جملات نمونه

unhindered

<hr> معنی : گشودن، باز کردن، از لولا در اوردن، دچار اختلال مشاعر کردن <hr> معانی دیگر : (حواس یا فکر و غیره) مختل کردن، دچار اختلال کردن، دیوانه کردن، (در) از لولا در آوردن، بی لولا کردن، لولای در را کندن، نامتصل کردن، جدا کردن، مختل کردن

معنی : گشودن، باز کردن، از لولا در اوردن، دچار اختلال مشاعر کردن معانی دیگر : (حواس یا فکر و غیره) مختل کردن، دچار اختلال کردن، دیوانه کردن، (در) از لولا در آوردن، بی لولا کردن، لولای در را کندن، نامتصل کردن، جدا کردن، مختل کردن

unhinge

unhinged

unhistoric

<hr> معنی : ازاد کردن، باز کردن، شل کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه اسب) از مالبند رها کردن

معنی : ازاد کردن، باز کردن، شل کردن معانی دیگر : (به ویژه اسب) از مالبند رها کردن

unhitch

<hr> معنی : کفرامیز، سنگ دل، نامقدس، محروم از عشاء ربانی <hr> معانی دیگر : نا اشو، اهریمنی، کفر آمیز، خبیث، بد جنس، بدجنسانه

معنی : کفرامیز، سنگ دل، نامقدس، محروم از عشاء ربانی معانی دیگر : نا اشو، اهریمنی، کفر آمیز، خبیث، بد جنس، بدجنسانه

unholy

<hr> معنی : رها کردن، شل کردن، از قلاب باز کردن <hr> معانی دیگر : از قلاب در آوردن

معنی : رها کردن، شل کردن، از قلاب باز کردن معانی دیگر : از قلاب در آوردن

unhook

unhoped-for

<hr> معنی : بی عجله، بی شتاب <hr> معانی دیگر : بدون عجله، با تانی، ناشتاب، غیرعجولانه

معنی : بی عجله، بی شتاب معانی دیگر : بدون عجله، با تانی، ناشتاب، غیرعجولانه

unhurried

unhurriedly

unhurt

unhygienic

<hr> پیشوند: یک، تک، تنها [unicellular]، پیشوندیست بمعنی 'یک ' و 'واحد' و 'تک '

پیشوند: یک، تک، تنها [unicellular]، پیشوندیست بمعنی 'یک ' و 'واحد' و 'تک '

<hr> معنی : دارای یک مجلس مقننه <hr> معانی دیگر : دارای یک مجلس شورا (در مقایسه با یک مجلس شورا و یک سنا)، تک پارلمانی، سیستم پارلمانی یک مجلسی

معنی : دارای یک مجلس مقننه معانی دیگر : دارای یک مجلس شورا (در مقایسه با یک مجلس شورا و یک سنا)، تک پارلمانی، سیستم پارلمانی یک مجلسی

unicameral

<hr> مخفف: صندوق بین المللی حمایت از کودکان سازمان ملل، یونیسف

مخفف: صندوق بین المللی حمایت از کودکان سازمان ملل، یونیسف

unicef

<hr> معنی : تک یاخته، یک سلولی <hr> معانی دیگر : تک یاخته ای، تک سلولی، unicellularity ج

معنی : تک یاخته، یک سلولی معانی دیگر : تک یاخته ای، تک سلولی، unicellularity ج

unicellular

unicode

<hr> معنی : تکشاخ، جانور افسانهای دارای یک شاخ <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) اسب تک شاخ، جانور افسانه ای دارای یک شا

معنی : تکشاخ، جانور افسانهای دارای یک شاخ معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) اسب تک شاخ، جانور افسانه ای دارای یک شا

unicorn

<hr> (نوعی دوچرخه ی دارای یک چرخ) یک چرخه

(نوعی دوچرخه ی دارای یک چرخ) یک چرخه

unicycle

<hr> (adjective) نامشخص، نامعلوم، غیر قابل تشخیص، غیر قابل شناسایی

(adjective) نامشخص، نامعلوم، غیر قابل تشخیص، غیر قابل شناسایی

unidentifiable

unidentified

<hr> یک بعدی، یک دورایی، تک بعدی

یک بعدی، یک دورایی، تک بعدی

unidimensional

<hr> معنی : یک سویه، یک جهته، یک جهتی، دارای یک جهت، تک سوی <hr> معانی دیگر : حرکت کننده به یک جهت، تک سویه، unidirection دارای یک جهت

معنی : یک سویه، یک جهته، یک جهتی، دارای یک جهت، تک سوی معانی دیگر : حرکت کننده به یک جهت، تک سویه، unidirection دارای یک جهت

unidirectional

<hr> معنی : تک سازی، یگانگی، وحدت، یکی سازی، یک شکلی <hr> معانی دیگر : اتحاد، یکپارچه سازی، یکپارچگی

معنی : تک سازی، یگانگی، وحدت، یکی سازی، یک شکلی معانی دیگر : اتحاد، یکپارچه سازی، یکپارچگی

unification

<hr> معنی : متحد، متشکلازقطعات مرتبط

معنی : متحد، متشکلازقطعات مرتبط

unified

<hr> (شخص یا چیز) متحد کننده، یکپارچه کننده، یکی کننده، تکسازگر، متحد کننده، موجد وحدت

(شخص یا چیز) متحد کننده، یکپارچه کننده، یکی کننده، تکسازگر، متحد کننده، موجد وحدت

unifier

<hr> معنی : اونیفورم، یک شکل، متحد الشکل، یک ریخت، یکسان، یک دست، یک نواخت، یک نواخت کردن <hr> معانی دیگر : ثابت، بی تغییر، یکجور، همجور، مشابه، مثل هم، متشابه، هم شکل، تکدیس، همدیس، همگونه، لباس متحدالشکل (مثلا لباس سربازان)، لباس فرم، هماپوش، جامه ی یکجور، همسانه، دارای اونیفورم کردن، یکسان رخت دادن یا پوشاندن، یکدست کردن، یکجور کردن، همدیس کردن، متحدالشکل کردن

معنی : اونیفورم، یک شکل، متحد الشکل، یک ریخت، یکسان، یک دست، یک نواخت، یک نواخت کردن معانی دیگر : ثابت، بی تغییر، یکجور، همجور، مشابه، مثل هم، متشابه، هم شکل، تکدیس، همدیس، همگونه، لباس متحدالشکل (مثلا لباس سربازان)، لباس فرم، هماپوش، جامه ی یکجور، همسانه، دارای اونیفورم کردن، یکسان رخت دادن یا پوشا

uniform

uniform resource locator

<hr> اونیفورم پوشیده، یکسان رخت پوش، یونیفورم پوش، بی اطلاع، بیخبر

اونیفورم پوشیده، یکسان رخت پوش، یونیفورم پوش، بی اطلاع، بیخبر

uniformed

<hr> معنی : یکسانی، یکنواختی، یکریختی، متحدالشکلی <hr> معانی دیگر : همسانی، هم شکلی، همدیسی، یکنواختی (رجوع شود به: uniform)

معنی : یکسانی، یکنواختی، یکریختی، متحدالشکلی معانی دیگر : همسانی، هم شکلی، همدیسی، یکنواختی (رجوع شود به: uniform)

uniformity

<hr> معنی : بطور یکنواخت، بطور یکسان <hr> معانی دیگر : بطور یکسان، بطور یکنواخت

معنی : بطور یکنواخت، بطور یکسان معانی دیگر : بطور یکسان، بطور یکنواخت

uniformly

<hr> معنی : متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن <hr> معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن

معنی : متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن

unify

<hr> معنی : یک طرفه، یک جانبه، یک سویه، یک ضلعی، تک سویه <hr> معانی دیگر : یک سویی، غیر متقابل، (گیاه شناسی) قرار گرفته در یک سوی محور یا ساقه، یک سو رست، رجوع شود به: unilineal، خمیده به یک سو، پیچیده به یک سو

معنی : یک طرفه، یک جانبه، یک سویه، یک ضلعی، تک سویه معانی دیگر : یک سویی، غیر متقابل، (گیاه شناسی) قرار گرفته در یک سوی محور یا ساقه، یک سو رست، رجوع شود به: unilineal، خمیده به یک سو، پیچیده به یک سو

unilateral

unilateralism

unilateralist

unilaterally

unimaginable

unimaginably

unimaginative

unimaginatively

unimpaired

<hr> معنی : غیر قابل سرزنش، بری از اتهام <hr> معانی دیگر : تردید ناپذیر، استیضاح ناپذیر، اتهام ناپذیر، قابل اعتماد، موثق

معنی : غیر قابل سرزنش، بری از اتهام معانی دیگر : تردید ناپذیر، استیضاح ناپذیر، اتهام ناپذیر، قابل اعتماد، موثق

unimpeachable

unimpeded

unimportance

<hr> معنی : بی اهمیت، غیر قابل ملاحظه، غیر مهم <hr> معانی دیگر : بی اهمیت، غیرمهم

معنی : بی اهمیت، غیر قابل ملاحظه، غیر مهم معانی دیگر : بی اهمیت، غیرمهم

واژه های حرف "u" - جملات نمونه