<hr> معنی : اختر یاب، موازی ساز <hr> معانی دیگر : (تلسکوپ و ابزار نقشه برداری و غیره) هدف یاب

معنی : اختر یاب، موازی ساز معانی دیگر : (تلسکوپ و ابزار نقشه برداری و غیره) هدف یاب

collimator

<hr> معنی : در یک خط مستقیم واقع شونده <hr> معانی دیگر : هم خط، هم راستا، بر یک امتداد

معنی : در یک خط مستقیم واقع شونده معانی دیگر : هم خط، هم راستا، بر یک امتداد

collinear

<hr> معنی : برخورد، تلافی، تصادم <hr> معانی دیگر : به هم خوردن، تصادف (دو چیز)، به هم کوبی، همکوب، همکوبی، (شخصیت و اندیشه و غیره) برخورد، تضاد

معنی : برخورد، تلافی، تصادم معانی دیگر : به هم خوردن، تصادف (دو چیز)، به هم کوبی، همکوب، همکوبی، (شخصیت و اندیشه و غیره) برخورد، تضاد

collision

<hr> معنی : مرتب کردن، پهلوی هم گذاردن <hr> معانی دیگر : پهلوی هم قرار دادن

معنی : مرتب کردن، پهلوی هم گذاردن معانی دیگر : پهلوی هم قرار دادن

collocate

<hr> معنی : ترتیب، نظم، نوبت و ترتیب، باهم گذاری <hr> معانی دیگر : مرتب سازی، پهلوی هم قرار گیری

معنی : ترتیب، نظم، نوبت و ترتیب، باهم گذاری معانی دیگر : مرتب سازی، پهلوی هم قرار گیری

collocation

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، موافقت دروغی کردن، توطئه چیدن، محرمانه گفتگو کردن <hr> معانی دیگر : (محرمانه) مشاوره کردن، (خودمانی) صحبت کردن، (خودمانی) رایزنی کردن

معنی : چاپلوسی کردن، موافقت دروغی کردن، توطئه چیدن، محرمانه گفتگو کردن معانی دیگر : (محرمانه) مشاوره کردن، (خودمانی) صحبت کردن، (خودمانی) رایزنی کردن

collogue

<hr> معنی : تکه کوچک گوشت، برش گوشت <hr> معانی دیگر : تکه ی گوشت، (گوشت) لخت، برش (گوشت)

معنی : تکه کوچک گوشت، برش گوشت معانی دیگر : تکه ی گوشت، (گوشت) لخت، برش (گوشت)

collop

<hr> معنی : محاورهای، مصطلح، گفتگویی، اصطلاحی <hr> معانی دیگر : گفتاری

معنی : محاورهای، مصطلح، گفتگویی، اصطلاحی معانی دیگر : گفتاری

colloquial

<hr> معنی : عبارت مصطلح، جمله مرسوم در گفتگو <hr> معانی دیگر : سبک گفتاری (محاوره ای)

معنی : عبارت مصطلح، جمله مرسوم در گفتگو معانی دیگر : سبک گفتاری (محاوره ای)

colloquialism

<hr> معنی : کنفرانس، محاوره، مکالمه <hr> معانی دیگر : گردهمایی (دانشمندان یا خبرگان)، جلسه ی گفت و شنود (دانشمندان یا خبرگان)

معنی : کنفرانس، محاوره، مکالمه معانی دیگر : گردهمایی (دانشمندان یا خبرگان)، جلسه ی گفت و شنود (دانشمندان یا خبرگان)

colloquium

<hr> معنی : گفتگو، محاوره، صحبت، مذاکره <hr> معانی دیگر : محاوره ی رسمی، گفت و شنود (دانشمندانه)، کنفرانس، همسخنی، سخنگری

معنی : گفتگو، محاوره، صحبت، مذاکره معانی دیگر : محاوره ی رسمی، گفت و شنود (دانشمندانه)، کنفرانس، همسخنی، سخنگری

colloquy

<hr> معنی : سازش کردن، توطئه چیدن، ساخت وپاخت کردن، تبانی کردن، سر یکی کردن <hr> معانی دیگر : توطئه کردن، (در امور غیرقانونی) همدستی کردن

معنی : سازش کردن، توطئه چیدن، ساخت وپاخت کردن، تبانی کردن، سر یکی کردن معانی دیگر : توطئه کردن، (در امور غیرقانونی) همدستی کردن

collude

<hr> معنی : سازش، تبانی، ساخت وپاخت، هم نیرنگ، بست و بند <hr> معانی دیگر : (در امور غیر قانونی) همدستی، توطئه

معنی : سازش، تبانی، ساخت وپاخت، هم نیرنگ، بست و بند معانی دیگر : (در امور غیر قانونی) همدستی، توطئه

collusion

<hr> معنی : دوده <hr> معانی دیگر : بادوده سیاه کردن، سیاه کردن

معنی : دوده معانی دیگر : بادوده سیاه کردن، سیاه کردن

colly

<hr> معنی : درد دل، درد معده <hr> معانی دیگر : (عامیانه - معمولا با: the) دل درد، دلهره

معنی : درد دل، درد معده معانی دیگر : (عامیانه - معمولا با: the) دل درد، دلهره

collywobbles

<hr> ادوکلن، آبگونه ی معطر (eau de cologne هم می گویند)، شهر کلن (در باختر آلمان)

ادوکلن، آبگونه ی معطر (eau de cologne هم می گویند)، شهر کلن (در باختر آلمان)

cologne

<hr> معنی : قولون، روده بزرگ، دونقطه، نشان دونقطه، معاء غلاظ، ستون روده، دونقطه یعنی این علامت <hr> معانی دیگر : (فرانسه) کوچ نشین (به ویژه اگر مالک مزرعه ی بزرگ باشد)، (نقطه گذاری) دو نقطه: (که قبل از نقل قول یا توضیح یا مثال یا یک سلسله ارقام و اقلام و غیره می آید)، (کالبد شناسی) قولون، روده ی بزرگ، کولون، کولن (واحد پول کشور کاستاریکا و السالوادر) (رجوع شود به: money)، دونقطه یعنی این علامت :

معنی : قولون، روده بزرگ، دونقطه، نشان دونقطه، معاء غلاظ، ستون روده، دونقطه یعنی این علامت معانی دیگر : (فرانسه) کوچ نشین (به ویژه اگر مالک مزرعه ی بزرگ باشد)، (نقطه گذاری) دو نقطه: (که قبل از نقل قول یا توضیح یا مثال یا یک سلسله ارقام و اقلام و غیره می آید)، (کالبد شناسی) قولون، روده ی بزرگ، کولون، 

colon

<hr> معنی : سرهنگ <hr> معانی دیگر : (ارتش) سرهنگ

معنی : سرهنگ معانی دیگر : (ارتش) سرهنگ

colonel

<hr> معنی : مستعمراتی <hr> معانی دیگر : (اغلب با c بزرگ) وابسته به سیزده مهاجرنشین انگلیسی در امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده امریکا را تشکیل دادند، (معماری و مبل سازی و غیره) سبک دوران مستعمراتی امریکا، مهاجرنشین، ماندگر، نونشین، کوچگر، استعماری، وابسته به کوچ نشینی، پرگنه ای، (کشور) مستعمره دار

معنی : مستعمراتی معانی دیگر : (اغلب با c بزرگ) وابسته به سیزده مهاجرنشین انگلیسی در امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده امریکا را تشکیل دادند، (معماری و مبل سازی و غیره) سبک دوران مستعمراتی امریکا، مهاجرنشین، ماندگر، نونشین، کوچگر، استعماری، وابسته به کوچ نشینی، پرگنه ای، (کشور) مستعمره دار

colonial

<hr> معنی : استعمار، سیاست مستعمراتی <hr> معانی دیگر : استعمارگری، استعمارگرایی، نظام استعماری

معنی : استعمار، سیاست مستعمراتی معانی دیگر : استعمارگری، استعمارگرایی، نظام استعماری

colonialism

<hr> معنی : مستعمره چی <hr> معانی دیگر : مستعمره چی

معنی : مستعمره چی معانی دیگر : مستعمره چی

colonialist

<hr> معنی : مهاجر، مستعمره نشین، مهاجر نشین <hr> معانی دیگر : کوچگر، نونشین، ماندگر، پرگنه، کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند

معنی : مهاجر، مستعمره نشین، مهاجر نشین معانی دیگر : کوچگر، نونشین، ماندگر، پرگنه، کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند

colonist

<hr> معنی : استعمار، مهاجرت، کوچ <hr> معانی دیگر : استعمار، مهاجرت، کوچ

معنی : استعمار، مهاجرت، کوچ معانی دیگر : استعمار، مهاجرت، کوچ

colonization

<hr> معنی : تشکیل مستعمره دادن، ساکن شدن در، مهاجرت کردن <hr> معانی دیگر : مستعمره ی خود کردن، به صورت مستعمره درآوردن، کوچ نشین ایجاد کردن، پرگنه کردن، (مردم را در نواحی مستعمراتی) اسکان دادن، نونشین گسیل کردن، نونشین شدن، سکنی گزیدن

معنی : تشکیل مستعمره دادن، ساکن شدن در، مهاجرت کردن معانی دیگر : مستعمره ی خود کردن، به صورت مستعمره درآوردن، کوچ نشین ایجاد کردن، پرگنه کردن، (مردم را در نواحی مستعمراتی) اسکان دادن، نونشین گسیل کردن، نونشین شدن، سکنی گزیدن

colonize

<hr> معنی : خوش نشین <hr> معانی دیگر : مستعمره نشین

معنی : خوش نشین معانی دیگر : مستعمره نشین

colonizer

<hr> معنی : ردیف ستون، ردیف درخت <hr> معانی دیگر : (معماری) رده ی ستون ها (که در فواصل منظم قرار دارند)، ستون بندی، ستونگان

معنی : ردیف ستون، ردیف درخت معانی دیگر : (معماری) رده ی ستون ها (که در فواصل منظم قرار دارند)، ستون بندی، ستونگان

colonnade

<hr> معنی : مستعمره، مستملکات، جرگه <hr> معانی دیگر : گروهی از مردم که دارای ویژگی مشترکی باشند، کلنی، ماندگران، مقیمان، محله ی این نوع مردم، کوچ نشین، کوچگاه، مهاجرنشین، کوچستان، نونشین، کوچگر، مستعمره نشین، مردمی که به سرزمین دوردستی کوچ می کنند ولی تابع کشور اصلی خود هستند، (c بزرگ) سیزده ایالت مهاجرنشین امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده ی امریکا را تشکیل دادند، (ترکیزه شناسی) ترکیزه گروه، همزیوی، (گیاه شناسی) انبوه، همزی گروه، پرگنه

معنی : مستعمره، مستملکات، جرگه معانی دیگر : گروهی از مردم که دارای ویژگی مشترکی باشند، کلنی، ماندگران، مقیمان، محله ی این نوع مردم، کوچ نشین، کوچگاه، مهاجرنشین، کوچستان، نونشین، کوچگر، مستعمره نشین، مردمی که به سرزمین دوردستی کوچ می کنند ولی تابع کشور اصلی خود هستند، (c بزرگ) سیزده ایالت مهاجرنشین ا

colony

<hr> معنی : رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن، رنگ کردن <hr> معانی دیگر : colo(u)r روانشناسى : رنگ <hr> رنگ، لون، دیز، گون، چرد، رنگ نقاشی، رنگدانه، رنگیزه، (در مورد صورت و پوست) رنگ ورو، چرده، سرخی، رنگ پوست، نژاد، (چهره و پوست) سرخ شدن، گلگون شدن، برافروخته شدن، رنگ کردن یا شدن، رنگ زدن، رزیدن، رنگین کردن یا شدن، رنگ آمیزی کردن، رنگارنگ کردن یا شدن، (جمع) نشان، مدال، علامت یا لباس مشخص کننده، درجه ی روی شانه (در ارتش)، پاگون، (جمع) پرچم، بیرق، درفش، لوا، (جمع - در مورد اندیشه و سیاست و خط مشی و غیره) موضع، جانبداری، نهاد، طبیعت، چگونگی، ویژگی، (ادبیات و هنر) گیرایی، جذبه، جلوه، جلا، جلوه گری، نما، ظاهر، تحت تاثیر قرار دادن، تغییر دادن، (انگلیس: colour)، رنگ عوض کردن، رنگ به رنگ شدن، (موسیقی) مایه ی صدا، آهنگ، (حقوق) حق مسلم، (فیزیک) نیروی فرضی که چگونگی به هم پیوستن کوارک ها را تعیین می کند، (رادیو و تلویزیون) وابسته به تفسیر یا مفسر ورزشی، محتمل کردن، ظاهر دلپسند دادن به

معنی : رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن، رنگ کردن معانی دیگر : colo(u)r روانشناسى : رنگ رنگ، لون، دیز، گون، چرد، رنگ نقاشی، رنگدانه، رنگیزه، (در مورد صورت و پوست) رنگ ورو، چرده، سرخی، رنگ پوست، نژاد، (چهره و پوست) سرخ شدن، گلگون شدن، برافروخته شدن، رنگ کردن یا شدن، رنگ زدن، رزیدن، رنگین کرد

color

color bar

<hr> مانع نژادی (موانع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی که پیشرفت سیاهان و سایر رنگین پوستان را متوقف می کند)

مانع نژادی (موانع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی که پیشرفت سیاهان و سایر رنگین پوستان را متوقف می کند)

color line

<hr> معنی : جعلی، رنگ پذیر <hr> معانی دیگر : رنگ شدنی، ساختگی

معنی : جعلی، رنگ پذیر معانی دیگر : رنگ شدنی، ساختگی

colorable

<hr> معنی : رنگ امیزی، فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری <hr> معانی دیگر : رنگ آمیزی، رنگ آرایی، رنگ و رو، رنگ و آب، فن آمیختن رنگ ها (مثلا در نقاشی)، رنگینی، رنگین بودن

معنی : رنگ امیزی، فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری معانی دیگر : رنگ آمیزی، رنگ آرایی، رنگ و رو، رنگ و آب، فن آمیختن رنگ ها (مثلا در نقاشی)، رنگینی، رنگین بودن

coloration

<hr> معنی : سیاه پوست، رنگی، رنگین، ملون، نژادهای غیر سفید پوست <hr> معانی دیگر : رنگدار، رنگارنگ، دارای رنگ بخصوص، دگرگون شده (از راه غلو کردن یا دستکاری یا تلقین و غیره)، (افریقای جنوبی - معمولا c بزرگ) دورگه (از نژاد سیاه و سفید)، رنگین پوست، غیر سفید پوست

معنی : سیاه پوست، رنگی، رنگین، ملون، نژادهای غیر سفید پوست معانی دیگر : رنگدار، رنگارنگ، دارای رنگ بخصوص، دگرگون شده (از راه غلو کردن یا دستکاری یا تلقین و غیره)، (افریقای جنوبی - معمولا c بزرگ) دورگه (از نژاد سیاه و سفید)، رنگین پوست، غیر سفید پوست

colored

<hr> معنی : دارای رنگ ثابت، رنگ نرو <hr> معانی دیگر : پایارنگ

معنی : دارای رنگ ثابت، رنگ نرو معانی دیگر : پایارنگ

colorfast

<hr> معنی : رنگارنگ <hr> معانی دیگر : پررنگ و آب، رنگین، پررنگ و نگار، فامگین، زنده و باروح، متنوع، گوناگون، شنیدنی، تماشایی، (در مورد شخص) جالب، (دارای گذشته ای) متنوع و داستان مانند

معنی : رنگارنگ معانی دیگر : پررنگ و آب، رنگین، پررنگ و نگار، فامگین، زنده و باروح، متنوع، گوناگون، شنیدنی، تماشایی، (در مورد شخص) جالب، (دارای گذشته ای) متنوع و داستان مانند

colorful

<hr> معنی : رنگ اور، رنگ ده <hr> معانی دیگر : وابسته به رنگ

معنی : رنگ اور، رنگ ده معانی دیگر : وابسته به رنگ

colorific

<hr> معنی : رنگ سنج <hr> معانی دیگر : (در آزمایش های شیمیایی و غیره) رنگ سنج (ابزار اندازه گیری نوع و شدت رنگ)

معنی : رنگ سنج معانی دیگر : (در آزمایش های شیمیایی و غیره) رنگ سنج (ابزار اندازه گیری نوع و شدت رنگ)

colorimeter

<hr> معنی : رنگ امیزی <hr> معانی دیگر : (ماده ی) رنگی، رنگ، رنگدانه، رنگیزه، آب و رنگ، رنگ طبیعی هرچیز، رنگ آمیزی، رنگ زنی، روش رنگ آمیزی، رنگ آرایی، رنگ پردازی، رنگ پوست، چرده، ظاهر ساختگی، وانمود

معنی : رنگ امیزی معانی دیگر : (ماده ی) رنگی، رنگ، رنگدانه، رنگیزه، آب و رنگ، رنگ طبیعی هرچیز، رنگ آمیزی، رنگ زنی، روش رنگ آمیزی، رنگ آرایی، رنگ پردازی، رنگ پوست، چرده، ظاهر ساختگی، وانمود

coloring

<hr> معنی : نقاش، رنگ زن <hr> معانی دیگر : رنگ آمیز، رنگرز

معنی : نقاش، رنگ زن معانی دیگر : رنگ آمیز، رنگرز

colorist

<hr> معنی : بی رنگ، بی مزه، کم رنگ، رنگ پریده، غیر جالب <hr> معانی دیگر : ملالت آور، (داستان و نمایش و غیره) بی مزه، بی بو و خاصیت، یکنواخت، خسته کننده، رنگ رفته، خاکستری، مات، کدر، ویر

معنی : بی رنگ، بی مزه، کم رنگ، رنگ پریده، غیر جالب معانی دیگر : ملالت آور، (داستان و نمایش و غیره) بی مزه، بی بو و خاصیت، یکنواخت، خسته کننده، رنگ رفته، خاکستری، مات، کدر، ویر

colorless

<hr> معنی : لباس های رنگی <hr> معانی دیگر : علوم نظامى : پرچم ملى علوم دریایى : پرچم ملى

معنی : لباس های رنگی معانی دیگر : علوم نظامى : پرچم ملى علوم دریایى : پرچم ملى

colors

<hr> معنی : عظیم الجثه، غول اسا <hr> معانی دیگر : غول پیکر، تهمتن، غول آسا، دیوپیکر، خارق العاده، بزرگ، بسیاربزرگ

معنی : عظیم الجثه، غول اسا معانی دیگر : غول پیکر، تهمتن، غول آسا، دیوپیکر، خارق العاده، بزرگ، بسیاربزرگ

colossal

<hr> معنی : غول، غول پیکر، چیز غول پیکر وگنده، غول یا شخص بسیار بلند <hr> معانی دیگر : مجسمه ی عظیم، ابرتندیس، بزرگ تندیس، (شخص یا چیز) بسیار بزرگ، تهم، عظیم الجثه

معنی : غول، غول پیکر، چیز غول پیکر وگنده، غول یا شخص بسیار بلند معانی دیگر : مجسمه ی عظیم، ابرتندیس، بزرگ تندیس، (شخص یا چیز) بسیار بزرگ، تهم، عظیم الجثه

colossus

<hr> معنی : فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: color، رنگ، رنگ کردن

معنی : فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن معانی دیگر : رجوع شود به: color، رنگ، رنگ کردن

colour

<hr> معنی : جعلی، رنگ پذیر <hr> معانی دیگر : ساختگی

معنی : جعلی، رنگ پذیر معانی دیگر : ساختگی

colourable

<hr> معنی : رنگ امیزی، فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری <hr> معانی دیگر : فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری، رنگ امیزی

معنی : رنگ امیزی، فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری معانی دیگر : فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری، رنگ امیزی

colouration

<hr> معنی : رنگی، رنگین، ملون، نژادهای غیر سفید پوست <hr> معانی دیگر : رنگی، ملون، نژادهای غیر سفید پوست، رنگین

معنی : رنگی، رنگین، ملون، نژادهای غیر سفید پوست معانی دیگر : رنگی، ملون، نژادهای غیر سفید پوست، رنگین

coloured

<hr> معنی : رنگ امیزی <hr> معانی دیگر : رنگ امیزی

معنی : رنگ امیزی معانی دیگر : رنگ امیزی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد