جملات نمونه

<hr> معنی : بی معنی، ادم چرند <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) چرند، یاوه، پوچ، حرف مفت

معنی : بی معنی، ادم چرند معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) چرند، یاوه، پوچ، حرف مفت

tosh

<hr> معنی : پرتاب، تلاطم، انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن <hr> معانی دیگر : (به این ور و آن ور یا بالا و پایین) بردن، تکان دادن، متلاطم کردن، جنباندن (با شدت)، جنبیدن، (کاشانی) لوشیدن، لول خوردن، لولیدن، غلت زدن، افکندن، سوت کردن، اوژندن، آمیختن، مخلوط کردن، آغشتن، فرو دادن، بلعیدن، سر کشیدن، (لاجرعه) خوردن، شیر یا خط، افکنش، پاس (قوس دار)، جنبش، آشوب، رجوع شود به: toss up، متلاطم شدن

معنی : پرتاب، تلاطم، انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن معانی دیگر : (به این ور و آن ور یا بالا و پایین) بردن، تکان دادن، متلاطم کردن، جنباندن (با شدت)، جنبیدن، (کاشانی) لوشیدن، لول خوردن، لولیدن، غلت زدن، افکندن، سوت کردن، اوژندن، آمیختن، مخلوط کردن، آغشتن، فرو دادن، بلعیدن، سر کشیدن،

toss

toss a coin

<hr> 1- (با شتاب و بدون زحمت) انجام دادن، نوشتن، ساختن 2- سرکشیدن، لاجرعه نوشیدن

1- (با شتاب و بدون زحمت) انجام دادن، نوشتن، ساختن 2- سرکشیدن، لاجرعه نوشیدن

toss off

<hr> شیر یا خط کردن، مسئله مشکوک شیریا خط، شیر یا خط کردن، شانسی، بختی، احتمالی

شیر یا خط کردن، مسئله مشکوک شیریا خط، شیر یا خط کردن، شانسی، بختی، احتمالی

toss up

<hr> دستخوش امواج، پرت کننده

دستخوش امواج، پرت کننده

tosser

<hr> معنی : جمع، مبلغ، حاشیه نویسی، بچه کوچک، یادداشت مختصر، جمع بستن، جمع کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: total، نوزاد، نی نی، کودک، ب ب، (انگلیس - خودمانی - معمولا با: up) جمع زدن، (به هم) افزودن، اشغال، عدد، سرجمع

معنی : جمع، مبلغ، حاشیه نویسی، بچه کوچک، یادداشت مختصر، جمع بستن، جمع کردن معانی دیگر : مخفف: total، نوزاد، نی نی، کودک، ب ب، (انگلیس - خودمانی - معمولا با: up) جمع زدن، (به هم) افزودن، اشغال، عدد، سرجمع

<hr> معنی : جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن <hr> معانی دیگر : سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، سرجمع کردن

معنی : جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن معانی دیگر : سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، 

total

total eclipse

total loss

total revenue

<hr> معنی : وابسته بحکومت یکه تازی، دارای حکومت مطلقه و دیکتاتوری <hr> معانی دیگر : (حکومت) تک حزبی، یکه تاز، استبدادی، خودکامه، دیکتاتوری

معنی : وابسته بحکومت یکه تازی، دارای حکومت مطلقه و دیکتاتوری معانی دیگر : (حکومت) تک حزبی، یکه تاز، استبدادی، خودکامه، دیکتاتوری

totalitarian

<hr> 1- تک حزب گرایی 2- حکومت تک حزبی 3- استبداد، خودکامگی، یکه تازی، totalism : رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی

1- تک حزب گرایی 2- حکومت تک حزبی 3- استبداد، خودکامگی، یکه تازی، totalism : رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی

totalitarianism

<hr> معنی : مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی <hr> معانی دیگر : همه، جمع، جمع کل، مبلغ کل

معنی : مجموع، تمامیت، کلی، کلیت، مقدار کلی معانی دیگر : همه، جمع، جمع کل، مبلغ کل

totality

<hr> معنی : جمع زدن، کامل کردن، کلی کردن <hr> معانی دیگر : جمع بستن

معنی : جمع زدن، کامل کردن، کلی کردن معانی دیگر : جمع بستن

totalize

<hr> معنی : سرتاسر، سربسر، کاملا، روی هم رفته، کلا، جمعا، بطور سرجمع <hr> معانی دیگر : کاملا، کلا، روی هم رفته، سربسر، جمعا، بطور سرجمع

