جملات نمونه

trackable

trackball

tracked

<hr> معنی : کشنده، سراغ گیر، پی کننده <hr> معانی دیگر : دنبال کننده، سراه گیر

معنی : کشنده، سراغ گیر، پی کننده معانی دیگر : دنبال کننده، سراه گیر

tracker

<hr> معنی : پیگردی <hr> معانی دیگر : پیگردی

معنی : پیگردی معانی دیگر : پیگردی

tracking

<hr> معنی : بی راهه، بی اثر، بی نشان، بی رد پا، بی جاده، بی ریل <hr> معانی دیگر : بی راه، بی جای پا، نایافتنی، (وسیله ی نقلیه) بی ریل، بی نیاز به خط آهن

معنی : بی راهه، بی اثر، بی نشان، بی رد پا، بی جاده، بی ریل معانی دیگر : بی راه، بی جای پا، نایافتنی، (وسیله ی نقلیه) بی ریل، بی نیاز به خط آهن

trackless

tracks

tracksuit

<hr> معنی : رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا <hr> معانی دیگر : گستره، پهنه، ناحیه، منطقه، قواره، (کالبد شناسی) دستگاه، جهاز، (قدیمی) گذشت زمان، طول زمان، مدت زمان، (مهجور) رساله، مقاله ی طولانی و تبلیغاتی، اجتهاد نامه، مرور، داستان یانمایشنامه ویاحوادک مسلسل، نشان

معنی : رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا معانی دیگر : گستره، پهنه، ناحیه، منطقه، قواره، (کالبد شناسی) دستگاه، جهاز، (قدیمی) گذشت زمان، طول زمان، مدت زمان، (مهجور) رساله، مقاله ی طولانی و تبلیغاتی، اجتهاد نامه، مرور، داستان یانمایشنامه ویاحوادک مسلسل، نشان

tract

tractability

<hr> معنی : سر براه، نرم، سربزیر، رام کردنی، سست مهار، رام شو <hr> معانی دیگر : رام، مطیع، (فلز و غیره) نرم، چکش خوار، ورزیدنی

معنی : سر براه، نرم، سربزیر، رام کردنی، سست مهار، رام شو معانی دیگر : رام، مطیع، (فلز و غیره) نرم، چکش خوار، ورزیدنی

tractable

<hr> معنی : رساله، مقاله، گفتگو <hr> معانی دیگر : اجتهاد نامه، پایان نامه، مذاکره، بحک

معنی : رساله، مقاله، گفتگو معانی دیگر : اجتهاد نامه، پایان نامه، مذاکره، بحک

tractate

<hr> معنی : کشش، انقباض <hr> معانی دیگر : نیروی کششی، (تایر اتومبیل و چرخ) اصطکاک، اصطکاک چرخ، سطح اصطکاک، چکمان گیری، (بار یا وسیله ی نقلیه و غیره) کشیدن، یدک کشی، حمل (از طریق کشیدن با طناب و غیره)، کشش (در مقابل: رانش pulsion)، انقبا­

معنی : کشش، انقباض معانی دیگر : نیروی کششی، (تایر اتومبیل و چرخ) اصطکاک، اصطکاک چرخ، سطح اصطکاک، چکمان گیری، (بار یا وسیله ی نقلیه و غیره) کشیدن، یدک کشی، حمل (از طریق کشیدن با طناب و غیره)، کشش (در مقابل: رانش pulsion)، انقبا­

traction

<hr> کششی، کشش دار، وابسته به نیروی کشش، کشنده

کششی، کشش دار، وابسته به نیروی کشش، کشنده

tractive

<hr> معنی : بارکش، گاو اهن موتوری، تراکتور یا ماشین شخم زنی <hr> معانی دیگر : تراکتور، (هواپیما) دارای پروانه در جلوی موتور (در برابر: دارای پروانه در عقب موتور pusher)

معنی : بارکش، گاو اهن موتوری، تراکتور یا ماشین شخم زنی معانی دیگر : تراکتور، (هواپیما) دارای پروانه در جلوی موتور (در برابر: دارای پروانه در عقب موتور pusher)

tractor

tracts

tracy

trad

tradable

<hr> معنی : سرگرمی، ازار، حرفه، کسب، داد و ستد، سودا، تجارت، کاسبی، سوداگری، پیشه، شغل، مبادله کالا، امد و رفت، بازرگانی، معامله کردن، تجارت کردن با، داد و ستد کردن، مبادله کردن <hr> معانی دیگر : کار، صنف، اتحادیه، رسته، خرید و فروش، مبادله، معاوضه، تهاتر، پایاپایی، تاخت زنی، وابسته به پیشه یا حرفه ی بخصوص، شغلی، حرفه ای، پیشه ای، تجاری، بازرگانی کردن، سوداگری کردن، تجارت کردن، کاسبی کردن، خرید و فروش کردن، مشتری بودن، خرید کردن، پایاپای کردن، تهاتر کردن، معاوضه کردن، (در اصل) مسیر، گذرگاه، راه، روش، طریقه، مشتریان، فروش، (جمع) رجوع شود به: (trade wind(s، پیشه وری، مسیر، سفر، مزاحمت

معنی : سرگرمی، ازار، حرفه، کسب، داد و ستد، سودا، تجارت، کاسبی، سوداگری، پیشه، شغل، مبادله کالا، امد و رفت، بازرگانی، معامله کردن، تجارت کردن با، داد و ستد کردن، مبادله کردن معانی دیگر : کار، صنف، اتحادیه، رسته، خرید و فروش، مبادله، معاوضه، تهاتر، پایاپایی، تاخت زنی، وابسته به پیشه یا حرفه ی بخصوص، ش

trade

trade agreement

<hr> انجمن بازرگانی، اتحادیه ی صنفی سوداگران و بازرگانان، اتحادیه ی شرکت ها

انجمن بازرگانی، اتحادیه ی صنفی سوداگران و بازرگانان، اتحادیه ی شرکت ها

trade association

trade balance

trade credit

trade deficit

<hr> تخفیف بازرگانی (که تولید کننده به عمده فروش و غیره می دهد)، تخفیف عمده از طرف تولید کننده به خریدار

تخفیف بازرگانی (که تولید کننده به عمده فروش و غیره می دهد)، تخفیف عمده از طرف تولید کننده به خریدار

trade discount

trade fair

<hr> معنی : مبادله <hr> معانی دیگر : (به ویژه اتومبیل) مبادله کردن، (برای خرید اتومبیل جدید) اتومبیل خود و مقداری پول دادن، آورده، تاخت کالای نو و کهنه (در برابر پرداخت پول)، معاوضه، پایاپای کاری، مبادله کردن

معنی : مبادله معانی دیگر : (به ویژه اتومبیل) مبادله کردن، (برای خرید اتومبیل جدید) اتومبیل خود و مقداری پول دادن، آورده، تاخت کالای نو و کهنه (در برابر پرداخت پول)، معاوضه، پایاپای کاری، مبادله کردن

trade in

<hr> معنی : علامت تجارتی، علامت کارخانه، علامت تجارتی گذاشتن <hr> معانی دیگر : نشان بازرگانی، علامت تجاری، نام بازرگانی، انگ، نشان بازرگانی، (به فراورده) نشان بازرگانی زدن (یا چسباندن)، انگ زدن

معنی : علامت تجارتی، علامت کارخانه، علامت تجارتی گذاشتن معانی دیگر : نشان بازرگانی، علامت تجاری، نام بازرگانی، انگ، نشان بازرگانی، (به فراورده) نشان بازرگانی زدن (یا چسباندن)، انگ زدن

trade mark

<hr> معنی : نام تجارتی <hr> معانی دیگر : نام بازرگانی، عنوان تجارتی

معنی : نام تجارتی معانی دیگر : نام بازرگانی، عنوان تجارتی

trade name

<hr> معنی : مبادله کردن، سبک و سنگین کردن <hr> معانی دیگر : پایاپای کردن، معاوضه کردن، بده و بستان کردن، پایاپای کاری، تاخت (زنی)، تهاتر، بده و بستان (trade off هم می نویسند)

معنی : مبادله کردن، سبک و سنگین کردن معانی دیگر : پایاپای کردن، معاوضه کردن، بده و بستان کردن، پایاپای کاری، تاخت (زنی)، تهاتر، بده و بستان (trade off هم می نویسند)

trade off

<hr> سو استفاده کردن، سود جویی کردن، بهره کشی کردن

سو استفاده کردن، سود جویی کردن، بهره کشی کردن

trade on

trade policy

trade restriction

<hr> مدرسه ی حرفه ای، آموزشگاه پیشه آموزی، مدرسه حرفه ای

مدرسه ی حرفه ای، آموزشگاه پیشه آموزی، مدرسه حرفه ای

trade school

<hr> فوت و فن کاسبی، اسرار بازرگانی

فوت و فن کاسبی، اسرار بازرگانی

trade secret

trade show

trade surplus

<hr> معنی : اتحادیه صنفی، اتحادیه اصناف <hr> معانی دیگر : اتحادیه ی کارگری (labor union هم می گویند)

معنی : اتحادیه صنفی، اتحادیه اصناف معانی دیگر : اتحادیه ی کارگری (labor union هم می گویند)

trade union

trade unionist

<hr> (در نواحی گرمسیر شمال خط استوا) باد مداوم شمال خاوری، باد بسامان

(در نواحی گرمسیر شمال خط استوا) باد مداوم شمال خاوری، باد بسامان

trade wind

<hr> معنی : بازرگان، سودا گر <hr> معانی دیگر : تاجر، دکان دار، مغازه دار، کاسب، کشتی بازرگانی

معنی : بازرگان، سودا گر معانی دیگر : تاجر، دکان دار، مغازه دار، کاسب، کشتی بازرگانی

trader

trades

<hr> معنی : پیشه ور، افزارمند، سودا گر، دکان دار، کاسب <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، صنعتگر

معنی : پیشه ور، افزارمند، سودا گر، دکان دار، کاسب معانی دیگر : (انگلیس)، صنعتگر

tradesman

<hr> معنی : کسبه، تجار، سوداگران، دکانداران <hr> معانی دیگر : بازرگانان

معنی : کسبه، تجار، سوداگران، دکانداران معانی دیگر : بازرگانان

tradespeople

<hr> بازرگانی، سوداگری، کسب

بازرگانی، سوداگری، کسب

trading

<hr> (در اردوگاه ها و جاهای دور افتاده و به ویژه محل معامله با بومیان) فروشگاه، محل خرید و فروش کالا

(در اردوگاه ها و جاهای دور افتاده و به ویژه محل معامله با بومیان) فروشگاه، محل خرید و فروش کالا

trading post

<hr> معنی : عادت، رسم، عرف، مرسوم، سنت، روایت متداول، عقیده رایج، عقیده موروثی <hr> معانی دیگر : سیرت، تراداد، فرادهش، دیرمان، گذشته مان، (در اصل) تسلیم، گردن نهادن، (حقوق) رجوع شود به: delivery، سنن ملی

معنی : عادت، رسم، عرف، مرسوم، سنت، روایت متداول، عقیده رایج، عقیده موروثی معانی دیگر : سیرت، تراداد، فرادهش، دیرمان، گذشته مان، (در اصل) تسلیم، گردن نهادن، (حقوق) رجوع شود به: delivery، سنن ملی

واژه های حرف "t" - جملات نمونه