<hr> معنی : منکوب شده، زیر پالگد مال شده <hr> معانی دیگر : ستم دیده، رنج دیده، لگد خورده، زیرپا مانده، پایمال شده

معنی : منکوب شده، زیر پالگد مال شده معانی دیگر : ستم دیده، رنج دیده، لگد خورده، زیرپا مانده، پایمال شده

downtrodden

<hr> معنی : کاهش، نزول، سیرنزولی، سیر بطرف پایین، رکود اقتصادی <hr> معانی دیگر : کسادی، فروگرایی، فرو روند

معنی : کاهش، نزول، سیرنزولی، سیر بطرف پایین، رکود اقتصادی معانی دیگر : کسادی، فروگرایی، فرو روند

downturn

<hr> معنی : سراشیب، متمایل بپایین، سرازیر، رو به پایین، زیرین، پایین، پایین <hr> معانی دیگر : به سوی پایین، زیر سوی، فرو سوی، از زمان های گذشته (به زمان های بعد)، از نسلی به نسل بعد (downwards هم می نویسند)، downwords : پایین

معنی : سراشیب، متمایل بپایین، سرازیر، رو به پایین، زیرین، پایین، پایین معانی دیگر : به سوی پایین، زیر سوی، فرو سوی، از زمان های گذشته (به زمان های بعد)، از نسلی به نسل بعد (downwards هم می نویسند)، downwords : پایین

downward

<hr> معنی : پایین، رو به پایین <hr> معانی دیگر : بزیر، بطرف پائین

معنی : پایین، رو به پایین معانی دیگر : بزیر، بطرف پائین

downwards

<hr> معنی : در مسیر باد، در جهت باد <hr> معانی دیگر : در امتداد باد، در مسیر وزش باد

معنی : در مسیر باد، در جهت باد معانی دیگر : در امتداد باد، در مسیر وزش باد

downwind

<hr> معنی : عیار، ملایم، نرم، پرزدار، کرک دار، مانند پر ریز، مثل پیشی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا پوشیده از پرهای نرم و کوچک و یا موی نرم و نازک) نرم پر مانند، نرم پرین، کرکین، پف دار و نرم، مانند پرقو، پرین

معنی : عیار، ملایم، نرم، پرزدار، کرک دار، مانند پر ریز، مثل پیشی معانی دیگر : (وابسته به یا پوشیده از پرهای نرم و کوچک و یا موی نرم و نازک) نرم پر مانند، نرم پرین، کرکین، پف دار و نرم، مانند پرقو، پرین

downy

<hr> معنی : جهاز، کابین، جهیزیه، مهریه، جهیز، ژنی <hr> معانی دیگر : وردک، استعداد خداداد، موهبت، آما، توانمندی، (قدیمی) میراث زوجه (dower هم می گویند)

معنی : جهاز، کابین، جهیزیه، مهریه، جهیز، ژنی معانی دیگر : وردک، استعداد خداداد، موهبت، آما، توانمندی، (قدیمی) میراث زوجه (dower هم می گویند)

dowry

<hr> معنی : میل زدن، گمانه زدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: douse، (در قدیم) جستجوی محل آب خیز برای چاه کنی یا محل دارای مواد معدنی (این جستجو به کمک چوب دستی کوچک یا divining rod انجام می شد)، douse : پی بردن به وجود اب یا منابع دیگرزیرزمینی بوسیله گمانه

معنی : میل زدن، گمانه زدن معانی دیگر : رجوع شود به: douse، (در قدیم) جستجوی محل آب خیز برای چاه کنی یا محل دارای مواد معدنی (این جستجو به کمک چوب دستی کوچک یا divining rod انجام می شد)، douse : پی بردن به وجود اب یا منابع دیگرزیرزمینی بوسیله گمانه

dowse

<hr> معنی : ستایش، سرود نیایش، تمجید، عبارت تسبیحی <hr> معانی دیگر : (مسیحیت)، سرود نیایش (سرود نیایش بزرگ یا greater doxology که با این کلمات شروع می شود: شکر خدای را عزوجل excelsis deo gloria in و سرود نیایش کوچک یا lesser doxology که با این واژه ها آغاز می شود: شکر خدا (شکر باد بر پدر) gloria patri)

معنی : ستایش، سرود نیایش، تمجید، عبارت تسبیحی معانی دیگر : (مسیحیت)، سرود نیایش (سرود نیایش بزرگ یا greater doxology که با این کلمات شروع می شود: شکر خدای را عزوجل excelsis deo gloria in و سرود نیایش کوچک یا lesser doxology که با این واژه ها آغاز می شود: شکر خدا (شکر باد بر پدر) gloria patri)

doxology

<hr> معنی : جنده گداها، لگوری <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) زن بدنام، معروفه، جنده، روسپی، معشوقه

معنی : جنده گداها، لگوری معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) زن بدنام، معروفه، جنده، روسپی، معشوقه

doxy

<hr> معنی : ریش سفید، شیخ السفراء <hr> معانی دیگر : ارشد، شیخ (مثلا شیخ السفرا)، پیش کسوت، بزرگتر، شی&nbsp; السفراء

معنی : ریش سفید، شیخ السفراء معانی دیگر : ارشد، شیخ (مثلا شیخ السفرا)، پیش کسوت، بزرگتر، شی السفراء

doyen

<hr> معنی : چرت، چرت زدن <hr> معانی دیگر : چرت زدن (معمولا با: away)، پینگی زدن، به خواب کوتاه یا پراضطراب فرورفتن، نیمه خواب بودن، و سن، خواب کوتاه یا سطحی، پینکی، چرت زدن باoff

معنی : چرت، چرت زدن معانی دیگر : چرت زدن (معمولا با: away)، پینگی زدن، به خواب کوتاه یا پراضطراب فرورفتن، نیمه خواب بودن، و سن، خواب کوتاه یا سطحی، پینکی، چرت زدن باoff

doze

<hr> معنی : دوجین، دوازده عدد <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) زیاد، فراوان، چندین

معنی : دوجین، دوازده عدد معانی دیگر : (معمولا جمع) زیاد، فراوان، چندین

dozen

<hr> معنی : بولدوزر، چرت زننده <hr> معانی دیگر : بولدوزر bulldozer

معنی : بولدوزر، چرت زننده معانی دیگر : بولدوزر bulldozer

dozer

<hr> معنی : تبعید شده <hr> معانی دیگر : مخفف: (کامپیوتر) داده پردازی، person displaced : بی خانمان، بی مکان ومنزل، سرگردان، degree of polymerization شیمى : درجه بسپارش

معنی : تبعید شده معانی دیگر : مخفف: (کامپیوتر) داده پردازی، person displaced : بی خانمان، بی مکان ومنزل، سرگردان، degree of polymerization شیمى : درجه بسپارش

<hr> معنی : فاحشه، زن شلخته، یکنواخت و خسته کننده، کسل کننده، خاکستری، جنده بازی کردن <hr> معانی دیگر : رنگ قهوه ای مایل به زرد، رنگ بی روح، مرده، رنگ و رو رفته، بی حالت، دل گیر، بی رنگ و آب، ملالت آور، (آدم) نچسب، خسته کننده، عاری از هوش، پارچه ی قهوه ای مایل به زرد (به ویژه پشمی)، (مهجور)، (زن) شلخته، شورتی، کثیف و نامرتب، جنده، روسپی

معنی : فاحشه، زن شلخته، یکنواخت و خسته کننده، کسل کننده، خاکستری، جنده بازی کردن معانی دیگر : رنگ قهوه ای مایل به زرد، رنگ بی روح، مرده، رنگ و رو رفته، بی حالت، دل گیر، بی رنگ و آب، ملالت آور، (آدم) نچسب، خسته کننده، عاری از هوش، پارچه ی قهوه ای مایل به زرد (به ویژه پشمی)، (مهجور)، (زن) شلخته، شورتی

drab

<hr> معنی : خیس وکثیف شدن، گل الود شدن، گلی شدن <hr> معانی دیگر : خیس و کثیف کردن یا شدن (با کشیدن در آب و گل) (draggle هم می گویند)، خیس وکثیف شدن در اثر تماس با اب

معنی : خیس وکثیف شدن، گل الود شدن، گلی شدن معانی دیگر : خیس و کثیف کردن یا شدن (با کشیدن در آب و گل) (draggle هم می گویند)، خیس وکثیف شدن در اثر تماس با اب

drabble

<hr> معنی : خون سیاوشان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دراسنا (جنس dracaena از خانواده ی agave)، خون سیاوشان از سوسنیان liliaceae

معنی : خون سیاوشان معانی دیگر : (گیاه شناسی) دراسنا (جنس dracaena از خانواده ی agave)، خون سیاوشان از سوسنیان liliaceae

dracaena

<hr> معنی : درم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:، درهم، درم پول قدیمی، درم مقیاس وزن

معنی : درم معانی دیگر : رجوع شود به:، درهم، درم پول قدیمی، درم مقیاس وزن

drachm

<hr> معنی : پول نقره یونان باستان <hr> معانی دیگر : (سکه ی نقره ای یونان باستان) دراخما، واحد اوزان در یونان باستان (که تقریبا معادل وزن این سکه بود)، انواع اوزان و سنجه هایی که امروزه در برخی کشورها معمول است (رجوع شود به: dram)، pl درهم

معنی : پول نقره یونان باستان معانی دیگر : (سکه ی نقره ای یونان باستان) دراخما، واحد اوزان در یونان باستان (که تقریبا معادل وزن این سکه بود)، انواع اوزان و سنجه هایی که امروزه در برخی کشورها معمول است (رجوع شود به: dram)، pl درهم

drachma

<hr> معنی : صورت فلکی اژدها <hr> معانی دیگر : (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) اژدها

معنی : صورت فلکی اژدها معانی دیگر : (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) اژدها

draco

<hr> معنی : اژدهایی، قوانین حقوقی سخت و بی رحمانه، مربوط به دراکو مقنن سختگیر اتن <hr> معانی دیگر : (گاهی با حرف کوچک) بسیار ظالمانه، بسیار ستمگر(انه)، (قوانین) یاسا مانند، شدید، وابسته به draco (دولتمرد سخت گیر یونانی) و قوانین ظالمانه ی منتسب به او

معنی : اژدهایی، قوانین حقوقی سخت و بی رحمانه، مربوط به دراکو مقنن سختگیر اتن معانی دیگر : (گاهی با حرف کوچک) بسیار ظالمانه، بسیار ستمگر(انه)، (قوانین) یاسا مانند، شدید، وابسته به draco (دولتمرد سخت گیر یونانی) و قوانین ظالمانه ی منتسب به او

draconian

<hr> معنی : برات، طرح، انتخاب، مسوده، پیش نویس، چرک نویس، برگزینی، برات کشی، حواله، اماده کردن، از بشکه ریختن، طرح کردن، فرا خواندن <hr> معانی دیگر : (ارابه یا بار و غیره) کشیدن، فشار به جلو، بارکشی، حمل، ترابرد، کشش، ترابری، مقدار بار حمل شده یا کشیده شده، چیز حمل شده، حمال، به کشتی کشیدن تور ماهی گیری، مقدار ماهی گرفته شده در هر تور، قلپ، جرعه، قرت، میزان داروی آبگونه که هر بار باید خورده شود، دوز، مقدار (دارو)، (عامیانه) میزان آبجو (وغیره) که هر بار از بشکه کشیده می شود، (کشیده شده از بشکه) بشکه ای، استنشاق (هوا یا دود سیگار و غیره)، شهیق، (هوا یا دود) فروبری، فرودادن، (میزان هوا یا دود که هر بار فرو برده می شود) پک، نفس، دم، (نسخه ی اول و خطخوردگی دار هر چیز) چرک نویس، پیش نویس کردن، چرک نویس نوشتن، رسم کردن، خطوط اصلی چیزی را کشیدن، (هوا) جریان، کوران، دستگاه تنظیم جریان هوا (در بخاری و غیره)، هواکش، (بانکداری و غیره) حواله، خدمت اجباری، خدمت نظام، فراخوانی (برای هرگونه خدمت یا نامزدی انتخابات و غیره)، فراخواستن، به خدمت زیر پرچم احضار کردن، (برای نامزدی یا خدمت) فراخواندن، (کشتیرانی - عمق آب مورد نیاز کشتی پر از بار برای آن که به کف دریا برخورد نکند) آبخور، آب نشین (draught هم می نویسند)، نقشه، برون نما، ترسیم، سمیره کشی، دهانه ی لوله ی آب (و غیره)، (سنگ تراشی) خط راهنما، خط استادکار، (نمونه ی قالب سازی) شیب، (ورزش های حرفه ای) سهمیه ی هر تیم برای استخدام بازیکنان جدید، به استخدام تیم درآوردن، (بازرگانی) تخفیف بابت صدمه ی وارده به کالا یا کم شدن وزن آن، n : draught حواله، vt : draught انگلیس اماده کردن

معنی : برات، طرح، انتخاب، مسوده، پیش نویس، چرک نویس، برگزینی، برات کشی، حواله، اماده کردن، از بشکه ریختن، طرح کردن، فرا خواندن معانی دیگر : (ارابه یا بار و غیره) کشیدن، فشار به جلو، بارکشی، حمل، ترابرد، کشش، ترابری، مقدار بار حمل شده یا کشیده شده، چیز حمل شده، حمال، به کشتی کشیدن تور ماهی گیری، مقدا

draft

<hr> معنی : اسب بارکش، یابو <hr> معانی دیگر : اسب بارکش، یابو

معنی : اسب بارکش، یابو معانی دیگر : اسب بارکش، یابو

draft horse

<hr> معنی : مشمول <hr> معانی دیگر : (ارتش) فراخوانده، احضار شده به خدمت نظام، سرباز وظیفه

معنی : مشمول معانی دیگر : (ارتش) فراخوانده، احضار شده به خدمت نظام، سرباز وظیفه

draftee

<hr> معنی : طراحی <hr> معانی دیگر : ورزش : راندن پشت سر راننده جلو براى کاستن فشار هوا

معنی : طراحی معانی دیگر : ورزش : راندن پشت سر راننده جلو براى کاستن فشار هوا

drafting

<hr> معنی : طراح، نقشه کش، تهیهکننده لوایح قانونی <hr> معانی دیگر : رسام، هنداختار، برنامه ریز

معنی : طراح، نقشه کش، تهیهکننده لوایح قانونی معانی دیگر : رسام، هنداختار، برنامه ریز

draftsman

<hr> معنی : چنگک، کمر، سربار، کاویدن، کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، با تور گرفتن <hr> معانی دیگر : (با زور) روی زمین کشیدن، با سختی حرکت کردن، خود را کشاندن، کشان کشان رفتن یا بردن، حرکت کند، (با کشیدن تور یا قلاب و غیره در ته رودخانه یا دریا و غیره) دنبال چیزی گشتن یا کاوش کردن، لجن کاوی کردن، عقب بودن، عقب ماندن، کر و کر کردن، (با آهستگی) حرکت کردن، طولانی و ملالت آور کردن یا شدن، (شخص یا وضع) خسته کننده، ملالت آور، پک، پف، (خودمانی - با: on) محکم پک زدن (به سیگار و غیره)، (هرچیزی که موجب آهسته شدن یا کندی یا جلوگیری شود) مانع، کاهنده، کاهشگر، (میزان کند شدن یا عقب ماندگی) کندش، پس ماند، کشش، (امریکا - خودمانی) جاده، خیابان، خیش (روی زمین) کشیدن، با کلوخ شکن هموار کردن، در مسابقه ی ماشین رانی (drag race) شرکت کردن، مسابقه ی اتومبیل رانی، (هر چیزی که روی زمین کشیده می شود) خیش، کلوخ کوب، زمین خراش، قلاب (یا تور) لجن کاو، لاروب، سورتمه ی سنگین، کالسکه ی خصوصی (چهار اسبه که در قرن 19 مرسوم بود)، ترمز چرخ های کالسکه، (کشتی) آب نشین، آبخور، (امریکا - خودمانی) پارتی، اعمال نفوذ، (راه آهن) قطار باری کندرو، (آبگونه) جرعه، قلپ، (آمریکا - خودمانی) رقص، (خودمانی) جامه ی زنانه که مرد همجنس باز می پوشد، جامه (به ویژه جامه ی دوران یا کشور به خصوصی)، (هوانوردی) نیروی پسا (فشاری که در جهت عکس حرکت هواپیما بر بال ها و تنه ی آن وارد می شود)، مقاومت جبهه ای، (شکار) ردپا یا بوی شکار، شکار از طریق ردیابی بوی جانور (drag hunt هم می گویند)، چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود، سنگین وبی روح

معنی : چنگک، کمر، سربار، کاویدن، کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، با تور گرفتن معانی دیگر : (با زور) روی زمین کشیدن، با سختی حرکت کردن، خود را کشاندن، کشان کشان رفتن یا بردن، حرکت کند، (با کشیدن تور یا قلاب و غیره در ته رودخانه یا دریا و غیره) دنبال چیزی گشتن یا کاوش کردن، لجن کاوی

drag

<hr> معنی : ماشین لاروبی، کرجی لاروب <hr> معانی دیگر : کرجی لاروب

معنی : ماشین لاروبی، کرجی لاروب معانی دیگر : کرجی لاروب

drag boat

<hr> معنی : کشنده <hr> معانی دیگر : کسیکه چیزی را میکشد، کشنده

معنی : کشنده معانی دیگر : کسیکه چیزی را میکشد، کشنده

drag man

<hr> (خودمانی) مرد همجنس باز که لباس زنانه می پوشد

(خودمانی) مرد همجنس باز که لباس زنانه می پوشد

drag queen

<hr> معنی : ماهی گیر <hr> معانی دیگر : (کسی که می کشد) کشنده، کشاننده

معنی : ماهی گیر معانی دیگر : (کسی که می کشد) کشنده، کشاننده

dragger

<hr> معنی : عمل کشیدن <hr> معانی دیگر : کامپیوتر : روشى که باعث مى شود تصویر گرافیکى نمایش داده شده با مکان نما حرکت کند

معنی : عمل کشیدن معانی دیگر : کامپیوتر : روشى که باعث مى شود تصویر گرافیکى نمایش داده شده با مکان نما حرکت کند

dragging

<hr> معنی : چرک کردن، در گل ولای کشیدن <hr> معانی دیگر : (با کشیدن در آب و گل) کثیف کردن، خیس و گلی کردن، گل آلود کردن، عقب ماندن، واماندن، (روی آب و گل) کشیده شدن، گلی شدن، خیس کردن

معنی : چرک کردن، در گل ولای کشیدن معانی دیگر : (با کشیدن در آب و گل) کثیف کردن، خیس و گلی کردن، گل آلود کردن، عقب ماندن، واماندن، (روی آب و گل) کشیده شدن، گلی شدن، خیس کردن

draggle

<hr> معنی : تور یا دام <hr> معانی دیگر : (در مورد تبهکاران و غیره) سازمان یا شبکه ی تله اندازی، شبکه ی دستگیری، (تور ماهی گیری که دارای وزنه های کوچک است و به ته آب می رود و آن را در ته رود یا دریاچه و غیره می کشند و ماهی می گیرند) تورکشیدنی، تور کششی، (تور برای گرفتن جانوران) تورشکاری، دام، تله ی توری، تور یا دام مثل تور ماهیگیری، توریادامی که روی زمین بکشندکه همه جانوران رایکجابگیرد

معنی : تور یا دام معانی دیگر : (در مورد تبهکاران و غیره) سازمان یا شبکه ی تله اندازی، شبکه ی دستگیری، (تور ماهی گیری که دارای وزنه های کوچک است و به ته آب می رود و آن را در ته رود یا دریاچه و غیره می کشند و ماهی می گیرند) تورکشیدنی، تور کششی، (تور برای گرفتن جانوران) تورشکاری، دام، تله ی توری، تور ی

dragnet

<hr> معنی : مترجم، دیلماج، ترجمان <hr> معانی دیگر : مترجم، دیلماج، ترجمان

معنی : مترجم، دیلماج، ترجمان معانی دیگر : مترجم، دیلماج، ترجمان

dragoman

<hr> معنی : اژدها، منظومه دراکو <hr> معانی دیگر : (به ویژه زن) سخت گیر و سبع، عفریته، (سابقا) تفنگ کوتاهی که به کمر بند سربازان آویخته می شد، سربازی که اینگونه مسلح است، (مهجور) مار بزرگ، (انجیل) شیطان، (جانور شناسی) سوسمار بال دار (جنس draco - بومی جنوب خاوری آسیا)، (به طور خسته کننده ای) طولانی کردن یا شدن

معنی : اژدها، منظومه دراکو معانی دیگر : (به ویژه زن) سخت گیر و سبع، عفریته، (سابقا) تفنگ کوتاهی که به کمر بند سربازان آویخته می شد، سربازی که اینگونه مسلح است، (مهجور) مار بزرگ، (انجیل) شیطان، (جانور شناسی) سوسمار بال دار (جنس draco - بومی جنوب خاوری آسیا)، (به طور خسته کننده ای) طولانی کردن یا شدن

dragon

<hr> معنی : سنجاقک <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) سنجاقک (از راسته ی odonata و یا نیم راسته ی anisoptera)، سنجاقک

معنی : سنجاقک معانی دیگر : (حشره شناسی) سنجاقک (از راسته ی odonata و یا نیم راسته ی anisoptera)، سنجاقک

dragonfly

<hr> معنی : سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن <hr> معانی دیگر : (با: into ) وادار کردن، مجبور کردن، (در اصل) سرباز سواره مسلح به تفنگ کوتاه (dragon)، سوار مسلح، (کانادا) سرباز گردان زرهی، (سابقا) با سواره نظام تاختن

معنی : سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن معانی دیگر : (با: into ) وادار کردن، مجبور کردن، (در اصل) سرباز سواره مسلح به تفنگ کوتاه (dragon)، سوار مسلح، (کانادا) سرباز گردان زرهی، (سابقا) با سواره نظام تاختن

dragoon

<hr> معنی : ناو، زه کشی، اب گذر، زهکش فاضل آب، زیر اب، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن <hr> معانی دیگر : (به تدریج آب چیزی را) خالی کردن، زیرآب زدن، کشیدن (آب چیزی)، تهی ساختن، (رودخانه و دریاچه) آبکشی کردن، (ناحیه ای را از آب) تخلیه کردن، ریختن به، تخلیه شدن به، آبکشی شدن، (از ظرف) آشامیدن، سرکشیدن، (احساسات یا انرژی یا منابع و غیره) تهی شدن یا کردن، ته کشیدن، تحلیل رفتن، کم توان شدن، (کم کم) ناپدید شدن، کاهش گر، زهاب، آب گذر، راه آب، جوبه، آب رو، جوی، ناودان، چاهک، (مهجور) پالایه کردن، صافی کردن، فیلتر کردن، (جراحی - لوله و غیره که در محل جراحی یا زخم می گذارند تا چرک و آب از طریق آن خارج شود) فتیله ی زخم، درن، مایع گذر، زهکش فاضل اب، کشیدن باoff یاaway

معنی : ناو، زه کشی، اب گذر، زهکش فاضل آب، زیر اب، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن معانی دیگر : (به تدریج آب چیزی را) خالی کردن، زیرآب زدن، کشیدن (آب چیزی)، تهی ساختن، (رودخانه و دریاچه) آبکشی کردن، (ناحیه ای را از آب) تخلیه کردن، ریختن به، تخلیه شدن به، آبکشی شدن، (از ظرف) آشامیدن، سرکشی

drain

<hr> معنی : زه کشی، زیر اب زنی <hr> معانی دیگر : شبکه ی فاضلاب، زهاب سازی، فاضلاب، گنداب، آب ناودان

معنی : زه کشی، زیر اب زنی معانی دیگر : شبکه ی فاضلاب، زهاب سازی، فاضلاب، گنداب، آب ناودان

drainage

<hr> معنی : چرک کش، کاریز، زه کشی، اب گذر <hr> معانی دیگر : لوله ی تخلیه ی آب، ناودان، زه کش، طب لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند، لوله زهکش

معنی : چرک کش، کاریز، زه کشی، اب گذر معانی دیگر : لوله ی تخلیه ی آب، ناودان، زه کش، طب لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند، لوله زهکش

drainpipe

<hr> معنی : مرغابی نر، اردک نر <hr> معانی دیگر : سر فرانسیس دریک (دریانورد انگلیسی)، (نر) مرغابی، اردک، توپ جنگی کوچک (قرن های هفدهم و هیجدهم)، رجوع شود به: mayfly

معنی : مرغابی نر، اردک نر معانی دیگر : سر فرانسیس دریک (دریانورد انگلیسی)، (نر) مرغابی، اردک، توپ جنگی کوچک (قرن های هفدهم و هیجدهم)، رجوع شود به: mayfly

drake

<hr> معنی : درم <hr> معانی دیگر : مقدار کم (از هرچیز)، کمی، ذره، مشروب کم (الکلی)، قدری مشروب، (داروسازی) درم (معیار وزن برابر با 3/89 گرم)، واحد وزن برابر با 1/77 گرم، رجوع شود به: fluid dram، درم مقیاس وزن رجوع شود به drachma، نوشانیدن، جرعه جرعه نوشیدن

معنی : درم معانی دیگر : مقدار کم (از هرچیز)، کمی، ذره، مشروب کم (الکلی)، قدری مشروب، (داروسازی) درم (معیار وزن برابر با 3/89 گرم)، واحد وزن برابر با 1/77 گرم، رجوع شود به: fluid dram، درم مقیاس وزن رجوع شود به drachma، نوشانیدن، جرعه جرعه نوشیدن

dram

<hr> معنی : نمایش، درام، نمایشنامه، تاتر <hr> معانی دیگر : (هنر نگارش و به صحنه آوری و بازی در نمایش نامه) نمایش، نمایش نامه نویسی، تئاتر، نمایش پردازی، (یک سلسله رویدادهای جالب توجه یا هیجان انگیز و زنده) ماجرا، سرگذشت هیجان انگیز، داستان شورانگیز، شگرفه، گیرایی، جذبه، هیجان

معنی : نمایش، درام، نمایشنامه، تاتر معانی دیگر : (هنر نگارش و به صحنه آوری و بازی در نمایش نامه) نمایش، نمایش نامه نویسی، تئاتر، نمایش پردازی، (یک سلسله رویدادهای جالب توجه یا هیجان انگیز و زنده) ماجرا، سرگذشت هیجان انگیز، داستان شورانگیز، شگرفه، گیرایی، جذبه، هیجان

drama

<hr> معنی : نمایشی، درهم <hr> معانی دیگر : (وابسته به هنر نمایش) نمایشی، تئاتری، نمایش مانند (از نظر برخوردها و ساختمان)، (رویداد یا سرگذشت پرهیجان و پر تحرک) پرماجرا، شگرف، پرشور (dramatical هم می گفتند)، مهیج

معنی : نمایشی، درهم معانی دیگر : (وابسته به هنر نمایش) نمایشی، تئاتری، نمایش مانند (از نظر برخوردها و ساختمان)، (رویداد یا سرگذشت پرهیجان و پر تحرک) پرماجرا، شگرف، پرشور (dramatical هم می گفتند)، مهیج

dramatic

<hr> معنی : هنر تاتر، روش نمایش، فن نمایش <hr> معانی دیگر : تب و تاب، فعالیت و هیجان، شوروشر، (معمولا با فعل مفرد) نمایش پردازی (هنر به صحنه آوری و ایفای نقش در نمایش نامه)، به صحنه آوری و بازی در نمایش توسط اشخاص غیرحرفه ای، کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده

معنی : هنر تاتر، روش نمایش، فن نمایش معانی دیگر : تب و تاب، فعالیت و هیجان، شوروشر، (معمولا با فعل مفرد) نمایش پردازی (هنر به صحنه آوری و ایفای نقش در نمایش نامه)، به صحنه آوری و بازی در نمایش توسط اشخاص غیرحرفه ای، کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده

dramatics

<hr> معنی : نمایشنامه نویس <hr> معانی دیگر : نمایش نامه نویس (playwright هم می گویند)، نمایش پرداز

معنی : نمایشنامه نویس معانی دیگر : نمایش نامه نویس (playwright هم می گویند)، نمایش پرداز

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد