جملات نمونه

<hr> معنی : محکم کردن، سفت کردن، متبلور کردن، یک پارچه شدن، متبلور شدن، جامد کردن، سفت کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : جامد شدن یا کردن، دج کردن یا شدن، بربست کردن، سخت کردن یا شدن، ماسیدن، بلورین کردن یا شدن، متبلور کردن یا شدن، یکپارچه کردن، محکم کردن یا شدن، استوار کردن یا شدن

معنی : محکم کردن، سفت کردن، متبلور کردن، یک پارچه شدن، متبلور شدن، جامد کردن، سفت کردن یا شدن معانی دیگر : جامد شدن یا کردن، دج کردن یا شدن، بربست کردن، سخت کردن یا شدن، ماسیدن، بلورین کردن یا شدن، متبلور کردن یا شدن، یکپارچه کردن، محکم کردن یا شدن، استوار کردن یا شدن

solidify

solidifying

<hr> معنی : دوام، سختی، استحکام، استواری، ضخامت، سفتی، محکمی، جمود <hr> معانی دیگر : سفتی، سختی، جمود، استحکام، استواری

معنی : دوام، سختی، استحکام، استواری، ضخامت، سفتی، محکمی، جمود معانی دیگر : سفتی، سختی، جمود، استحکام، استواری

solidity

<hr> بطورجامد، بطوراستوار، یا محکم، قویا، سخت

بطورجامد، بطوراستوار، یا محکم، قویا، سخت

solidly

solidness

solids

<hr> معنی : باخود گفتگو کردن، باخود گفتن، تک گویی کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در تئاتر) تک گویی کردن، با خود حرف زدن

معنی : باخود گفتگو کردن، باخود گفتن، تک گویی کردن معانی دیگر : (به ویژه در تئاتر) تک گویی کردن، با خود حرف زدن

soliloquize

<hr> معنی : گفتگو با خود، تک گویی <hr> معانی دیگر : (تئاتر و غیره) تک گویی، نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری

معنی : گفتگو با خود، تک گویی معانی دیگر : (تئاتر و غیره) تک گویی، نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری

soliloquy

<hr> معنی : نفس گرایی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) من گرایی، من آیینی، خود مداری، فرضیه ای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خود را نمی شناسد

معنی : نفس گرایی معانی دیگر : (فلسفه) من گرایی، من آیینی، خود مداری، فرضیه ای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خود را نمی شناسد

solipsism

solipsist

solipsistic

<hr> معنی : بازی یک نفره، تک بازی، نگین تکی <hr> معانی دیگر : (در اصل) تارک دنیا، عزلت گرای، (انگشتر و غیره) نگین تک، الماس تک، بازی یک نفره ورق، منفرد

معنی : بازی یک نفره، تک بازی، نگین تکی معانی دیگر : (در اصل) تارک دنیا، عزلت گرای، (انگشتر و غیره) نگین تک، الماس تک، بازی یک نفره ورق، منفرد

solitaire

solitarily

solitariness

<hr> معنی : گوشه نشین، عابد، پرت، منزوی، تک، منفرد، مجرد، تنها <hr> معانی دیگر : یکه و تنها، فقط، فرد، منحصر بفرد، یگانه، دور افتاده، خلوت، (گیاه شناسی) تک رست، (جانور شناسی) تک زی، غیر اجتماعی

معنی : گوشه نشین، عابد، پرت، منزوی، تک، منفرد، مجرد، تنها معانی دیگر : یکه و تنها، فقط، فرد، منحصر بفرد، یگانه، دور افتاده، خلوت، (گیاه شناسی) تک رست، (جانور شناسی) تک زی، غیر اجتماعی

solitary

<hr> زندان انفرادی، زندان مجرد

زندان انفرادی، زندان مجرد

solitary confinement

<hr> معنی : تنهایی، خلوت، انفراد، جای خلوت <hr> معانی دیگر : انزوا، تک زیستی، گوشه نشینی

معنی : تنهایی، خلوت، انفراد، جای خلوت معانی دیگر : انزوا، تک زیستی، گوشه نشینی

solitude

<hr> معنی : تک خوانی، تک، تک نوازی، بطور انفرادی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) قطعه یا آهنگ یکنفری، آواز یکنفری، تک رقصی، تکی، بدون همراه، یکنفری، یکنفره، یک تنه، انفرادی، (بازی ورق که در آن هر کس برای خودش بازی می کند و شریک ندارد) بی شریک، (موسیقی) تکنوازی (یا تکخوانی) کردن

معنی : تک خوانی، تک، تک نوازی، بطور انفرادی معانی دیگر : (موسیقی) قطعه یا آهنگ یکنفری، آواز یکنفری، تک رقصی، تکی، بدون همراه، یکنفری، یکنفره، یک تنه، انفرادی، (بازی ورق که در آن هر کس برای خودش بازی می کند و شریک ندارد) بی شریک، (موسیقی) تکنوازی (یا تکخوانی) کردن

solo

<hr> معنی : تک نواز، تک خوان، خلبان تک پرواز <hr> معانی دیگر : کسی که کاری را (به ویژه در موسیقی یا پرواز) تنها انجام می دهد، تک پرواز، تکرو

معنی : تک نواز، تک خوان، خلبان تک پرواز معانی دیگر : کسی که کاری را (به ویژه در موسیقی یا پرواز) تنها انجام می دهد، تک پرواز، تکرو

soloist

<hr> معنی : سلیمان <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: sol)، (انجیل) حضرت سلیمان، صلح دوست

معنی : سلیمان معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: sol)، (انجیل) حضرت سلیمان، صلح دوست

solomon

<hr> معنی : سولن مقنن یونانی <hr> معانی دیگر : سولن (حقوقدان و دولتمرد یونانی)

معنی : سولن مقنن یونانی معانی دیگر : سولن (حقوقدان و دولتمرد یونانی)

solon

<hr> معنی : تحول، تحویل، انقلاب، نقطه انقلاب <hr> معانی دیگر : (نجوم)، (جمع) انقلابین، درازگان، رجوع شود به: summer solstice

معنی : تحول، تحویل، انقلاب، نقطه انقلاب معانی دیگر : (نجوم)، (جمع) انقلابین، درازگان، رجوع شود به: summer solstice

solstice

<hr> معنی : قابلیت حل <hr> معانی دیگر : حل پذیری، واگشاپذیری

معنی : قابلیت حل معانی دیگر : حل پذیری، واگشاپذیری

solubility

<hr> معنی : محلول، حل شدنی، قابل حل، حل پذیر <hr> معانی دیگر : (در آبگونه) حل شدنی، واگشاپذیر

معنی : محلول، حل شدنی، قابل حل، حل پذیر معانی دیگر : (در آبگونه) حل شدنی، واگشاپذیر

soluble

<hr> معنی : جسم حل شده، موجود در محلول، صحافی نشده، بهم نپیوسته، شل <hr> معانی دیگر : (ماده ای که در آبگونه حل شده است) حل شده، واگشاده، پراکاویده

معنی : جسم حل شده، موجود در محلول، صحافی نشده، بهم نپیوسته، شل معانی دیگر : (ماده ای که در آبگونه حل شده است) حل شده، واگشاده، پراکاویده

solute

<hr> معنی : تسویه، محلول، حل، راه حل، چاره سازی، شولش <hr> معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل، روش حل کردن، پژنگ، جواب، واگشاد، پراکاو، حل شدگی، واگشادگی، (پزشکی) بحران بیماری، اوج بیماری، (پزشکی) پایان بیماری، تادیه

معنی : تسویه، محلول، حل، راه حل، چاره سازی، شولش معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل، روش حل کردن، پژنگ، جواب، واگشاد، پراکاو، حل شدگی، واگشادگی، (پزشکی) بحران بیماری، اوج بیماری، (پزشکی) پایان بیماری، تادیه

solution

solutions

<hr> معنی : محلول، حل شدنی، قابل حل، قابل پرداخت، حل پذیر، قادر به تادیه وام، واریز شدنی <hr> معانی دیگر : (مسئله و غیره) قابل حل، پژنگ پذیر، قادر بتادیه وام

معنی : محلول، حل شدنی، قابل حل، قابل پرداخت، حل پذیر، قادر به تادیه وام، واریز شدنی معانی دیگر : (مسئله و غیره) قابل حل، پژنگ پذیر، قادر بتادیه وام

solvable

<hr> (شیمی)، حلال پوشی، حلال پوشی کردن، ماده محلول، حل شدن، محلول شدن

(شیمی)، حلال پوشی، حلال پوشی کردن، ماده محلول، حل شدن، محلول شدن

solvate

solvation

<hr> معنی : حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن <hr> معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل کردن، پژنگ یافتن، پاسخ یابی کردن، جواب پیدا کردن، راه حل پیدا کردن، چاره جویی کردن، راهیابی کردن

معنی : حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل کردن، پژنگ یافتن، پاسخ یابی کردن، جواب پیدا کردن، راه حل پیدا کردن، چاره جویی کردن، راهیابی کردن

solve

solved

<hr> معنی : حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت <hr> معانی دیگر : توانایی پرداخت بدهی

معنی : حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت معانی دیگر : توانایی پرداخت بدهی

solvency

<hr> معنی : محلل، مایع محلل، قابل پرداخت، حلال، قادر به پرداخت قروض <hr> معانی دیگر : قادر به پرداخت بدهی ها (در برابر: ناقادر به پرداخت بدهی ها insolvent)، واگشا، پراکاو، حل کننده، واگشاگر، پراکاوگر، پژنگ، مفتاح، توضیح دهنده، برطرف کننده، چاره، قادر به پرداخت قرو­

معنی : محلل، مایع محلل، قابل پرداخت، حلال، قادر به پرداخت قروض معانی دیگر : قادر به پرداخت بدهی ها (در برابر: ناقادر به پرداخت بدهی ها insolvent)، واگشا، پراکاو، حل کننده، واگشاگر، پراکاوگر، پژنگ، مفتاح، توضیح دهنده، برطرف کننده، چاره، قادر به پرداخت قرو­

solvent

<hr> معنی : حل کننده <hr> معانی دیگر : حل کننده

معنی : حل کننده معانی دیگر : حل کننده

solver

solving

<hr> تن، بدن، تنه (جسم جانور یا گیاه یا انسان به استثنای یاخته های زایشی یا germ cells)، (در متون ودا - هندوستان) شیره ی مستی آور گیاه (که هویت آن مشخص نیست)

تن، بدن، تنه (جسم جانور یا گیاه یا انسان به استثنای یاخته های زایشی یا germ cells)، (در متون ودا - هندوستان) شیره ی مستی آور گیاه (که هویت آن مشخص نیست)

soma

<hr> معنی : اهل سومالی، کشور سومالی واقع در افریقا، اهل سومالی <hr> معانی دیگر : اهل کشور سومالی و سرزمین های مجاور آن، سومالیایی، زبان سومالی (از زبان های کوشتیک شرقی: eastern cushitic)

معنی : اهل سومالی، کشور سومالی واقع در افریقا، اهل سومالی معانی دیگر : اهل کشور سومالی و سرزمین های مجاور آن، سومالیایی، زبان سومالی (از زبان های کوشتیک شرقی: eastern cushitic)

somali

<hr> کشور سومالی (در خاور افریقا - پایتخت: 637658 - mogadishu کیلومتر مربع)

کشور سومالی (در خاور افریقا - پایتخت: 637658 - mogadishu کیلومتر مربع)

somalia

somalian

<hr> معنی : بدنی، طبیعی، جسمی، مادی، تنی <hr> معانی دیگر : کالبدی (در برابر: روحی یا روانی)، وابسته به یاخته های تنی (somatic cells - در برابر: یاخته های زایشی germ cells)، وابسته به دیواره ی بدن، تن دیواری (somatopleuric هم می گویند - در برابر: اندرونه ای یا امعا و احشایی visceral)، بدنی در مقابل روحی یاروانی، تنی، طبیعی، جسمی، مادی، کالبدی

معنی : بدنی، طبیعی، جسمی، مادی، تنی معانی دیگر : کالبدی (در برابر: روحی یا روانی)، وابسته به یاخته های تنی (somatic cells - در برابر: یاخته های زایشی germ cells)، وابسته به دیواره ی بدن، تن دیواری (somatopleuric هم می گویند - در برابر: اندرونه ای یا امعا و احشایی visceral)، بدنی در مقابل روحی یاروان

somatic

<hr> (زیست شناسی) یاخته ی تنی (در برابر: یاخته ی زایشی germ cell)

(زیست شناسی) یاخته ی تنی (در برابر: یاخته ی زایشی germ cell)

somatic cell

somatization

<hr> معنی : کالبد شناسی، علم اجسام، علم طبیعیات وکالبد <hr> معانی دیگر : تن شناسی، بدن شناسی

معنی : کالبد شناسی، علم اجسام، علم طبیعیات وکالبد معانی دیگر : تن شناسی، بدن شناسی

somatology

somatosensory

<hr> (هورمونی که در لوزالمعده و زیر نهنج تولید می شود) سوماتوستاتین، تن ایستا

(هورمونی که در لوزالمعده و زیر نهنج تولید می شود) سوماتوستاتین، تن ایستا

somatostatin

<hr> رجوع شود به: somatotrophin) growth hormone هم می نویسند)

رجوع شود به: somatotrophin) growth hormone هم می نویسند)

somatotropin

<hr> معنی : تاریک، غم انگیز، تیره، سیر، محزون، سایه دار <hr> معانی دیگر : تیره و تاریک، تاسف انگیز، دلگیر، غمگین، غمزده، موقر، سنگین و رنگین، با وقار، بزرگوار، sombre سایه دار

معنی : تاریک، غم انگیز، تیره، سیر، محزون، سایه دار معانی دیگر : تیره و تاریک، تاسف انگیز، دلگیر، غمگین، غمزده، موقر، سنگین و رنگین، با وقار، بزرگوار، sombre سایه دار

واژه های حرف "s" - جملات نمونه