<hr> معنی : قطب شمال <hr> معانی دیگر : شمالگان

معنی : قطب شمال معانی دیگر : شمالگان

north pole

<hr> معنی : ستاره قطبی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: polaris

معنی : ستاره قطبی معانی دیگر : رجوع شود به: polaris

north star

<hr> معنی : عازم شمال <hr> معانی دیگر : به سوی شمال

معنی : عازم شمال معانی دیگر : به سوی شمال

northbound

<hr> معنی : شمال شرق، شمال خاوری، شمال شرقی <hr> معانی دیگر : شمال خاوری (45 درجه در شرق شمال)، شمال خاور، شمال شرق، شمال شرقی، در شمال خاور

معنی : شمال شرق، شمال خاوری، شمال شرقی معانی دیگر : شمال خاوری (45 درجه در شرق شمال)، شمال خاور، شمال شرق، شمال شرقی، در شمال خاور

northeast

<hr> معنی : باد شمال خاوری، نسیم شمال شرقی <hr> معانی دیگر : (باد تند یا طوفان) شمال خاوری، از شمال شرق، باد شمال شرقی، طوفان شمال شرقی، شمال خاور، باد شمال خاور

معنی : باد شمال خاوری، نسیم شمال شرقی معانی دیگر : (باد تند یا طوفان) شمال خاوری، از شمال شرق، باد شمال شرقی، طوفان شمال شرقی، شمال خاور، باد شمال خاور

northeaster

<hr> معنی : شمال شرقی، مربوط به شمال شرقی <hr> معانی دیگر : از شمال خاوری، به سوی شمال شرق، رو به شمال شرق

معنی : شمال شرقی، مربوط به شمال شرقی معانی دیگر : از شمال خاوری، به سوی شمال شرق، رو به شمال شرق

northeastern

<hr> معنی : شمال شرقی <hr> معانی دیگر : به سوی شمال خاور، در جهت شمال خاوری، بطرف شمال شرقی

معنی : شمال شرقی معانی دیگر : به سوی شمال خاور، در جهت شمال خاوری، بطرف شمال شرقی

northeastward

<hr> معنی : باد سرد شمالی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده یا خلیج مکزیک) طوفان شمالی، تند باد شمالی، باد شمال، بیشتر بطرف شمال، شمالی

معنی : باد سرد شمالی معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده یا خلیج مکزیک) طوفان شمالی، تند باد شمالی، باد شمال، بیشتر بطرف شمال، شمالی

norther

<hr> معنی : شمالی <hr> معانی دیگر : در شمال، به سوی شمال، از شمال، از طرف شمال

معنی : شمالی معانی دیگر : در شمال، به سوی شمال، از شمال، از طرف شمال

northerly

<hr> معنی : باد شمالی، شمالی <hr> معانی دیگر : از شمال، رو به شمال، به سوی شمال، در شمال، (n بزرگ) وابسته به شمال کشور، ساکن شمال

معنی : باد شمالی، شمالی معانی دیگر : از شمال، رو به شمال، به سوی شمال، در شمال، (n بزرگ) وابسته به شمال کشور، ساکن شمال

northern

<hr> معنی : ساکن شمال، اهل شمال <hr> معانی دیگر : (آدم) شمالی

معنی : ساکن شمال، اهل شمال معانی دیگر : (آدم) شمالی

northerner

<hr> معنی : رو بشمال، شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی <hr> معانی دیگر : به سوی شمال، شمال سوی، northwards بسوی شمال، قسمت شمالی <hr> northward(s) شمالا، سوی شمال

معنی : رو بشمال، شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی معانی دیگر : به سوی شمال، شمال سوی، northwards بسوی شمال، قسمت شمالی northward(s) شمالا، سوی شمال

northward

<hr> معنی : شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی، رو بشمال <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: northward، northward بسوی شمال

معنی : شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی، رو بشمال معانی دیگر : رجوع شود به: northward، northward بسوی شمال

northwards

<hr> معنی : شمال غرب، شمال باختری، شمال غربی <hr> معانی دیگر : شمال غرب (45 درجه در غرب شمال)، سرزمین یا بخش شمال غربی، واقع در شمال غرب، به سوی شمال غرب، شمال غرب سوی، از شمال غرب، از طرف شمال غرب، شمال باختر، شمال غرب، شمال غربی، در حال باختر

معنی : شمال غرب، شمال باختری، شمال غربی معانی دیگر : شمال غرب (45 درجه در غرب شمال)، سرزمین یا بخش شمال غربی، واقع در شمال غرب، به سوی شمال غرب، شمال غرب سوی، از شمال غرب، از طرف شمال غرب، شمال باختر، شمال غرب، شمال غربی، در حال باختر

northwest

<hr> معنی : شمال غربی <hr> معانی دیگر : از شمال غرب، به سوی شمال غرب، به شمال غرب، در شمال غرب، شمال غربی

معنی : شمال غربی معانی دیگر : از شمال غرب، به سوی شمال غرب، به شمال غرب، در شمال غرب، شمال غربی

northwestern

<hr> معنی : نروژ <hr> معانی دیگر : کشور نروژ (در شمال اروپا - پایتخت: 323877 - oslo کیلومتر مربع)

معنی : نروژ معانی دیگر : کشور نروژ (در شمال اروپا - پایتخت: 323877 - oslo کیلومتر مربع)

norway

<hr> معنی : نروژی، نروژی <hr> معانی دیگر : اهل کشور نروژ

معنی : نروژی، نروژی معانی دیگر : اهل کشور نروژ

norwegian

<hr> معنی : دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به <hr> معانی دیگر : دماغ، پوز، پوزه، بویایی، شامه، شم، استعداد پیگیری و درک، هر چیز بینی مانند: دماغه، سرلوله، سر شیرآب، جلو هواپیما، دماغه ی کشتی، ناوپوز، پی بردن، بوبردن، ( با بو کردن یا پیگیری) دریافتن، با بینی مالیدن به، با بینی فشاردادن، با بینی پرماسیدن، (با: aside یا open و غیره) با پوزه کنار زدن یا پیش راندن، پیش رفتن، رو به جلورفتن، از جلو وارد شدن، بوکردن، فضولی کردن، (در کار دیگران) کنجکاو شدن، (برای سردرآوردن از کار دیگران) کوشیدن، ته و توی چیزی را درآوردن، (شراب) بو، عطر، رایحه (bouquet هم می گویند)، (خودمانی) خبرکش، جاسوس پلیس، مواجه شدن با

معنی : دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به معانی دیگر : دماغ، پوز، پوزه، بویایی، شامه، شم، استعداد پیگیری و درک، هر چیز بینی مانند: دماغه، سرلوله، سر شیرآب، جلو هواپیما، دماغه ی کشتی، ناوپوز، پی بردن، بوبردن، ( با بو کردن یا پیگیری) دریافتن، با بینی مالیدن ب

nose

<hr> (فضاناو و موشک) کلاهک، جلوگاه، دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت، مخروط دماغه

(فضاناو و موشک) کلاهک، جلوگاه، دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت، مخروط دماغه

nose cone

nose count

nose guard

<hr> (عامیانه) جراحی پلاستیک بینی، عمل دماغ

(عامیانه) جراحی پلاستیک بینی، عمل دماغ

nose job

<hr> معنی : پوز بند اسب، رو دماغی <hr> معانی دیگر : پوزبند (اسب و الاغ)، رو دماغی، بخشی از کلگی اسب

معنی : پوز بند اسب، رو دماغی معانی دیگر : پوزبند (اسب و الاغ)، رو دماغی، بخشی از کلگی اسب

noseband

<hr> معنی : خون دماغ، رعاف <hr> معانی دیگر : خونریزی از بینی، خون دماه

معنی : خون دماغ، رعاف معانی دیگر : خونریزی از بینی، خون دماه

nosebleed

<hr> معنی : دسته گل، گلدسته، دسته گل یا یک دسته علف <hr> معانی دیگر : دسته ی گل (به ویژه برای در دست نگهداشتن)

معنی : دسته گل، گلدسته، دسته گل یا یک دسته علف معانی دیگر : دسته ی گل (به ویژه برای در دست نگهداشتن)

nosegay

<hr> معنی : پوزه بند، رو دماغی، پل عینک <hr> معانی دیگر : بخشی از کلاه خود که بینی را می پوشاند، بینی پوش، رجوع شود به: noseband، پل عینک (اتصال میان دو شیشه ی عینک)، قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است

معنی : پوزه بند، رو دماغی، پل عینک معانی دیگر : بخشی از کلاه خود که بینی را می پوشاند، بینی پوش، رجوع شود به: noseband، پل عینک (اتصال میان دو شیشه ی عینک)، قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است

nosepiece

<hr> معنی : دارای شامه تیز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: nosy، nosy دارای شامه تیز، فضول

معنی : دارای شامه تیز معانی دیگر : رجوع شود به: nosy، nosy دارای شامه تیز، فضول

nosey

<hr> (خودمانی) خوراک سبک خوردن

(خودمانی) خوراک سبک خوردن

nosh

<hr> معنی : احساس غربت، دلتنگی برای میهن <hr> معانی دیگر : (برای میهن یا خانه و خانواده) دلتنگی، فراق، درد دوری، درد جدایی، غریبی، غم غربت، درد غریبی، حسرت گذشته، آرزوی گذشته، تاسه

معنی : احساس غربت، دلتنگی برای میهن معانی دیگر : (برای میهن یا خانه و خانواده) دلتنگی، فراق، درد دوری، درد جدایی، غریبی، غم غربت، درد غریبی، حسرت گذشته، آرزوی گذشته، تاسه

nostalgia

<hr> معنی : دلتنگ <hr> معانی دیگر : غریب

معنی : دلتنگ معانی دیگر : غریب

nostalgic

<hr> معنی : خیشوم، سوراخ بینی، منخر <hr> معانی دیگر : سوراخ دماغ، سورا&nbsp; بینی

معنی : خیشوم، سوراخ بینی، منخر معانی دیگر : سوراخ دماغ، سورا بینی

nostril

nostrils

<hr> معنی : علاج هر چیز، دارویی که علاج هر درد باشد <hr> معانی دیگر : دارویی که توسط فروشنده ساخته شده است، محصول دارو فروش، (دارویی که فروشنده از آن تعریف افراط آمیزی می کند) داروی قلابی

معنی : علاج هر چیز، دارویی که علاج هر درد باشد معانی دیگر : دارویی که توسط فروشنده ساخته شده است، محصول دارو فروش، (دارویی که فروشنده از آن تعریف افراط آمیزی می کند) داروی قلابی

nostrum

<hr> معنی : فضول، دارای شامه تیز <hr> معانی دیگر : (در کار دیگران) کنجکاو، nosey دارای شامه تیز

معنی : فضول، دارای شامه تیز معانی دیگر : (در کار دیگران) کنجکاو، nosey دارای شامه تیز

nosy

nosy parker

<hr> معنی : نفی، نه، نه خیر، حرف منفی <hr> معانی دیگر : (پیشوند نفی) نـ، (همراه با واژه های منفی - معنی واژه را وارونه می کند) نه چندان، نه اینکه، پیشوند: پشت، کمر، پشتی، جنوب، جنوبی (پیش از واکه می آید والا: noto-)

معنی : نفی، نه، نه خیر، حرف منفی معانی دیگر : (پیشوند نفی) نـ، (همراه با واژه های منفی - معنی واژه را وارونه می کند) نه چندان، نه اینکه، پیشوند: پشت، کمر، پشتی، جنوب، جنوبی (پیش از واکه می آید والا: noto-)

<hr> معنی : ابدا <hr> معانی دیگر : 1- ابدا، اصلا، به هیچ وجه 2- (تعارف) خواهش می کنم، مانعی ندارد، هیچ، هیچهمچو چیزی نیست

معنی : ابدا معانی دیگر : 1- ابدا، اصلا، به هیچ وجه 2- (تعارف) خواهش می کنم، مانعی ندارد، هیچ، هیچهمچو چیزی نیست

not at all

not substantial

<hr> معنی : شهرت، برجستگی، اهمیت <hr> معانی دیگر : آدم جالب توجه، آدم سزاوار، آدم برجسته

معنی : شهرت، برجستگی، اهمیت معانی دیگر : آدم جالب توجه، آدم سزاوار، آدم برجسته

notability

<hr> معنی : شخص بر جسته، قابل توجه، جالب توجه، چیز برجسته <hr> معانی دیگر : چشمگیر، درخور توجه، برجسته، جالب، قابل ملاحظه، آدم برجسته، آدم متشخص، سرشناس، (قدیمی) کدبانو، با کفایت، باجربزه، (سابقا در فرانسه - n بزرگ) اشرافی، عضو شورای سلطنتی

معنی : شخص بر جسته، قابل توجه، جالب توجه، چیز برجسته معانی دیگر : چشمگیر، درخور توجه، برجسته، جالب، قابل ملاحظه، آدم برجسته، آدم متشخص، سرشناس، (قدیمی) کدبانو، با کفایت، باجربزه، (سابقا در فرانسه - n بزرگ) اشرافی، عضو شورای سلطنتی

notable

<hr> بطور برجسته یا قابل ملاحظه

بطور برجسته یا قابل ملاحظه

notably

<hr> (سند وغیر) به مهر و امضای سردفتر اسناد رسمی رساندن

(سند وغیر) به مهر و امضای سردفتر اسناد رسمی رساندن

notarize

<hr> (مخفف) دفتر اسناد رسمی، سر دفتراسناد رسمی

(مخفف) دفتر اسناد رسمی، سر دفتراسناد رسمی

notary

<hr> معنی : دفتر اسناد رسمی، صاحب محضر <hr> معانی دیگر : دفتر اسناد رسمی، صاحب محضر

معنی : دفتر اسناد رسمی، صاحب محضر معانی دیگر : دفتر اسناد رسمی، صاحب محضر

notary public

<hr> معنی : توجه، حاشیه نویسی، یادداشت، ثبت، نشان گذاری، نماد سازی، بخاطر سپاری <hr> معانی دیگر : (به کار بردن علامت و نماد برای نشان دادن واژه و عبارت و عدد و مقدار و غیره) نشانه گذاری، (ریاضی و موسیقی و آواشناسی و غیره) نشانه، علامت، نشان، انگ، خلاصه نویسی، یادداشت برداری

معنی : توجه، حاشیه نویسی، یادداشت، ثبت، نشان گذاری، نماد سازی، بخاطر سپاری معانی دیگر : (به کار بردن علامت و نماد برای نشان دادن واژه و عبارت و عدد و مقدار و غیره) نشانه گذاری، (ریاضی و موسیقی و آواشناسی و غیره) نشانه، علامت، نشان، انگ، خلاصه نویسی، یادداشت برداری

notation

<hr> معنی : شکاف، فرو رفتگی، بریدگی، خش، چوب خط، شکاف چوبخط، شکاف ایجاد کردن، چوبخط زدن، سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : دندانه (به ویژه روی چوب خط)، (عامیانه) درجه، پله، زینه، شکافدار کردن، (در سطح چیزی) بریدگی ایجاد کردن، دندانه دار کردن، به ثبت رساندن، نایل شدن، کسب کردن، (به ویژه میان دو کوه) تنگراه، گردنه، (خیاطی) چرت، سورا&nbsp; کردن

معنی : شکاف، فرو رفتگی، بریدگی، خش، چوب خط، شکاف چوبخط، شکاف ایجاد کردن، چوبخط زدن، سوراخ کردن معانی دیگر : دندانه (به ویژه روی چوب خط)، (عامیانه) درجه، پله، زینه، شکافدار کردن، (در سطح چیزی) بریدگی ایجاد کردن، دندانه دار کردن، به ثبت رساندن، نایل شدن، کسب کردن، (به ویژه میان دو کوه) تنگراه، گردنه، 

notch

<hr> معنی : یادداشت، نت، یادداشت ها، نوت موسیقی، کلید پیانو، اهنگ صدا، تبصره، بخاطر سپردن، توجه کردن، تذکاریه یادداشت کردن، نوت موسیقی نوشتن، ذکر کردن، یادداشت کردن، ملاحظه کردن، ثبت کردن <hr> معانی دیگر : نشان، علامت، نشانه، انگ، لحن، تن صدا، حالت، خلاصه، پیش نویس، نت نویسی، (معمولا با: of) برجسته، چشمگیر، مورد توجه، درخور توجه، توجه، مشاهده، پسدید، (بر متن) توضیح، حواشی نویسی، زیرنویس (رجوع شود به: footnote)، اسکناس، پول کاغذی (bank note هم می گویند)، مورد دقت قرار دادن، نمیدن، مشاهده کردن، متذکر شدن، یادآور شدن، نت نوشتن، خلاصه نویسی کردن، (بازرگانی) سفته، سند بهادار، ورقه ی قرضه ی کوتاه مدت (صادره از سوی دولت یا شرکت ها)، (پرنده) آواز، صدا، (موسیقی) نت، رگه، عنصر، (قدیمی) آهنگ، نوا، ترانه، (موسیقی) کلید پیانو، نت موسیقی نوشتن، به صورت نت موسیقی درآوردن، خاطرات، یادداشت ها درجمع

معنی : یادداشت، نت، یادداشت ها، نوت موسیقی، کلید پیانو، اهنگ صدا، تبصره، بخاطر سپردن، توجه کردن، تذکاریه یادداشت کردن، نوت موسیقی نوشتن، ذکر کردن، یادداشت کردن، ملاحظه کردن، ثبت کردن معانی دیگر : نشان، علامت، نشانه، انگ، لحن، تن صدا، حالت، خلاصه، پیش نویس، نت نویسی، (معمولا با: of) برجسته، چشمگیر، م

note

<hr> معنی : دفتر یادداشت، دفتر تکالیف درسی، کتابچه یادداشت <hr> معانی دیگر : کتابچه، دفترچه، دفتریادداشت، دفتر کتابچه

معنی : دفتر یادداشت، دفتر تکالیف درسی، کتابچه یادداشت معانی دیگر : کتابچه، دفترچه، دفتریادداشت، دفتر کتابچه

واژه های حرف "n" - مترادف و متضاد