<hr> معنی : تبعیت، وفاداری، بیعت، تابعیت، سرسپردگی <hr> معانی دیگر : پیروی، عهد

معنی : تبعیت، وفاداری، بیعت، تابعیت، سرسپردگی معانی دیگر : پیروی، عهد

allegiance

<hr> معنی : وفادار، صادق، هم پیمان <hr> معانی دیگر : وفادار، صادق، هم پیمان

معنی : وفادار، صادق، هم پیمان معانی دیگر : وفادار، صادق، هم پیمان

allegiant

<hr> معنی : تمثیلی، مجازی، رمزی، کنایهای <hr> معانی دیگر : (ادبیات) تمثیلی (allegoric هم می گویند)، نمادین

معنی : تمثیلی، مجازی، رمزی، کنایهای معانی دیگر : (ادبیات) تمثیلی (allegoric هم می گویند)، نمادین

allegorical

<hr> معنی : مثلا <hr> معانی دیگر : بطورمثل، کنایه وار، رمزوار، بطریق مثال

معنی : مثلا معانی دیگر : بطورمثل، کنایه وار، رمزوار، بطریق مثال

allegorically

<hr> معنی : بمثل دراوردن، مثل گفتن، مثل زدن، تمثیل نوشتن <hr> معانی دیگر : به عنوان تمثیل تلقی کردن، مثل تمثیل تفسیر کردن، به مثل در آوردن

معنی : بمثل دراوردن، مثل گفتن، مثل زدن، تمثیل نوشتن معانی دیگر : به عنوان تمثیل تلقی کردن، مثل تمثیل تفسیر کردن، به مثل در آوردن

allegorize

<hr> معنی : حکایت، تمثیل، کنایه، نشانه <hr> معانی دیگر : (ادبیات ـ داستانی که در آن شخصیت ها و اشیا و رویدادها دارای معانی نهفته یا نمادین هستند) تمثیل، تشبیه، قصه ی رمزی، نماد داستان، سمبل، نشان، ارائه ی عقاید از راه تمثیل، علامت

معنی : حکایت، تمثیل، کنایه، نشانه معانی دیگر : (ادبیات ـ داستانی که در آن شخصیت ها و اشیا و رویدادها دارای معانی نهفته یا نمادین هستند) تمثیل، تشبیه، قصه ی رمزی، نماد داستان، سمبل، نشان، ارائه ی عقاید از راه تمثیل، علامت

allegory

<hr> معنی : با روح، تند و باروح، نشاط انگیز <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) سریع بنوازید (تندتر از allegretto و آهسته تر از presto)

معنی : با روح، تند و باروح، نشاط انگیز معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) سریع بنوازید (تندتر از allegretto و آهسته تر از presto)

allegro

<hr> معنی : مادهای که باعی حساسیت میشود <hr> معانی دیگر : (ماده ای که موجب حساسیت می شود) آلرژن، آلرژی زا، آزیرزا، ماده ای که باعک حساسیت میشود

معنی : مادهای که باعی حساسیت میشود معانی دیگر : (ماده ای که موجب حساسیت می شود) آلرژن، آلرژی زا، آزیرزا، ماده ای که باعک حساسیت میشود

allergen

<hr> (گفتاری) گریزان، بیزار از، متنفر، دارای حساسیت به، وابسته به حساسیت، مبتلا به آلرژی، آزیری، دارای حساسیت به allergic to study بیزار از مطالعه to be allergic to حساسیت داشتن به

(گفتاری) گریزان، بیزار از، متنفر، دارای حساسیت به، وابسته به حساسیت، مبتلا به آلرژی، آزیری، دارای حساسیت به allergic to study بیزار از مطالعه to be allergic to حساسیت داشتن به

allergic

<hr> معنی : حساسیت، حساسیت نسبت بچیزی <hr> معانی دیگر : حساسیت (مثلا نسبت به برخی خوراک ها و گیاهان و گرد و خاک)، آلرژی، آزیر، بیزاری، انزجار، تنفر

معنی : حساسیت، حساسیت نسبت بچیزی معانی دیگر : حساسیت (مثلا نسبت به برخی خوراک ها و گیاهان و گرد و خاک)، آلرژی، آزیر، بیزاری، انزجار، تنفر

allergy

<hr> معنی : ارام کردن، کم کردن، سبک کردن <hr> معانی دیگر : تسکین دادن، آرام کردن، تخفیف دادن، فرونشاندن، گساریدن، کاهش دادن، کاستن

معنی : ارام کردن، کم کردن، سبک کردن معانی دیگر : تسکین دادن، آرام کردن، تخفیف دادن، فرونشاندن، گساریدن، کاهش دادن، کاستن

alleviate

<hr> معنی : تخفیف، تسکین، فرونشست <hr> معانی دیگر : فرونشانی، گسارش، فروکش، کاهش، آرامش

معنی : تخفیف، تسکین، فرونشست معانی دیگر : فرونشانی، گسارش، فروکش، کاهش، آرامش

alleviation

<hr> معنی : کوچه، خیابان کوچک <hr> معانی دیگر : پس کوچه، کوی، راه، معبر، خیابان، راهرو، راهی که دو طرفش درخت باشد، (بازی بیس بال) بخش انتهایی زمین بازی که در دو طرف بخش میانی قرار دارد (power alley هم می گویند)، (بولینگ) باریکه ای که توپ را در امتداد آن به سوی هدف پرتاب می کنند (lane هم می گویند)، (تنیس) دو باریکه ی طرفین زمین که هنگام بازی چهارنفری به زمین بازی افزوده می شود، (روان شناسی) شاخه ی ماز، تیله ای که با آن تیله های دیگر را می زنند

معنی : کوچه، خیابان کوچک معانی دیگر : پس کوچه، کوی، راه، معبر، خیابان، راهرو، راهی که دو طرفش درخت باشد، (بازی بیس بال) بخش انتهایی زمین بازی که در دو طرف بخش میانی قرار دارد (power alley هم می گویند)، (بولینگ) باریکه ای که توپ را در امتداد آن به سوی هدف پرتاب می کنند (lane هم می گویند)، (تنیس) دو ب

alley

alley cat

<hr> معنی : اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول <hr> معانی دیگر : همبستگی، اتفاق، ائتلاف، پیوند، پیمان، اتحادیه، رابطه، نسبت، ارتباط، آوست، آوستگی، کشورها یا گروه های متحد، خویشی، مشابهت، قرابت، بستگی

معنی : اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول معانی دیگر : همبستگی، اتفاق، ائتلاف، پیوند، پیمان، اتحادیه، رابطه، نسبت، ارتباط، آوست، آوستگی، کشورها یا گروه های متحد، خویشی، مشابهت، قرابت، بستگی

alliance

<hr> معنی : متحد، پیوسته، منسوب <hr> معانی دیگر : هم پیمان، هم عهد، مربوط، یکپارچه، متفق، آوسته، خویش، هم خانواده، از یک خانواده، وابسته، (با a بزرگ) وابسته به متفقین یا متحدان (به ویژه امریکا و انگلیس)

معنی : متحد، پیوسته، منسوب معانی دیگر : هم پیمان، هم عهد، مربوط، یکپارچه، متفق، آوسته، خویش، هم خانواده، از یک خانواده، وابسته، (با a بزرگ) وابسته به متفقین یا متحدان (به ویژه امریکا و انگلیس)

allied

<hr> معنی : تمساح، نهنگ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) تمساح امریکایی (که در امریکا و چین یافت می شود و پوزه اش از پوزه ی تمساح افریقایی کوتاه تر است و هنگام بسته بودن دهان دندان هایش نمایان نیست)، ساخته شده از پوست تمساح

معنی : تمساح، نهنگ معانی دیگر : (جانورشناسی) تمساح امریکایی (که در امریکا و چین یافت می شود و پوزه اش از پوزه ی تمساح افریقایی کوتاه تر است و هنگام بسته بودن دهان دندان هایش نمایان نیست)، ساخته شده از پوست تمساح

alligator

<hr> معنی : اوردن کلمات با صدای مترادف مثل <hr> معانی دیگر : تجانس آوایی، تجانس خطی، معلی (چند واژه ی پیاپی که با حروف هم آوا آغاز شوند مثلا: a tale of terror twice told)، همگونی آغازین، اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت

معنی : اوردن کلمات با صدای مترادف مثل معانی دیگر : تجانس آوایی، تجانس خطی، معلی (چند واژه ی پیاپی که با حروف هم آوا آغاز شوند مثلا: a tale of terror twice told)، همگونی آغازین، اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت

alliteration

<hr> معنی : اختصاص دادن، تخصیص دادن <hr> معانی دیگر : دادن، ویژه ساختن، معین کردن، کنار گذاشتن، سهمیه دادن، (طبق برنامه) بخش کردن، تقسیم کردن، قسمت کردن، توزیع کردن، سهم دادن

معنی : اختصاص دادن، تخصیص دادن معانی دیگر : دادن، ویژه ساختن، معین کردن، کنار گذاشتن، سهمیه دادن، (طبق برنامه) بخش کردن، تقسیم کردن، قسمت کردن، توزیع کردن، سهم دادن

allocate

<hr> معنی : تخحیص <hr> معانی دیگر : اختصاص، تخصیص، تقسیم، توزیع، تسهیم، تعیین

معنی : تخحیص معانی دیگر : اختصاص، تخصیص، تقسیم، توزیع، تسهیم، تعیین

allocation

<hr> معنی : خطابه، موعظه <hr> معانی دیگر : خطابه (به ویژه اگر اندرزآمیز باشد)، سخنوری، نطق (به ویژه نطق هشداردهنده)

معنی : خطابه، موعظه معانی دیگر : خطابه (به ویژه اگر اندرزآمیز باشد)، سخنوری، نطق (به ویژه نطق هشداردهنده)

allocution

<hr> معنی : اندازهگیری رشد موجودات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

معنی : اندازهگیری رشد موجودات معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

allometry

<hr> معنی : واج گونه، صور مختلف زمان فعل، تصاریف مختلف کلمه یا فعل <hr> معانی دیگر : (معدن شناسی) دگرریخت، واژگونه

معنی : واج گونه، صور مختلف زمان فعل، تصاریف مختلف کلمه یا فعل معانی دیگر : (معدن شناسی) دگرریخت، واژگونه

allomorph

<hr> معنی : نام مستعار، اسم جعلی <hr> معانی دیگر : نام مستعار، اسم جعلی

معنی : نام مستعار، اسم جعلی معانی دیگر : نام مستعار، اسم جعلی

allonym

<hr> معنی : علاج بضد، معالجهء بیماری با اضداد ان <hr> معانی دیگر : معالجه به ضد، درمان بیماری با معالجاتی که اثرشان معکوس اثر بیماری است، دگردرمانی (با هم درمانی: homeopathy مقایسه شود)

معنی : علاج بضد، معالجهء بیماری با اضداد ان معانی دیگر : معالجه به ضد، درمان بیماری با معالجاتی که اثرشان معکوس اثر بیماری است، دگردرمانی (با هم درمانی: homeopathy مقایسه شود)

allopathy

<hr> معنی : صدای دورگه <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واجگونه، گون واج، چند صدا

معنی : صدای دورگه معانی دیگر : (زبان شناسی) واجگونه، گون واج، چند صدا

allophone

<hr> معنی : سهم دادن، تخصیص دادن <hr> معانی دیگر : تسهیم کردن، اختصاص دادن، در نظر گرفتن، تقسیم کردن، واگذار کردن، محول کردن، معین کردن، بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن، قسمت کردن، توزیع کردن

معنی : سهم دادن، تخصیص دادن معانی دیگر : تسهیم کردن، اختصاص دادن، در نظر گرفتن، تقسیم کردن، واگذار کردن، محول کردن، معین کردن، بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن، قسمت کردن، توزیع کردن

allot

<hr> معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم <hr> معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

allotment

<hr> معنی : چند شکلی <hr> معانی دیگر : وابسته به چندشکلی بودن، دگرگرا (allotropical هم می گویند)

معنی : چند شکلی معانی دیگر : وابسته به چندشکلی بودن، دگرگرا (allotropical هم می گویند)

allotropic

<hr> معنی : چند شکلی، دگروارگی <hr> معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

معنی : چند شکلی، دگروارگی معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

allotropy

<hr> معنی : سهم برده، سهیم <hr> معانی دیگر : کسی که به او سهم یا بخشی داده شده است، کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده

معنی : سهم برده، سهیم معانی دیگر : کسی که به او سهم یا بخشی داده شده است، کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده

allottee

<hr> معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دادن، سود دادن، ستودن

معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دا

allow

allow for

allow to pass

<hr> معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز <hr> معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

allowable

<hr> معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن <hr> معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن، تخصیص دادن

معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن

allowance

<hr> معنی : مجاز، روا <hr> معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

معنی : مجاز، روا معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

allowed

<hr> معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن <hr> معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای استحکام فلز)، بار در فلزات، معتدل کردن

معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای ا

alloy

alloy steel

<hr> معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به <hr> معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

allude

<hr> معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن <hr> معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

allure

<hr> معنی : تطمیع، فریب، اغوا <hr> معانی دیگر : تطمیع، اغوا، فریب

معنی : تطمیع، فریب، اغوا معانی دیگر : تطمیع، اغوا، فریب

allurement

<hr> فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

alluring

<hr> معنی : اشاره، کنایه، گریز <hr> معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

معنی : اشاره، کنایه، گریز معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

allusion

<hr> معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین <hr> معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

alluvial

<hr> معنی : ته نشینی <hr> معانی دیگر : آبرفت، ته نشین، برخورد موج با کناره، آب ریز شدن، سیل، بدست اوردن زمین ازراه ته نشینی، میل

معنی : ته نشینی معانی دیگر : آبرفت، ته نشین، برخورد موج با کناره، آب ریز شدن، سیل، بدست اوردن زمین ازراه ته نشینی، میل

alluvion

<hr> معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین <hr> معانی دیگر : آبرفت

معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین معانی دیگر : آبرفت

alluvium

<hr> معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد