز) درزگیر، رخنه گیر، آب بند، زاموسکه، بتانه، آستر، روزن گیر، شکارچی سیل، صیاد سیل، مهردار

sealer

<hr> معنی : ختم، مختوم کننده

معنی : ختم، مختوم کننده

sealing

sealing compound

<hr> (برای مهر زدن) لاک، موم (برای مهر و موم کردن)، لاک

(برای مهر زدن) لاک، موم (برای مهر و موم کردن)، لاک

sealing wax

<hr> معنی : پوست خوک ابی <hr> معانی دیگر : پوست سیل، خز سیل، جامه از خز یا پوست سیل، جامه ای که از پوست خوک ابی بدوزند

معنی : پوست خوک ابی معانی دیگر : پوست سیل، خز سیل، جامه از خز یا پوست سیل، جامه ای که از پوست خوک ابی بدوزند

sealskin

<hr> معنی : خط اتصال، شکاف، بخیه، درز لباس، رگه نازک معدن، درز، دوختن، درز دادن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن، درز گرفتن، بهم پیوستن <hr> معانی دیگر : (خیاطی) درز، خط (حاصل به هم دوختن دو پارچه)، همدوز، سجاف، باریکه، حاشیه، کناره، خط اتصال دو چیز (چوبی یا فلزی و غیره)، هر چیز درز مانند: چین، چروک، شیار، آژنگ، درز دوزی کردن، (درز) دوختن، کوک زدن، هم دوزی کردن، (کان - به ویژه زغالسنگ) رگه، لایه، (دستبافی) رجوع شود به: purl، (نادر) درز پیدا کردن، ترک خوردن، درزدار کردن، خط دار کردن

معنی : خط اتصال، شکاف، بخیه، درز لباس، رگه نازک معدن، درز، دوختن، درز دادن، بوسیله درزگیری بهم متصل کردن، درز گرفتن، بهم پیوستن معانی دیگر : (خیاطی) درز، خط (حاصل به هم دوختن دو پارچه)، همدوز، سجاف، باریکه، حاشیه، کناره، خط اتصال دو چیز (چوبی یا فلزی و غیره)، هر چیز درز مانند: چین، چروک، شیار، آژنگ،

seam

<hr> معنی : ملوان، جاشو <hr> معانی دیگر : ناوی، ملاح، دریانورد، کشتیبان، جاشو کلمه مخالف landman

معنی : ملوان، جاشو معانی دیگر : ناوی، ملاح، دریانورد، کشتیبان، جاشو کلمه مخالف landman

seaman

<hr> معنی : مهارت در دریا نوردی، کارازمودگی دریایی <hr> معانی دیگر : دریادانی، تبحر در دریانوردی

معنی : مهارت در دریا نوردی، کارازمودگی دریایی معانی دیگر : دریادانی، تبحر در دریانوردی

seamanship

<hr> درزدار، چوروک دار، راه راه دار، درهم کشیده، دارای نشان زخم ومانندان

درزدار، چوروک دار، راه راه دار، درهم کشیده، دارای نشان زخم ومانندان

seamed

<hr> معنی : یک پارچه، بدون درز، بی درز <hr> معانی دیگر : بی خط

معنی : یک پارچه، بدون درز، بی درز معانی دیگر : بی خط

seamless

<hr> کوه زیر دریا، زیر آبکوه

کوه زیر دریا، زیر آبکوه

seamount

<hr> معنی : خیاط زنانه، خیاط، دوزنده، زن دوزنده، دوخت گر <hr> معانی دیگر : (زن) دوزنده، پاره دوز

معنی : خیاط زنانه، خیاط، دوزنده، زن دوزنده، دوخت گر معانی دیگر : (زن) دوزنده، پاره دوز

seamstress

<hr> معنی : درز دار <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، هرزه، پر درز (به ویژه پشت جامه که دارای درزهای زیاد و نمایان و نازیبا است)

معنی : درز دار معانی دیگر : ناخوشایند، هرزه، پر درز (به ویژه پشت جامه که دارای درزهای زیاد و نمایان و نازیبا است)

seamy

<hr> معنی : جلسه، نشست، جلسه احضار ارواح و غیره <hr> معانی دیگر : نشست، جلسه، جلسه احضار ارواح وغیره

معنی : جلسه، نشست، جلسه احضار ارواح و غیره معانی دیگر : نشست، جلسه، جلسه احضار ارواح وغیره

seance

<hr> معنی : هواپیمای دریایی <hr> معانی دیگر : هواپیمای دریانشین

معنی : هواپیمای دریایی معانی دیگر : هواپیمای دریانشین

seaplane

<hr> معنی : بندر، شهر ساحلی، بندر ساحلی دریا، دریابندر <hr> معانی دیگر : بندر، بندرساحلی دریا، شهر ساحلی، دریابندر

معنی : بندر، شهر ساحلی، بندر ساحلی دریا، دریابندر معانی دیگر : بندر، بندرساحلی دریا، شهر ساحلی، دریابندر

seaport

<hr> معنی : از کار افتاده، پژمرده، خشکیده، سو زاندن، خشکاندن، داغ کردن پژمرده کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (برگ و غیره) خشک شدن، پلاسیدن، پژمردن، پژمرده کردن، (سطح چیزی را با حرارت زیاد)سوزاندن، رو سوز کردن، (با آهن داغ) داغ زدن (to brand هم می گویند)، داغ کردن، سخت کردن، بی احساس کردن، کرخ کردن، رجوع شود به: sere، جای سوختگی، (تفنگ و غیره) چخماق، پایه ی آتش، (در تیربار) چکاننده، چخماق نگهدار، علامت داه، خسته، داه کردن پژمرده کردن یا شدن

معنی : از کار افتاده، پژمرده، خشکیده، سو زاندن، خشکاندن، داغ کردن پژمرده کردن یا شدن معانی دیگر : (برگ و غیره) خشک شدن، پلاسیدن، پژمردن، پژمرده کردن، (سطح چیزی را با حرارت زیاد)سوزاندن، رو سوز کردن، (با آهن داغ) داغ زدن (to brand هم می گویند)، داغ کردن، سخت کردن، بی احساس کردن، کرخ کردن، رجوع شود به

sear

<hr> معنی : بازرسی، تکاپو، سراغ، جستجو، تجسس، کاوش، طلب، طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، بادقت جستجو کردن <hr> معانی دیگر : (دنبال کسی یا چیزی) گشتن، تجسس کردن، جوییدن، جویا شدن، جستن، پی (چیزی) گشتن، توختن، توزیدن، بازرسی بدنی کردن، جیب ها را گشتن، (دقیقا) بررسی کردن، آزمودن، موشکافی کردن، مراجعه کردن، (برای اثبات چیزی) پژوهیدن، کند و کاو کردن، (با: out - در اثر پژوهش) یافتن، پی بردن، دنبال گردی، جویش، پژوهش، یوز، بررسی، جستار، (کامپیوتر) جستجو، حق کشور درگیر در جنگ نسبت به جستجوی کشتی های بی طرف (رجوع شود به: rigth of search)

معنی : بازرسی، تکاپو، سراغ، جستجو، تجسس، کاوش، طلب، طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، بادقت جستجو کردن معانی دیگر : (دنبال کسی یا چیزی) گشتن، تجسس کردن، جوییدن، جویا شدن، جستن، پی (چیزی) گشتن، توختن، توزیدن، بازرسی بدنی کردن، جیب ها را گشتن، (دقیقا) بررسی کردن، آزمودن

search

search and rescue

search engine

search out

<hr> گروه پیگرد، گروه جستجو

گروه پیگرد، گروه جستجو

search party

<hr> (حقوق) حکم تفتیش خانه، اجازه ی بازرسی، حکم تفتیش منزل، حکم بازرسی و ورود

(حقوق) حکم تفتیش خانه، اجازه ی بازرسی، حکم تفتیش منزل، حکم بازرسی و ورود

search warrant

searchable

searched

<hr> معنی : جستجو کننده <hr> معانی دیگر : جستجو کننده

معنی : جستجو کننده معانی دیگر : جستجو کننده

searcher

<hr> معنی : طالب، پویا <hr> معانی دیگر : نافذ، فرورو، رخنه یاب، (باد) سوزدار، دقیق، کامل، موشکافانه، جستجو کننده، بازرسی کننده، سخت

معنی : طالب، پویا معانی دیگر : نافذ، فرورو، رخنه یاب، (باد) سوزدار، دقیق، کامل، موشکافانه، جستجو کننده، بازرسی کننده، سخت

searching

searchingly

<hr> معنی : نور افکن، اشعه نور افکن <hr> معانی دیگر : نور افکن، اشعه نور افکن، نور افکن، پرتو افکن، کشتی یاب، هواپیمایاب

معنی : نور افکن، اشعه نور افکن معانی دیگر : نور افکن، اشعه نور افکن، نور افکن، پرتو افکن، کشتی یاب، هواپیمایاب

searchlight

seared

searing

<hr> معنی : دورنمای دریا، منظره دریایی، منظره هوایی دریا <hr> معانی دیگر : منظره ی دریا

معنی : دورنمای دریا، منظره دریایی، منظره هوایی دریا معانی دیگر : منظره ی دریا

seascape

<hr> معنی : صدف حلزونی یا خرچنگ <hr> معانی دیگر : صدف دریا، صدف انواع نرم تنان دریایی، گوش ماهی

معنی : صدف حلزونی یا خرچنگ معانی دیگر : صدف دریا، صدف انواع نرم تنان دریایی، گوش ماهی

seashell

<hr> معنی : ساحل دریا <hr> معانی دیگر : کرانه، دریا کنار، ساحل

معنی : ساحل دریا معانی دیگر : کرانه، دریا کنار، ساحل

seashore

<hr> معنی : دریازده <hr> معانی دیگر : کسی که در کشتی حالش به هم می خورد، مبتلا به استفراه وبهم خوردگی حال در سفردریا

معنی : دریازده معانی دیگر : کسی که در کشتی حالش به هم می خورد، مبتلا به استفراه وبهم خوردگی حال در سفردریا

seasick

<hr> معنی : دریا زدگی، ناخوشی دریا <hr> معانی دیگر : حالت استفراغ (در اثر حرکت کشتی)، تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا

معنی : دریا زدگی، ناخوشی دریا معانی دیگر : حالت استفراغ (در اثر حرکت کشتی)، تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا

seasickness

<hr> معنی : دریا کنار <hr> معانی دیگر : کرانه، ساحل، زمین ساحلی

معنی : دریا کنار معانی دیگر : کرانه، ساحل، زمین ساحلی

seaside

<hr> معنی : فصل، دوران، هنگام، چاشنی زدن، ادویه زدن <hr> معانی دیگر : (سال) فصل، ورشیم، هنگام ویژه (برای کار بخصوصی)، ایام، موسم، (خوراک) چاشنی زدن، سس زدن، آچاردن، جالب تر کردن، گیراتر کردن، (گوشت و غیره) خواباندن، (چوب و غیره) به عمل آوردن، آماده ی بهره برداری کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، معتدل کردن، مجرب کردن، تجربه آموختن، تکمیل کردن، ورزیدن، خو دادن، عادت دادن، (مهجور) رجوع شود به: seasoning، فرصت

معنی : فصل، دوران، هنگام، چاشنی زدن، ادویه زدن معانی دیگر : (سال) فصل، ورشیم، هنگام ویژه (برای کار بخصوصی)، ایام، موسم، (خوراک) چاشنی زدن، سس زدن، آچاردن، جالب تر کردن، گیراتر کردن، (گوشت و غیره) خواباندن، (چوب و غیره) به عمل آوردن، آماده ی بهره برداری کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، معتدل کردن، مجر

season

<hr> (کنسرت ها یا مسابقات و غیره) بلیط تمام فصل، بلیط فصلی

(کنسرت ها یا مسابقات و غیره) بلیط تمام فصل، بلیط فصلی

season ticket

<hr> معنی : بموقع، بهنگام، مناسب فصل <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر آب و هوا و فصل سال) مناسب، درخور، جور، عادی، موسمی

معنی : بموقع، بهنگام، مناسب فصل معانی دیگر : (به ویژه از نظر آب و هوا و فصل سال) مناسب، درخور، جور، عادی، موسمی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه