جملات نمونه

<hr> معاون رییس، یارسالار، دستیار فرنشین، فرنشین یار، نایب رئیس

معاون رییس، یارسالار، دستیار فرنشین، فرنشین یار، نایب رئیس

vice chairman

<hr> معاون صدر اعظم، نایب رئیس، قائم مقام، معاون رئیس دانشگاه

معاون صدر اعظم، نایب رئیس، قائم مقام، معاون رئیس دانشگاه

vice chancellor

<hr> معاون رییس جمهور، مردم سالاریار، (v و p بزرگ) معاون رییس جمهور امریکا، نایب رئیس جمهور، نیابت ریاست

معاون رییس جمهور، مردم سالاریار، (v و p بزرگ) معاون رییس جمهور امریکا، نایب رئیس جمهور، نیابت ریاست

vice president

<hr> (شهربانی) بخش مبارزه با منکرات (ویژه ی قمار و فحشا)، جوخه پلیس، مامور کشف و دستگیری تبهکاران

(شهربانی) بخش مبارزه با منکرات (ویژه ی قمار و فحشا)، جوخه پلیس، مامور کشف و دستگیری تبهکاران

vice squad

<hr> معنی : برعکس، در جهت مخالف، بطور عکس <hr> معانی دیگر : بالعکس، باژگونه، وارون وار، معکوسا

معنی : برعکس، در جهت مخالف، بطور عکس معانی دیگر : بالعکس، باژگونه، وارون وار، معکوسا

vice versa

<hr> معنی : نایب السلطنه <hr> معانی دیگر : شهیار، نوپان، فرمانفرمای کل

معنی : نایب السلطنه معانی دیگر : شهیار، نوپان، فرمانفرمای کل

viceroy

vices

<hr> شهر ویشی (در مرکز فرانسه)، (آب معدنی گازدار) آب ویشی

شهر ویشی (در مرکز فرانسه)، (آب معدنی گازدار) آب ویشی

vichy

<hr> سوپ ویشی (دارای سیب زمینی و تره و خامه که سرد خورده می شود)

سوپ ویشی (دارای سیب زمینی و تره و خامه که سرد خورده می شود)

vichyssoise

<hr> معنی : نزدیک، مجاور، همسایه، پیوسته، اهل محل، در همسایگی <hr> معانی دیگر : در نزدیکی

معنی : نزدیک، مجاور، همسایه، پیوسته، اهل محل، در همسایگی معانی دیگر : در نزدیکی

vicinal

<hr> معنی : مجاورت، نزدیکی، بستگی، حومه، همسایگی <hr> معانی دیگر : گردگیر، هم محلگی

معنی : مجاورت، نزدیکی، بستگی، حومه، همسایگی معانی دیگر : گردگیر، هم محلگی

vicinity

<hr> معنی : فاسد، نا درست، شریر، بدکار، معیوب، بدطینت، بدسگال، تباهکار <hr> معانی دیگر : خبیث، بدجنس، بدنهاد، شرور، بی رحم، شریرانه، شرارت آمیز، بدجنسانه، خباثت آمیز، بدخواهانه، بدخیم، خطرناک، ناقص، ناپسند، شدید، ستهم، سخت، جانانه، جانفرسا

معنی : فاسد، نا درست، شریر، بدکار، معیوب، بدطینت، بدسگال، تباهکار معانی دیگر : خبیث، بدجنس، بدنهاد، شرور، بی رحم، شریرانه، شرارت آمیز، بدجنسانه، خباثت آمیز، بدخواهانه، بدخیم، خطرناک، ناقص، ناپسند، شدید، ستهم، سخت، جانانه، جانفرسا

vicious

<hr> دایره ی خبیثه، بدپرهون، دوروتسلسل

دایره ی خبیثه، بدپرهون، دوروتسلسل

vicious circle

<hr> بطورفاسد، شریرانه، تباه کارانه، ازروی بدی یابدخواهی

بطورفاسد، شریرانه، تباه کارانه، ازروی بدی یابدخواهی

viciously

<hr> تباه کاری، تباهی، شرارت، بدی، بدخواهی، عیب

تباه کاری، تباهی، شرارت، بدی، بدخواهی، عیب

viciousness

<hr> معنی : تغییر، دگرگونی، تحول، فراز و نشیب زندگی <hr> معانی دیگر : بی ثباتی، تغییرپذیری، دگرسان پذیری، اطمینان ناپذیری، (جمع) فراز و نشیب، پستی و بلندی، تغییر و تبدیل، تواتر

معنی : تغییر، دگرگونی، تحول، فراز و نشیب زندگی معانی دیگر : بی ثباتی، تغییرپذیری، دگرسان پذیری، اطمینان ناپذیری، (جمع) فراز و نشیب، پستی و بلندی، تغییر و تبدیل، تواتر

vicissitude

vicissitudes

<hr> معنی : هدف، شکار، قربانی، دستخوش، برخی <hr> معانی دیگر : طعمه، فریسه، تلفات

معنی : هدف، شکار، قربانی، دستخوش، برخی معانی دیگر : طعمه، فریسه، تلفات

victim

victimisation

victimise

victimization

<hr> معنی : قربانی کردن، دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن <hr> معانی دیگر : طعمه کردن

معنی : قربانی کردن، دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن معانی دیگر : طعمه کردن

victimize

victimless

<hr> تبهکاری بدون صدمه ی جانی یا زیان شخصی (مانند فحشا)، تبهکاری بی آزار

تبهکاری بدون صدمه ی جانی یا زیان شخصی (مانند فحشا)، تبهکاری بی آزار

victimless crime

victims

<hr> معنی : چیره، قهرمان، فاتح، پیروز، برنده مسابقه <hr> معانی دیگر : پیروزمند، برنده، چیر، پیروزگر، مظفر، اسم خاص مذکر

معنی : چیره، قهرمان، فاتح، پیروز، برنده مسابقه معانی دیگر : پیروزمند، برنده، چیر، پیروزگر، مظفر، اسم خاص مذکر

victor

victor hugo

<hr> معنی : ویکتوریا <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف: vicki و vickie و vicky)، ویکتوریا (ملکه ی انگلستان - 1819-1901)، (اواخر قرن 19) درشگه، (قدیمی) اتومبیل کروکی، ایالت ویکتوریا (در استرالیا)، ویکتوریا ملکه انگلستان، اسم خاص مونک

معنی : ویکتوریا معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف: vicki و vickie و vicky)، ویکتوریا (ملکه ی انگلستان - 1819-1901)، (اواخر قرن 19) درشگه، (قدیمی) اتومبیل کروکی، ایالت ویکتوریا (در استرالیا)، ویکتوریا ملکه انگلستان، اسم خاص مونک

victoria

<hr> آبشار ویکتوریا (در شرق افریقا)

آبشار ویکتوریا (در شرق افریقا)

victoria falls

<hr> وابسته به سلطنت ملکه ویکتوریا (1837-1901)، (دارای مشخصات تمدن و زندگی انگلیس در دوران ملکه ویکتوریا) محافظه کار، امل، محافظه کارانه، (معماری و غیره) سبک دوران ویکتوریا، مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا

وابسته به سلطنت ملکه ویکتوریا (1837-1901)، (دارای مشخصات تمدن و زندگی انگلیس در دوران ملکه ویکتوریا) محافظه کار، امل، محافظه کارانه، (معماری و غیره) سبک دوران ویکتوریا، مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا

victorian

<hr> معنی : چیره، فاتح، پیروز، فیروز، مظفر، ظفرنشان، ظفرامیز <hr> معانی دیگر : پیروزمند، برنده

معنی : چیره، فاتح، پیروز، فیروز، مظفر، ظفرنشان، ظفرامیز معانی دیگر : پیروزمند، برنده

victorious

<hr> معنی : غالبانه <hr> معانی دیگر : با پیروزی، مظفرانه

معنی : غالبانه معانی دیگر : با پیروزی، مظفرانه

victoriously

<hr> معنی : پیروزی، چیرگی، غلبه، فتح، فتح و ظفر، نصرت، ظفر، فیروزی <hr> معانی دیگر : پیروزی، ظفر، فتح، فیروزی، نصرت، فتح و ظفر، غلبه

معنی : پیروزی، چیرگی، غلبه، فتح، فتح و ظفر، نصرت، ظفر، فیروزی معانی دیگر : پیروزی، ظفر، فتح، فیروزی، نصرت، فتح و ظفر، غلبه

victory

<hr> معنی : روز پیروزی <hr> معانی دیگر : day v روز پیروزی

معنی : روز پیروزی معانی دیگر : day v روز پیروزی

victory day

<hr> معنی : خواربار، اذوقه، ماکولات، غذا ذخیره کردن، خواربار رساندن، خواربار تامین کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، آذوقه، سورسات، پروازه، توشه، (جمع) اغذیه، خوراک های گوناگون، آذوقه رساندن، خواربار دادن، تغذیه کردن، خوردن، تناول کردن، غذا ذخیره کردن انبارکردن، تهیه اذوقه

معنی : خواربار، اذوقه، ماکولات، غذا ذخیره کردن، خواربار رساندن، خواربار تامین کردن معانی دیگر : (قدیمی)، آذوقه، سورسات، پروازه، توشه، (جمع) اغذیه، خوراک های گوناگون، آذوقه رساندن، خواربار دادن، تغذیه کردن، خوردن، تناول کردن، غذا ذخیره کردن انبارکردن، تهیه اذوقه

victual

victualer

<hr> خوراک غذا، خواربار، اذوقه

خوراک غذا، خواربار، اذوقه

victuals

<hr> معنی : رجوع شود به <hr> معانی دیگر : (لاتین) رجوع شود به (صفحه ی بخصوص)، بازگشت به، نگاه کنید به، مانند، فی المثل

معنی : رجوع شود به معانی دیگر : (لاتین) رجوع شود به (صفحه ی بخصوص)، بازگشت به، نگاه کنید به، مانند، فی المثل

vide

<hr> معنی : تلویزیون، تلویزیونی، تصویری <hr> معانی دیگر : وابسته به تلویزیون، وابسته به تصویر تلویزیون (در برابر صدای آن: audio)، وابسته به نشان دادن داده ها بر صفحه ی کامپیوتر، فرتوری، دیداری، مخفف: videocassette و videotape، ویدیو (ویدئو)

معنی : تلویزیون، تلویزیونی، تصویری معانی دیگر : وابسته به تلویزیون، وابسته به تصویر تلویزیون (در برابر صدای آن: audio)، وابسته به نشان دادن داده ها بر صفحه ی کامپیوتر، فرتوری، دیداری، مخفف: videocassette و videotape، ویدیو (ویدئو)

video

video adapter

video game

video recorder

<hr> معنی : نوار ویدئو <hr> معانی دیگر : نوار ویدیو

معنی : نوار ویدئو معانی دیگر : نوار ویدیو

video tape

<hr> کاست ویدیو، نوار ویدیو

کاست ویدیو، نوار ویدیو

videocassette

<hr> دیسک ویدیو، صفحه ی ویدیو (video disc هم می نویسند)

دیسک ویدیو، صفحه ی ویدیو (video disc هم می نویسند)

videodisc

<hr> تلفن فرتوری، تلفن تصویردار، تلفن تصویری

تلفن فرتوری، تلفن تصویردار، تلفن تصویری

videophone

<hr> (نوعی دوربین فیلمبرداری تلویزیونی) ویدیکان

(نوعی دوربین فیلمبرداری تلویزیونی) ویدیکان

vidicon

<hr> معنی : رقابت کردن، هم چشمی کردن، رقیب شدن <hr> معانی دیگر : برتری جویی کردن، (مهجور) شرط بستن، شرطبندی کردن

معنی : رقابت کردن، هم چشمی کردن، رقیب شدن معانی دیگر : برتری جویی کردن، (مهجور) شرط بستن، شرطبندی کردن

واژه های حرف "v" - جملات نمونه