<hr> معنی : بابت، بستگی، پروا، ربط، علاقه، مربوط بودن به، دلواپس کردن، اهمیت داشتن <hr> معانی دیگر : وابسته بودن به، وابستگی داشتن با (معمولا با: with)، راجع بودن به، دخل داشتن به، نگران کردن، توجه، نگرانی، دلواپسی، شرکت، موسسه ی بازرگانی، کارخانه، (مسئله یا هرچیز) مورد توجه یا علاقه، موضوع، قضیه، بصورت اسم مفعول دلواپس کردن، نگران بودن

معنی : بابت، بستگی، پروا، ربط، علاقه، مربوط بودن به، دلواپس کردن، اهمیت داشتن معانی دیگر : وابسته بودن به، وابستگی داشتن با (معمولا با: with)، راجع بودن به، دخل داشتن به، نگران کردن، توجه، نگرانی، دلواپسی، شرکت، موسسه ی بازرگانی، کارخانه، (مسئله یا هرچیز) مورد توجه یا علاقه، موضوع، قضیه، بصورت اسم م

concern

<hr> معنی : علاقمند <hr> معانی دیگر : (معمولا با: in) ذینفع، ذیعلاقه، درگیر، مربوط، مربوطه، درباره ی، نگران، دلواپس، دلواپس we are all concerned about his health ما همه نگران سلامتی او هستیم

معنی : علاقمند معانی دیگر : (معمولا با: in) ذینفع، ذیعلاقه، درگیر، مربوط، مربوطه، درباره ی، نگران، دلواپس، دلواپس we are all concerned about his health ما همه نگران سلامتی او هستیم

concerned

<hr> معنی : در باره، در باب <hr> معانی دیگر : درباره ی، در مورد، با توجه به

معنی : در باره، در باب معانی دیگر : درباره ی، در مورد، با توجه به

concerning

<hr> معنی : هم اهنگی، کنسرت، ساز واواز، انجمن ساز واواز، جور کردن، سر یکی کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به کنسرت، کنسرتی، (موسیقی) هماهنگی، همسازی، توافق، همکاری، همدلی، هم کوشی، مرتب کردن

معنی : هم اهنگی، کنسرت، ساز واواز، انجمن ساز واواز، جور کردن، سر یکی کردن معانی دیگر : وابسته به کنسرت، کنسرتی، (موسیقی) هماهنگی، همسازی، توافق، همکاری، همدلی، هم کوشی، مرتب کردن

concert

concert pitch

<hr> معنی : باهم، هم نوا <hr> معانی دیگر : هماهنگ، مشترک، جمعی، مجتمعا، موزون

معنی : باهم، هم نوا معانی دیگر : هماهنگ، مشترک، جمعی، مجتمعا، موزون

concerted

concertedly

<hr> معنی : ارغنون دستی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کنسرتینا (سازی مانند اکاردئون ولی ساده تر از آن)

معنی : ارغنون دستی معانی دیگر : (موسیقی) کنسرتینا (سازی مانند اکاردئون ولی ساده تر از آن)

concertina

<hr> معنی : قطعه موسیقی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کنسرتو (قطعه ی معمولا دارای سه ((مومان)) برای ارکستر به همراهی یک یا چند تکنواز)

معنی : قطعه موسیقی معانی دیگر : (موسیقی) کنسرتو (قطعه ی معمولا دارای سه ((مومان)) برای ارکستر به همراهی یک یا چند تکنواز)

concerto

<hr> معنی : اعطاء، امتیاز، امتیاز انحصاری <hr> معانی دیگر : تصدیق، اعتراف، اذعان، پذیرش (استدلال یا حق و غیره)، امتیازنامه، (کانادا) اعطای زمین (از سوی دولت به شهرداری محل)، دکه، رستوران کوچک (در ورزشگاه و غیره)، (در مورد ادعا یا خواسته یا مذاکرات و غیره) تخفیف، گذشت، اعطا، زمین یا اجازه ی بهره گیری (و غیره) که از طریق امتیازنامه به دست آید

معنی : اعطاء، امتیاز، امتیاز انحصاری معانی دیگر : تصدیق، اعتراف، اذعان، پذیرش (استدلال یا حق و غیره)، امتیازنامه، (کانادا) اعطای زمین (از سوی دولت به شهرداری محل)، دکه، رستوران کوچک (در ورزشگاه و غیره)، (در مورد ادعا یا خواسته یا مذاکرات و غیره) تخفیف، گذشت، اعطا، زمین یا اجازه ی بهره گیری (و غیره) 

concession

<hr> معنی : صاحب امتیاز <hr> معانی دیگر : دارنده ی امتیاز رسمی (concesioner هم می نویسند)

معنی : صاحب امتیاز معانی دیگر : دارنده ی امتیاز رسمی (concesioner هم می نویسند)

concessionaire

<hr> معنی : صاحب امتیاز <hr> معانی دیگر : concessionaire صاحب امتیاز

معنی : صاحب امتیاز معانی دیگر : concessionaire صاحب امتیاز

concessioner

<hr> معنی : تصدیقی، امتیازی، حق الامتیازی <hr> معانی دیگر : تخفیفی، اذعانی، اعترافی

معنی : تصدیقی، امتیازی، حق الامتیازی معانی دیگر : تخفیفی، اذعانی، اعترافی

concessive

<hr> معنی : صدف حلزونی <hr> معانی دیگر : صدف حلزونی (درشت و یکپارچه)، (جانور شناسی) نرم تن صدف زی (که در صدف حلزونی قرار دارد و خوراکی است)

معنی : صدف حلزونی معانی دیگر : صدف حلزونی (درشت و یکپارچه)، (جانور شناسی) نرم تن صدف زی (که در صدف حلزونی قرار دارد و خوراکی است)

conch

<hr> معنی : بوق، کرنا، گنبد نیم گرد، صدفه، استخوان صدفه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) شاخک (استخوان حلزون مانند مثل استخوان بینی)، صدف (مثل صدف گوش)، استخوان صدفی، کج

معنی : بوق، کرنا، گنبد نیم گرد، صدفه، استخوان صدفه معانی دیگر : (کالبد شناسی) شاخک (استخوان حلزون مانند مثل استخوان بینی)، صدف (مثل صدف گوش)، استخوان صدفی، کج

concha

<hr> معنی : مبحی صدف شناسی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) حلزون شناسی (به ویژه بررسی صدف آنها)، مبحک صدف شناسی

معنی : مبحی صدف شناسی معانی دیگر : (زیست شناسی) حلزون شناسی (به ویژه بررسی صدف آنها)، مبحک صدف شناسی

conchology

<hr> معنی : دربان، مستخدم، نگهدار یا حافظ، زندانبان، قلعه بان <hr> معانی دیگر : دربان، نگهدار یاحافظ، زندانبان، قلعه بان

معنی : دربان، مستخدم، نگهدار یا حافظ، زندانبان، قلعه بان معانی دیگر : دربان، نگهدار یاحافظ، زندانبان، قلعه بان

concierge

<hr> معنی : اشتی دادن، ارام کردن، ساکت کردن <hr> معانی دیگر : دل (کسی را) به دست آوردن، (خشم کسی را) فرو نشاندن، سرلطف آوردن، استمالت کردن، دلجویی کردن، (قدیمی) آشتی دادن، (دو متن را با هم) مقایسه و تلفیق کردن، (با خوشرفتاری و غیره) جلب محبت کردن، تحبیب کردن، محبوب القلوب کردن، مطالعه کردن

معنی : اشتی دادن، ارام کردن، ساکت کردن معانی دیگر : دل (کسی را) به دست آوردن، (خشم کسی را) فرو نشاندن، سرلطف آوردن، استمالت کردن، دلجویی کردن، (قدیمی) آشتی دادن، (دو متن را با هم) مقایسه و تلفیق کردن، (با خوشرفتاری و غیره) جلب محبت کردن، تحبیب کردن، محبوب القلوب کردن، مطالعه کردن

conciliate

<hr> معنی : توافق، مصالحه، تسکین، اشتی <hr> معانی دیگر : مصالحه، اشتی، تسکین، توافق

معنی : توافق، مصالحه، تسکین، اشتی معانی دیگر : مصالحه، اشتی، تسکین، توافق

conciliation

<hr> آشتی آمیز، آشتی جویانه، مسالمت آمیز، دلجویانه، استمالت آمیز (conciliative هم می گویند)، استمالت میز,صلح میز

آشتی آمیز، آشتی جویانه، مسالمت آمیز، دلجویانه، استمالت آمیز (conciliative هم می گویند)، استمالت میز,صلح میز

conciliatory

<hr> معنی : ظرافت، تناسب، زیبایی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد سبک ادبی) ظرافت و زیبایی، موزون بودن، حسن ترکیب

