جملات نمونه

speared

<hr> معنی : هر چیز نوک تیز، نوک نیزه، پیشگامی کردن، رهبری کردن <hr> معانی دیگر : تکاوری کردن، سر جلودار شدن، پیشگام شدن، سر نیزه، سنان (به سر نیزه ی تفنگ می گویند: bayonet)، (به ویژه در حمله ی نظامی) تکاور (یا تکاوران)، گروه نوک، سر جلوداران، پیشتاز، جلودار

معنی : هر چیز نوک تیز، نوک نیزه، پیشگامی کردن، رهبری کردن معانی دیگر : تکاوری کردن، سر جلودار شدن، پیشگام شدن، سر نیزه، سنان (به سر نیزه ی تفنگ می گویند: bayonet)، (به ویژه در حمله ی نظامی) تکاور (یا تکاوران)، گروه نوک، سر جلوداران، پیشتاز، جلودار

spearhead

<hr> معنی : نیزه دار، نیزه انداز <hr> معانی دیگر : زوبین افکن

معنی : نیزه دار، نیزه انداز معانی دیگر : زوبین افکن

spearman

<hr> معنی : نعناع، نعنای تند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نعنای تند (mentha spicata از خانواده ی mint یا نعناع)، پودنه

معنی : نعناع، نعنای تند معانی دیگر : (گیاه شناسی) نعنای تند (mentha spicata از خانواده ی mint یا نعناع)، پودنه

spearmint

<hr> (عامیانه) مخفف:، رجوع شود به: specification، مخفف: ویژه، مخصوص

(عامیانه) مخفف:، رجوع شود به: specification، مخفف: ویژه، مخصوص

spec

<hr> معنی : خاص، مخصوص، استثنایی، خصوصی، ویژه، اخص، فاقد عمومیت <hr> معانی دیگر : منحصر (بفرد)، بخصوص، تک، منفرد، فردی، شخصی، چیز خاص، چاپ ویژه، کالای ویژه، مخصوصا

معنی : خاص، مخصوص، استثنایی، خصوصی، ویژه، اخص، فاقد عمومیت معانی دیگر : منحصر (بفرد)، بخصوص، تک، منفرد، فردی، شخصی، چیز خاص، چاپ ویژه، کالای ویژه، مخصوصا

special

<hr> (بسته ی پستی) سفارشی، پست سفارشی

(بسته ی پستی) سفارشی، پست سفارشی

special delivery

<hr> آموزش ویژه (برای دانش آموزان دارای ناتوانی های گوناگون)

آموزش ویژه (برای دانش آموزان دارای ناتوانی های گوناگون)

special education

special effect

<hr> (ارتش آمریکا) نیروهای ویژه (عنوان کامل: u.s. army special forces)

(ارتش آمریکا) نیروهای ویژه (عنوان کامل: u.s. army special forces)

special forces

special interest group

<hr> یک منظوره، خاص منظوره

special purpose

special relativity

<hr> جلسه فوق العاده، جلسه مخصوص

جلسه فوق العاده، جلسه مخصوص

special session

specialisation

specialise

specialised

<hr> تخصص گرایی، ویژه کار گرایی، پیروی دانش یا پیشه ویژه، تخصص جویی

تخصص گرایی، ویژه کار گرایی، پیروی دانش یا پیشه ویژه، تخصص جویی

specialism

<hr> معنی : متخصص، ویژهگر، ویژه کار <hr> معانی دیگر : ویژه کار، ویژه گر، متخصص

معنی : متخصص، ویژهگر، ویژه کار معانی دیگر : ویژه کار، ویژه گر، متخصص

specialist

<hr> معنی : تخصص، ویژه گری، اختصاص، داروی ویژه یا اختصاصی، کیفیت ویژه، رشته اختصاصی، کالای ویژه، اسپسیالیته <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: specialty، specialty کالای ویژه

معنی : تخصص، ویژه گری، اختصاص، داروی ویژه یا اختصاصی، کیفیت ویژه، رشته اختصاصی، کالای ویژه، اسپسیالیته معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: specialty، specialty کالای ویژه

speciality

<hr> معنی : تخصص، ویژه کاری، ویژه گری <hr> معانی دیگر : تخصص

معنی : تخصص، ویژه کاری، ویژه گری معانی دیگر : تخصص

specialization

<hr> معنی : متخصص شدن، تخصص یافتن، اختصاصی کردن، ویژهگری یا ویژه کاری کردن <hr> معانی دیگر : تخصص داشتن، تخصص پیدا کردن، ویژه کاری کردن، ویژه گری کردن، رجوع شود به: specify، ویژه کردن، مخصوص کردن، مختص کردن

معنی : متخصص شدن، تخصص یافتن، اختصاصی کردن، ویژهگری یا ویژه کاری کردن معانی دیگر : تخصص داشتن، تخصص پیدا کردن، ویژه کاری کردن، ویژه گری کردن، رجوع شود به: specify، ویژه کردن، مخصوص کردن، مختص کردن

specialize

specialized

<hr> معنی : مخصوصا، استثنایی، ویژه <hr> معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، special ویژه، خاص

معنی : مخصوصا، استثنایی، ویژه معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، special ویژه، خاص

specially

specialties

<hr> معنی : تخصص، ویژه گری، اختصاص، داروی ویژه یا اختصاصی، کیفیت ویژه، رشته اختصاصی، کالای ویژه، اسپسیالیته <hr> معانی دیگر : ویژگی، خاصیت یا صفت منحصر بفرد، ویژه کاری، رشته ی تخصصی، رشته ی ویژه، کار ویژه، کار تخصصی، فرآورده ی ویژه، محصول خاص

معنی : تخصص، ویژه گری، اختصاص، داروی ویژه یا اختصاصی، کیفیت ویژه، رشته اختصاصی، کالای ویژه، اسپسیالیته معانی دیگر : ویژگی، خاصیت یا صفت منحصر بفرد، ویژه کاری، رشته ی تخصصی، رشته ی ویژه، کار ویژه، کار تخصصی، فرآورده ی ویژه، محصول خاص

specialty

<hr> (زیست شناسی) گونه زایی

speciation

<hr> معنی : سکه، پول، وابسته بسکه <hr> معانی دیگر : پول فلزی، سکه بخصوص سکه طلاونقره

معنی : سکه، پول، وابسته بسکه معانی دیگر : پول فلزی، سکه بخصوص سکه طلاونقره

specie

<hr> معنی : قسم، نوع، گونه، انواع <hr> معانی دیگر : جور، (رده بندی زیست شناسی) گونه، (مهجور) ظاهر، شکل خارجی، نما، (مهجور) رجوع شود به: specie، (منطق) صورت حسیه، صورت محسوس، بشر

معنی : قسم، نوع، گونه، انواع معانی دیگر : جور، (رده بندی زیست شناسی) گونه، (مهجور) ظاهر، شکل خارجی، نما، (مهجور) رجوع شود به: specie، (منطق) صورت حسیه، صورت محسوس، بشر

species

<hr> معنی : مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص <hr> معانی دیگر : روشن، واضح، دقیق، صریح، اختصاصی، مختص، وابسته به گونه، گونه ای، (پزشکی) ویژه ی بیماری بخصوص، تجویزی، (فیزیک) ویژه (specifical هم می گویند)، هر چیز ویژه یا مخصوص، درمان ویژه، کالای ویژه، از نوع بخصوص، معین، اخص <hr> specific_ پسوند: مختص، منحصر به (چیزی) [specific یا species]

معنی : مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص معانی دیگر : روشن، واضح، دقیق، صریح، اختصاصی، مختص، وابسته به گونه، گونه ای، (پزشکی) ویژه ی بیماری بخصوص، تجویزی، (فیزیک) ویژه (specifical هم می گویند)، هر چیز ویژه یا مخصوص، درمان ویژه، کالای ویژه، از نوع بخصوص، معین، اخص specific_ پسوند: مختص، منحصر

specific

<hr> چگالی، گرانش ویژه، وزن مخصوص

چگالی، گرانش ویژه، وزن مخصوص

specific gravity

<hr> (فیزیک) گرمای ویژه، حرارت مخصوص

(فیزیک) گرمای ویژه، حرارت مخصوص

specific heat

<hr> (حقوق) اجرای دقیق قرارداد، حکم اجرای قرارداد

(حقوق) اجرای دقیق قرارداد، حکم اجرای قرارداد

specific performance

<hr> بویژه، مخصوصا، بخصوص، صریحا، دقیقا

بویژه، مخصوصا، بخصوص، صریحا، دقیقا

specifically

<hr> معنی : تصریح، تشخیص، مشخصات، تعیین، ذکر خصوصیات <hr> معانی دیگر : (جمع) مشخصات، جزئیات، ویچاردگان، ویژه، اختصاصی، خاص، روشن، مشخص، دقیق

معنی : تصریح، تشخیص، مشخصات، تعیین، ذکر خصوصیات معانی دیگر : (جمع) مشخصات، جزئیات، ویچاردگان، ویژه، اختصاصی، خاص، روشن، مشخص، دقیق

specification

<hr> معنی : مشخصات، خصوصیات <hr> معانی دیگر : خصوصیات، مشخصات

معنی : مشخصات، خصوصیات معانی دیگر : خصوصیات، مشخصات

specifications

specificity

<hr> معنی : معین، مشخص، تعیین شده، مشخص شده <hr> معانی دیگر : تعیین شده، مشخص شده

معنی : معین، مشخص، تعیین شده، مشخص شده معانی دیگر : تعیین شده، مشخص شده

specified

<hr> معنی : تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای <hr> معانی دیگر : نشان دادن، تصریح کردن یا شدن

معنی : تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای معانی دیگر : نشان دادن، تصریح کردن یا شدن

specify

<hr> معنی : نمونه، شخص، مدل، مسطوره، نمونه آزمایش <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم، فرد، (پزشکی) نمونه برای آزمایش

معنی : نمونه، شخص، مدل، مسطوره، نمونه آزمایش معانی دیگر : (عامیانه) آدم، فرد، (پزشکی) نمونه برای آزمایش

specimen

<hr> معنی : ظاهر نما، ظاهری، دارای ظاهر زیبا وفریبنده، خوش منظروبدنهاد، ظاهرا صحیح، بطور سطحی درست <hr> معانی دیگر : درست نما، موجه نما، فریبا، راستین نما، ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعاعکس ان

معنی : ظاهر نما، ظاهری، دارای ظاهر زیبا وفریبنده، خوش منظروبدنهاد، ظاهرا صحیح، بطور سطحی درست معانی دیگر : درست نما، موجه نما، فریبا، راستین نما، ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعاعکس ان

specious

<hr> بطورحق نما، با سیمای حق بجانب

بطورحق نما، با سیمای حق بجانب

speciously

<hr> معنی : ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه، لکه دار کردن <hr> معانی دیگر : لکه، خالچه، کک مک، نقص، عیب، خدشه، بسیار کم، ریزه، خالدار کردن

معنی : ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه، لکه دار کردن معانی دیگر : لکه، خالچه، کک مک، نقص، عیب، خدشه، بسیار کم، ریزه، خالدار کردن

speck

<hr> معنی : نقطه، قسم، خال، نوع، رنگ، لکه کوچک، نقطه نقطه یا خال خال کردن <hr> معانی دیگر : لک، لکه (هر بخشی که رنگ آن با زمینه فرق دارد)

معنی : نقطه، قسم، خال، نوع، رنگ، لکه کوچک، نقطه نقطه یا خال خال کردن معانی دیگر : لک، لکه (هر بخشی که رنگ آن با زمینه فرق دارد)

speckle

<hr> معنی : خال دار <hr> معانی دیگر : لکه دار، لک دار

معنی : خال دار معانی دیگر : لکه دار، لک دار

speckled

<hr> معنی : مشخصات، عینک <hr> معانی دیگر : (عامیانه)

معنی : مشخصات، عینک معانی دیگر : (عامیانه)

specs

<hr> معنی : نمایش، منظره، تماشا <hr> معانی دیگر : صحنه ی تماشایی، نگرگاه، چشم انداز، دورنما، نمایش پر شکوه، مراسم خیره کننده، شکوه نما، مضحکه، افتضاح، منظره ی خنده آور یا رقت بار، (جمع - معمولا با: pair of) عینک، چشمیار، هر چیز عینک مانند، درجمع عینک

معنی : نمایش، منظره، تماشا معانی دیگر : صحنه ی تماشایی، نگرگاه، چشم انداز، دورنما، نمایش پر شکوه، مراسم خیره کننده، شکوه نما، مضحکه، افتضاح، منظره ی خنده آور یا رقت بار، (جمع - معمولا با: pair of) عینک، چشمیار، هر چیز عینک مانند، درجمع عینک

spectacle

<hr> عینکی، عینک زده، عینک دار

عینکی، عینک زده، عینک دار

واژه های حرف "s" - جملات نمونه