جملات نمونه

<hr> معنی : اثر، ذره ای، جای پا، بقایا، ردیا <hr> معانی دیگر : vestige نشان، ذره، خرده

معنی : اثر، ذره ای، جای پا، بقایا، ردیا معانی دیگر : vestige نشان، ذره، خرده

vestigial

<hr> حق استفاده ی کارمند از حقوق بازنشستگی حتی در صورت تغییر شغل یا بازنشستگی پیش از موعد

حق استفاده ی کارمند از حقوق بازنشستگی حتی در صورت تغییر شغل یا بازنشستگی پیش از موعد

vesting

<hr> معنی : لباس، لباس رسمی، لباس رسمی اسقف <hr> معانی دیگر : (به ویژه جامه ی رسمی کشیش یا روحانی) جامه، کسوت، پوشاک، ردا، لباس رسمی کشیش

معنی : لباس، لباس رسمی، لباس رسمی اسقف معانی دیگر : (به ویژه جامه ی رسمی کشیش یا روحانی) جامه، کسوت، پوشاک، ردا، لباس رسمی کشیش

vestment

<hr> معنی : اتاق دعا، محل نگاهداری ظروف مقدسه کلیسا <hr> معانی دیگر : (کلیسا) رخت کن و صندوق خانه، پوشاک گاه (sacristy هم می گویند)، (کلیسا) اتاق گردهمایی، اتاق درس مذهبی، نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد، رخت کن

معنی : اتاق دعا، محل نگاهداری ظروف مقدسه کلیسا معانی دیگر : (کلیسا) رخت کن و صندوق خانه، پوشاک گاه (sacristy هم می گویند)، (کلیسا) اتاق گردهمایی، اتاق درس مذهبی، نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد، رخت کن

vestry

<hr> معنی : جامه، پوشاک، لباس رسمی پوشیدن <hr> معانی دیگر : (نادر) جامه، کسوت، (نادر) پوشش، رویه، روپوش، لفاف، پوشاندن

معنی : جامه، پوشاک، لباس رسمی پوشیدن معانی دیگر : (نادر) جامه، کسوت، (نادر) پوشش، رویه، روپوش، لفاف، پوشاندن

vesture

<hr> کوه آتشفشان وزوو (یا وزوویوس) در جنوب ایتالیا

کوه آتشفشان وزوو (یا وزوویوس) در جنوب ایتالیا

vesuvius

<hr> معنی : دام پزشک، کهنه سرباز، بیطاری کردن <hr> معانی دیگر : مخفف:، (عامیانه - جانور را) درمان کردن، دامپزشکی کردن

معنی : دام پزشک، کهنه سرباز، بیطاری کردن معانی دیگر : مخفف:، (عامیانه - جانور را) درمان کردن، دامپزشکی کردن

<hr> معنی : گرسنه، ماشک، گیاهی از جنس باقلا یا نخود <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ماش (جنس vicia از خانواده ی pea)

معنی : گرسنه، ماشک، گیاهی از جنس باقلا یا نخود معانی دیگر : (گیاه شناسی) ماش (جنس vicia از خانواده ی pea)

vetch

<hr> معنی : کهنه سرباز، کهنهکار، سرباز پیر، سرباز سابقدار، کارازموده <hr> معانی دیگر : مجرب، باتجربه، کارکشته، ورزیده، کاردیده، کاردان، کارآزموده، پرسابقه، (کسی که خدمت سربازی را تمام کرده یا از ارتش بازنشسته شده است) سرباز پیشین، سرباز بازنشسته، سرباز دارای گواهی پایان خدمت (پیر یا جوان)، (سرباز) جنگ دیده، جنگ آزموده، رزم دیده، سرباز سابق

معنی : کهنه سرباز، کهنهکار، سرباز پیر، سرباز سابقدار، کارازموده معانی دیگر : مجرب، باتجربه، کارکشته، ورزیده، کاردیده، کاردان، کارآزموده، پرسابقه، (کسی که خدمت سربازی را تمام کرده یا از ارتش بازنشسته شده است) سرباز پیشین، سرباز بازنشسته، سرباز دارای گواهی پایان خدمت (پیر یا جوان)، (سرباز) جنگ دیده، ج

veteran

<hr> (امریکا) روز بزرگداشت سربازان پیشین

(امریکا) روز بزرگداشت سربازان پیشین

veterans day

<hr> معنی : دام پزشک، بیطار <hr> معانی دیگر : دامپزشک، بیطار

معنی : دام پزشک، بیطار معانی دیگر : دامپزشک، بیطار

veterinarian

<hr> معنی : بیطاری، وابسته بدامپزشکی <hr> معانی دیگر : دامپزشکی

معنی : بیطاری، وابسته بدامپزشکی معانی دیگر : دامپزشکی

veterinary

veterinary medicine

<hr> معنی : دام پزشک، بیطار، جراح دامپزشک <hr> معانی دیگر : جراح دامپزشک، بیطار، دامپزشک

معنی : دام پزشک، بیطار، جراح دامپزشک معانی دیگر : جراح دامپزشک، بیطار، دامپزشک

veterinary surgeon

<hr> معنی : رد، منع، حق رد، رای مخالف، نشانه مخالفت، رد کردن، رای مخالف دادن، قدغن کردن <hr> معانی دیگر : وتو کردن، بازداری، حق وتو، (امریکا) حق رییس جمهور یا فرماندار ایالت به وتو کردن لوایح پارلمانی (اگر لایحه دوباره با دوسوم آرا تصویب شود وتو خنثی می شود و لایحه قانونی است)، توضیح کتبی علل وتو (توسط رییس جمهور یا فرماندار)

معنی : رد، منع، حق رد، رای مخالف، نشانه مخالفت، رد کردن، رای مخالف دادن، قدغن کردن معانی دیگر : وتو کردن، بازداری، حق وتو، (امریکا) حق رییس جمهور یا فرماندار ایالت به وتو کردن لوایح پارلمانی (اگر لایحه دوباره با دوسوم آرا تصویب شود وتو خنثی می شود و لایحه قانونی است)، توضیح کتبی علل وتو (توسط رییس ج

veto

<hr> معنی : ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، رنجه دادن <hr> معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، دردسر دادن، سر به سر گذاشتن، فشار آوردن، آشفته کردن، دچار کردن، رنج دادن، (به تفصیل یا مکررا) مورد بحث قرار دادن، پرداختن به، حلاجی کردن

معنی : ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، رنجه دادن معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، دردسر دادن، سر به سر گذاشتن، فشار آوردن، آشفته کردن، دچار کردن، رنج دادن، (به تفصیل یا مکررا) مورد بحث قرار دادن، پرداختن به، حلاجی کردن

<hr> معنی : رنجش، ازار، ازردگی، تغیر، حالت تحریک <hr> معانی دیگر : آزار، اذیت، مزاحمت، سربه سرگذاری، دردسر، مایه ی زحمت، تغییر

معنی : رنجش، ازار، ازردگی، تغیر، حالت تحریک معانی دیگر : آزار، اذیت، مزاحمت، سربه سرگذاری، دردسر، مایه ی زحمت، تغییر

vexation

<hr> معنی : مضطرب، اشفته، دل ازار، رنجش امیز <hr> معانی دیگر : مزاحم، دردسردهنده، آزاردهنده، پرزحمت، پردردسر

معنی : مضطرب، اشفته، دل ازار، رنجش امیز معانی دیگر : مزاحم، دردسردهنده، آزاردهنده، پرزحمت، پردردسر

vexatious

vexed

<hr> مخفف: فعل لازم، فعل غیر متعدی، (مخفف: لاتین vide infra) به صفحه ی بعد مراجعه شود، به سطرهای بعدی رجوع شود

مخفف: فعل لازم، فعل غیر متعدی، (مخفف: لاتین vide infra) به صفحه ی بعد مراجعه شود، به سطرهای بعدی رجوع شود

<hr> معنی : از راه، توسط، بوسیله، از طریق <hr> معانی دیگر : به وسیله ی، با، میان راه

معنی : از راه، توسط، بوسیله، از طریق معانی دیگر : به وسیله ی، با، میان راه

<hr> (لاتین) راه وسط، میانه روی

(لاتین) راه وسط، میانه روی

via media

<hr> معنی : زیست پذیری، قابلیت زیستن <hr> معانی دیگر : قابلیت زیستن، زیست پذیری

معنی : زیست پذیری، قابلیت زیستن معانی دیگر : قابلیت زیستن، زیست پذیری

viability

<hr> معنی : ماندنی، قابل دوام، مناسب رشد و ترقی، زیست پذیر، زنده ماندنی <hr> معانی دیگر : زیستا، (گیاه) رویش پذیر، قابل رویش، رشدکردنی، رستنی، دوام پذیر، دارای امکان موفقیت، عملی، کامیاب، موفقیت آمیز

معنی : ماندنی، قابل دوام، مناسب رشد و ترقی، زیست پذیر، زنده ماندنی معانی دیگر : زیستا، (گیاه) رویش پذیر، قابل رویش، رشدکردنی، رستنی، دوام پذیر، دارای امکان موفقیت، عملی، کامیاب، موفقیت آمیز

viable

<hr> معنی : پل راهاهن، پل بتون ارمه روی دره <hr> معانی دیگر : پل دره ای و دهانه کوتاه، (پل) دره گذر، پل پایه بلند، پل پایه فلزی، پل راه اهن که معمولا از روی راه میگذرد

معنی : پل راهاهن، پل بتون ارمه روی دره معانی دیگر : پل دره ای و دهانه کوتاه، (پل) دره گذر، پل پایه بلند، پل پایه فلزی، پل راه اهن که معمولا از روی راه میگذرد

viaduct

viagra

<hr> معنی : امپول، شیشه کوچک دارو <hr> معانی دیگر : شیشه ی کوچک (برای دارو و عطر و غیره)، آمپول، شیشه ی نمونه، بطری یا ظرف شیشه ای بسیار کوچک

معنی : امپول، شیشه کوچک دارو معانی دیگر : شیشه ی کوچک (برای دارو و عطر و غیره)، آمپول، شیشه ی نمونه، بطری یا ظرف شیشه ای بسیار کوچک

vial

viands

vibe

<hr> (عامیانه)، رجوع شود به: vibraphone، مهربانی، لطف

(عامیانه)، رجوع شود به: vibraphone، مهربانی، لطف

vibes

<hr> معنی : نوسان، ارتعاش، طراوت و چالاکی، تپش و جنبش <hr> معانی دیگر : نوانی، شوق، شور، جنب و جوش

معنی : نوسان، ارتعاش، طراوت و چالاکی، تپش و جنبش معانی دیگر : نوانی، شوق، شور، جنب و جوش

vibrancy

<hr> معنی : لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش در امده، در حال جنبش، تکریری <hr> معانی دیگر : نوان، (رنگ) زنده، درخشان، روشن، پر جنب و جوش، زنده، پرجوش و خروش، پرشور، پویان، سرزنده، رجوع شود به: resonant

معنی : لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش در امده، در حال جنبش، تکریری معانی دیگر : نوان، (رنگ) زنده، درخشان، روشن، پر جنب و جوش، زنده، پرجوش و خروش، پرشور، پویان، سرزنده، رجوع شود به: resonant

vibrant

vibrantly

<hr> (ساز موسیقی الکتریکی) ویبرافون

(ساز موسیقی الکتریکی) ویبرافون

vibraphone

<hr> معنی : لرزیدن، نوسان کردن، تکان خوردن، جنبیدن، ارتعاش داشتن، مرتعش کردن، تموج داشتن <hr> معانی دیگر : نواندن، شیواندن، لرزاندن، به لرزه درآوردن، مرتعش شدن، نویدن، شیویدن، به لرزه درآمدن، ترنگیدن، مردد بودن، دودل بودن، تردید داشتن، شور و هیجان داشتن، جنب و جوش داشتن، پر جوش و خروش بودن، پویان بودن، رجوع شود به: oscillate

معنی : لرزیدن، نوسان کردن، تکان خوردن، جنبیدن، ارتعاش داشتن، مرتعش کردن، تموج داشتن معانی دیگر : نواندن، شیواندن، لرزاندن، به لرزه درآوردن، مرتعش شدن، نویدن، شیویدن، به لرزه درآمدن، ترنگیدن، مردد بودن، دودل بودن، تردید داشتن، شور و هیجان داشتن، جنب و جوش داشتن، پر جوش و خروش بودن، پویان بودن، رجوع ش

vibrate

vibrating

<hr> معنی : جنبش، نوسان، تردید، لرزش، اهتزاز، لرزه، ارتعاش، تموج <hr> معانی دیگر : نوش، شیوش، ترنگ، لرزانش، رجوع شود به: oscillation، دودلی، vibrational اهتزاز

معنی : جنبش، نوسان، تردید، لرزش، اهتزاز، لرزه، ارتعاش، تموج معانی دیگر : نوش، شیوش، ترنگ، لرزانش، رجوع شود به: oscillation، دودلی، vibrational اهتزاز

vibration

<hr> معنی : جنبش، نوسان، تردید، اهتزاز، لرزه، ارتعاش <hr> معانی دیگر : vibration اهتزاز

معنی : جنبش، نوسان، تردید، اهتزاز، لرزه، ارتعاش معانی دیگر : vibration اهتزاز

vibrational

<hr> (موسیقی) لرزانش، ویبراتو

(موسیقی) لرزانش، ویبراتو

vibrato

<hr> معنی : نوسان کننده، مرتعش کننده، وسیله ارتعاش و نوسان، ارتعاش کننده، لرزانگر <hr> معانی دیگر : نونده، لرزانه، شیوانگر

معنی : نوسان کننده، مرتعش کننده، وسیله ارتعاش و نوسان، ارتعاش کننده، لرزانگر معانی دیگر : نونده، لرزانه، شیوانگر

vibrator

<hr> معنی : در اهتزاز، ارتعاشی، اهتزازی، باعث ارتعاش <hr> معانی دیگر : وابسته به یا موجب ارتعاش، نویدنی، لرزانشی، نوشی، vibrative ارتعاشی، باعکارتعاش

معنی : در اهتزاز، ارتعاشی، اهتزازی، باعث ارتعاش معانی دیگر : وابسته به یا موجب ارتعاش، نویدنی، لرزانشی، نوشی، vibrative ارتعاشی، باعکارتعاش

vibratory

<hr> (گیاه شناسی) هفت کول، بداغ (جنس viburnum از خانواده ی honeysuckle)

(گیاه شناسی) هفت کول، بداغ (جنس viburnum از خانواده ی honeysuckle)

viburnum

<hr> معنی : خلیفه، معاون، قائم مقام، جانشین، کشیش بخش، نایب مناب <hr> معانی دیگر : نایب، (کلیسای انگلیکان) کشیش محل، (کلیسای کاتولیک) قائم مقام مطران، نماینده

معنی : خلیفه، معاون، قائم مقام، جانشین، کشیش بخش، نایب مناب معانی دیگر : نایب، (کلیسای انگلیکان) کشیش محل، (کلیسای کاتولیک) قائم مقام مطران، نماینده

vicar

<hr> معنی : محل اقامت خلیفه، نوعی منصب مذهبی <hr> معانی دیگر : خانه ی کشیش محل یا نایب مطران، حقوق ماهیانه ی کشیش محل یا نایب مطران، خلافت

معنی : محل اقامت خلیفه، نوعی منصب مذهبی معانی دیگر : خانه ی کشیش محل یا نایب مطران، حقوق ماهیانه ی کشیش محل یا نایب مطران، خلافت

vicarage

<hr> معنی : خلیفهای، نیابتی، به نیابت قبول کردن، وابسته به خلیفه <hr> معانی دیگر : وابسته به نیابت یا جانشینی، وکالتی، (انجام شده یا تحمل شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، (زیست شناسی - وابسته به عملی که یک اندام به جای اندام دیگر و به طور غیر طبیعی انجام می دهد) جایستایی، جانشین

معنی : خلیفهای، نیابتی، به نیابت قبول کردن، وابسته به خلیفه معانی دیگر : وابسته به نیابت یا جانشینی، وکالتی، (انجام شده یا تحمل شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، (زیست شناسی - وابسته به عملی که یک اندام به جای اندام دیگر و به طور غیر طبیعی انجام می دهد) جایستایی، جانشین

vicarious

vicariously

<hr> معنی : گناه، عیب، فساد، بدی، فسق، منگنه، فسق و فجور، خلفه، خبث <hr> معانی دیگر : پیشوند: معاون، نایب، یاور، قائم مقام، دستیار، فریار [viceregal]، پلیدی، هرزی، سیاه دلی، نابکاری، بدسرشتی، بدجنسی، عمل بد، خباثت، صفت بد، کار زشت، عادت بد، (به ویژه در آثار هنری) عیب، نقص، خدشه، گناه کوچک، عیب بدنی، نقص جسمی، به جای، به نیابت، (انگلیس) رجوع شود به: vise، عادت یا خوی همیشگی، نفص، خبک

معنی : گناه، عیب، فساد، بدی، فسق، منگنه، فسق و فجور، خلفه، خبث معانی دیگر : پیشوند: معاون، نایب، یاور، قائم مقام، دستیار، فریار [viceregal]، پلیدی، هرزی، سیاه دلی، نابکاری، بدسرشتی، بدجنسی، عمل بد، خباثت، صفت بد، کار زشت، عادت بد، (به ویژه در آثار هنری) عیب، نقص، خدشه، گناه کوچک، عیب بدنی، نقص جسمی،

واژه های حرف "v" - جملات نمونه