معنی : ظرافت، تناسب، زیبایی معانی دیگر : (به ویژه در مورد سبک ادبی) ظرافت و زیبایی، موزون بودن، حسن ترکیب

concinnity

<hr> معنی : مختصر، کوتاه، موجز، لب گو، فشرده ومختصر <hr> معانی دیگر : (در مورد سخن یا نوشته ای که در عین وضوح مختصر هم هست) فشرده

معنی : مختصر، کوتاه، موجز، لب گو، فشرده ومختصر معانی دیگر : (در مورد سخن یا نوشته ای که در عین وضوح مختصر هم هست) فشرده

concise

<hr> معنی : قطع، برش، تفرقه <hr> معانی دیگر : (در اصل) قطع کردن، بریدن، تقسیم، نفاق

معنی : قطع، برش، تفرقه معانی دیگر : (در اصل) قطع کردن، بریدن، تقسیم، نفاق

concision

<hr> معنی : کنفرانس، انجمن محرمانه <hr> معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک) نشست محرمانه ی کاردینال ها برای گزینش پاپ، جلسه ی محرمانه، نشست خصوصی

معنی : کنفرانس، انجمن محرمانه معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک) نشست محرمانه ی کاردینال ها برای گزینش پاپ، جلسه ی محرمانه، نشست خصوصی

conclave

<hr> معنی : خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن <hr> معانی دیگر : پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن

معنی : خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن معانی دیگر : پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن، (قرار داد و عهدنامه و غیره) ترتیب دادن، بستن، توافق کردن

conclude

<hr> معنی : میثاق بستن

conclude an agreement

<hr> معنی : عقد <hr> معانی دیگر : انجامین ,خر

معنی : عقد معانی دیگر : انجامین ,خر

concluding

<hr> معنی : انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت <hr> معانی دیگر : بخش آخر، (کتاب یا رساله) پسگفتار (که معمولا حاوی خلاصه تمام مطالب قبلی نیز هست)، موخره، (در استدلال یا بررسی یا داوری) فرجام، آخرین مرحله، (در قیاس صوری یا صغری و کبرا) نتیجه ی قیاسی (یا بخش سوم قیاس صوری)، (یک سلسله رویداد و غیره) پیامد (آخرین حلقه ی زنجیره ی تسلسل)، (قرارداد و غیره) بستن، نتیجه گیری، برداشت، (حقوق) آخرین دفاع خوانده، آخرین مدافعه ی متهم، نظر نهایی دادگاه

معنی : انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت معانی دیگر : بخش آخر، (کتاب یا رساله) پسگفتار (که معمولا حاوی خلاصه تمام مطالب قبلی نیز هست)، موخره، (در استدلال یا بررسی یا داوری) فرجام، آخرین مرحله، (در قیاس صوری یا صغری و کبرا) نتیجه ی ق

conclusion

<hr> معنی : قطعی، قاطع، نهایی، غایی <hr> معانی دیگر : پایان بخش، مسلم، بی برو و برگرد

معنی : قطعی، قاطع، نهایی، غایی معانی دیگر : پایان بخش، مسلم، بی برو و برگرد

conclusive

<hr> معنی : درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن <hr> معانی دیگر : (از طریق ترکیب کردن چند چیز) ساختن، برساختن، آمیختن، از خود در آوردن، تمهید کردن

معنی : درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن معانی دیگر : (از طریق ترکیب کردن چند چیز) ساختن، برساختن، آمیختن، از خود در آوردن، تمهید کردن

concoct

<hr> معنی : ترکیب <hr> معانی دیگر : معجون

معنی : ترکیب معانی دیگر : معجون

concoction

<hr> معنی : همراهی، ملازمت <hr> معانی دیگر : ملازم بودن (با چیزی دیگر)، همایش، پیوستگی

معنی : همراهی، ملازمت معانی دیگر : ملازم بودن (با چیزی دیگر)، همایش، پیوستگی

concomitance

<hr> معنی : همراه <hr> معانی دیگر : ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته

معنی : همراه معانی دیگر : ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته

concomitant

<hr> معنی : توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری، سر یکی کردن <hr> معانی دیگر : همدلی، سازش، سازگاری، هماهنگی، همگامی، همسازی، (در مورد ملت ها و غیره) روابط حسنه، رابطه ی دوستانه، همزیستی (مسالمت آمیز)، (دستور زبان) مطابقه، تطابق، کانکورد (مرکز ایالت نیوهمپشایر - امریکا)، انگور کانکورد (که به رنگ آبی تیره است) (نام کامل آن: concord grape)

معنی : توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری، سر یکی کردن معانی دیگر : همدلی، سازش، سازگاری، هماهنگی، همگامی، همسازی، (در مورد ملت ها و غیره) روابط حسنه، رابطه ی دوستانه، همزیستی (مسالمت آمیز)، (دستور زبان) مطابقه، تطابق، کانکورد (مرکز ایالت نیوهمپشایر - امریکا)، انگور کانکورد (که 

concord

<hr> معنی : موافقت، هم اهنگی، فهرست، مطابقت، کشف اللغات، تطبیق نامه، هم شیبی، راهنمای مطالب و موضوعات کتاب <hr> معانی دیگر : همدلی، توافق، سازش، مشابهت، همگامی، فهرست واژه ها (فهرست لغات به کار رفته در آثار یک نویسنده یا کتاب مهم با ذکر صفحه ی مربوطه و بسامد کاربرد)، فهرست اعلام و لغات

معنی : موافقت، هم اهنگی، فهرست، مطابقت، کشف اللغات، تطبیق نامه، هم شیبی، راهنمای مطالب و موضوعات کتاب معانی دیگر : همدلی، توافق، سازش، مشابهت، همگامی، فهرست واژه ها (فهرست لغات به کار رفته در آثار یک نویسنده یا کتاب مهم با ذکر صفحه ی مربوطه و بسامد کاربرد)، فهرست اعلام و لغات

concordance

<hr> معنی : قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ <hr> معانی دیگر : همدل، همساز، متوافق، همگام، سازوار، مطابق، متوازن، موزون

معنی : قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ معانی دیگر : همدل، همساز، متوافق، همگام، سازوار، مطابق، متوازن، موزون

concordant

<hr> معنی : موافقت نامه، پیمان دولت با جماعت مذهبی، پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی <hr> معانی دیگر : معاهده، توافق نامه، پیمان، قرارداد (بین کشورها)

معنی : موافقت نامه، پیمان دولت با جماعت مذهبی، پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی معانی دیگر : معاهده، توافق نامه، پیمان، قرارداد (بین کشورها)

concordat

<hr> معنی : گروه، محل اجتماع، محل ملاقات، محل تلاقی چند خیابان یا جاده <hr> معانی دیگر : (در فرودگاه یا ایستگاه و غیره) تالار مرکزی، محل تجمع، سالن اصلی، محل گردهمایی، جمعیت انبوه، جماعت، گروه بزرگ، گردهمایی بزرگ، هم مسیری (رود خانه یا راه و غیره)، با هم رفتن (گروهی از مردم و غیره)، الحاق (دو یا چند رود و غیره)، معبر بزرگ، گذرگاه بزرگ، شاهراه

معنی : گروه، محل اجتماع، محل ملاقات، محل تلاقی چند خیابان یا جاده معانی دیگر : (در فرودگاه یا ایستگاه و غیره) تالار مرکزی، محل تجمع، سالن اصلی، محل گردهمایی، جمعیت انبوه، جماعت، گروه بزرگ، گردهمایی بزرگ، هم مسیری (رود خانه یا راه و غیره)، با هم رفتن (گروهی از مردم و غیره)، الحاق (دو یا چند رود و غیر

concourse

<hr> معنی : پیوستگی، نمو مشترک، رشد با یکدیگر <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) همرویش (رشد توام اندام ها یا یاخته ها مثلا در جنین)

معنی : پیوستگی، نمو مشترک، رشد با یکدیگر معانی دیگر : (زیست شناسی) همرویش (رشد توام اندام ها یا یاخته ها مثلا در جنین)

concrescence

<hr> معنی : بتون، شفته، ساروج شنی، اسم ذات، واقعی، بهم چسبیده، بهم پیوستن، سفت کردن، باشفته اندودن یا ساختن، ساروج کردن <hr> معانی دیگر : بتونی، بتونی کردن، بتون ریختن، با سیمان و شن ساختن (یا پوشاندن)، عینی، قابل لمس، پرماس پذیر، غیرمجرد، ملموس، غیرانتزاعی، بسودنی، متحیز (در مقابل مجرد یا انتزاعی: abstract)، (دستور زبان) ذات، جسیم، جامد، سفت و محکم، سنگال، جسم سفت و محکم، جماد، سفت و محکم شدن، جامد شدن یا کردن، پشلیدن، شن و ماسه، vt : سفت کردن

