<hr> معنی : چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ <hr> معانی دیگر : پر رو، جسور، بی پروا، رودار، مطمئن به خود، سرحال، شنگول، سرخوش، کیفور، گستا، خودنما

معنی : چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ معانی دیگر : پر رو، جسور، بی پروا، رودار، مطمئن به خود، سرحال، شنگول، سرخوش، کیفور، گستا، خودنما

perky

<hr> معنی : لایه منجمد دائمی اعماق زمین <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) یخبندان دائمی، زمینی که همیشه یخ زده است، لایه منجمد دائمی اعماق زمین درمنطقه منجمده

معنی : لایه منجمد دائمی اعماق زمین معانی دیگر : (زمین شناسی) یخبندان دائمی، زمینی که همیشه یخ زده است، لایه منجمد دائمی اعماق زمین درمنطقه منجمده

permafrost

<hr> معنی : دوام، بقاء <hr> معانی دیگر : پایندگی، پایایی، تداوم، ثبات، ماندگاری، همیشگی، بقا

معنی : دوام، بقاء معانی دیگر : پایندگی، پایایی، تداوم، ثبات، ماندگاری، همیشگی، بقا

permanence

<hr> معنی : دوام، ثبات، پایداری، ترتیب همیشگی، قرار دائمی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: permanence

معنی : دوام، ثبات، پایداری، ترتیب همیشگی، قرار دائمی معانی دیگر : رجوع شود به: permanence

permanency

<hr> معنی : پایدار، پایا، دائمی، ثابت، ابدی، ماندنی <hr> معانی دیگر : پاینده، پردوام، دیرپای، جاوید، همیشگی، ماندگار، سیر دائمی

معنی : پایدار، پایا، دائمی، ثابت، ابدی، ماندنی معانی دیگر : پاینده، پردوام، دیرپای، جاوید، همیشگی، ماندگار، سیر دائمی

permanent

<hr> معنی : دندان دائمی <hr> معانی دیگر : دندان پایا، دندان دائمی (در برابر: دندان شیری milk tooth)، طب دندان دائمی درمقابل دندانهای شیری

معنی : دندان دائمی معانی دیگر : دندان پایا، دندان دائمی (در برابر: دندان شیری milk tooth)، طب دندان دائمی درمقابل دندانهای شیری

permanent tooth

<hr> معنی : نمک پرمنگنات <hr> معانی دیگر : (شیمی) پر منگنات (ملح اسید پرمنگنیک دارای بنیان mno4)

معنی : نمک پرمنگنات معانی دیگر : (شیمی) پر منگنات (ملح اسید پرمنگنیک دارای بنیان mno4)

permanganate

<hr> معنی : نفوذ پذیری، قابلیت نفوذ، تراوایی، نفوذ پذیری مغناطیسی، نشت پذیری <hr> معانی دیگر : نفوذ پذیری (به ویژه توسط آبگونه ها)

معنی : نفوذ پذیری، قابلیت نفوذ، تراوایی، نفوذ پذیری مغناطیسی، نشت پذیری معانی دیگر : نفوذ پذیری (به ویژه توسط آبگونه ها)

permeability

<hr> معنی : نفوذ پذیر، نشت پذیر <hr> معانی دیگر : تراوا، نفوذ پذیر (به ویژه توسط آبگونه ها)، تراوش پذیر، گذرپذیر

معنی : نفوذ پذیر، نشت پذیر معانی دیگر : تراوا، نفوذ پذیر (به ویژه توسط آبگونه ها)، تراوش پذیر، گذرپذیر

permeable

<hr> معنی : نشت، نفوذ پذیری <hr> معانی دیگر : تراوش، تراوش پذیری، تراوایی

معنی : نشت، نفوذ پذیری معانی دیگر : تراوش، تراوش پذیری، تراوایی

permeance

<hr> معنی : سرایت کردن، نفوذ کردن، نشت کردن <hr> معانی دیگر : تراویدن، پخش شدن (در)، رسوخ کردن، گذشتن (از میان)

