جملات نمونه

slaked

slaked lime

<hr> معنی : مسابقه سرعت اسکی بازی <hr> معانی دیگر : اسلالم (مسابقه ی سرعت اسکی در مسیر پرپیچ و خم)

معنی : مسابقه سرعت اسکی بازی معانی دیگر : اسلالم (مسابقه ی سرعت اسکی در مسیر پرپیچ و خم)

slalom

<hr> معنی : ضربت سنگین، بهم کوفتن، در را با شدت بهم زدن <hr> معانی دیگر : (محکم و با صدا) بستن، محکم زدن، محکم پراندن، محکم قرار دادن، (شدیدا) مورد مواخذه قراردادن، سرزنش کردن، مورد انتقاد قراردادن، (محکم و معمولا با صدای چرخ ها) ترمز گرفتن، صدای ضربه یا بسته شدن در و غیره، ضربه ی محکم، بستن (باصدا)، (شدید) انتقاد، نکوهش، مخفف: (بازی بریج) رجوع شود به: grand slam و little slam، صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند

معنی : ضربت سنگین، بهم کوفتن، در را با شدت بهم زدن معانی دیگر : (محکم و با صدا) بستن، محکم زدن، محکم پراندن، محکم قرار دادن، (شدیدا) مورد مواخذه قراردادن، سرزنش کردن، مورد انتقاد قراردادن، (محکم و معمولا با صدای چرخ ها) ترمز گرفتن، صدای ضربه یا بسته شدن در و غیره، ضربه ی محکم، بستن (باصدا)، (شدید) ا

slam

<hr> (بسکتبال)، توپ را محکم در حلقه فروبردن

(بسکتبال)، توپ را محکم در حلقه فروبردن

slam dunk

slam the door

<hr> (امریکا - خودمانی) زندان، هلفدونی

(امریکا - خودمانی) زندان، هلفدونی

slammer

<hr> معنی : سعایت، تهمت یا افترا، تهمت زدن <hr> معانی دیگر : (معمولا شفاهی: در برابر libel که کتبی است) افترا، تهمت، شاخچه، چفته، دروغ بندی

معنی : سعایت، تهمت یا افترا، تهمت زدن معانی دیگر : (معمولا شفاهی: در برابر libel که کتبی است) افترا، تهمت، شاخچه، چفته، دروغ بندی

slander

<hr> معنی : مفتری <hr> معانی دیگر : مفتری

معنی : مفتری معانی دیگر : مفتری

slanderer

<hr> معنی : افترا امیز، بدگویانه <hr> معانی دیگر : افترا آمیز، تهمت آمیز، چفته آمیز، شاخچه آمیز

معنی : افترا امیز، بدگویانه معانی دیگر : افترا آمیز، تهمت آمیز، چفته آمیز، شاخچه آمیز

slanderous

<hr> معنی : اصطلاح عامیانه، بزبان عامیانه، بزبان یا لهجه مخصوص، واژه عامیانه و غیر ادبی <hr> معانی دیگر : واژه ی دشنام مانند یا زننده به کار بردن، بد دهانی کردن، فحاشی کردن، (در اصل) زبان زرگری (به ویژه زبان تبهکاران و ولگردان)، زبان لات ها، زبان لاتی، لوترا، (زبان) خودمانی (در این فرهنگ واژه های slang با واژه ی ((خودمانی)) و واژه های colloquial با واژه ی ((عامیانه)) مشخص شده اند)، رجوع شود به: argot، واژه ی خودمانی به کار بردن، (قدیمی) زمان گذشته ی: sling

معنی : اصطلاح عامیانه، بزبان عامیانه، بزبان یا لهجه مخصوص، واژه عامیانه و غیر ادبی معانی دیگر : واژه ی دشنام مانند یا زننده به کار بردن، بد دهانی کردن، فحاشی کردن، (در اصل) زبان زرگری (به ویژه زبان تبهکاران و ولگردان)، زبان لات ها، زبان لاتی، لوترا، (زبان) خودمانی (در این فرهنگ واژه های slang با واژ

slang

<hr> معنی : عام، عامیانه <hr> معانی دیگر : همانند یا وابسته به زبان خودمانی یا لوترا، لوترایی، خودمانی

معنی : عام، عامیانه معانی دیگر : همانند یا وابسته به زبان خودمانی یا لوترا، لوترایی، خودمانی

slangy

<hr> معنی : کج، نظر، سطح اریب، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، نگاه کج، خط کج، اریب، سراشیب، کج شدن، سرازیر کردن، شیب پیدا کردن، سرازیر شدن، کج کردن، کج رفتن، تحریف کردن <hr> معانی دیگر : شیب دار شدن، یک وری شدن، صاف یا هموار نبودن، کج بودن یا شدن، اریب حرکت کردن، اریب کردن، سوگیری کردن، یکطرفه نشان دادن، مایل، مورب، اریبی، یکسویگی، طرفداری، غرض، دیدگاه، نقطه ی نظر، نگرش

معنی : کج، نظر، سطح اریب، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، نگاه کج، خط کج، اریب، سراشیب، کج شدن، سرازیر کردن، شیب پیدا کردن، سرازیر شدن، کج کردن، کج رفتن، تحریف کردن معانی دیگر : شیب دار شدن، یک وری شدن، صاف یا هموار نبودن، کج بودن یا شدن، اریب حرکت کردن، اریب کردن، سوگیری کردن، یکطرفه نشان دادن، مایل، م

slant

slanted

<hr> کج، یک بر، مایل، اریب، سرازیر، شیبدار

کج، یک بر، مایل، اریب، سرازیر، شیبدار

slanting

<hr> معنی : یک وری، بطور اریب <hr> معانی دیگر : اریب، مورب، شیب دار

معنی : یک وری، بطور اریب معانی دیگر : اریب، مورب، شیب دار

slantwise

<hr> معنی : تودهنی، ضربه شدید، ضربت سریع، صدای چلب چلوپ، ضربت، با کف دست زدن، تپانچه زدن، زدن <hr> معانی دیگر : (با چیز مسطح به ویژه کف دست) زدن، سیلی زدن، چک زدن، لت زدن، کشیده زدن، صدای سیلی، (صدای) درق، شرق، شپلق، شلپ، تلپی انداختن یا قرار دادن، پرت کردن، با بی دقتی انجام دادن، (عامیانه) مستقیم، مستقیما، یکسر، صاف، توهین

معنی : تودهنی، ضربه شدید، ضربت سریع، صدای چلب چلوپ، ضربت، با کف دست زدن، تپانچه زدن، زدن معانی دیگر : (با چیز مسطح به ویژه کف دست) زدن، سیلی زدن، چک زدن، لت زدن، کشیده زدن، صدای سیلی، (صدای) درق، شرق، شپلق، شلپ، تلپی انداختن یا قرار دادن، پرت کردن، با بی دقتی انجام دادن، (عامیانه) مستقیم، مستقیما، ی

slap

<hr> (عامیانه) 1- سرزنش کردن، نکوهش کردن 2- تودهنی زدن، وادار به سکوت کردن، ناگهان توقیف کردن، متوقف ساختن

(عامیانه) 1- سرزنش کردن، نکوهش کردن 2- تودهنی زدن، وادار به سکوت کردن، ناگهان توقیف کردن، متوقف ساختن

slap down

<hr> معنی : پوشش تگرگی، ناگهان، بی پروا، عجول وبی دقت <hr> معانی دیگر : کار سردستی، کاری که با شتاب و بی دقتی انجام شود، غفلتا، عینا، کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند

معنی : پوشش تگرگی، ناگهان، بی پروا، عجول وبی دقت معانی دیگر : کار سردستی، کاری که با شتاب و بی دقتی انجام شود، غفلتا، عینا، کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند

slapdash

<hr> معنی : گیج، از خود بی خود، سرمست، بی مهابا <hr> معانی دیگر : گیج در اثر مشت خوردن، (خودمانی)، (در اثر ضربه به سر) گیج، مات

معنی : گیج، از خود بی خود، سرمست، بی مهابا معانی دیگر : گیج در اثر مشت خوردن، (خودمانی)، (در اثر ضربه به سر) گیج، مات

slaphappy

slapper

<hr> دوتکه تخته ی متصل که وقتی به محلی زده می شوند صدای شپلق ایجاد می کنند (سابقا دلقک ها به کار می بردند)، نمایش خنده دار روحوضی، شادمایش سبک، نمایش خنده دار همراه با شوخی وسر وصدا

دوتکه تخته ی متصل که وقتی به محلی زده می شوند صدای شپلق ایجاد می کنند (سابقا دلقک ها به کار می بردند)، نمایش خنده دار روحوضی، شادمایش سبک، نمایش خنده دار همراه با شوخی وسر وصدا

slapstick

<hr> معنی : برش، ضرب، شکاف، چاک، ضربه سریع، چاک لباس، نشان ممیز، زخم زدن، چاک دادن، بریده بریده کردن، تخفیف زیاد دادن، شکاف دادن <hr> معانی دیگر : (با ایراد ضربه نه با مالیدن) بریدن، شکافتن، پاره کردن، دارای بریدگی کردن، (سخت) شلاق زدن، تازیانه زدن، (به شدت) کاستن، کم کردن، (به شدت) مورد انتقاد قرار دادن، چوبکاری کردن، (درخت یا بته ها را) بریدن، (جامه را به ویژه برای آشکار ساختن آسترملون) چاک دار کردن، (چاقو یا شمشیر) ضربه، بریدگی، رجوع شود به: virgule، چاک سینه، چاک دامن، (در جنگل) محل باز (که درختان آن را بریده اند)، زمین گود و باتلاقی

معنی : برش، ضرب، شکاف، چاک، ضربه سریع، چاک لباس، نشان ممیز، زخم زدن، چاک دادن، بریده بریده کردن، تخفیف زیاد دادن، شکاف دادن معانی دیگر : (با ایراد ضربه نه با مالیدن) بریدن، شکافتن، پاره کردن، دارای بریدگی کردن، (سخت) شلاق زدن، تازیانه زدن، (به شدت) کاستن، کم کردن، (به شدت) مورد انتقاد قرار دادن، چوب

slash

slashed

<hr> تخفیف فاحش دهنده، بازار شکن

تخفیف فاحش دهنده، بازار شکن

slasher

<hr> معنی : چاک، بی امان، تخفیف زیاد، با روح، سرحال، شدید <hr> معانی دیگر : (عامیانه) عظیم، شگرف، بزرگ، ستهم، پرخشونت، پرشور، پراشتیاق، پرحرارت، جذاب، خوش قیافه، بریدن، شکافتگی، عظیم

معنی : چاک، بی امان، تخفیف زیاد، با روح، سرحال، شدید معانی دیگر : (عامیانه) عظیم، شگرف، بزرگ، ستهم، پرخشونت، پرشور، پراشتیاق، پرحرارت، جذاب، خوش قیافه، بریدن، شکافتگی، عظیم

slashing

<hr> معنی : میله میله، کفل، تخته باریک، توفال، ضربه شدید، سراشیبی یا نمای بام، لوحه سنگ باریک، دنده ها، توفالی، چوب مداد، میله پشت صندلی، پرتاب شدن، زدن <hr> معانی دیگر : (چوب یا پلاستیک و غیره) تکه ی پهن و نازک، لاته، پره، (امریکا - خودمانی - جمع) دنده ها، (مانند بادبان در باد شدید) کشیده شدن و صدا کردن، واخوردن و صدا کردن، ضربه زدن، (انگلیس - عامیانه) محکم پراندن، محکم پرتاب کردن، میله، باریک، شکافتن

معنی : میله میله، کفل، تخته باریک، توفال، ضربه شدید، سراشیبی یا نمای بام، لوحه سنگ باریک، دنده ها، توفالی، چوب مداد، میله پشت صندلی، پرتاب شدن، زدن معانی دیگر : (چوب یا پلاستیک و غیره) تکه ی پهن و نازک، لاته، پره، (امریکا - خودمانی - جمع) دنده ها، (مانند بادبان در باد شدید) کشیده شدن و صدا کردن، واخ

slat

<hr> معنی : فهرست نامزدهای انتخاباتی، سنگ متورق، لوح سنگ، ورقه سنگ، ذغال سنگ سخت و سنگی شرح وقایع، سنگ لوح، تخته سنگ، مقدر کردن، تعیین کردن، با لوح سنگ پوشاندن، واقعهای را ثبت کردن <hr> معانی دیگر : (هر یک از تکه های سفالی یا سنگی و غیره که به جای شیروانی پهلوی هم در بام قرار می دهند) پرنیخ، کالار، سفال بام، پهنک، بامپوش، با سنگ لوح (یا پلمه یا بامپوش و غیره) پوشاندن، (نام نامزدهای انتخاباتی یا مشاغل سیاسی و غیره را) در فهرست گذاشتن (به صورت فهرست) اعلام کردن، برگزیدن، انتخاب کردن، برنامه ریزی کردن، قرار گذاشتن، پلمه، پلمه سنگ، خاکستری مایل به آبی (رنگ سنگ لوح) (slate blue هم می گویند)، (انگلیس - خودمانی)، شلاق زدن، سخت تنبیه کردن، تورق، ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع اعم از نوشته یا ننوشته

معنی : فهرست نامزدهای انتخاباتی، سنگ متورق، لوح سنگ، ورقه سنگ، ذغال سنگ سخت و سنگی شرح وقایع، سنگ لوح، تخته سنگ، مقدر کردن، تعیین کردن، با لوح سنگ پوشاندن، واقعهای را ثبت کردن معانی دیگر : (هر یک از تکه های سفالی یا سنگی و غیره که به جای شیروانی پهلوی هم در بام قرار می دهند) پرنیخ، کالار، سفال بام، 

slate

slated

<hr> معنی : سرزنش کننده، سرزنش و انتقاد کننده، کارگر سنگ لوح، طاق ساز، کسی که پوست خام را می تراشد <hr> معانی دیگر : کسی که سنگ لوح می تراشد، بامپوش ساز، ماشین یا تیغه تراش پوست خام

معنی : سرزنش کننده، سرزنش و انتقاد کننده، کارگر سنگ لوح، طاق ساز، کسی که پوست خام را می تراشد معانی دیگر : کسی که سنگ لوح می تراشد، بامپوش ساز، ماشین یا تیغه تراش پوست خام

slater

<hr> معنی : بیش از اندازه، مقدار فراوان، خیلی پخش کردن، بطور افراط مصرف کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، (به طور ضخیم) پراکندن یا پهن کردن، مقدار زیاد

معنی : بیش از اندازه، مقدار فراوان، خیلی پخش کردن، بطور افراط مصرف کردن معانی دیگر : (عامیانه)، (به طور ضخیم) پراکندن یا پهن کردن، مقدار زیاد

slather

<hr> بامپوشی، پوشاندن بام (با کالار یا پهنک)، کالار، پهنک

بامپوشی، پوشاندن بام (با کالار یا پهنک)، کالار، پهنک

slating

slats

<hr> معنی : زن شلخته، ادم شلخته، ادم ژولیده، هردمبیل <hr> معانی دیگر : فاحشه وار

معنی : زن شلخته، ادم شلخته، ادم ژولیده، هردمبیل معانی دیگر : فاحشه وار

slattern

<hr> معنی : فاحشه وار <hr> معانی دیگر : شلخته، نامرتب، بد لباس، شلخته وار

معنی : فاحشه وار معانی دیگر : شلخته، نامرتب، بد لباس، شلخته وار

slatternly

<hr> معنی : تکه تکه، شبیه سنگ لوح، باریکه باریکه <hr> معانی دیگر : وابسته به یا مانند سنگ لوح، کالار مانند، پلمه ای، slatey : شبیه سنگ لوح

معنی : تکه تکه، شبیه سنگ لوح، باریکه باریکه معانی دیگر : وابسته به یا مانند سنگ لوح، کالار مانند، پلمه ای، slatey : شبیه سنگ لوح

slaty

<hr> معنی : خون ریزی، قتل عام، سلاخی، ذبح، کشتار فجیع، کشتار کردن، سلاخی کردن <hr> معانی دیگر : (حیوان) کشتن، (انسان) قتل فجیع، کشتار زیاد، کشت و کشتار، کشت و کشتار کردن، قتل عام کردن، (حیوان را برای خوراک) کشتن، سربریدن، ذبح کردن

معنی : خون ریزی، قتل عام، سلاخی، ذبح، کشتار فجیع، کشتار کردن، سلاخی کردن معانی دیگر : (حیوان) کشتن، (انسان) قتل فجیع، کشتار زیاد، کشت و کشتار، کشت و کشتار کردن، قتل عام کردن، (حیوان را برای خوراک) کشتن، سربریدن، ذبح کردن

slaughter

slaughtered

<hr> معنی : کشتارگاه، مسلخ، قصاب خانه <hr> معانی دیگر : سلاخ خانه، کشتارگاه، سلا&nbsp;خانه، مسل

معنی : کشتارگاه، مسلخ، قصاب خانه معانی دیگر : سلاخ خانه، کشتارگاه، سلا خانه، مسل

slaughterhouse

<hr> معنی : اسلاو، اسلاو، از نژاد اسلاو، اسلاو زبان <hr> معانی دیگر : اسلاو (نام مردم آریایی نژاد اروپای شرقی - eastern slavs عبارتند از: روس ها و اوکرائینی ها و بلوروس ها - southern slavs : صرب ها و کروات ها و بلغارها و غیره - western slavs : لهستانی ها و چک ها و اسلواک ها و غیره)، مخفف: اسلاو، اسلاوی

معنی : اسلاو، اسلاو، از نژاد اسلاو، اسلاو زبان معانی دیگر : اسلاو (نام مردم آریایی نژاد اروپای شرقی - eastern slavs عبارتند از: روس ها و اوکرائینی ها و بلوروس ها - southern slavs : صرب ها و کروات ها و بلغارها و غیره - western slavs : لهستانی ها و چک ها و اسلواک ها و غیره)، مخفف: اسلاو، اسلاوی

slav

<hr> معنی : غلام، برده، بنده، زر خرید، اسیر، خادم، غلامی کردن، سخت کار کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) دربند، کاملا مقید، گرفتار، (دستگاهی که تحت مهار دستگاه دیگر است) وابسته، تابع، فرعی، مانند برده کار کردن، جان کندن، جد و جهد کردن، مثل خر کار کردن، آدم سخت کار، کسی که جان می کند، حمال، خرکار، رجوع شود به: slave ant، بنده خرید و فروش کردن، رود اسلیو (در استان البرتا - کانادا)

معنی : غلام، برده، بنده، زر خرید، اسیر، خادم، غلامی کردن، سخت کار کردن معانی دیگر : (مجازی) دربند، کاملا مقید، گرفتار، (دستگاهی که تحت مهار دستگاه دیگر است) وابسته، تابع، فرعی، مانند برده کار کردن، جان کندن، جد و جهد کردن، مثل خر کار کردن، آدم سخت کار، کسی که جان می کند، حمال، خرکار، رجوع شود به: sl

slave

<hr> پاسدار و سرپرست بردگان، به کار گمار بردگان، برده تاز، نظارت کننده بر کار برده ها، کارفرمای سخت گیر

پاسدار و سرپرست بردگان، به کار گمار بردگان، برده تاز، نظارت کننده بر کار برده ها، کارفرمای سخت گیر

slave driver

<hr> معنی : برده فروشی <hr> معانی دیگر : تجارت برده (گرفتار سازی و حمل و فروش بردگان)

معنی : برده فروشی معانی دیگر : تجارت برده (گرفتار سازی و حمل و فروش بردگان)

slave trade

<hr> معنی : برده دار، صاحب برده <hr> معانی دیگر : صاحب غلام، زرخرید نگاه دار

معنی : برده دار، صاحب برده معانی دیگر : صاحب غلام، زرخرید نگاه دار

slaveholder

<hr> معنی : برده داری، مالکیت برده <hr> معانی دیگر : مالکیت برده، برده داری

معنی : برده داری، مالکیت برده معانی دیگر : مالکیت برده، برده داری

slaveholding

<hr> معنی : اب دهان، کشتی حامل بردگان، برده فروش، تاجر برده، اب افتادن دهان، اب دهان روان ساختن، گلیز مالیدن، بزاق از دهان ترشح کردن، چاپلوسی کردن <hr> معانی دیگر : (از گوشه های دهان) آب دهان روان کردن، گلیز دادن، بزاق جاری کردن (drool هم می گویند)، (قدیمی) گلیزمال کردن، با آب دهان پوشاندن، رجوع شود به: slave ship، اب افتادن دهان از شوق

معنی : اب دهان، کشتی حامل بردگان، برده فروش، تاجر برده، اب افتادن دهان، اب دهان روان ساختن، گلیز مالیدن، بزاق از دهان ترشح کردن، چاپلوسی کردن معانی دیگر : (از گوشه های دهان) آب دهان روان کردن، گلیز دادن، بزاق جاری کردن (drool هم می گویند)، (قدیمی) گلیزمال کردن، با آب دهان پوشاندن، رجوع شود به: slave

slaver

<hr> معنی : بردگی، بندگی <hr> معانی دیگر : برده، غلامی، کار شاق، جان کنی، خر حمالی، (مجازی) اسارت، گرفتاری، (سخت) در بند چیزی بودن، عبودیت

معنی : بردگی، بندگی معانی دیگر : برده، غلامی، کار شاق، جان کنی، خر حمالی، (مجازی) اسارت، گرفتاری، (سخت) در بند چیزی بودن، عبودیت

slavery

<hr> معنی : خدمه وغلامان

واژه های حرف "s" - جملات نمونه