kindhearted

<hr> معنی : گرفتن، روشن شدن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : (آتش را) روشن کردن، گیراندن، افروختن، گرفتن (آتش)، افروخته شدن، برانگیختن، انگیزاندن، به هیجان درآمدن یا درآوردن، برانگیخته شدن، درخشان شدن، درخشیدن، برق زدن، آتش زدن، سوزاندن، (محلی) زاییدن

معنی : گرفتن، روشن شدن، بر افروختن معانی دیگر : (آتش را) روشن کردن، گیراندن، افروختن، گرفتن (آتش)، افروخته شدن، برانگیختن، انگیزاندن، به هیجان درآمدن یا درآوردن، برانگیخته شدن، درخشان شدن، درخشیدن، برق زدن، آتش زدن، سوزاندن، (محلی) زاییدن

kindle

kindled

<hr> معنی : مهربانی، محبت، خوبی <hr> معانی دیگر : مهربانی

معنی : مهربانی، محبت، خوبی معانی دیگر : مهربانی

kindliness

<hr> (خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک

(خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک

kindling

<hr> معنی : مهربان، دلپذیر، خوش خلق، لطفا از روی مرحمت، خدا پرستانه <hr> معانی دیگر : پر محبت، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز، پرمهر، دوست وار، خوشایند، مطبوع، سازگار، (قدیمی) طبیعی، ذاتی، نهادی، سرشتی، طبیعتا، خود به خود، با مهربانی، مهربانانه، رئوفانه (در برابر: با بی مهری unkindly)، لطفا، خواهشمندم، ملایم

معنی : مهربان، دلپذیر، خوش خلق، لطفا از روی مرحمت، خدا پرستانه معانی دیگر : پر محبت، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز، پرمهر، دوست وار، خوشایند، مطبوع، سازگار، (قدیمی) طبیعی، ذاتی، نهادی، سرشتی، طبیعتا، خود به خود، با مهربانی، مهربانانه، رئوفانه (در برابر: با بی مهری unkindly)، لطفا، خواهشمندم، ملایم

kindly

<hr> معنی : مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت <hr> معانی دیگر : دوست واری، رئوفت، عمل حاکی از مهربانی، سپاسه

معنی : مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت معانی دیگر : دوست واری، رئوفت، عمل حاکی از مهربانی، سپاسه

kindness

<hr> معنی : وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی <hr> معانی دیگر : همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تباری، هم خانواده

معنی : وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی معانی دیگر : همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تباری، هم خانواده

kindred

<hr> معنی : گاوان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) گاوها، چهارپایان

معنی : گاوان معانی دیگر : (قدیمی) گاوها، چهارپایان

kine

<hr> معنی : علم الحرکات، علم اجسام متحرک، جنبش شناسی <hr> معانی دیگر : (شاخه ای از فیزیک که با حرکت به طور انتزاعی و مستقل از جرم و نیرو سر و کار دارد) جنبش شناسی

معنی : علم الحرکات، علم اجسام متحرک، جنبش شناسی معانی دیگر : (شاخه ای از فیزیک که با حرکت به طور انتزاعی و مستقل از جرم و نیرو سر و کار دارد) جنبش شناسی

kinematics

<hr> معنی : وابسته به نیروی محرکه، جنبشی، وابسته بحرکت <hr> معانی دیگر : وابسته به حرکت، جمی، پویا، پرکارمایه، پریارایی

معنی : وابسته به نیروی محرکه، جنبشی، وابسته بحرکت معانی دیگر : وابسته به حرکت، جمی، پویا، پرکارمایه، پریارایی

kinetic

<hr> معنی : انرژی جنبشی، نیروی ناشیاز حرکت، انرژی سینتیک <hr> معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه (یا انرژی) جنبشی، جم کار مایه

معنی : انرژی جنبشی، نیروی ناشیاز حرکت، انرژی سینتیک معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه (یا انرژی) جنبشی، جم کار مایه

kinetic energy

<hr> معنی : جنبش شناسی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dynamics

معنی : جنبش شناسی معانی دیگر : رجوع شود به: dynamics

kinetics

<hr> معنی : خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان <hr> معانی دیگر : خویشان، قوم و خویش (kinfolks هم می گویند)

معنی : خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان معانی دیگر : خویشان، قوم و خویش (kinfolks هم می گویند)

kinfolk

<hr> معنی : خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار <hr> معانی دیگر : شاهنشاه، خدیو، شخص پر نفوذ و قدرت، غول، عالی، برجسته، شاهانه، بزرگ، شاهوار، درشت، (ورق بازی و شطرنج) شاه، مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاهپوستان ایالات متحده)

معنی : خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار معانی دیگر : شاهنشاه، خدیو، شخص پر نفوذ و قدرت، غول، عالی، برجسته، شاهانه، بزرگ، شاهوار، درشت، (ورق بازی و شطرنج) شاه، مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاهپوستان ایالات متحده)

king

<hr> معنی : پاریلا <hr> معانی دیگر : مرغابى شمالى، قوى شمالى

معنی : پاریلا معانی دیگر : مرغابى شمالى، قوى شمالى

king duck

<hr> معنی : شاه تیر، تیر بزرگ عمودی شیروانی <hr> معانی دیگر : (نجاری ـ در تاق های شیروانی) شاه تیر، تیر عمود، پایه تیر

معنی : شاه تیر، تیر بزرگ عمودی شیروانی معانی دیگر : (نجاری ـ در تاق های شیروانی) شاه تیر، تیر عمود، پایه تیر

king post

<hr> معنی : یکجور مرغ مگس گیر، مرغ بهشتی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ بهشتی (انواع مرغ های مگس خوار از جنس tyrannus به ویژه t. tyrannus)، مره بهشتی، یکجورمره مگس گیر، یکجورمرهبهشتی، درامریکا یکجورخرمگس

معنی : یکجور مرغ مگس گیر، مرغ بهشتی معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ بهشتی (انواع مرغ های مگس خوار از جنس tyrannus به ویژه t. tyrannus)، مره بهشتی، یکجورمره مگس گیر، یکجورمرهبهشتی، درامریکا یکجورخرمگس

kingbird

<hr> معنی : محور، شاه پیچ <hr> معانی دیگر : (مکانیک) شاه پیچ، شاه پیچ

معنی : محور، شاه پیچ معانی دیگر : (مکانیک) شاه پیچ، شاه پیچ

kingbolt

<hr> معنی : سیاست <hr> معانی دیگر : پادشاهی، سلطنت، کشورداری، کشورداری، سیاست، سیاست پادشاهی

معنی : سیاست معانی دیگر : پادشاهی، سلطنت، کشورداری، کشورداری، سیاست، سیاست پادشاهی

kingcraft

<hr> معنی : کشور، پادشاهی، قلمرو پادشاهی <hr> معانی دیگر : کشور پادشاهی، نظام شاهی، رژیم سلطنتی، قلمرو، دامنه، گستره، ملکوت، سلطنت روحانی، (مهجور) پادشاهی، مقام و قدرت شاه، (رده بندی) نوع، عالم (هریک از این سه رده: نوع جانوران the animal kingdom و نوع گیاهان the vegetable kingdom و نوع مواد کانی the mineral kingdom)، پادشاهی، سلطنت، کشوری که پادشاه داشته باشد، قلمرو یک پادشاه

معنی : کشور، پادشاهی، قلمرو پادشاهی معانی دیگر : کشور پادشاهی، نظام شاهی، رژیم سلطنتی، قلمرو، دامنه، گستره، ملکوت، سلطنت روحانی، (مهجور) پادشاهی، مقام و قدرت شاه، (رده بندی) نوع، عالم (هریک از این سه رده: نوع جانوران the animal kingdom و نوع گیاهان the vegetable kingdom و نوع مواد کانی the mineral k

kingdom

<hr> معنی : مرغ ماهیخوار، چلق، ماهی خوراک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) قرلی، مرغ ماهی خوار (انواع پرندگان خانواده ی alcedinidae که با شیرجه رفتن ماهی می گیرند)، مره ماهیخوار

معنی : مرغ ماهیخوار، چلق، ماهی خوراک معانی دیگر : (جانورشناسی) قرلی، مرغ ماهی خوار (انواع پرندگان خانواده ی alcedinidae که با شیرجه رفتن ماهی می گیرند)، مره ماهیخوار

kingfisher

<hr> معنی : امیر، پادشاه کوچک و بیاهمیت، چکاوک <hr> معانی دیگر : شاه کم اهمیت یا کم قدرت، شاه پوشالی، شاهچه، شاه دست نشانده

معنی : امیر، پادشاه کوچک و بیاهمیت، چکاوک معانی دیگر : شاه کم اهمیت یا کم قدرت، شاه پوشالی، شاهچه، شاه دست نشانده

kinglet

<hr> معنی : شاهوار، شاهانه، ملوکانه، خسروانه <hr> معانی دیگر : کیانی، سلطنتی، شایگان

معنی : شاهوار، شاهانه، ملوکانه، خسروانه معانی دیگر : کیانی، سلطنتی، شایگان

kingly

<hr> معنی : شخص مهم در میان یکدسته <hr> معانی دیگر : (مجازی) محور اصلی، رکن، (شخص یا چیز) کلیدی، عامل اساسی، سرکرده، همه کاره، (مکانیک) میل سگدست (موتور)، خار محور، هزارخار، (در بولینگ و غیره) میله یا ماسوره ی چوبی که در جلو قرار می گیرد، پین جلو (headpin هم می گویند)، میله بازی بولینگ، د ربازی شاه می، شاه پیچ، کارمند مهم

معنی : شخص مهم در میان یکدسته معانی دیگر : (مجازی) محور اصلی، رکن، (شخص یا چیز) کلیدی، عامل اساسی، سرکرده، همه کاره، (مکانیک) میل سگدست (موتور)، خار محور، هزارخار، (در بولینگ و غیره) میله یا ماسوره ی چوبی که در جلو قرار می گیرد، پین جلو (headpin هم می گویند)، میله بازی بولینگ، د ربازی شاه می، شاه پی

kingpin

<hr> معنی : شاهی، سلطه، سلطنت، مقام سلطنت <hr> معانی دیگر : حکومت شهریار، (k بزرگ ـ عنوان پادشاه) اعلیحضرت، پادشاهی، شهریاری، پادشاهی، شاهی، شهریاری، سلطنت

معنی : شاهی، سلطه، سلطنت، مقام سلطنت معانی دیگر : حکومت شهریار، (k بزرگ ـ عنوان پادشاه) اعلیحضرت، پادشاهی، شهریاری، پادشاهی، شاهی، شهریاری، سلطنت

kingship

<hr> معنی : غرابت، تاب، پیچ خوردگی، ویژهگی، حمله ناگهانی، پیچ، گیر، پیچیدن <hr> معانی دیگر : (گیسو یا سیم یا طناب و غیره) گوریدگی، ژولیدگی، درهم گیر کردگی، گرفتگی، (مو) وز کردگی، فر ریز، وز کردن، گرفتگی عضله، چنگه، مشکل روانی، ویژگی روانی، ویژگی فکری، نابهنجاری روانی و رفتاری، عیب، نقص، کاستی، گوریدن، گوراندن، ژولیدن، ژولیده کردن یا شدن، گوریده کردن یا شدن، درهم گیر افتادن یا انداختن، (شیلنگ و غیره) پیچ خوردن، تاب برداشتن، گرفتگی پیدا کردن

معنی : غرابت، تاب، پیچ خوردگی، ویژهگی، حمله ناگهانی، پیچ، گیر، پیچیدن معانی دیگر : (گیسو یا سیم یا طناب و غیره) گوریدگی، ژولیدگی، درهم گیر کردگی، گرفتگی، (مو) وز کردگی، فر ریز، وز کردن، گرفتگی عضله، چنگه، مشکل روانی، ویژگی روانی، ویژگی فکری، نابهنجاری روانی و رفتاری، عیب، نقص، کاستی، گوریدن، گوراندن

kink

<hr> معنی : فرفری، پیچ خورده <hr> معانی دیگر : (گیسو) وز کرده، دارای فرهای ریز (مانند موی سیاهپوستان)، کندله، گره گره، درهم گیر کرده، گوریده، ژولیده، گیردار، (خودمانی) عجیب و غریب (به ویژه در امور جنسی)، غیرطبیعی، غیرعادی، گره خورده، موی وزکرده

معنی : فرفری، پیچ خورده معانی دیگر : (گیسو) وز کرده، دارای فرهای ریز (مانند موی سیاهپوستان)، کندله، گره گره، درهم گیر کرده، گوریده، ژولیده، گیردار، (خودمانی) عجیب و غریب (به ویژه در امور جنسی)، غیرطبیعی، غیرعادی، گره خورده، موی وزکرده

kinky

<hr> معنی : خویشاوندان، قوم و خویشان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: kinfolk

معنی : خویشاوندان، قوم و خویشان معانی دیگر : رجوع شود به: kinfolk

kinsfolk

<hr> معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی <hr> معانی دیگر : نسبت خانوادگی

معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی معانی دیگر : نسبت خانوادگی

kinship

<hr> معنی : عشیره، خویشاوند، خودی <hr> معانی دیگر : خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر

معنی : عشیره، خویشاوند، خودی معانی دیگر : خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر

kinsman

<hr> معنی : خویش، خویشاوند <hr> معانی دیگر : خویشاوند (زن)، خویشاوند از جنس مذکر

معنی : خویش، خویشاوند معانی دیگر : خویشاوند (زن)، خویشاوند از جنس مذکر

kinswoman

<hr> معنی : دکه، مشتق از کوشک فارسی کلاه فرنگی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در ایران و ترکیه) کوشک، مشتق از gt; کوشک فارسی lt; کلاه فرنگی، خانه تابستانی

معنی : دکه، مشتق از کوشک فارسی کلاه فرنگی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در ایران و ترکیه) کوشک، مشتق از gt; کوشک فارسی lt; کلاه فرنگی، خانه تابستانی

kiosk

<hr> معنی : بستر، پوست گوساله و بره، چرم دباغی، در بستر رفتن، خوابیدن <hr> معانی دیگر : پوست دباغی نشده ی گوساله یا بچه گوسفند یا بچه ی برخی جانوران دیگر، (انگلیس ـ خودمانی)، پانسیون، تخت، خواب، (واحد پول کشور لائوس) کیپ، کیپ (معیار وزن برابر با 1000 پوند)، خوابیدن <hr> kip( up) ورزش : اسکلبکا

معنی : بستر، پوست گوساله و بره، چرم دباغی، در بستر رفتن، خوابیدن معانی دیگر : پوست دباغی نشده ی گوساله یا بچه گوسفند یا بچه ی برخی جانوران دیگر، (انگلیس ـ خودمانی)، پانسیون، تخت، خواب، (واحد پول کشور لائوس) کیپ، کیپ (معیار وزن برابر با 1000 پوند)، خوابیدن kip( up) ورزش : اسکلبکا

<hr> معنی : ماهی دودی، ماهی ازاد نر، نمک زدن و دودی کردن ماهیان <hr> معانی دیگر : ماهی را پاک و نمک اندود (یا دودی یا خشک) کردن، نمک زدن، ماهی آزاد (نر)

معنی : ماهی دودی، ماهی ازاد نر، نمک زدن و دودی کردن ماهیان معانی دیگر : ماهی را پاک و نمک اندود (یا دودی یا خشک) کردن، نمک زدن، ماهی آزاد (نر)

kipper

<hr> معنی : اقوام قرقیز <hr> معانی دیگر : قرقیز، اهل قرقیزستان

معنی : اقوام قرقیز معانی دیگر : قرقیز، اهل قرقیزستان

kirghiz

<hr> معنی : کلیسا، کلیسای اسکاتلند، به کلیسا رفتن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) کلیسا

معنی : کلیسا، کلیسای اسکاتلند، به کلیسا رفتن معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) کلیسا

kirk

<hr> معنی : قسمت، سرنوشت <hr> معانی دیگر : (عربی) قسمت، قضا و قدر

معنی : قسمت، سرنوشت معانی دیگر : (عربی) قسمت، قضا و قدر

kismet

<hr> معنی : بوس، بوسه، ماچ، بوسیدن، بوسه گرفتن از، ماچ کردن <hr> معانی دیگر : روبوسی کردن، (با یکدیگر) تماس کم پیدا کردن (به ویژه در مورد گوی های بیلیارد)، ملایم به هم خوردن، آب نبات

معنی : بوس، بوسه، ماچ، بوسیدن، بوسه گرفتن از، ماچ کردن معانی دیگر : روبوسی کردن، (با یکدیگر) تماس کم پیدا کردن (به ویژه در مورد گوی های بیلیارد)، ملایم به هم خوردن، آب نبات

kiss

<hr> (عمل خیرخواهانه که منجر به آسیب یا زیان برای شخص دیگری شود) دوستی خاله خرسه، بوسه ی مرگ، ضربه ی مهلک

(عمل خیرخواهانه که منجر به آسیب یا زیان برای شخص دیگری شود) دوستی خاله خرسه، بوسه ی مرگ، ضربه ی مهلک

kiss of death

<hr> معنی : چهره، بوسنده، ماچ کننده <hr> معانی دیگر : بوس کننده، (خودمانی) دهان، لب و لوچه

معنی : چهره، بوسنده، ماچ کننده معانی دیگر : بوس کننده، (خودمانی) دهان، لب و لوچه

kisser

<hr> معنی : صندوقچه، چمدان، سبد، تابوت، قفسه سینه <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) جعبه، صندوق، رجوع شود به: cist

معنی : صندوقچه، چمدان، سبد، تابوت، قفسه سینه معانی دیگر : (اسکاتلند و شمال انگلیس) جعبه، صندوق، رجوع شود به: cist

kist

<hr> معنی : چمدان، سطل، تغار، بنه سفر، بسته لوازم، بچه گربه، توشه سرباز، اسباب کار، بچه زاییدن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر و مونث (مخفف: christopher یا katherine)، (مجموعه ای از چیزهایی که برای کاری لازم است) اسباب کار، کیت، ابزارگان، کاچار، کاچال، توشه، (کیسه یا جعبه یا قوطی حاوی این افزارها) گنجانه، باهار، (انگلیس ـ محلی) تغار چوبی، لاوک، (عامیانه) همه چیز، رجوع شود به: kitten، (موسیقی ـ سده های 16 تا 18) کمانچه، بچه جانوران، بچه زاییدن گربه

معنی : چمدان، سطل، تغار، بنه سفر، بسته لوازم، بچه گربه، توشه سرباز، اسباب کار، بچه زاییدن معانی دیگر : اسم خاص مذکر و مونث (مخفف: christopher یا katherine)، (مجموعه ای از چیزهایی که برای کاری لازم است) اسباب کار، کیت، ابزارگان، کاچار، کاچال، توشه، (کیسه یا جعبه یا قوطی حاوی این افزارها) گنجانه، باها

<hr> معنی : انبان <hr> معانی دیگر : کوله پشتی، توشه دان، کوله بار، پشت واره

معنی : انبان معانی دیگر : کوله پشتی، توشه دان، کوله بار، پشت واره

kitbag

<hr> معنی : اشپزخانه، محل خوراک پزی <hr> معانی دیگر : آشپزخانه، مطبخ، پختگاه

معنی : اشپزخانه، محل خوراک پزی معانی دیگر : آشپزخانه، مطبخ، پختگاه

kitchen

<hr> قفسه یا کابینت آشپزخانه، (امریکا ـ k و c بزرگ) مشاوران غیررسمی اندرو جکسون رئیس جمهور امریکا، اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف اشپزخانه

قفسه یا کابینت آشپزخانه، (امریکا ـ k و c بزرگ) مشاوران غیررسمی اندرو جکسون رئیس جمهور امریکا، اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف اشپزخانه

kitchen cabinet

<hr> معنی : باغ مخصوص سبزیکاری، جالیز <hr> معانی دیگر : باغچه ی سبزی کاری خانگی (که محصول آن در خود منزل مصرف می شود)، باغ خانگی، باه مخصوص سبزیکاری سبزی کار ی، بستان

معنی : باغ مخصوص سبزیکاری، جالیز معانی دیگر : باغچه ی سبزی کاری خانگی (که محصول آن در خود منزل مصرف می شود)، باغ خانگی، باه مخصوص سبزیکاری سبزی کار ی، بستان

kitchen garden

<hr> (دیرین شناسی: توده ی استخوان و زغال و غیره که از محل خوراک انسان های دوران میان سنگی به جای مانده است) پخت انباشت

(دیرین شناسی: توده ی استخوان و زغال و غیره که از محل خوراک انسان های دوران میان سنگی به جای مانده است) پخت انباشت

واژه های حرف "k" - مترادف و متضاد