معنی : سرتاسر، سربسر، کاملا، روی هم رفته، کلا، جمعا، بطور سرجمع معانی دیگر : کاملا، کلا، روی هم رفته، سربسر، جمعا، بطور سرجمع

totally

totals

<hr> معنی : حمل و نقل کردن، برپشت حمل کردن، بار بردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در بغل یا بر پشت خود) حمل کردن، به دوش کشیدن، کول کردن، (سلاح آتشین) با خود داشتن، سلاح حمل کردن، دوش گیری، حمل، بغل گیری، بار، مخفف: tote bag، سوق دادن، جمع کردن، مجموع

معنی : حمل و نقل کردن، برپشت حمل کردن، بار بردن معانی دیگر : (به ویژه در بغل یا بر پشت خود) حمل کردن، به دوش کشیدن، کول کردن، (سلاح آتشین) با خود داشتن، سلاح حمل کردن، دوش گیری، حمل، بغل گیری، بار، مخفف: tote bag، سوق دادن، جمع کردن، مجموع

tote

tote bag

<hr> معنی : توتم، روح محافظ شخص، روح یا جانور حامی شخص <hr> معانی دیگر : (در میان برخی قبایل بومی) حیوان یا شی که نماد قبیله بوده و با تبار آن بستگی دارد، درخت یا جانوری که سر&nbsp; پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند

معنی : توتم، روح محافظ شخص، روح یا جانور حامی شخص معانی دیگر : (در میان برخی قبایل بومی) حیوان یا شی که نماد قبیله بوده و با تبار آن بستگی دارد، درخت یا جانوری که سر پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند

totem

<hr> سلسله ی مراتب، تیر توتم، ستون توتم، تیر یا چوبی که نقوش جانوران محافظ قبایل مختلف سر&nbsp;پوستان روی ان منقوش بوده

سلسله ی مراتب، تیر توتم، ستون توتم، تیر یا چوبی که نقوش جانوران محافظ قبایل مختلف سر پوستان روی ان منقوش بوده

totem pole

<hr> معنی : وابسته به توتم <hr> معانی دیگر : وابسته به توتم

معنی : وابسته به توتم معانی دیگر : وابسته به توتم

totemic

<hr> معنی : توتم پرستی <hr> معانی دیگر : توتم گرایی

معنی : توتم پرستی معانی دیگر : توتم گرایی

totemism

toting

<hr> قدرت تولید وایجاد یک ارگانیسم از یک جزء ان

قدرت تولید وایجاد یک ارگانیسم از یک جزء ان

totipotency

<hr> بس توان، پرتوان، قدر قدرت، دارای قدرت تولید یک ارگانیسم از یک جزء ان

بس توان، پرتوان، قدر قدرت، دارای قدرت تولید یک ارگانیسم از یک جزء ان

totipotent

<hr> معنی : تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن <hr> معانی دیگر : متزلزل بودن، در شرف افتادن بودن

معنی : تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن معانی دیگر : متزلزل بودن، در شرف افتادن بودن

totter

<hr> معنی : توکان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) توکان (انواع پرندگان منقار بزرگ و رنگین پر تیره ی ramphastidae ـ بومی امریکای استوایی)، طوفان

معنی : توکان معانی دیگر : (جانور شناسی) توکان (انواع پرندگان منقار بزرگ و رنگین پر تیره ی ramphastidae ـ بومی امریکای استوایی)، طوفان

toucan

<hr> معنی : احساس با دست، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن، متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن <hr> معانی دیگر : بساویدن، پرماس کردن، دست زدن، دست مالیدن، تماس پیدا کردن، بسودن، (لب یا دست و غیره) زدن، خوردن، مماس بودن یا کردن، سایا بودن یا شدن، سایان بودن یا شدن، همسودن، هم سود بودن یا کردن، هم مرز بودن، سر و کار داشتن با، مربوط بودن، پرداختن، ارتباط داشتن، اشاره کردن، تحت تاثیر قرار دادن، محسوس بودن، اثر کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن، (معمولا به صورت اسم مفعول) دارای جنبه یا رنگ به خصوصی کردن، ته رنگ دادن، (کشتی) توقف کوتاه کردن، (معمولا در جمله ی منفی) قابل مقایسه بودن (با)، برابری کردن، به پای کسی یا چیزی رسیدن، لامسه، بساوش، بساوایی، ضربه ی آهسته، تلنگر، دست زنی، مهارت، استعداد، مقدار کم، کمی، اندکی، یک خرده، اثرکم، نشان، همسایش، همسایی، رابطه، (خودمانی) کلاشی، مفت خوری، تیغ زنی، (روش لمس کردن یا دست زدن یا نواختن ساز) دست، ریزه کاری، پرماس پذیری، حالت بساوشی، خصوصیات هرچیز از نظر لامسه، احساس بساوشی (مانند نرمی و زبری)، (بی اجازه یا به طور غیر قانونی) تصرف کردن، استفاده کردن، برداشتن، به کاربردن، (خودمانی - با زرنگی یا التماس و غیره) به دست آوردن، تیغ زدن، کلاشی کردن، (قدیمی - ساز زهی یا پیانو و غیره) زدن، نواختن، (به ویژه اخلاقی یا تفکری) حساسیت، سوهش پذیری

معنی : احساس با دست، حس لامسه، لمس دست زنی، پرماس، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن، متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن معانی دیگر : بساویدن، پرماس کردن، دست زدن، دست مالیدن، تماس پیدا کردن، بسودن، (لب یا دست و غیره) زدن، خوردن، مماس بودن یا کردن، سایا بودن یا شدن، سایان بودن یا شدن، همسودن، هم سود 

touch

<hr> غیر محرز، احتمالی، ناپابرجا، الله بختی، نامعلوم، مشکوک، در معر­ خطر

غیر محرز، احتمالی، ناپابرجا، الله بختی، نامعلوم، مشکوک، در معر­ خطر

touch and go

touch base

touch bottom

<hr> 1- منفجر کردن 2- دقیقا نشان دادن، نمایندگی کردن 3- (به ویژه به طور خشونت آمیز) موجب شدن، انگیزاندن

1- منفجر کردن 2- دقیقا نشان دادن، نمایندگی کردن 3- (به ویژه به طور خشونت آمیز) موجب شدن، انگیزاندن

touch off

touch on

touch screen

<hr> وابسته به تلفن تکمه ای

touch tone

<hr> 1- (عکس یا نقاشی و غیره) رتوش کردن، دستکاری کردن 2- (با ضربه ی سبک و غیره) هوشیار کردن، برانگیختن

1- (عکس یا نقاشی و غیره) رتوش کردن، دستکاری کردن 2- (با ضربه ی سبک و غیره) هوشیار کردن، برانگیختن

touch up

<hr> (به مطلبی) اشاره کردن، ذکر کردن

(به مطلبی) اشاره کردن، ذکر کردن

touch upon

touch-tone

touchable

<hr> (فوتبال امریکایی: عبور دادن توپ از خط دروازه ی حریف که شش پوان دارد) تاچ داون، (هواپیما) فرود آمدن

(فوتبال امریکایی: عبور دادن توپ از خط دروازه ی حریف که شش پوان دارد) تاچ داون، (هواپیما) فرود آمدن

touchdown

<hr> متاثر، تحت تاثیر، خرسند

متاثر، تحت تاثیر، خرسند

touched

touches

<hr> متاثر کننده، سوهش انگیز، تحت تاثیر قرار دهنده، رقت انگیز، موثر، گیرنده، سوزناک، درباره

متاثر کننده، سوهش انگیز، تحت تاثیر قرار دهنده، رقت انگیز، موثر، گیرنده، سوزناک، درباره

touching

touchingly

<hr> معنی : خط اطراف زمین فوتبال <hr> معانی دیگر : (فوتبال و راگبی) هریک از دو خط طرفین زمین، خط کنار، در فوتبال خط اطراف زمین فوتبال

معنی : خط اطراف زمین فوتبال معانی دیگر : (فوتبال و راگبی) هریک از دو خط طرفین زمین، خط کنار، در فوتبال خط اطراف زمین فوتبال

touchline

<hr> معنی : محک، معیار، سنگ محک <hr> معانی دیگر : (هر وسیله ی تعیین اصالت یا ارزش) محک، سنگ محک (basanite هم می گویند)

معنی : محک، معیار، سنگ محک معانی دیگر : (هر وسیله ی تعیین اصالت یا ارزش) محک، سنگ محک (basanite هم می گویند)

touchstone

<hr> معنی : حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک <hr> معانی دیگر : (وضعیت و غیره) حساس، (محل زخم یا ضرب دیدگی) حساس، زود درد، دردناک

معنی : حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک معانی دیگر : (وضعیت و غیره) حساس، (محل زخم یا ضرب دیدگی) حساس، زود درد، دردناک

واژه های حرف "t" - جملات نمونه