معنی : سرایت کردن، نفوذ کردن، نشت کردن معانی دیگر : تراویدن، پخش شدن (در)، رسوخ کردن، گذشتن (از میان)

permeate

<hr> معنی : نفوذ، سرایت، تراوش، نشت، نشد <hr> معانی دیگر : نفوذ، تراوش، نشت

معنی : نفوذ، سرایت، تراوش، نشت، نشد معانی دیگر : نفوذ، تراوش، نشت

permeation

<hr> معنی : وابسته بدوره زمینشناسی پرمیان <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی)وابسته به دوره ی پرمیان، پرمیان

معنی : وابسته بدوره زمینشناسی پرمیان معانی دیگر : (زمین شناسی)وابسته به دوره ی پرمیان، پرمیان

permian

<hr> معنی : مجاز، روا، رخصت دادنی <hr> معانی دیگر : جایز، شایسته

معنی : مجاز، روا، رخصت دادنی معانی دیگر : جایز، شایسته

permissible

<hr> معنی : رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن <hr> معانی دیگر : پرگ، دستوری

معنی : رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن معانی دیگر : پرگ، دستوری

permission

<hr> معنی : مجاز، روا، اسان گیر <hr> معانی دیگر : سهل انگار، کسی که سخت نمی گیرد، آسانگیر، اجازه دهنده، مجاز کننده، شایستگر

معنی : مجاز، روا، اسان گیر معانی دیگر : سهل انگار، کسی که سخت نمی گیرد، آسانگیر، اجازه دهنده، مجاز کننده، شایستگر

permissive

<hr> معنی : اجازه، پروانه، جواز، مجاز کردن، روا کردن، ندیده گرفتن، اجازه دادن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : رخصت دادن، لهی کردن، گذاشتن، اذن دادن، پرگیدن، دستوری دادن، مجاز دانستن، روا داشتن، اجازه ی ورود دادن، پذیرفتن، راه دادن، مجال دادن، فرصت دادن، ممکن ساختن، امکان دادن، امکان پذیر کردن، میسر کردن، پته، گواهینامه، تصدیق، مجوز، جایز شمردن، مختار کردن، (جانور شناسی) ماهی پمپانو (trachinotus falcatus)

معنی : اجازه، پروانه، جواز، مجاز کردن، روا کردن، ندیده گرفتن، اجازه دادن، ترخیص کردن معانی دیگر : رخصت دادن، لهی کردن، گذاشتن، اذن دادن، پرگیدن، دستوری دادن، مجاز دانستن، روا داشتن، اجازه ی ورود دادن، پذیرفتن، راه دادن، مجال دادن، فرصت دادن، ممکن ساختن، امکان دادن، امکان پذیر کردن، میسر کردن، پته، گ

permit

<hr> معنی : اجازه دخول دادن

permit to enter

<hr> معنی : ترخیص شده <hr> معانی دیگر : جائز، مجاز، حلال قانون ـ فقه : ماذون بازرگانى : مجاز

معنی : ترخیص شده معانی دیگر : جائز، مجاز، حلال قانون ـ فقه : ماذون بازرگانى : مجاز

permitted

<hr> معنی : استحاله، قلب و تحریف، جایگشت، جایگردی <hr> معانی دیگر : دگرگونی کامل، تغییر اساسی، هام گشت، (ریاضی) جایگشت، رجند، فراگردی

معنی : استحاله، قلب و تحریف، جایگشت، جایگردی معانی دیگر : دگرگونی کامل، تغییر اساسی، هام گشت، (ریاضی) جایگشت، رجند، فراگردی

permutation

<hr> معنی : تغییر دادن، جای گرداندن، قلب کردن، پس و پیش کردن <hr> معانی دیگر : (ترتیب چیزی را) عوض کردن، جابجا کردن، مقدم و موخر کردن، جایگشت کردن، رجند کردن

معنی : تغییر دادن، جای گرداندن، قلب کردن، پس و پیش کردن معانی دیگر : (ترتیب چیزی را) عوض کردن، جابجا کردن، مقدم و موخر کردن، جایگشت کردن، رجند کردن

permute

<hr> معنی : مضر، سریع، نابود کننده، کشنده، زیان اور، مهلک <hr> معانی دیگر : زیانبار، تباه کننده، تباهگر، ویرانگر، مخرب، خانمان برانداز، (قدیمی) بدسگال، بدکار، خبیث، بدجنس