معنی : بتون، شفته، ساروج شنی، اسم ذات، واقعی، بهم چسبیده، بهم پیوستن، سفت کردن، باشفته اندودن یا ساختن، ساروج کردن معانی دیگر : بتونی، بتونی کردن، بتون ریختن، با سیمان و شن ساختن (یا پوشاندن)، عینی، قابل لمس، پرماس پذیر، غیرمجرد، ملموس، غیرانتزاعی، بسودنی، متحیز (در مقابل مجرد یا انتزاعی: abstract)،

concrete

<hr> معنی : تحجر، سفت شدگی، جسمانیت، ذاتی بودن <hr> معانی دیگر : جامد شدگی، مشخص سازی، واقعیت یا عینیت (در مقابل انتزاعی یا مجرد بودن)، جسم سفت و محکم، جماد، (زمین شناسی) سنگال، انجماد، ذاتیت، سنگال

معنی : تحجر، سفت شدگی، جسمانیت، ذاتی بودن معانی دیگر : جامد شدگی، مشخص سازی، واقعیت یا عینیت (در مقابل انتزاعی یا مجرد بودن)، جسم سفت و محکم، جماد، (زمین شناسی) سنگال، انجماد، ذاتیت، سنگال

concretion

<hr> معنی : زندگانی با صیغه، زندگی بطور صیغه <hr> معانی دیگر : (حقوق) هم خوابگی (بدون ازدواج رسمی)

معنی : زندگانی با صیغه، زندگی بطور صیغه معانی دیگر : (حقوق) هم خوابگی (بدون ازدواج رسمی)

concubinage

<hr> معنی : معشوقه، صیغه، رفیقه، متعه <hr> معانی دیگر : (حقوق) هم خوابه (زنی که بدون ازدواج قانونی با مرد دیگری زندگی کند)، موله، همخوابه

معنی : معشوقه، صیغه، رفیقه، متعه معانی دیگر : (حقوق) هم خوابه (زنی که بدون ازدواج قانونی با مرد دیگری زندگی کند)، موله، همخوابه

concubine

<hr> معنی : هوس، شهوت <hr> معانی دیگر : میل مفرط (به ویژه در امور جنسی)، حشری بودن، نفس اماره

معنی : هوس، شهوت معانی دیگر : میل مفرط (به ویژه در امور جنسی)، حشری بودن، نفس اماره

concupiscence

<hr> معنی : شهوتی، پر شهوت <hr> معانی دیگر : شهوتی

معنی : شهوتی، پر شهوت معانی دیگر : شهوتی

concupiscent

<hr> معنی : موافقت کردن، هم رای بودن، دمساز شدن <hr> معانی دیگر : همزمان بودن، دریک زمان روی دادن، هم رخداد بودن، مصادف بودن (از نظر زمانی) (coincide هم می گویند)، دست به دست هم دادن، باهم (و به طور هماهنگ) عمل کردن، همگام بودن، (با: with) موافق بودن با، هم صدا بودن با، هم عقیده بودن، تصدیق کردن، قبول داشتن

معنی : موافقت کردن، هم رای بودن، دمساز شدن معانی دیگر : همزمان بودن، دریک زمان روی دادن، هم رخداد بودن، مصادف بودن (از نظر زمانی) (coincide هم می گویند)، دست به دست هم دادن، باهم (و به طور هماهنگ) عمل کردن، همگام بودن، (با: with) موافق بودن با، هم صدا بودن با، هم عقیده بودن، تصدیق کردن، قبول داشتن

concur

<hr> معنی : تصادف، توافق، موافقت، رضایت، دمسازی <hr> معانی دیگر : هم زمانی، هم رخدادی، مصادف بودن (از نظر زمان) (concurrency هم می گویند)، (در انجام کار یا ایجاد چیزی) همکاری، هماهنگی، قبولی، همگامی

معنی : تصادف، توافق، موافقت، رضایت، دمسازی معانی دیگر : هم زمانی، هم رخدادی، مصادف بودن (از نظر زمان) (concurrency هم می گویند)، (در انجام کار یا ایجاد چیزی) همکاری، هماهنگی، قبولی، همگامی

concurrence

<hr> معنی : هم زمانی <hr> معانی دیگر : همزمانی

معنی : هم زمانی معانی دیگر : همزمانی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد