<hr> معنی : استخوان بندی درونی حیوان <hr> معانی دیگر : (استخوان یا لاک یا غضروفی که از داخل بدن برخی مهره داران و خارپوستان را نگه می دارد) درون استخوان بندی (در برابر: برون استخوان بندی exoskeleton)

معنی : استخوان بندی درونی حیوان معانی دیگر : (استخوان یا لاک یا غضروفی که از داخل بدن برخی مهره داران و خارپوستان را نگه می دارد) درون استخوان بندی (در برابر: برون استخوان بندی exoskeleton)

endoskeleton

<hr> معنی : پرده داخلی هاگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درون دانه، درون تومه

معنی : پرده داخلی هاگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) درون دانه، درون تومه

endosperm

<hr> معنی : وقف کردن، چیزی را وقف کردن، اعطا کردن به، موهبت بخشیدن به <hr> معانی دیگر : (استعدادهای خداداد و غیره) ارزانی داشتن، بهره مند کردن، به ودیعه گذاشتن، دادن، نسبت دادن به، منتسب دانستن به، پیواندن، (به دانشگاه و بیمارستان و غیره) وقف کردن، (پول یا ملک) بخشیدن، اعطا کردن، عطیه دادن، دهش کردن، با with بخشیدن به، به صیغه اسم مفعول دارا

معنی : وقف کردن، چیزی را وقف کردن، اعطا کردن به، موهبت بخشیدن به معانی دیگر : (استعدادهای خداداد و غیره) ارزانی داشتن، بهره مند کردن، به ودیعه گذاشتن، دادن، نسبت دادن به، منتسب دانستن به، پیواندن، (به دانشگاه و بیمارستان و غیره) وقف کردن، (پول یا ملک) بخشیدن، اعطا کردن، عطیه دادن، دهش کردن، با with 

endow

<hr> معنی : موهبت، اعطا، دارا <hr> معانی دیگر : وقف، موقوفه، بخشش، دهش، عطیه، پیشیارش، شاد داد، اهداییه، (استعداد طبیعی و غیره) ودیعه، نعمت، داده، بهره مند سازی، دادن، ودیعه سپاری (استعداد و غیره)، پیوانش

معنی : موهبت، اعطا، دارا معانی دیگر : وقف، موقوفه، بخشش، دهش، عطیه، پیشیارش، شاد داد، اهداییه، (استعداد طبیعی و غیره) ودیعه، نعمت، داده، بهره مند سازی، دادن، ودیعه سپاری (استعداد و غیره)، پیوانش

endowment

<hr> معنی : بخشیدن، دادن، اراستن، پوشاندن، وادار کردن، پوشیدن، بخشیدن به <hr> معانی دیگر : (با: with) ارزانی داشتن به، اعطا کردن به، بخشیدن به با with پوشانیدن

معنی : بخشیدن، دادن، اراستن، پوشاندن، وادار کردن، پوشیدن، بخشیدن به معانی دیگر : (با: with) ارزانی داشتن به، اعطا کردن به، بخشیدن به با with پوشانیدن

endue

<hr> معنی : تحمل پذیر <hr> معانی دیگر : قابل تحمل، پایستنی، تاب آوردنی، یاراپذیر (در برابر: یاراناپذیر unendurable)

معنی : تحمل پذیر معانی دیگر : قابل تحمل، پایستنی، تاب آوردنی، یاراپذیر (در برابر: یاراناپذیر unendurable)

endurable

<hr> معنی : پایداری، تحمل، سر سختی <hr> معانی دیگر : قدرت تحمل، بردباری، شکیبایی، استقامت، ایستادگی، فریوری، طاقت، پایست، پایمردی، یارایی، (حداکثر زمانی که هواپیما یا موتور و غیره می تواند با کارآیی کار کند) پایایی، (نادر) سختی، مصیبت، محنت، رنج، پایداری 0

معنی : پایداری، تحمل، سر سختی معانی دیگر : قدرت تحمل، بردباری، شکیبایی، استقامت، ایستادگی، فریوری، طاقت، پایست، پایمردی، یارایی، (حداکثر زمانی که هواپیما یا موتور و غیره می تواند با کارآیی کار کند) پایایی، (نادر) سختی، مصیبت، محنت، رنج، پایداری 0

endurance

<hr> معنی : تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن <hr> معانی دیگر : (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، پایستن، یارا داشتن، (با شرایط نامساعد) ساختن، شکیبایی کردن، بردبار بودن، به روی خود نیاوردن، پایداری کردن، دوام آوردن، استقامت کردن، پایدار ماندن، پاینده بودن، جاودان بودن، پایا بودن، بردباری کردن دربرابر

معنی : تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن معانی دیگر : (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، پایستن، یارا داشتن، (با شرایط نامساعد) ساختن، شکیبایی کردن، بردبار بودن، به روی خود نیاوردن، پایداری کردن، دوام آوردن، استقامت کردن، پایدار ماندن، پایند

endure

<hr> معنی : متحمل، سر سخت، شکیبا <hr> معانی دیگر : پایا، دیرپا، ماندنی، پایدار، بادوام، جاودان، پاینده، پرطاقت

معنی : متحمل، سر سخت، شکیبا معانی دیگر : پایا، دیرپا، ماندنی، پایدار، بادوام، جاودان، پاینده، پرطاقت

enduring

<hr> معنی : نوک بنوک، از انتها، از طول <hr> معانی دیگر : ایستاده، استوار (بر ته یا پای خود)، از سر (به طوری که سر شی رو به جلو باشد)، انتها به جلو، از درازا، دراز به دراز، سربسر

معنی : نوک بنوک، از انتها، از طول معانی دیگر : ایستاده، استوار (بر ته یا پای خود)، از سر (به طوری که سر شی رو به جلو باشد)، انتها به جلو، از درازا، دراز به دراز، سربسر

endways

<hr> معنی : نوک بنوک، از انتها، از طول <hr> معانی دیگر : سربسر

معنی : نوک بنوک، از انتها، از طول معانی دیگر : سربسر

endwise

<hr> معنی : تنقیه، اماله <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تنقیه، درون فرستی

معنی : تنقیه، اماله معانی دیگر : (پزشکی) تنقیه، درون فرستی

enema

<hr> معنی : دشمن، خصم، عدو، منازع <hr> معانی دیگر : معاند، (عقیده و غیره) مخالف، کیاگن، ناهمدل، وابسته به دشمن، دشمن کردن

معنی : دشمن، خصم، عدو، منازع معانی دیگر : معاند، (عقیده و غیره) مخالف، کیاگن، ناهمدل، وابسته به دشمن، دشمن کردن

enemy

<hr> معنی : کاری، فعال، جدی، پرتکاپو، دارای انرژی، کارمایهای <hr> معانی دیگر : پر انرژی، پرکار مایه، پر اشتیاق و پرکار، پر حرارت، پر تلاش، پر کنش

معنی : کاری، فعال، جدی، پرتکاپو، دارای انرژی، کارمایهای معانی دیگر : پر انرژی، پرکار مایه، پر اشتیاق و پرکار، پر حرارت، پر تلاش، پر کنش

energetic

<hr> معنی : قوت دادن، انرژی دادن، نیرو دادن <hr> معانی دیگر : کارمایه دادن (به)، ورزه دادن، توان بخشیدن، نیرومند کردن، (برق) برق دار کردن، دارای جریان برق کردن، به برق زدن، قوت دادن به تشجیع کردن

معنی : قوت دادن، انرژی دادن، نیرو دادن معانی دیگر : کارمایه دادن (به)، ورزه دادن، توان بخشیدن، نیرومند کردن، (برق) برق دار کردن، دارای جریان برق کردن، به برق زدن، قوت دادن به تشجیع کردن

energize

<hr> معنی : توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس <hr> معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه، ورزه، (انسان) نیرو، توان، توانمندی (معمولا جمع)، (نفت و اتم و هر چیز که از آن انرژی تولید شود) سوخت، توانساز، (در اصل) قدرت بیان، گویایی

معنی : توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه، ورزه، (انسان) نیرو، توان، توانمندی (معمولا جمع)، (نفت و اتم و هر چیز که از آن انرژی تولید شود) سوخت، توانساز، (در اصل) قدرت بیان، گویایی

energy

<hr> معنی : بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن <hr> معانی دیگر : بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

معنی : بی اثر کردن، ناتوان کردن، سست کردن، بی رگ کردن، بی حال کردن، جسما ضعیف کردن معانی دیگر : بی رمق کردن، (اخلاق یا روحیه) تضعیف کردن، ضعیف کردن، از کارایی کاستن، بد روحیه کردن، نومید کردن، کم جان، دلسرد

enervate

<hr> معنی : مزاحم <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع

معنی : مزاحم معانی دیگر : (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع

enfant terrible

<hr> معنی : ضعیف کردن، سست کردن <hr> معانی دیگر : از رمق انداختن، نزار کردن

معنی : ضعیف کردن، سست کردن معانی دیگر : از رمق انداختن، نزار کردن

enfeeble

<hr> معنی : زنجیر کردن، در بند نهادن، در قید عبودیت ازردن، گرفتار غل و زنجیر کردن <hr> معانی دیگر : کند و زنجیر کردن، غل و زنجیر کردن (به ویژه پاهارا)، در قید گذاشتن

معنی : زنجیر کردن، در بند نهادن، در قید عبودیت ازردن، گرفتار غل و زنجیر کردن معانی دیگر : کند و زنجیر کردن، غل و زنجیر کردن (به ویژه پاهارا)، در قید گذاشتن

enfetter

<hr> معنی : یک رشتهء اطاق، روبروی هم قرار دادن، درو عرضی کردن <hr> معانی دیگر : (ارتش)، تیراندازی راستایی (تیراندازی از جناح به پهنای صف دشمن که امکان اصابت را بسیار بیشتر می کند)، آرایش راستایی، نظ درو عرضی کردن

معنی : یک رشتهء اطاق، روبروی هم قرار دادن، درو عرضی کردن معانی دیگر : (ارتش)، تیراندازی راستایی (تیراندازی از جناح به پهنای صف دشمن که امکان اصابت را بسیار بیشتر می کند)، آرایش راستایی، نظ درو عرضی کردن

enfilade

<hr> معنی : به هیجان اوردن، بر افروختن، دارای اماس کردن، ملتهب کردن، اتش گرفتن، عصبانی و ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : =inflame

معنی : به هیجان اوردن، بر افروختن، دارای اماس کردن، ملتهب کردن، اتش گرفتن، عصبانی و ناراحت کردن معانی دیگر : =inflame

enflame

<hr> معنی : در اغوش گرفتن، در لفافه پیچیدن، پیچیدن، در بر گرفتن، با لفافه پوشاندن <hr> معانی دیگر : (در چند لایه) پیچیدن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن، در آغوش گرفتن

معنی : در اغوش گرفتن، در لفافه پیچیدن، پیچیدن، در بر گرفتن، با لفافه پوشاندن معانی دیگر : (در چند لایه) پیچیدن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن، در آغوش گرفتن

enfold

<hr> معنی : تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن <hr> معانی دیگر : نیرودادن، تقویت کردن، زوردار کردن، تحمیل کردن، پذیراندن، سربار کردن، هسبند کردن، قبولاندن (بازور)، (قانون) اجرا کردن، (به اطاعت از قانون) واداشتن، اعمال کردن، بازور از پیش بردن

معنی : تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن معانی دیگر : نیرودادن، تقویت کردن، زوردار کردن، تحمیل کردن، پذیراندن، سربار کردن، هسبند کردن، قبولاندن (بازور)، (قانون) اجرا کردن، (به اطاعت از قانون) واداشتن، اعمال کردن، بازور از پیش بردن

enforce

<hr> معنی : قابل اجراء <hr> معانی دیگر : قابل اجراء

معنی : قابل اجراء معانی دیگر : قابل اجراء

enforceable

<hr> معنی : انجام، فشار، اجراء <hr> معانی دیگر : اجراء، انجام

معنی : انجام، فشار، اجراء معانی دیگر : اجراء، انجام

enforcement

<hr> معنی : مجری <hr> معانی دیگر : ورزش : بازیگر انتقامجوى خشن

معنی : مجری معانی دیگر : ورزش : بازیگر انتقامجوى خشن

enforcer

<hr> معنی : ازاد کردن، معاف کردن، از بندگی رهاندن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به <hr> معانی دیگر : حق رای دادن به، (از حقوق شهروندی) بهره مند کردن، (از بردگی یا قید و محضور و غیره) رهانیدن، آزاد کردن

معنی : ازاد کردن، معاف کردن، از بندگی رهاندن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به معانی دیگر : حق رای دادن به، (از حقوق شهروندی) بهره مند کردن، (از بردگی یا قید و محضور و غیره) رهانیدن، آزاد کردن

enfranchise

<hr> معنی : امتیاز <hr> معانی دیگر : اعطای حقوق شهری یاحق رای درانتخابات، ازادسازی، معافیت

معنی : امتیاز معانی دیگر : اعطای حقوق شهری یاحق رای درانتخابات، ازادسازی، معافیت

enfranchisement

<hr> معنی : مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن <hr> معانی دیگر : (بیشتر به حالت فعل مجهول) نامزد (زناشویی) شدن یا بودن، (وکیل یا مشاور و غیره) گرفتن، اجیر کردن، رزرو کردن، از پیش گرفتن، پیش گزین کردن، (به صحبت) گرفتن، (به حرف) مشغول کردن، (توجه و غیره) جلب کردن، به سوی خود کشیدن، اشغال کردن، (با دشمن و غیره) دست و پنجه نرم کردن، درگیر شدن، (چرخ یا گیره یا دنده ی موتور) گیرانداختن، جا انداختن، (دنده) گرفتن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، تعهد کردن، ضمانت کردن، پرداختن به، (مکانیک و اتومبیل) توی دنده افتادن، جفت شدن، درهم گیر کردن، جا افتادن، (در اصل) به عنوان وثیقه یا تضمین (وام و غیره) به کار بردن، (مهجور) در تله انداختن، مجذوب کردن، ضامن کردن

معنی : مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن معانی دیگر : (بیشتر به حالت فعل مجهول) نامزد (زناشویی) شدن یا بودن، (وکیل یا مشاور و غیره) گرفتن، اجیر کردن، رزرو کردن، از پیش

engage

engage oneself

<hr> معنی : نامزد شده، مشغول، متعهد، سفارش شده <hr> معانی دیگر : نامزده شده (برای زناشویی)، گرفتار کار، (معماری) چسبیده به دیوار، تا نیمه در دیوار، (قشون و غیره) در کارزار، درگیر جنگ، متقبل

معنی : نامزد شده، مشغول، متعهد، سفارش شده معانی دیگر : نامزده شده (برای زناشویی)، گرفتار کار، (معماری) چسبیده به دیوار، تا نیمه در دیوار، (قشون و غیره) در کارزار، درگیر جنگ، متقبل

engaged

<hr> معنی : نامزدی، سرگرمی، اشتغال، عهده <hr> معانی دیگر : نامزدی (ازدواج)، قول و قرار، قرار ملاقات (و غیره)، وعده (انجام کاری یا دیدار و غیره)، تعهد، تقبل، پذیرندگی، کارداری (به ویژه در شغل های هنری)، مشغولیت

معنی : نامزدی، سرگرمی، اشتغال، عهده معانی دیگر : نامزدی (ازدواج)، قول و قرار، قرار ملاقات (و غیره)، وعده (انجام کاری یا دیدار و غیره)، تعهد، تقبل، پذیرندگی، کارداری (به ویژه در شغل های هنری)، مشغولیت

engagement

<hr> گیرا، سرگرم کننده، دلنشین، مشغول کننده، جذاب، خوشایند، جالب، دلکش

گیرا، سرگرم کننده، دلنشین، مشغول کننده، جذاب، خوشایند، جالب، دلکش

engaging

<hr> معنی : ایجاد کردن، ابستن شدن، بوجود امدن، تولید نسل کردن <hr> معانی دیگر : به وجود آوردن، موجب شدن، سبب شدن، (در اصل) بچه پس انداختن، ابستن شدن زن

معنی : ایجاد کردن، ابستن شدن، بوجود امدن، تولید نسل کردن معانی دیگر : به وجود آوردن، موجب شدن، سبب شدن، (در اصل) بچه پس انداختن، ابستن شدن زن

engender

<hr> معنی : محرک، ماشین، اسباب، الت، موتور، ماشین بخار <hr> معانی دیگر : انجین، کارزا، دستگاه، ابزار، لوکوموتیو، رجوع شود به: fire engine، (قدیمی) وسیله، ذکاوت، تدبیرکردن، نقشه کشیدن

معنی : محرک، ماشین، اسباب، الت، موتور، ماشین بخار معانی دیگر : انجین، کارزا، دستگاه، ابزار، لوکوموتیو، رجوع شود به: fire engine، (قدیمی) وسیله، ذکاوت، تدبیرکردن، نقشه کشیدن

engine

<hr> معنی : ماشین چی <hr> معانی دیگر : لوکوموتیوران

معنی : ماشین چی معانی دیگر : لوکوموتیوران

engine driver

<hr> معنی : ماشین چی، ماشین کار <hr> معانی دیگر : ماشین کار، علوم نظامى : درجه دار متصدى موتور علوم دریایى : موتوریست

معنی : ماشین چی، ماشین کار معانی دیگر : ماشین کار، علوم نظامى : درجه دار متصدى موتور علوم دریایى : موتوریست

engine man

<hr> معنی : سازنده، مهندس، مهندسی کردن، طرحکردن و ساختن، نقشه کشیدن، اداره کردن <hr> معانی دیگر : مکانیک، تعمیرکار، بازساز، (ارتش) رسته ی مهندسی، (با به کار گیری روش های مهندسی) طرح ریزی کردن، ساختن، (مجازی - با مهارت طرح و اجرا یا سرپرستی کردن) رهبری کردن، (نادر) موتورساز، انجین ساز، سرکارگر فنی، ویژه کار فنی، مسئول موتورخانه

معنی : سازنده، مهندس، مهندسی کردن، طرحکردن و ساختن، نقشه کشیدن، اداره کردن معانی دیگر : مکانیک، تعمیرکار، بازساز، (ارتش) رسته ی مهندسی، (با به کار گیری روش های مهندسی) طرح ریزی کردن، ساختن، (مجازی - با مهارت طرح و اجرا یا سرپرستی کردن) رهبری کردن، (نادر) موتورساز، انجین ساز، سرکارگر فنی، ویژه کار فن

engineer

<hr> معنی : مهندسی <hr> معانی دیگر : (طرح ریزی ساختمان و اداره ی راه و پل و کارخانه و غیره) برنامه ریزی و اجرا

معنی : مهندسی معانی دیگر : (طرح ریزی ساختمان و اداره ی راه و پل و کارخانه و غیره) برنامه ریزی و اجرا

engineering

<hr> معنی : انگلستان <hr> معانی دیگر : کشور بریتانیای کبیر، انگلیس

معنی : انگلستان معانی دیگر : کشور بریتانیای کبیر، انگلیس

england

<hr> معنی : انگلیسی، مربوط به مردم و زبان انگلیسی، بانگلیسی دراوردن <hr> معانی دیگر : (وابسته به مردم و زبان و فرهنگ انگلستان) انگلیسی، زبان انگلیسی، روش کاربرد انگلیسی، نوع انگلیسی، (آموزش) کلاس انگلیسی یا ادبیات انگلیس، به انگلیسی ترجمه کردن، (به واژه های خارجی املا و تلفظ انگلیسی دادن) انگلیسی کردن، انگلیسی ماب کردن (anglicize هم می گویند)، (حرف کوچک - بیلیارد و بولینگ) گوی (یا توپ) را از گوشه زدن (به طوری که هنگام حرکت دور خود هم بچرخد)

معنی : انگلیسی، مربوط به مردم و زبان انگلیسی، بانگلیسی دراوردن معانی دیگر : (وابسته به مردم و زبان و فرهنگ انگلستان) انگلیسی، زبان انگلیسی، روش کاربرد انگلیسی، نوع انگلیسی، (آموزش) کلاس انگلیسی یا ادبیات انگلیس، به انگلیسی ترجمه کردن، (به واژه های خارجی املا و تلفظ انگلیسی دادن) انگلیسی کردن، انگلیس

english

<hr> معنی : انگلیسی <hr> معانی دیگر : (مرد) انگلیسی، اهل انگلیس، کشتی انگلیسی

معنی : انگلیسی معانی دیگر : (مرد) انگلیسی، اهل انگلیس، کشتی انگلیسی

englishman

<hr> معنی : بلعیدن، حریصانه خوردن <hr> معانی دیگر : پرخوری کردن، دل از عزا درآوردن

معنی : بلعیدن، حریصانه خوردن معانی دیگر : پرخوری کردن، دل از عزا درآوردن

engorge

<hr> معنی : جا دادن، پیوند زدن، نشاندن <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) پیوند زدن (رجوع شود به: graft)، پیوند زدن مج نشاندن

معنی : جا دادن، پیوند زدن، نشاندن معانی دیگر : (کشاورزی) پیوند زدن (رجوع شود به: graft)، پیوند زدن مج نشاندن

engraft

<hr> معنی : تحولات دائمی هسته سلول، اثرارثی، اثار وراثت <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) رد عصبی، engramme : تحولات دائمی هسته سلول، اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند، اثاروراثت درسلول

معنی : تحولات دائمی هسته سلول، اثرارثی، اثار وراثت معانی دیگر : (روان شناسی) رد عصبی، engramme : تحولات دائمی هسته سلول، اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند، اثاروراثت درسلول

engram

<hr> معنی : بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کندهکاری کردن در، گراور کردن <hr> معانی دیگر : حک کردن، کنده کاری کردن، گودنگاری کردن، کندن (روی چیزی)، (عمیقا) تحت تاثیر قرار دادن، (در خاطره و غیره) نقش بستن، (چاپ) کلیشه کردن، (با گراور یا کلیشه) چاپ کردن

معنی : بریدن، قلم زدن، نقش کردن، منقوش کردن، حکاکی کردن، کندهکاری کردن در، گراور کردن معانی دیگر : حک کردن، کنده کاری کردن، گودنگاری کردن، کندن (روی چیزی)، (عمیقا) تحت تاثیر قرار دادن، (در خاطره و غیره) نقش بستن، (چاپ) کلیشه کردن، (با گراور یا کلیشه) چاپ کردن

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد