جملات نمونه

<hr> معنی : کف، گل، درده، ته مانده، لجن، لای، لجن گرفتن <hr> معانی دیگر : گل و لای (به ویژه گل و ماسه که در آب ته نشین می شود)، خره، گلماسه، لاگیر شدن یا کردن، با گل و لای گرفتن، خره گرفتن، پر از گل و لای شدن، خاک لای دار (بیش از 80 درصد لای)، سیلت، لیمون

معنی : کف، گل، درده، ته مانده، لجن، لای، لجن گرفتن معانی دیگر : گل و لای (به ویژه گل و ماسه که در آب ته نشین می شود)، خره، گلماسه، لاگیر شدن یا کردن، با گل و لای گرفتن، خره گرفتن، پر از گل و لای شدن، خاک لای دار (بیش از 80 درصد لای)، سیلت، لیمون

silt

<hr> لای مانند، لای گرفته، گلماسه گرفته، پر از گل و لای

لای مانند، لای گرفته، گلماسه گرفته، پر از گل و لای

silty

<hr> معنی : ساکن جنگل، جنگلی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sylvan، sylvan : جنگلی، طبیعی

معنی : ساکن جنگل، جنگلی معانی دیگر : رجوع شود به: sylvan، sylvan : جنگلی، طبیعی

silvan

<hr> معنی : نقره، سیم، پول نقره، نقره پوش کردن، نقره فام شدن <hr> معانی دیگر : پول، ثروت، مال و منال، نقره فام، سیمین فام، سیمگون، سفید خاکستری، نقره ای، دارای نقره یا روکش نقره یا آب نقره، وابسته به نقره، (پول) بر مبنای نقره، بلیغ، روان، فصیح، سلیس، نقره فام کردن یا شدن، سیمین رنگ کردن یا شدن، گینه (نشان: ag، وزن اتمی: 107/868، شماره ی اتمی: 47، چگالی: 10/43، نقطه ی گداز: 961/9 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 2163 درجه سانتیگراد)، سکه ی نقره، کارد چنگال (از نقره یا فلز دیگر - silverware هم می گویند)، ظروف نقره ای، ماده ی نقره فام که پشت آینه می مالند، ملح نقره (در عکاسی)، مخفف: silver medal، هوادار پایه ی نقره، دارای صدا یا تن سیمین (ملایم و آشکار)، وابسته به جشن 25 سالگی ازدواج (و غیره)، آب نقره دادن، با نقره روکش کردن، اکلیل زدن، نقره ای کردن یا شدن

معنی : نقره، سیم، پول نقره، نقره پوش کردن، نقره فام شدن معانی دیگر : پول، ثروت، مال و منال، نقره فام، سیمین فام، سیمگون، سفید خاکستری، نقره ای، دارای نقره یا روکش نقره یا آب نقره، وابسته به نقره، (پول) بر مبنای نقره، بلیغ، روان، فصیح، سلیس، نقره فام کردن یا شدن، سیمین رنگ کردن یا شدن، گینه (نشان: ag

silver

<hr> (اسطوره ی یونان و روم) عصر نقره (که پس از عصر طلا آمد)

(اسطوره ی یونان و روم) عصر نقره (که پس از عصر طلا آمد)

silver age

silver bullet

<hr> جشن بیست وپنجمین سال

silver jubilee

<hr> روزنه ی امید، (هنگام سختی) چیز امیدوار کننده

روزنه ی امید، (هنگام سختی) چیز امیدوار کننده

silver lining

<hr> مدال نقره، نشان نقره (که معمولا به نفر دوم در مسابقه داده می شود)

مدال نقره، نشان نقره (که معمولا به نفر دوم در مسابقه داده می شود)

silver medal

<hr> معنی : سینما، پرده سینما <hr> معانی دیگر : - امر

معنی : سینما، پرده سینما معانی دیگر : - امر

silver screen

<hr> معنی : ثروت موروثی، قاشق نقره، دارای ثروت موروثی <hr> معانی دیگر : ثروتمند

معنی : ثروت موروثی، قاشق نقره، دارای ثروت موروثی معانی دیگر : ثروتمند

silver spoon

silver star

silver-plate

silvered

<hr> معنی : انواع ماهیان نقره فام <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، انواع ماهی های نقره رنگ (مانند ماهی سفید)

معنی : انواع ماهیان نقره فام معانی دیگر : (جانورشناسی)، انواع ماهی های نقره رنگ (مانند ماهی سفید)

silverfish

<hr> معنی : نقره کار، نقرهساز، سیمگر <hr> معانی دیگر : نقره ساز، سیمگر، نقره کار

معنی : نقره کار، نقرهساز، سیمگر معانی دیگر : نقره ساز، سیمگر، نقره کار

silversmith

<hr> معنی : ظروف نقره <hr> معانی دیگر : کارد و چنگال نقره (یا آب نقره دار)

معنی : ظروف نقره معانی دیگر : کارد و چنگال نقره (یا آب نقره دار)

silverware

<hr> معنی : سیم اندود، براق، سفید، صاف، نقره فام، سیمین <hr> معانی دیگر : نقره رنگ، سیمین رنگ، سیمگون، نقره دار، نقره ای، نقره پوش

معنی : سیم اندود، براق، سفید، صاف، نقره فام، سیمین معانی دیگر : نقره رنگ، سیمین رنگ، سیمگون، نقره دار، نقره ای، نقره پوش

silvery

silvia

<hr> معنی : جنگل، پرورش جنگل، احداث جنگل <hr> معانی دیگر : جنگل پروری، جنگلداری (forestry هم می گویند)

معنی : جنگل، پرورش جنگل، احداث جنگل معانی دیگر : جنگل پروری، جنگلداری (forestry هم می گویند)

silviculture

<hr> معنی : بوزینه، میمون مانند، همگونه، شبیه میمون <hr> معانی دیگر : میمون، نخستی

معنی : بوزینه، میمون مانند، همگونه، شبیه میمون معانی دیگر : میمون، نخستی

simian

<hr> معنی : مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان <hr> معانی دیگر : (تقریبا ولی نه کاملا) یکجور، مانند هم، هم آسا، مانسته، همگون، (هندسه) متشابه، همدیس، مانا (هم شکل ولی نه هم اندازه)، باستار

معنی : مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان معانی دیگر : (تقریبا ولی نه کاملا) یکجور، مانند هم، هم آسا، مانسته، همگون، (هندسه) متشابه، همدیس، مانا (هم شکل ولی نه هم اندازه)، باستار

similar

similarities

<hr> معنی : همانندی، مطابقت، تشابه، همسانی، مشابهت، مانند بودن، همگونگی <hr> معانی دیگر : (تقریبی ولی نه کامل) یکجوری، مانستگی، شباهت، هم آسایی، همگونی، مانندگی

معنی : همانندی، مطابقت، تشابه، همسانی، مشابهت، مانند بودن، همگونگی معانی دیگر : (تقریبی ولی نه کامل) یکجوری، مانستگی، شباهت، هم آسایی، همگونی، مانندگی

similarity

<hr> همینطور، به همین نحو، بطور متشابه، یکسان

همینطور، به همین نحو، بطور متشابه، یکسان

similarly

<hr> معنی : تشبیه، استعاره، تشابه، صنعت تشبیه <hr> معانی دیگر : (ادبیات) تشبیه، همسان پنداری، مانست گری، مانست سازی (در انگلیسی با: like یا as به کار می رود - با استعاره یا metaphor فرق دارد - سه نمونه ی simile در زیر داده می شود:)، شبیه

معنی : تشبیه، استعاره، تشابه، صنعت تشبیه معانی دیگر : (ادبیات) تشبیه، همسان پنداری، مانست گری، مانست سازی (در انگلیسی با: like یا as به کار می رود - با استعاره یا metaphor فرق دارد - سه نمونه ی simile در زیر داده می شود:)، شبیه

simile

<hr> معنی : بیرون، تمثیل، تشبیه، شباهت صورت <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) نسخه ی ثانی، عینهو، صورت، شکل، ظاهر، شباهت، تشابه، همانندی، همدیسی، یکجوری، (مهجور) رجوع شود به: simile

معنی : بیرون، تمثیل، تشبیه، شباهت صورت معانی دیگر : (شخص یا چیز) نسخه ی ثانی، عینهو، صورت، شکل، ظاهر، شباهت، تشابه، همانندی، همدیسی، یکجوری، (مهجور) رجوع شود به: simile

similitude

<hr> معنی : جوش، بجوش و خروش آمدن، نیم جوش کردن، اهسته جوشیدن، بجوش آمدن <hr> معانی دیگر : (آب و آبگونه) نیم جوش شدن یا کردن، به گرمای پیش از جوش رساندن و نگاه داشتن (به طوری که کمی قل بزند ولی به جوش کامل نرسد)، ملایم جوشاندن یا جوشیدن، (خشم یا نارضایی یا انقلاب و غیره) در شرف غلیان بودن، در تب و تاب بودن، به شور رسیدن، نیم جوش، جوش ملایم، بجوش وخروش امدن، بجوش امدن

معنی : جوش، بجوش و خروش آمدن، نیم جوش کردن، اهسته جوشیدن، بجوش آمدن معانی دیگر : (آب و آبگونه) نیم جوش شدن یا کردن، به گرمای پیش از جوش رساندن و نگاه داشتن (به طوری که کمی قل بزند ولی به جوش کامل نرسد)، ملایم جوشاندن یا جوشیدن، (خشم یا نارضایی یا انقلاب و غیره) در شرف غلیان بودن، در تب و تاب بودن، ب

simmer

<hr> 1- (با جوشاندن ملایم) تغلیظ کردن 2- (خشم یا هیجان و غیره) فرونشستن، ملایم شدن

1- (با جوشاندن ملایم) تغلیظ کردن 2- (خشم یا هیجان و غیره) فرونشستن، ملایم شدن

simmer down

<hr> معنی : شمعون <hr> معانی دیگر : (انجیل) شمعون، اسم خاص مذکر (مخفف: si)، سایمون (جامعه شناس و اقتصاددان امریکایی)

معنی : شمعون معانی دیگر : (انجیل) شمعون، اسم خاص مذکر (مخفف: si)، سایمون (جامعه شناس و اقتصاددان امریکایی)

simon

<hr> خرید و فروش مناصب و مشاغل مذهبی (به ویژه در کلیسای کاتولیک در قرون وسطی)، خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی

خرید و فروش مناصب و مشاغل مذهبی (به ویژه در کلیسای کاتولیک در قرون وسطی)، خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی

simony

<hr> مخفف: (خودمانی) simpleton

simp

<hr> (ایتالیایی و اسپانیایی) خوش برخورد، خوش معاشرت، دوست داشتنی

(ایتالیایی و اسپانیایی) خوش برخورد، خوش معاشرت، دوست داشتنی

simpatico

<hr> معنی : پوزخند زدن، بیجا خندیدن، سفیهانه خندیدن <hr> معانی دیگر : (احمقانه یا مصنوعی) لبخند زدن، نیش باز کردن، لبخند لوس، لبخند ساختگی، خنده ی عاری از ملاحت، خنده زورکی کردن، سوسو زدن نور

معنی : پوزخند زدن، بیجا خندیدن، سفیهانه خندیدن معانی دیگر : (احمقانه یا مصنوعی) لبخند زدن، نیش باز کردن، لبخند لوس، لبخند ساختگی، خنده ی عاری از ملاحت، خنده زورکی کردن، سوسو زدن نور

simper

simpering

<hr> معنی : ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف <hr> معانی دیگر : آسان، غیر پیچیده، نابغرنج، محض، صرف، مطلق، بی عاریه، عریان، غیر تجملی، غیر اعیانی، بی شایبه، خالص، سره، نامخلوط، بی شیله پیله، ساده دل، ساده لوح، بی غرض، بی فریب، بی نیرنگ، بی مکر، حقیر، افتاده، دونپایه، عامی، عادی، ابله، احمق، نابخرد، کم هوش، عقب افتاده، (گیاه شناسی) ساده، یکپارچه، یک تکه، بی انشعاب، بی شاخه، تنها از یک برچه یا مادگی، (شیمی) ابتدایی، ناآمیخته، یکدست، (حقوق) بدون قید و شرط، قطعی، مسلم، بلامعارض، (زبان شناسی) بسیط، تک، مجرد، طبیعی، بی ادا و اطوار، بی وانمود، بی افاده، بی اهمیت، ناآموخته، بی سواد، (قدیمی) گیاه طبی، داروی گیاهی، ساده کردن

معنی : ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف معانی دیگر : آسان، غیر پیچیده، نابغرنج، محض، صرف، مطلق، بی عاریه، عریان، غیر تجملی، غیر اعیانی، بی شایبه، خالص، سره، نامخلوط، بی شیله پیله، ساده دل، ساده لوح، بی غرض، بی فریب، بی نیرنگ، بی مکر، حقیر، افتاده، دونپایه، عامی، عادی، 

simple

<hr> بهره ی ساده (که فقط به اصل پول تعلق می گیرد نه بهره ی آن - در برابر: بهره یا ربح مرکب compounded interest)، سود ساده، سود پول بر اساس سال 063 روزه

بهره ی ساده (که فقط به اصل پول تعلق می گیرد نه بهره ی آن - در برابر: بهره یا ربح مرکب compounded interest)، سود ساده، سود پول بر اساس سال 063 روزه

simple interest

<hr> (دستور زبان) جمله ی ساده، فراز ساده

(دستور زبان) جمله ی ساده، فراز ساده

simple sentence

<hr> ساده لوح، ساده دل، کم استعداد، ساده دل، ساده لوح، خوش باور

ساده لوح، ساده دل، کم استعداد، ساده دل، ساده لوح، خوش باور

simpleminded

<hr> معنی : سادگی، فروتنی

simpleness

<hr> معنی : ساده لوح، ساده دل، ابله، احمق <hr> معانی دیگر : گولو، هالو، دخو، چلمن، خوش باور، پخمه، دبنگ

معنی : ساده لوح، ساده دل، ابله، احمق معانی دیگر : گولو، هالو، دخو، چلمن، خوش باور، پخمه، دبنگ

simpleton

<hr> معنی : کلمه ساده، ساده، بی الایش، غیر مرکب <hr> معانی دیگر : تک، منفرد، یک بخشی، یک گانه (در برابر: چندگانه compound و چندین گانه complex)، (تلفن و تلگراف و غیره) یکسویه، یکطرفه

معنی : کلمه ساده، ساده، بی الایش، غیر مرکب معانی دیگر : تک، منفرد، یک بخشی، یک گانه (در برابر: چندگانه compound و چندین گانه complex)، (تلفن و تلگراف و غیره) یکسویه، یکطرفه

simplex

<hr> معنی : سادگی، فروتنی، ساده لوحی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی <hr> معانی دیگر : سادگی (غیرپیچیدگی)، آسانی، سهولت، بی پیرایگی، عاری بودن از تجمل و تزیین، بی تکلفی، بی شیله پیله بودن، بی نیرنگی، جهالت، ابلهی، حماقت، هالویی، پخمگی، دبنگی

معنی : سادگی، فروتنی، ساده لوحی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی معانی دیگر : سادگی (غیرپیچیدگی)، آسانی، سهولت، بی پیرایگی، عاری بودن از تجمل و تزیین، بی تکلفی، بی شیله پیله بودن، بی نیرنگی، جهالت، ابلهی، حماقت، هالویی، پخمگی، دبنگی

simplicity

<hr> معنی : تسهیل، ساده سازی <hr> معانی دیگر : ساده گردانی، مختصر سازی

معنی : تسهیل، ساده سازی معانی دیگر : ساده گردانی، مختصر سازی

simplification

<hr> معنی : سادهشده <hr> معانی دیگر : ساده شده

معنی : سادهشده معانی دیگر : ساده شده

simplified

<hr> ساده کننده، مختصر کننده

ساده کننده، مختصر کننده

simplifier

<hr> معنی : مختصر کردن، سبک کردن، تسهیل کردن، ساده کردن، اسان تر کردن <hr> معانی دیگر : آسان کردن، سهل کردن، کوتاه کردن

معنی : مختصر کردن، سبک کردن، تسهیل کردن، ساده کردن، اسان تر کردن معانی دیگر : آسان کردن، سهل کردن، کوتاه کردن

simplify

<hr> ساده انگار، ساده پندار، ساده انگارانه، ساده پندارانه، ساده طبع

ساده انگار، ساده پندار، ساده انگارانه، ساده پندارانه، ساده طبع

واژه های حرف "s" - جملات نمونه