جملات نمونه

<hr> معنی : حومه شهر، دامنه کوه، دامن لباس، دامن، حوالی، پیرامون، دامنه، احاطه کردن، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، از کنار چیزی رد شدن <hr> معانی دیگر : دامن (جدا یا چسبیده به پیراهن)، (معمولا جمع) کناره، حاشیه، حومه، اطراف، (مانند دامن) دور گرفتن، از کنارچیزی گذشتن، احتراز کردن، پرهیز کردن، اجتناب کردن، شانه خالی کردن، (از پرداختن به کار یا موضوع) خودداری کردن، دامن پالتو یا کت، هر چیز دامن مانند: مثلا بخش آویخته ی رومیزی یا رومبلی، پارچه ی زیر زین، شلیته

معنی : حومه شهر، دامنه کوه، دامن لباس، دامن، حوالی، پیرامون، دامنه، احاطه کردن، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، از کنار چیزی رد شدن معانی دیگر : دامن (جدا یا چسبیده به پیراهن)، (معمولا جمع) کناره، حاشیه، حومه، اطراف، (مانند دامن) دور گرفتن، از کنارچیزی گذشتن، احتراز کردن، پرهیز 

skirt

skirted

skirting

skirting board

skirts

skis

<hr> نمایش کوتاه (و معمولا شاد)، شادمایش کوتاه، هجو ادبی، مسخره

نمایش کوتاه (و معمولا شاد)، شادمایش کوتاه، هجو ادبی، مسخره

skit

<hr> معنی : حرکت سریع، لیز خوری، پریدن وسرخوردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه روی آب) تند و سبک حرکت کردن، سریدن، جست وخیز، پریدن وسرخوردن بویژه بر سطح اب

معنی : حرکت سریع، لیز خوری، پریدن وسرخوردن معانی دیگر : (به ویژه روی آب) تند و سبک حرکت کردن، سریدن، جست وخیز، پریدن وسرخوردن بویژه بر سطح اب

skitter

<hr> معنی : ترسو، چموش، تغییر پذیر، لاسی، اهل حال، رم کننده <hr> معانی دیگر : رموک، رمنده، بی وفا

معنی : ترسو، چموش، تغییر پذیر، لاسی، اهل حال، رم کننده معانی دیگر : رموک، رمنده، بی وفا

skittish

<hr> رموکی، رم خوری، ترسویی، بی ثباتی، بوالهوسی، عشوه گری، طنازی، لاسی بودن

رموکی، رم خوری، ترسویی، بی ثباتی، بوالهوسی، عشوه گری، طنازی، لاسی بودن

skittishness

<hr> معنی : بازی، میخ های بازی مزبور <hr> معانی دیگر : (جمع با فعل مفرد) بولینگ چمنی، ماسوره ی بولینگ چمنی، می&nbsp; های بازی مزبور، درجمع بازی، تفریح

معنی : بازی، میخ های بازی مزبور معانی دیگر : (جمع با فعل مفرد) بولینگ چمنی، ماسوره ی بولینگ چمنی، می های بازی مزبور، درجمع بازی، تفریح

skittle

<hr> یکجور بازی با نه میله چوبی که با گوی چوبی می خوابانند، نه سیخک

یکجور بازی با نه میله چوبی که با گوی چوبی می خوابانند، نه سیخک

skittles

<hr> معنی : قسمت بریده چرم، قطع کردن، بریدن، چیدن، عدول کردن <hr> معانی دیگر : (چرم یا لاستیک و غیره) تراشیدن و نازک کردن، لایه لایه کردن، (انگلیس - عامیانه - معمولا با: off) از زیر کار در رفتن، بریدن لاستیک وچرم، نواره

معنی : قسمت بریده چرم، قطع کردن، بریدن، چیدن، عدول کردن معانی دیگر : (چرم یا لاستیک و غیره) تراشیدن و نازک کردن، لایه لایه کردن، (انگلیس - عامیانه - معمولا با: off) از زیر کار در رفتن، بریدن لاستیک وچرم، نواره

skive

<hr> معنی : زیر پوش، زیر پیراهن و زیر شلواری کوتاه <hr> معانی دیگر : (خودمانی - مردانه)، زیر پیراهنی آستین کوتاه، زیر پیراهنی ملوانان، (انگلیس)، کلفت، مستخدمه، معمولا درجمع زیر پیراهن وزیر شلواری کوتاه، شورت

معنی : زیر پوش، زیر پیراهن و زیر شلواری کوتاه معانی دیگر : (خودمانی - مردانه)، زیر پیراهنی آستین کوتاه، زیر پیراهنی ملوانان، (انگلیس)، کلفت، مستخدمه، معمولا درجمع زیر پیراهن وزیر شلواری کوتاه، شورت

skivvy

<hr> شهر اسکوپی، اسکوپیا (پایتخت مقدونیه یا جمهوری ماسادونی)

شهر اسکوپی، اسکوپیا (پایتخت مقدونیه یا جمهوری ماسادونی)

skopje

<hr> معنی : تقلب، رفتار زیر جلکی و خائنانه <hr> معانی دیگر : skullduggery رفتار زیر جلکی وخائنانه

معنی : تقلب، رفتار زیر جلکی و خائنانه معانی دیگر : skullduggery رفتار زیر جلکی وخائنانه

skulduggery

<hr> معنی : گروه، دسته، ادم بی بند و بار، دزدکی حرکت کردن، از زیر مسئولیت فرار کردن <hr> معانی دیگر : کمین کردن، مخفیانه اقدام کردن، پاورچین رفتن، (انگلیس) از زیر کار در رفتن، تن به کار ندادن، خود را به مریضی زدن، آدم دغلکار، آدم نابکار، (مهجور) گله ی روباه، در مورد روباه دسته

معنی : گروه، دسته، ادم بی بند و بار، دزدکی حرکت کردن، از زیر مسئولیت فرار کردن معانی دیگر : کمین کردن، مخفیانه اقدام کردن، پاورچین رفتن، (انگلیس) از زیر کار در رفتن، تن به کار ندادن، خود را به مریضی زدن، آدم دغلکار، آدم نابکار، (مهجور) گله ی روباه، در مورد روباه دسته

skulk

<hr> معنی : جمجمه، کاسه سر <hr> معانی دیگر : (معمولا با تداعی منفی یا مزاح آمیز) کله، سر، مخ، استخوان سر (شامل کاسه ی سرو فک ها و استخوان آهیانه)، کاچک، (بر سر کسی) کوفتن، تو سری زدن، فرق سر

معنی : جمجمه، کاسه سر معانی دیگر : (معمولا با تداعی منفی یا مزاح آمیز) کله، سر، مخ، استخوان سر (شامل کاسه ی سرو فک ها و استخوان آهیانه)، کاچک، (بر سر کسی) کوفتن، تو سری زدن، فرق سر

skull

<hr> معنی : کلاه بره، عرقچین <hr> معانی دیگر : فینه، شب کلاه، عرقچین، خود، فرق سر عرقچین

معنی : کلاه بره، عرقچین معانی دیگر : فینه، شب کلاه، عرقچین، خود، فرق سر عرقچین

skullcap

<hr> معنی : تقلب، رفتار زیر جلکی <hr> معانی دیگر : skulduggery رفتار زیر جلکی وخائنانه

معنی : تقلب، رفتار زیر جلکی معانی دیگر : skulduggery رفتار زیر جلکی وخائنانه

skullduggery

<hr> معنی : راسوی متعفن امریکایی، ادم بد رفتار یا پست، فریفتن، شکست دادن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) راسوی گندناک، گندراسو (تیره ی mustelidae که گوشتخوار و بومی امریکای شمالی است و هنگام خطر ماده ی بسیار بدبویی در هوا می افشاند)، خز این راسو، (امریکا - عامیانه) آدم منزجر کننده، آدم ناخوشایند، آدم گندو

معنی : راسوی متعفن امریکایی، ادم بد رفتار یا پست، فریفتن، شکست دادن معانی دیگر : (جانور شناسی) راسوی گندناک، گندراسو (تیره ی mustelidae که گوشتخوار و بومی امریکای شمالی است و هنگام خطر ماده ی بسیار بدبویی در هوا می افشاند)، خز این راسو، (امریکا - عامیانه) آدم منزجر کننده، آدم ناخوشایند، آدم گندو

skunk

<hr> معنی : اب و هوا، فلک، آسمان، سپهر، توپ هوایی زدن، در مقام منیعی قرار دادن، زیاد بالا بردن <hr> معانی دیگر : گردون، عرش، آب و هوا، به هوا افکندن، هوا کردن، انداختن، (عکس یا نقاشی و غیره) از دیوار آویختن (به ویژه در ارتفاع زیاد)

معنی : اب و هوا، فلک، آسمان، سپهر، توپ هوایی زدن، در مقام منیعی قرار دادن، زیاد بالا بردن معانی دیگر : گردون، عرش، آب و هوا، به هوا افکندن، هوا کردن، انداختن، (عکس یا نقاشی و غیره) از دیوار آویختن (به ویژه در ارتفاع زیاد)

<hr> آبی آسمانی، اسمانی، نیلگونی، رنگ ابی اسمان

آبی آسمانی، اسمانی، نیلگونی، رنگ ابی اسمان

sky blue

<hr> (ورزش پرش از هواپیما و انجام عملیات اکروباتیک و باز کردن چترنجات در آخرین وهله) شیرجه ی آسمانی، آسمان بازی، چتربازی نمایشی

(ورزش پرش از هواپیما و انجام عملیات اکروباتیک و باز کردن چترنجات در آخرین وهله) شیرجه ی آسمانی، آسمان بازی، چتربازی نمایشی

sky diving

sky-high

skydive

skydiver

<hr> (ایستگاه فضایی امریکا: 1973-79) اسکای لب

(ایستگاه فضایی امریکا: 1973-79) اسکای لب

skylab

<hr> معنی : چکاوک، غزلاغ، تفریح و جست و خیز کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) چکاوک (alauda arvensis)، غزلاه

معنی : چکاوک، غزلاغ، تفریح و جست و خیز کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) چکاوک (alauda arvensis)، غزلاه

skylark

<hr> معنی : پنجره سقفی، پنجره طاق <hr> معانی دیگر : پنجره ی روبه بام (مانند پنجره ی پاسیو)، پنجره ی رو به آسمان، تابران، دریچه سقف، پنجره شیروانی، روزنه سقف

معنی : پنجره سقفی، پنجره طاق معانی دیگر : پنجره ی روبه بام (مانند پنجره ی پاسیو)، پنجره ی رو به آسمان، تابران، دریچه سقف، پنجره شیروانی، روزنه سقف

skylight

<hr> معنی : افق مریی <hr> معانی دیگر : نیم سایه ی ساختمان های مرکز شهر، نیم چهر شهر، خط افق، افق، کران، خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است

معنی : افق مریی معانی دیگر : نیم سایه ی ساختمان های مرکز شهر، نیم چهر شهر، خط افق، افق، کران، خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است

skyline

<hr> معنی : موشک هوایی، ازدیاد سریع قیمت و غیره، موشک وار رفتن، بسرعت بالا رفتن، مثل موشک بهوا پرتاب کردن <hr> معانی دیگر : (به سرعت) بالارفتن، اوج گرفتن، سر به فلک کشیدن، (ترقه ای که موشک وار به هوا می رود و می ترکد و به صورت باران رنگارنگ فرو می ریزد) ترقه ی موشکی، فشفشه، بسرعت بالابردن، موشک هوایی

معنی : موشک هوایی، ازدیاد سریع قیمت و غیره، موشک وار رفتن، بسرعت بالا رفتن، مثل موشک بهوا پرتاب کردن معانی دیگر : (به سرعت) بالارفتن، اوج گرفتن، سر به فلک کشیدن، (ترقه ای که موشک وار به هوا می رود و می ترکد و به صورت باران رنگارنگ فرو می ریزد) ترقه ی موشکی، فشفشه، بسرعت بالابردن، موشک هوایی

skyrocket

<hr> معنی : آسمان خراش <hr> معانی دیگر : ساختمان بسیار بلند، رفیع، بلند، اسمان خراش، بادبان سه گوش بسیار بلند

معنی : آسمان خراش معانی دیگر : ساختمان بسیار بلند، رفیع، بلند، اسمان خراش، بادبان سه گوش بسیار بلند

skyscraper

<hr> معنی : بطرف بالا، بطرف اسمان، بسوی اسمان <hr> معانی دیگر : به سوی بالا، آسمان سوی

معنی : بطرف بالا، بطرف اسمان، بسوی اسمان معانی دیگر : به سوی بالا، آسمان سوی

skyward

skywards

<hr> معنی : راه هوایی، پل هوایی <hr> معانی دیگر : راه هوایی، پل هوایی

معنی : راه هوایی، پل هوایی معانی دیگر : راه هوایی، پل هوایی

skyway

<hr> معنی : باریکه، تکه، قطعه، تخته سنگ، لوحه، ورقه، لیز، چسبناک، چسبناک، لزج، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن <hr> معانی دیگر : (تکه ای که پهن و نسبتا ضخیم باشد) کالار، پرنیخ، پاره سیمان، تخته ی بتنی، تختال، دال (ساختمان)، (در تبدیل تنه ی درخت به الوار) تخته ی زبر و پوست دار، تخته ی جداری، به صورت کالار یا تخته در آوردن، تخته های پوست دار را بریدن، (قدیمی) غلیظ، غلیظ، سقف را با تخته پوشاندن

معنی : باریکه، تکه، قطعه، تخته سنگ، لوحه، ورقه، لیز، چسبناک، چسبناک، لزج، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن معانی دیگر : (تکه ای که پهن و نسبتا ضخیم باشد) کالار، پرنیخ، پاره سیمان، تخته ی بتنی، تختال، دال (ساختمان)، (در تبدیل تنه ی درخت به الوار) تخته ی زبر و پوست دار، تخته ی جداری، به 

slab

<hr> معنی : سکون، انقطاع، قطع، کسادی، شلی، کساد، فراموشکار، ضعیف، بطی ء، سست، شل، کند، گشاد، پشت گوش فراخ، کساد کردن، ضعیف کردن، فرو نشاندن، سست کردن، شل کردن <hr> معانی دیگر : کنددست، آهسته کار، وقت تلف کن، یواش، (آب یا هوا) تقریبا راکد، ایستا، کم حرکت، خفیف، کم فعالیت، (سیم و طناب و غیره) شل، بی دقت، مسامحه کار، بی مبالات، وظیفه نشناس، بی توجه، شل کردن یا شدن، مسامحه کردن، مسامحه کار شدن، بی مبالاتی کردن، تنبلی کردن، وقت تلف کردن، آهسته کردن، تلقین پذیر، زود باور، رجوع شود به: slake، هر چیز شل یا آویخته، کساد شدن، سستی، (جریان) رکود، ایستایی، (جمع) شلوار گشاد و راحت (مردانه و زنانه)، شلوار راحتی، (در پاک کردن زغال سنگ - آمیزه ای از خرده زغال و خاکه زغال و خاک) پس مانده ی زغال سنگ، خاکه زغال سنگ، (اسکاتلند)، دره ی کوچک، دامن اویخته وشل لباس یا هر چیزاویخته وشل، درجمع شلوار کار کرباسی، پشت گوش فرا، بطی

معنی : سکون، انقطاع، قطع، کسادی، شلی، کساد، فراموشکار، ضعیف، بطی ء، سست، شل، کند، گشاد، پشت گوش فراخ، کساد کردن، ضعیف کردن، فرو نشاندن، سست کردن، شل کردن معانی دیگر : کنددست، آهسته کار، وقت تلف کن، یواش، (آب یا هوا) تقریبا راکد، ایستا، کم حرکت، خفیف، کم فعالیت، (سیم و طناب و غیره) شل، بی دقت، مسامحه

slack

slack off

slack up

<hr> معنی : کم شدن، خرد شدن، کند کردن، اهسته کردن، سست کردن، شل کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : کساد شدن، کم کردن یا شدن، کاستن، آهسته کردن، نحیف کردن

معنی : کم شدن، خرد شدن، کند کردن، اهسته کردن، سست کردن، شل کردن یا شدن معانی دیگر : کساد شدن، کم کردن یا شدن، کاستن، آهسته کردن، نحیف کردن

slacken

<hr> معنی : دریچه، طفره زن، طفره رو، سست کننده، فراریاز خدمت نظامی، ادم سست و بی حال <hr> معانی دیگر : آدم از زیر کار دررو، وظیفه نشناس، کم کار، کسی که از انجام وظیفه شانه تهی کند، فراری از خدمت نظام

معنی : دریچه، طفره زن، طفره رو، سست کننده، فراریاز خدمت نظامی، ادم سست و بی حال معانی دیگر : آدم از زیر کار دررو، وظیفه نشناس، کم کار، کسی که از انجام وظیفه شانه تهی کند، فراری از خدمت نظام

slacker

slackly

<hr> معنی : شلی <hr> معانی دیگر : سستی، اهستگی، اهمال، غفلت

معنی : شلی معانی دیگر : سستی، اهستگی، اهمال، غفلت

slackness

<hr> معنی : شلوار کار کرباسی <hr> معانی دیگر : (مردانه و زنانه) شلوار راحتی

معنی : شلوار کار کرباسی معانی دیگر : (مردانه و زنانه) شلوار راحتی

slacks

<hr> معنی : کف، خاکستر، تفاله، اشغال، چرک، درده، گداز اتشفشانی، فلز نیم سوخته، تفاله گرفتن از <hr> معانی دیگر : (گداز گری) سرباره، روباره، داش، ریم آهن، تفاله ی فلز، گدازه ی آتشفشانی (به ویژه اگر سرباره مانند باشد)، تبدیل به سرباره کردن یا شدن، ریم آهن شدن یا کردن، مزخرف

معنی : کف، خاکستر، تفاله، اشغال، چرک، درده، گداز اتشفشانی، فلز نیم سوخته، تفاله گرفتن از معانی دیگر : (گداز گری) سرباره، روباره، داش، ریم آهن، تفاله ی فلز، گدازه ی آتشفشانی (به ویژه اگر سرباره مانند باشد)، تبدیل به سرباره کردن یا شدن، ریم آهن شدن یا کردن، مزخرف

slag

<hr> معنی : کشته شده، مقتول <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: slay

معنی : کشته شده، مقتول معانی دیگر : اسم مفعول فعل: slay

slain

<hr> معنی : فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن <hr> معانی دیگر : فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خاموش کردن یا شدن، کم کردن یا شدن، فروکشی، ابدیده کردن

معنی : فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن معانی دیگر : فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خاموش کردن یا شدن، کم کردن یا شدن، فروکشی، ابدیده کردن

واژه های حرف "s" - جملات نمونه