جملات نمونه

<hr> معنی : عرفی، مرسوم، نقلی <hr> معانی دیگر : سنتی، ترادادی، دیرمانی، گذشته مانی، فرادهشی، مبتنی بر سنّت be traditional رسم بودن، مرسوم بودن، سنّت بودن قدیمی

معنی : عرفی، مرسوم، نقلی معانی دیگر : سنتی، ترادادی، دیرمانی، گذشته مانی، فرادهشی، مبتنی بر سنّت be traditional رسم بودن، مرسوم بودن، سنّت بودن قدیمی

traditional

traditional chinese

<hr> معنی : سنت گرایی، سنت پرستی، اعتقاد برسوم باستانی <hr> معانی دیگر : دیرمان گرایی

معنی : سنت گرایی، سنت پرستی، اعتقاد برسوم باستانی معانی دیگر : دیرمان گرایی

traditionalism

<hr> معنی : اهل سنت، سنت گرای، پیرو روایات وسنن <hr> معانی دیگر : اهل سنت، پیرو روایات وسنن، سنت گرای

معنی : اهل سنت، سنت گرای، پیرو روایات وسنن معانی دیگر : اهل سنت، پیرو روایات وسنن، سنت گرای

traditionalist

<hr> مطابق احادیک، نقلا، تواترا

مطابق احادیک، نقلا، تواترا

traditionally

<hr> معنی : باستانی، حدیثی، روایتی، روایت شده <hr> معانی دیگر : نقلی

معنی : باستانی، حدیثی، روایتی، روایت شده معانی دیگر : نقلی

traditionary

traditions

<hr> معنی : بد نام کردن، افترا زدن به، لکه دار کردن، بهتان زدن به، رسوا کردن <hr> معانی دیگر : تهمت زدن، بهتان زدن، افترا بستن، تعریف کردن

معنی : بد نام کردن، افترا زدن به، لکه دار کردن، بهتان زدن به، رسوا کردن معانی دیگر : تهمت زدن، بهتان زدن، افترا بستن، تعریف کردن

traduce

<hr> دماغه ی ترافالگار (در کرانه ی جنوب غربی اسپانیا)

دماغه ی ترافالگار (در کرانه ی جنوب غربی اسپانیا)

trafalgar

<hr> معنی : کالا، کسب، مخابره، رفت و آمد، ترابری، ترافیک، عبور و مرور، وسائط نقلیه، امد و شد، شد و آمد، داد و ستد ارتباط، امد و شد کردن، تردد کردن <hr> معانی دیگر : داد و ستد، معامله، سوداگری، بازرگانی، خرید و فروش، تجارت، مبادله، تاخت زنی، پایاپایگری، بگیر و بستان، تبادل، سر و کار، رابطه، محموله، بار، مسافر، بار و مسافر، شد آمد، آمد و شد، آمد و رفت، آمد شد، ایاب و ذهاب، (تلگراف و تلفن و غیره) میزان مکالمات، تعداد پیام ها، وابسته به ترافیک یا ایاب و ذهاب، شد آمدی، (وابسته به) رانندگی، راهنمایی، (معمولا با: in) خرید و فروش کردن، داد و ستد کردن، معامله کردن، سوداگری کردن، تجارت کردن، (معمولا با: with) سر و کار داشتن، رابطه داشتن، رفت و آمد داشتن (با)، معاشرت کردن، (وسائط نقلیه) رفت و آمد کردن، شد آمد کردن، ایاب و ذهاب کردن، (در اصل) حمل و نقل کالا برای فروش، تعداد مشتریان، traffick : شد وامد، عبو ومرور

معنی : کالا، کسب، مخابره، رفت و آمد، ترابری، ترافیک، عبور و مرور، وسائط نقلیه، امد و شد، شد و آمد، داد و ستد ارتباط، امد و شد کردن، تردد کردن معانی دیگر : داد و ستد، معامله، سوداگری، بازرگانی، خرید و فروش، تجارت، مبادله، تاخت زنی، پایاپایگری، بگیر و بستان، تبادل، سر و کار، رابطه، محموله، بار، مسافر،

traffic

<hr> میدان، دایره ی یک طرفه (مسیر گرد و یک طرفه در چهارراه ها و غیره برای تسهیل رفت و آمد)

میدان، دایره ی یک طرفه (مسیر گرد و یک طرفه در چهارراه ها و غیره برای تسهیل رفت و آمد)

traffic circle

traffic control

<hr> معنی : راهبندان <hr> معانی دیگر : بند آمدن آمد و شد (وسایط نقلیه)

معنی : راهبندان معانی دیگر : بند آمدن آمد و شد (وسایط نقلیه)

traffic jam

<hr> چراغ راهنمایی، (عامیانه) چراغ قرمز

چراغ راهنمایی، (عامیانه) چراغ قرمز

traffic light

<hr> الگوی رفت و آمد (مردم یا وسائط نقلیه)

الگوی رفت و آمد (مردم یا وسائط نقلیه)

traffic pattern

traffic sign

<hr> معنی : علائم مخصوص عبور وسائط نقلیه، چراغ راهنمایی <hr> معانی دیگر : چراه راهنمایی

معنی : علائم مخصوص عبور وسائط نقلیه، چراغ راهنمایی معانی دیگر : چراه راهنمایی

traffic signal

<hr> معنی : کالا، کسب، تاجر، دسیسه، پشت هم انداز، سودا گر، دکان دار، کاسب <hr> معانی دیگر : تاجر، سوداگر، کاسب، دکان دار، پشت هم انداز، دسیسه

معنی : کالا، کسب، تاجر، دسیسه، پشت هم انداز، سودا گر، دکان دار، کاسب معانی دیگر : تاجر، سوداگر، کاسب، دکان دار، پشت هم انداز، دسیسه

trafficker

trafficking

<hr> نویسنده ی تراژدی، سوگ مایش نویس، نویسنده یا بازیگر نمایش های تراژدی ومحزون

نویسنده ی تراژدی، سوگ مایش نویس، نویسنده یا بازیگر نمایش های تراژدی ومحزون

tragedian

<hr> معنی : مصیبت، تراژدی، فاجعه، نمایش حزن انگیز، سوگ نمایش <hr> معانی دیگر : (روی داد و غیره) مصیبت، فلاکت، جانگدازه، (نمایش غم انگیز) تراژدی، سوگمایش (در برابر: شادمایش comedy)

معنی : مصیبت، تراژدی، فاجعه، نمایش حزن انگیز، سوگ نمایش معانی دیگر : (روی داد و غیره) مصیبت، فلاکت، جانگدازه، (نمایش غم انگیز) تراژدی، سوگمایش (در برابر: شادمایش comedy)

tragedy

<hr> معنی : غم انگیز، فجیع، محزون، حزن انگیز <hr> معانی دیگر : وابسته به تراژدی، سوگ نمایشی، سوگمایشی (در برابر: شادمایشی comical)، (هنر و ادبیات) عامل سوگ انگیز

معنی : غم انگیز، فجیع، محزون، حزن انگیز معانی دیگر : وابسته به تراژدی، سوگ نمایشی، سوگمایشی (در برابر: شادمایشی comical)، (هنر و ادبیات) عامل سوگ انگیز

tragic

<hr> نقطه ی ضعف قهرمان سوگمایش (که موجب تباهی او می شود)، غرور، نقیصه یاخدشه در زندگی قهرمان

نقطه ی ضعف قهرمان سوگمایش (که موجب تباهی او می شود)، غرور، نقیصه یاخدشه در زندگی قهرمان

tragic flaw

<hr> معنی : فجیع <hr> معانی دیگر : مصیبت امیز، غم انگیز

معنی : فجیع معانی دیگر : مصیبت امیز، غم انگیز

tragical

<hr> بطورغم انگیز، بشکل تراژدی

بطورغم انگیز، بشکل تراژدی

tragically

<hr> معنی : اثر تراژدی و کمدی، سوگ شاد نمایش <hr> معانی دیگر : (نمایشی که آمیزه ی تراژدی و کمدی است) سوگ - شادمایش، تراژدی کمدی، تراژدی کمدی تلخ و شیرین، دارای حزن و شادی، سوگ شاد نمایش، نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد، اثرتراژدی وکمدی

معنی : اثر تراژدی و کمدی، سوگ شاد نمایش معانی دیگر : (نمایشی که آمیزه ی تراژدی و کمدی است) سوگ - شادمایش، تراژدی کمدی، تراژدی کمدی تلخ و شیرین، دارای حزن و شادی، سوگ شاد نمایش، نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد، اثرتراژدی وکمدی

tragicomedy

<hr> معنی : غم انگیز وتفریحی، مربوط به اثر کمدی وتراژدی، حاوی حوادث حزن اور و خنده اور <hr> معانی دیگر : حاوی حوادک حزن اور وخنده اور

معنی : غم انگیز وتفریحی، مربوط به اثر کمدی وتراژدی، حاوی حوادث حزن اور و خنده اور معانی دیگر : حاوی حوادک حزن اور وخنده اور

tragicomic

<hr> (کالبد شناسی) زبانه ی گوش، غضروف جلوی سوراخ گوش، زبانه گوش، غضروف جلو گوش

(کالبد شناسی) زبانه ی گوش، غضروف جلوی سوراخ گوش، زبانه گوش، غضروف جلو گوش

tragus

<hr> معنی : دنباله، بدنبال کشیدن، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن <hr> معانی دیگر : (به ویژه روی زمین) کشیدن، کشیده شدن، به دنبال خود کشیدن، جای پا گذاشتن، (با رد پا) کثیف کردن، (با عبور) کوره راه ساختن، رد گیری کردن، ردیابی کردن، دنبال رد پا یا بوی شکار رفتن، (به ویژه در مسابقه و انتخابات) عقب بودن، (گیاه) خزیدن، روی زمین گسترده شدن، (با خستگی یا آهسته) حرکت کردن، خود را کشیدن، (معمولا با: off یا away - صدا یا نور و غیره) ضعیف شدن، رد پا، بو، اثر، کوره راه، راه باریک (که در اثر عبور جانوران ایجاد شده)، راه مالرو، راه جنگلی (یا کوهستانی)، پیامد، پس، یدک کشیدن، (از عقب) آویخته بودن، پیشقدم، پیشرو

معنی : دنباله، بدنبال کشیدن، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن معانی دیگر : (به ویژه روی زمین) کشیدن، کشیده شدن، به دنبال خود کشیدن، جای پا گذاشتن، (با رد پا) کثیف کردن، (با عبور) کوره راه ساختن، رد گیری کردن، ردیابی کردن، دنبال رد پا یا بوی شکار رفتن، (

trail

trail off

<hr> ره گشا، پیش گام، پیش کسوت، پیش قدم

ره گشا، پیش گام، پیش کسوت، پیش قدم

trailblazer

<hr> معنی : پشت بند، یدک <hr> معانی دیگر : (قایق یا تریلر و غیره) به دنبال خود کشیدن، یدک کشیدن، (شخص یا چیز) دنباله رو، از پسایند، تریلر، پس بند، ترک بند (اتاقک چرخ دار که اتومبیل یا کامیون به دنبال خود می کشد)، (سینما و تلویزیون) نمایش صحنه های برنامه ی آینده، پیش پرده، برنامه ی آینده، (فیلم عکاسی و سینمایی و غیره) فیلم خالی در آخر حلقه، ردیاب، ردپا گیر، (کامیون) تریلی، گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد، یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن، ترایلر، اتومبیل یدک کش، باترایلر حمل کردن

معنی : پشت بند، یدک معانی دیگر : (قایق یا تریلر و غیره) به دنبال خود کشیدن، یدک کشیدن، (شخص یا چیز) دنباله رو، از پسایند، تریلر، پس بند، ترک بند (اتاقک چرخ دار که اتومبیل یا کامیون به دنبال خود می کشد)، (سینما و تلویزیون) نمایش صحنه های برنامه ی آینده، پیش پرده، برنامه ی آینده، (فیلم عکاسی و سینمایی

trailer

trailing

<hr> (ملخ و باله ی هواپیما) پس تیغه، انتهای تیغه پروانه موتور وغیره

(ملخ و باله ی هواپیما) پس تیغه، انتهای تیغه پروانه موتور وغیره

trailing edge

<hr> معنی : دم، قطار، ورزیدن، فرهیختن، تعلیم دادن، تربیت کردن <hr> معانی دیگر : دنبال، دنباله، زنجیره، رشته، سلسله، پسایند، ردیف، صف، خرند، رج، رجه، (مکانیک) بخش متحرک ماشین (مانند دنده و پیستون و غیره)، جنبا، جنبانه، جنب آور، قطار راه آهن، ترن، کاروان، (جانور یا اتومبیل و غیره) قطار، یدک کشیدن یا کشیده شدن، به دنبال کشیدن یا کشیده شدن (trail هم می گویند)، آموخته کردن یا شدن، آموزش دادن یا گرفتن، پروراندن، پروردن، کارورزی کردن، کارآموزی کردن، (سلاح یا دوربین عکاسی و غیره) نشانه رفتن، قراول رفتن، هدفگیری کردن، به سوی کسی (یا چیزی) گرفتن، (پرنده) دم، دمپر، دم چتر، (جامه) پشت دامن، پشت کت، پا دامن، (با هرس کردن و بستن شاخه ها و غیره) پروریدن، (در جهت یا به شکل معینی) رشد دادن، وا داشتن، تمرین دادن یا کردن، ورزیده کردن یا شدن، کاردیده کردن یا شدن، دنباله روها، ملازمان، ملتزمین رکاب، همراهان، (ارتش) بنه یکان، پیش قطار، عقبه ی یکان، توشه رسان، (کودک یا حیوان خانگی را برای قضای حاجت در زمان یا مکان معین) آموخته کردن، خودداری آموختن

معنی : دم، قطار، ورزیدن، فرهیختن، تعلیم دادن، تربیت کردن معانی دیگر : دنبال، دنباله، زنجیره، رشته، سلسله، پسایند، ردیف، صف، خرند، رج، رجه، (مکانیک) بخش متحرک ماشین (مانند دنده و پیستون و غیره)، جنبا، جنبانه، جنب آور، قطار راه آهن، ترن، کاروان، (جانور یا اتومبیل و غیره) قطار، یدک کشیدن یا کشیده شدن، 

train

train of thought

train station

<hr> معنی : کاراموز <hr> معانی دیگر : کارآموز، کارورز، آموزشگیر، فرهیختگیر، فرهیختگر

معنی : کاراموز معانی دیگر : کارآموز، کارورز، آموزشگیر، فرهیختگیر، فرهیختگر

trainee

traineeship

<hr> معنی : فرهیختار <hr> معانی دیگر : فرهیختگر، مربی، ارمگان، تربیت کننده ی حیوانات (اهلی یا سیرک و غیره)، پروردگر، تعلیم دهنده، کفش ورزشی

معنی : فرهیختار معانی دیگر : فرهیختگر، مربی، ارمگان، تربیت کننده ی حیوانات (اهلی یا سیرک و غیره)، پروردگر، تعلیم دهنده، کفش ورزشی

trainer

<hr> معنی : تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش <hr> معانی دیگر : فرهیخت، کارورزی، کارآموزی، آموزش، تربیت، ورزش

معنی : تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش معانی دیگر : فرهیخت، کارورزی، کارآموزی، آموزش، تربیت، ورزش

training

training center

training program

trains

<hr> معنی : سرگردان بودن، هرزه گردی کردن، ول گشتن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، خرامیدن، یالم یالم راه رفتن، خیابان گز کردن، چمیدن، مچیدن، قدم زدن، راه رفتن، بزحمت راه رفتن

معنی : سرگردان بودن، هرزه گردی کردن، ول گشتن معانی دیگر : (عامیانه)، خرامیدن، یالم یالم راه رفتن، خیابان گز کردن، چمیدن، مچیدن، قدم زدن، راه رفتن، بزحمت راه رفتن

traipse

<hr> معنی : جنبه، خاصیت، نشان ویژه، ویژگی، خصیصه، نشان اختصاصی <hr> معانی دیگر : (به ویژه شخصیت) ویژگی، خصلت، خصوصیت، صفت، منش

معنی : جنبه، خاصیت، نشان ویژه، ویژگی، خصیصه، نشان اختصاصی معانی دیگر : (به ویژه شخصیت) ویژگی، خصلت، خصوصیت، صفت، منش

trait

<hr> معنی : خائن، خیانتکار، پیمان شکن <hr> معانی دیگر : نابکار، وطن فروش، دغل باز، نارو زن

معنی : خائن، خیانتکار، پیمان شکن معانی دیگر : نابکار، وطن فروش، دغل باز، نارو زن

traitor

<hr> معنی : خیانت امیز <hr> معانی دیگر : خیانت آمیز، خائنانه، دغل آمیز

معنی : خیانت امیز معانی دیگر : خیانت آمیز، خائنانه، دغل آمیز

واژه های حرف "t" - جملات نمونه