جملات نمونه

unofficially

unopened

unopposed

<hr> معنی : درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل <hr> معانی دیگر : بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده

معنی : درهم و برهم، تشکیل نشده، نابسامان، فاقد سازمان، غیر مشتکل معانی دیگر : بی سازمان، سازمان نیافته، مغشوش، بی ساختار، فاقد ساختار مواد آلی یا موجودات زنده

unorganized

unoriginal

<hr> معنی : غیر مومن، غیر ارتدکس <hr> معانی دیگر : دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول

معنی : غیر مومن، غیر ارتدکس معانی دیگر : دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول

unorthodox

unostentatious

unowned

<hr> معنی : باز کردن، بسته بندی را گشودن، غیر بستهای کردن <hr> معانی دیگر : چمدان یا بسته

معنی : باز کردن، بسته بندی را گشودن، غیر بستهای کردن معانی دیگر : چمدان یا بسته

unpack

unpacked

<hr> معنی : پرداخت نشده، سوخت شده <hr> معانی دیگر : پرداخت نشده

معنی : پرداخت نشده، سوخت شده معانی دیگر : پرداخت نشده

unpaid

unpaid balance

unpaired

unpalatable

unparallel

<hr> معنی : بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، غیر موازی <hr> معانی دیگر : بی مانند، بی نظیر، بی همتا

معنی : بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، غیر موازی معانی دیگر : بی مانند، بی نظیر، بی همتا

unparalleled

unpardonable

unpasteurized

unpatriotic

unpaved

unperceived

<hr> آدم فراموش شده، آدم مطرود، آدم مطرود those whom stalin hated became unpersons overnight نام آنانکه منفور استالین بودند یک شبه از صفحهی روزگار محو میشد

آدم فراموش شده، آدم مطرود، آدم مطرود those whom stalin hated became unpersons overnight نام آنانکه منفور استالین بودند یک شبه از صفحهی روزگار محو میشد

unperson

unpersuasive

unperturbed

unpick

<hr> سنجاق یا سوزن چیزی را در آوردن، باز کردن، می&nbsp; یا سنجاق را در اوردن

سنجاق یا سوزن چیزی را در آوردن، باز کردن، می یا سنجاق را در اوردن

unpin

unplanned

<hr> معنی : زشت، ناگوار، نامطبوع، ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخوشایند، خالی از لطف <hr> معانی دیگر : زننده، نادلپذیر، بد قلق

معنی : زشت، ناگوار، نامطبوع، ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخوشایند، خالی از لطف معانی دیگر : زننده، نادلپذیر، بد قلق

unpleasant

unpleasantly

<hr> معنی : نامطبوعی، ناخشنودی، وضع نامناسب <hr> معانی دیگر : زنندگی، ناخوشایندی، ناگواری، نادلپذیری، بد قلقی

معنی : نامطبوعی، ناخشنودی، وضع نامناسب معانی دیگر : زنندگی، ناخوشایندی، ناگواری، نادلپذیری، بد قلقی

unpleasantness

unpleasing

unplowed

unplug

<hr> (با شاقول یا ژرفا سنج) ژرفا سنجی نشده، عمق یابی نشده، اندازه گیری نشده

(با شاقول یا ژرفا سنج) ژرفا سنجی نشده، عمق یابی نشده، اندازه گیری نشده

unplumbed

unpolished

unpolluted

<hr> معنی : منفور، بد نام، غیر محبوب، غیرمشهور <hr> معانی دیگر : نامحبوب، نامردمی

معنی : منفور، بد نام، غیر محبوب، غیرمشهور معانی دیگر : نامحبوب، نامردمی

unpopular

<hr> معنی : بد نامی، عدم محبوبیت، عدمشهرت <hr> معانی دیگر : عدم شهرت، عدم محبوبیت، بدنامی

معنی : بد نامی، عدم محبوبیت، عدمشهرت معانی دیگر : عدم شهرت، عدم محبوبیت، بدنامی

unpopularity

unpopulated

<hr> تمرین نکرده، فاقد تمرین، ناورزیده، بی تجربه

تمرین نکرده، فاقد تمرین، ناورزیده، بی تجربه

unpracticed

<hr> معنی : بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه <hr> معانی دیگر : تازه

معنی : بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه معانی دیگر : تازه

unprecedented

unpredictability

<hr> معنی : دمدمی، غیرقابل پیش بینی، غیر قابل پیشگویی، غیرقابل استناد <hr> معانی دیگر : غیرقابل پیشگویی، غیرقابل استناد، دمدمی

معنی : دمدمی، غیرقابل پیش بینی، غیر قابل پیشگویی، غیرقابل استناد معانی دیگر : غیرقابل پیشگویی، غیرقابل استناد، دمدمی

unpredictable

unpredictably

unpredicted

<hr> معنی : منصف، بی تعصب، بدون تبعیض یا طرفداری <hr> معانی دیگر : بدون پیش داوری، بی غرض، عاری از تعصب نژادی (و غیره)، بدون تبعی­ یا طرفداری

معنی : منصف، بی تعصب، بدون تبعیض یا طرفداری معانی دیگر : بدون پیش داوری، بی غرض، عاری از تعصب نژادی (و غیره)، بدون تبعی­ یا طرفداری

unprejudiced

<hr> معنی : غیر عمدی <hr> معانی دیگر : غیر عمد، غیر تعمدی، توطئه نشده، از پیش نقشه ریزی نشده، از پیش نقشه ریزی نشده unpremeditated crime تبهکاری از پیش طرحریزی نشده

معنی : غیر عمدی معانی دیگر : غیر عمد، غیر تعمدی، توطئه نشده، از پیش نقشه ریزی نشده، از پیش نقشه ریزی نشده unpremeditated crime تبهکاری از پیش طرحریزی نشده

واژه های حرف "u" - جملات نمونه