جملات نمونه

thoracic cavity

thoracostomy

<hr> (جراحی) بریدن و رفتن به درون قفسه ی سینه، سینه شکافی، برش قفسه سینه، عمل جراحی شکافتن جدار سینه

(جراحی) بریدن و رفتن به درون قفسه ی سینه، سینه شکافی، برش قفسه سینه، عمل جراحی شکافتن جدار سینه

thoracotomy

<hr> معنی : سینه، قفسه سینه، صدر <hr> معانی دیگر : قفسه ی سینه

معنی : سینه، قفسه سینه، صدر معانی دیگر : قفسه ی سینه

thorax

<hr> هنری دیوید تورو (نویسنده ی آمریکایی)

هنری دیوید تورو (نویسنده ی آمریکایی)

thoreau

<hr> (شیمی) توریم (عنصر کمیاب و تابشگر و خاکستری رنگ - نشان: th، وزن اتمی: 232/038، شماره ی اتمی: 90، چگالی: 11/7، نقطه ی جوش: 4800 درجه سانتیگراد، نقطه ی گداز: 1750 درجه سانتیگراد)

(شیمی) توریم (عنصر کمیاب و تابشگر و خاکستری رنگ - نشان: th، وزن اتمی: 232/038، شماره ی اتمی: 90، چگالی: 11/7، نقطه ی جوش: 4800 درجه سانتیگراد، نقطه ی گداز: 1750 درجه سانتیگراد)

thorium

<hr> معنی : تیغ، خار، سرتیز، شوک، تیغ دار کردن <hr> معانی دیگر : (در گیاه) خار، خسک، ژاژ، درخت یا بته ی خاردار، چوب درخت خار دار، رجوع شود به: prickle، (جانور) خار، هر چیز ناراحت کننده، نشانی که در انگلیسی کهن و نورس به جای th به کار می رفت، موجب ناراحتی

معنی : تیغ، خار، سرتیز، شوک، تیغ دار کردن معانی دیگر : (در گیاه) خار، خسک، ژاژ، درخت یا بته ی خاردار، چوب درخت خار دار، رجوع شود به: prickle، (جانور) خار، هر چیز ناراحت کننده، نشانی که در انگلیسی کهن و نورس به جای th به کار می رفت، موجب ناراحتی

thorn

<hr> معنی : خار دار، خار مانند، تیغستان، موجب ناراحتی، تیغ تیغی <hr> معانی دیگر : خارناک، تیغ دار، پرژاژ، پرخار و خسک، پردردسر، پرگرفتاری، پرزحمت، پرمانع، غامض

معنی : خار دار، خار مانند، تیغستان، موجب ناراحتی، تیغ تیغی معانی دیگر : خارناک، تیغ دار، پرژاژ، پرخار و خسک، پردردسر، پرگرفتاری، پرزحمت، پرمانع، غامض

thorny

<hr> معنی : کامل، تمام، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر <hr> معانی دیگر : سرتاسر، از آغاز تا پایان، از سر تا ته، تاته، جانانه، به تمام معنی، دقیق، موشکاف، موشکافانه، (در اصل) عبور کننده، گذرا (مثلا در: thoroughfare)، (مهجور) رجوع شود به: through، بطور کامل

معنی : کامل، تمام، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر معانی دیگر : سرتاسر، از آغاز تا پایان، از سر تا ته، تاته، جانانه، به تمام معنی، دقیق، موشکاف، موشکافانه، (در اصل) عبور کننده، گذرا (مثلا در: thoroughfare)، (مهجور) رجوع شود به: through، بطور کامل

thorough

<hr> معنی : اصیل، با تجربه، خوش جنس، کاردیده <hr> معانی دیگر : (به ویژه اسب و سگ) خوش نژاد، فرهیخته، آموخته، با کمال، با معرفت، ورزیده، کارکشته، فرزانه، عالی، درجه یک، ممتاز، اصیل، خوش جنس، سر کش

معنی : اصیل، با تجربه، خوش جنس، کاردیده معانی دیگر : (به ویژه اسب و سگ) خوش نژاد، فرهیخته، آموخته، با کمال، با معرفت، ورزیده، کارکشته، فرزانه، عالی، درجه یک، ممتاز، اصیل، خوش جنس، سر کش

thoroughbred

<hr> معنی : شاهراه، راه عبور، شارع عام <hr> معانی دیگر : راه اصلی، گذرگاه عمومی، خیابان (به ویژه اگر اصلی و شلوغ باشد)، معبر

معنی : شاهراه، راه عبور، شارع عام معانی دیگر : راه اصلی، گذرگاه عمومی، خیابان (به ویژه اگر اصلی و شلوغ باشد)، معبر

thoroughfare

<hr> معنی : تمام و کمال، بسیار دقیق <hr> معانی دیگر : دقیق، موشکاف، موشکافانه، بی قید وشرط، مطلق، تمام وکمال، مفرط

معنی : تمام و کمال، بسیار دقیق معانی دیگر : دقیق، موشکاف، موشکافانه، بی قید وشرط، مطلق، تمام وکمال، مفرط

thoroughgoing

<hr> معنی : بطور کامل <hr> معانی دیگر : کاملا، تماما، سراسر

معنی : بطور کامل معانی دیگر : کاملا، تماما، سراسر

thoroughly

thoroughness

<hr> معنی : ان، انها، انان <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: that

معنی : ان، انها، انان معانی دیگر : جمع واژه ی: that

those

<hr> معنی : یک هزار دلار، تو، تو کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - حالت فاعلی) تو (حالت مفعولی: thee - حالت ملکی: thy و thine)، (خودمانی) مخفف: thousand، توبکسی خطاب کردن

معنی : یک هزار دلار، تو، تو کردن معانی دیگر : (قدیمی - حالت فاعلی) تو (حالت مفعولی: thee - حالت ملکی: thy و thine)، (خودمانی) مخفف: thousand، توبکسی خطاب کردن

thou

<hr> معنی : بهر حال، بهرجهت، باوجود اینکه، باوجود ان، ولو، هر چند با اینکه، ولی، اگر چه، گرچه <hr> معانی دیگر : با آنکه، با وجود آنکه، هرچند، اگرچند، در هر حال، به هر حال، اما

معنی : بهر حال، بهرجهت، باوجود اینکه، باوجود ان، ولو، هر چند با اینکه، ولی، اگر چه، گرچه معانی دیگر : با آنکه، با وجود آنکه، هرچند، اگرچند، در هر حال، به هر حال، اما

though

<hr> معنی : نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری <hr> معانی دیگر : پنداشت، منظور، نیت، توجه، نمید، ملاحظه، تامل، یک ذره، کمی، یک کمی، یک خرده، اندکی، زمان گذشته و اسم مفعول: think، افکار، مطلب

معنی : نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری معانی دیگر : پنداشت، منظور، نیت، توجه، نمید، ملاحظه، تامل، یک ذره، کمی، یک کمی، یک خرده، اندکی، زمان گذشته و اسم مفعول: think، افکار، مطلب

thought

<hr> معنی : خیالی، اندیشناک، بافکر، متفکر، با ملاحظه <hr> معانی دیگر : ملاحظه کار، دقیق، مراعات کننده ی حال دیگران (و غیره)، اندیشمند، فکور، اندیشگر، فرزانه، مدبر، ژرف، عمیق، پراندیشه، متفکرانه، فکورانه، با تفکر، اندیشمندانه، جدی

معنی : خیالی، اندیشناک، بافکر، متفکر، با ملاحظه معانی دیگر : ملاحظه کار، دقیق، مراعات کننده ی حال دیگران (و غیره)، اندیشمند، فکور، اندیشگر، فرزانه، مدبر، ژرف، عمیق، پراندیشه، متفکرانه، فکورانه، با تفکر، اندیشمندانه، جدی

thoughtful

<hr> با ملاحظه، توجه، بافکری، فکوری

با ملاحظه، توجه، بافکری، فکوری

thoughtfully

<hr> باملاحظگی، توجه، بافکری، فکوری

باملاحظگی، توجه، بافکری، فکوری

thoughtfulness

<hr> معنی : لا قید، بی فکر، بی ملاحظه، ناشی از بی فکری <hr> معانی دیگر : بی دقت، شورتی، کسی که حال دیگران را مراعات نمی کند، بی اعتنا، نسنجیده، بی فکرانه، عجولانه، شتاب آمیز

معنی : لا قید، بی فکر، بی ملاحظه، ناشی از بی فکری معانی دیگر : بی دقت، شورتی، کسی که حال دیگران را مراعات نمی کند، بی اعتنا، نسنجیده، بی فکرانه، عجولانه، شتاب آمیز

thoughtless

thoughtlessly

thoughtlessness

<hr> معنی : افکار، خاطرات

thoughts

<hr> معنی : هزار <hr> معانی دیگر : هزار (1000)

معنی : هزار معانی دیگر : هزار (1000)

thousand

thousand island dressing

thousandfold

thousands

<hr> معنی : یک هزارم، یک هزار، هزارم <hr> معانی دیگر : هزارمین، هزاره

معنی : یک هزارم، یک هزار، هزارم معانی دیگر : هزارمین، هزاره

thousandth

<hr> معنی : غلام، بنده، بندگی، بنده کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) مرده ی چیزی، تحت نفوذ چیزی، (در اصل) بنده، برده، زرخرید، بردگی

معنی : غلام، بنده، بندگی، بنده کردن معانی دیگر : (مجازی) مرده ی چیزی، تحت نفوذ چیزی، (در اصل) بنده، برده، زرخرید، بردگی

thrall

<hr> معنی : کوزل کوبی، شلاق زدن، کتک زدن، کوبیدن، خرمن کوبی کردن، از پوست دراوردن <hr> معانی دیگر : (بال یا دست و پا و غیره) زدن، (سخت) کتک زدن، چوب زدن، گوشمالی دادن، (سخت) مغلوب کردن، شکست جانانه دادن، (از شدت درد یا غم و غیره) به خود پیچیدن، دست و پا زدن، رجوع شود به: thresh

معنی : کوزل کوبی، شلاق زدن، کتک زدن، کوبیدن، خرمن کوبی کردن، از پوست دراوردن معانی دیگر : (بال یا دست و پا و غیره) زدن، (سخت) کتک زدن، چوب زدن، گوشمالی دادن، (سخت) مغلوب کردن، شکست جانانه دادن، (از شدت درد یا غم و غیره) به خود پیچیدن، دست و پا زدن، رجوع شود به: thresh

thrash

<hr> (با بحث و مذاکره ی دقیق و کامل) حل و فصل کردن، به توافق رسیدن

(با بحث و مذاکره ی دقیق و کامل) حل و فصل کردن، به توافق رسیدن

thrash out

<hr> معنی : خرمن کوب، کوبنده، ماشین غله پاک کنی، از پوست دراورنده <hr> معانی دیگر : دست و پا زننده، بال زننده، شکست دهنده، (جانورشناسی) باسترک امریکایی(تیره ی mimidae به ویژه brown thrasher یا toxostoma rufum - بومی شرق ایالات متحده)

معنی : خرمن کوب، کوبنده، ماشین غله پاک کنی، از پوست دراورنده معانی دیگر : دست و پا زننده، بال زننده، شکست دهنده، (جانورشناسی) باسترک امریکایی(تیره ی mimidae به ویژه brown thrasher یا toxostoma rufum - بومی شرق ایالات متحده)

thrasher

<hr> معنی : خرمن کوبی <hr> معانی دیگر : کتک جانانه، گوشمالی شدید

معنی : خرمن کوبی معانی دیگر : کتک جانانه، گوشمالی شدید

thrashing

<hr> معنی : تار، قیطان، خیط، رشته، ریسمان، شیار، رگه، نخ، رزوه، شیار داخل پیچ و مهره، نخ کشیدن به، موجی کردن، دارای خطوط برجسته کردن، حدیده و قلاویز کردن، رشته رشته شدن، مثل نخ باریک شدن، بند کشیدن، نخ کردن <hr> معانی دیگر : حدیده، (پیچ و مهره) دندانه، قلاویز، (مجازی) رشته، بند، دنباله، نواره، شعاع، (سوزن را) نخ کردن، نخ در سوزن کردن، (کاشانی) پنگاندن، به نخ کشیدن، (نخ یا فیلم یا سیم و غیره) دور قرقره پیچیدن، ماسوره کردن، (به سختی) عبور کردن، گذر کردن، رگه دار کردن، نواره دار کردن، نخ دوزی کردن، سوزن دوزی کردن، دارای نخ یا رشته های بخصوص کردن، تابیدن، (تایر اتومبیل و دوچرخه و غیره) عاج، برجستگی، (امریکا - خودمانی - جمع) جامه، لباس، (پیچ یا مهره و غیره را) حدیده کردن، ن&nbsp; کردن، ن&nbsp; کشیدن به، مثل ن&nbsp; باریک شدن

معنی : تار، قیطان، خیط، رشته، ریسمان، شیار، رگه، نخ، رزوه، شیار داخل پیچ و مهره، نخ کشیدن به، موجی کردن، دارای خطوط برجسته کردن، حدیده و قلاویز کردن، رشته رشته شدن، مثل نخ باریک شدن، بند کشیدن، نخ کردن معانی دیگر : حدیده، (پیچ و مهره) دندانه، قلاویز، (مجازی) رشته، بند، دنباله، نواره، شعاع، (سوزن را)

thread

<hr> معنی : مندرس، نخ نما <hr> معانی دیگر : کهنه، مبتذل، عاری از لطف یا تازگی، پیش پا افتاده، در مورد پارچه ن&nbsp; نما

معنی : مندرس، نخ نما معانی دیگر : کهنه، مبتذل، عاری از لطف یا تازگی، پیش پا افتاده، در مورد پارچه ن نما

threadbare

<hr> بند کشیده، ن&nbsp; کشیده

threaded

threader

<hr> معنی : نخ کشی، بند کشی <hr> معانی دیگر : ن&nbsp; کشی

معنی : نخ کشی، بند کشی معانی دیگر : ن کشی

threading

<hr> معنی : نخ مانند <hr> معانی دیگر : ن&nbsp; مانند

معنی : نخ مانند معانی دیگر : ن مانند

threadlike

threads

<hr> معنی : چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک <hr> معانی دیگر : ضعیف، ریسمانی، نخ سان، نخ نخ، ریسمان ریسمان، نخ دار، پوشیده از ریسمان، الیاف دار، ن&nbsp; مانند

معنی : چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک معانی دیگر : ضعیف، ریسمانی، نخ سان، نخ نخ، ریسمان ریسمان، نخ دار، پوشیده از ریسمان، الیاف دار، ن مانند

thready

<hr> معنی : تهدید، تشر <hr> معانی دیگر : هراسه، بیمداد، خطر، سیج، تهدید کردن، ترساندن

معنی : تهدید، تشر معانی دیگر : هراسه، بیمداد، خطر، سیج، تهدید کردن، ترساندن

threat

<hr> معنی : ترساندن، تشر زدن، تهدید کردن <hr> معانی دیگر : بیم دادن، شاخ و شانه کشیدن، (از وقوع چیز ناخوشایند) آگاهی دادن، بیم پراکنی کردن، خبر از چیزی دادن، هشدار دادن، در معرض چیزی قرار دادن، تهدید کردن ترساندن، خبردادن از

معنی : ترساندن، تشر زدن، تهدید کردن معانی دیگر : بیم دادن، شاخ و شانه کشیدن، (از وقوع چیز ناخوشایند) آگاهی دادن، بیم پراکنی کردن، خبر از چیزی دادن، هشدار دادن، در معرض چیزی قرار دادن، تهدید کردن ترساندن، خبردادن از

واژه های حرف "t" - جملات نمونه