معنی : مضر، سریع، نابود کننده، کشنده، زیان اور، مهلک معانی دیگر : زیانبار، تباه کننده، تباهگر، ویرانگر، مخرب، خانمان برانداز، (قدیمی) بدسگال، بدکار، خبیث، بدجنس

pernicious

<hr> معنی : وسواسی، بهانه گیر، پرچانه، کار بسیار دقیق <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: persnickety، persnickety وسواسی

معنی : وسواسی، بهانه گیر، پرچانه، کار بسیار دقیق معانی دیگر : رجوع شود به: persnickety، persnickety وسواسی

pernickety

<hr> معنی : نطق کردن، سخن بدرازا کشاندن <hr> معانی دیگر : نطق (طولانی) کردن، سخن به درازا کشاندن، (نطق را) به مرحله نهایی رساندن، (سخنرانی را) به پایان رساندن، نتیجه گیری کردن

معنی : نطق کردن، سخن بدرازا کشاندن معانی دیگر : نطق (طولانی) کردن، سخن به درازا کشاندن، (نطق را) به مرحله نهایی رساندن، (سخنرانی را) به پایان رساندن، نتیجه گیری کردن

perorate

<hr> معنی : نطق <hr> معانی دیگر : (سخنرانی) بخش پایانی، نتیجه گیری، تکرار و خلاصه سازی موضوع نطق

معنی : نطق معانی دیگر : (سخنرانی) بخش پایانی، نتیجه گیری، تکرار و خلاصه سازی موضوع نطق

peroration

<hr> معنی : توجه کردن، تعمق کردن، دقیق بودن <hr> معانی دیگر : (معماری - سنگی که از دو طرف دیوار نمودار است) سنگ همبند (perpent هم می نویسند)، (قدیمی) تعمق کردن، مورد ملاحظه قرار دادن

معنی : توجه کردن، تعمق کردن، دقیق بودن معانی دیگر : (معماری - سنگی که از دو طرف دیوار نمودار است) سنگ همبند (perpent هم می نویسند)، (قدیمی) تعمق کردن، مورد ملاحظه قرار دادن

perpend

<hr> معنی : عمود، قائمه، ایستاده، ستون وار، عمودی، ستونی <hr> معانی دیگر : (هندسه) خط عمود، قائم بر، راست گذر، راست ایست، هج، هچ، پر شیب، (بسیار) سرازیر (یا سربالا)، (معماری گوتیک در انگلستان) سبک راست ایست، سبک قائم، شاقول، (ابزار برای کشیدن خط عمود یا یافتن زاویه ی قائمه) قائم یاب، راست ایست یاب، خط عمود بر افق

معنی : عمود، قائمه، ایستاده، ستون وار، عمودی، ستونی معانی دیگر : (هندسه) خط عمود، قائم بر، راست گذر، راست ایست، هج، هچ، پر شیب، (بسیار) سرازیر (یا سربالا)، (معماری گوتیک در انگلستان) سبک راست ایست، سبک قائم، شاقول، (ابزار برای کشیدن خط عمود یا یافتن زاویه ی قائمه) قائم یاب، راست ایست یاب، خط عمود بر

perpendicular

<hr> معنی : مرتکب شدن، مقصر بودن، مرتکب کردن <hr> معانی دیگر : (عمل زشت) انجام دادن، (اشتباه) کردن، بدانجام دادن، بد نوشتن، دست انداختن، بامبول زدن، (شیطنت یا شوخی) کردن، (لطیفه) گفتن

معنی : مرتکب شدن، مقصر بودن، مرتکب کردن معانی دیگر : (عمل زشت) انجام دادن، (اشتباه) کردن، بدانجام دادن، بد نوشتن، دست انداختن، بامبول زدن، (شیطنت یا شوخی) کردن، (لطیفه) گفتن

perpetrate

<hr> معنی : مرتکب جنایت یا جنحه

معنی : مرتکب جنایت یا جنحه

perpetrating

<hr> معنی : ارتکاب <hr> معانی دیگر : ارتکاب

معنی : ارتکاب معانی دیگر : ارتکاب

perpetration

<hr> معنی : مرتکب جنایت یا جنحه <hr> معانی دیگر : مرتکب

معنی : مرتکب جنایت یا جنحه معانی دیگر : مرتکب

perpetrator

<hr> معنی : همیشگی، ابدی <hr> معانی دیگر : جاوید، جاویدان، جاودانی، دائم، دائمی، مداوم، مدام، بی وقفه، پیوسته، لاینقطع، (شغل و غیره) تمام عمری، درازمدت، (مدت) نامحدود

معنی : همیشگی، ابدی معانی دیگر : جاوید، جاویدان، جاودانی، دائم، دائمی، مداوم، مدام، بی وقفه، پیوسته، لاینقطع، (شغل و غیره) تمام عمری، درازمدت، (مدت) نامحدود

perpetual

<hr> معنی : همیشگی کردن، دائمی کردن، جاودانی ساختن <hr> معانی دیگر : ابدی کردن، جاودانی کردن، (برای همیشه) در خاطر ثبت کردن، (هیچگاه) از یاد نبردن، زنده نگهداشتن، تداوم بخشیدن

معنی : همیشگی کردن، دائمی کردن، جاودانی ساختن معانی دیگر : ابدی کردن، جاودانی کردن، (برای همیشه) در خاطر ثبت کردن، (هیچگاه) از یاد نبردن، زنده نگهداشتن، تداوم بخشیدن

perpetuate

<hr> معنی : دوام، ابد، پایایی، بقاء، جاودانی <hr> معانی دیگر : جاودانگی، ابدیت، بی پایانی، (حقوق یا مستمری) دائم، چیز مستمر، (حقوق) تمام عمری، بقا

معنی : دوام، ابد، پایایی، بقاء، جاودانی معانی دیگر : جاودانگی، ابدیت، بی پایانی، (حقوق یا مستمری) دائم، چیز مستمر، (حقوق) تمام عمری، بقا

perpetuity

<hr> معنی : گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، بهت زده کردن <hr> معانی دیگر : حیرت زده کردن، مبهوت کردن، هاج کردن، هامیدن، کاتوره کردن، دشوار و پیچیده کردن، دیر فهم کردن، بغرنج کردن، مدغم کردن

معنی : گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، بهت زده کردن معانی دیگر : حیرت زده کردن، مبهوت کردن، هاج کردن، هامیدن، کاتوره کردن، دشوار و پیچیده کردن، دیر فهم کردن، بغرنج کردن، مدغم کردن

perplex

perplexing

<hr> معنی : حیرت، بهت، حیرانی، سرگشتگی <hr> معانی دیگر : سردرگمی، گیجی، کاتورگی، هامیدگی، آسیمگی، هاژی، پیچیدگی، در همی، چیز بغرنج، مسئله، معضل، مشکل، بغرنجی، دشواری، گیجی کنندگی، حیرت انگیزی

معنی : حیرت، بهت، حیرانی، سرگشتگی معانی دیگر : سردرگمی، گیجی، کاتورگی، هامیدگی، آسیمگی، هاژی، پیچیدگی، در همی، چیز بغرنج، مسئله، معضل، مشکل، بغرنجی، دشواری، گیجی کنندگی، حیرت انگیزی

perplexity

<hr> معنی : حاصل، چیز اکتسابی، عایدی اکتسابی، عایدی اضافه برحقوق <hr> معانی دیگر : (درآمد اضافه بر حقوق) مزایا، عایدی، انعام، شاگردانه، پول چای، زحمت وهنرشخصی

معنی : حاصل، چیز اکتسابی، عایدی اکتسابی، عایدی اضافه برحقوق معانی دیگر : (درآمد اضافه بر حقوق) مزایا، عایدی، انعام، شاگردانه، پول چای، زحمت وهنرشخصی

perquisite

perquisites

<hr> معنی : درخت گلابی، شربت گلابی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در انگلیس - آب آلوی تخمیر شده) پری، اسم خاص مذکر

معنی : درخت گلابی، شربت گلابی معانی دیگر : (به ویژه در انگلیس - آب آلوی تخمیر شده) پری، اسم خاص مذکر

perry

<hr> معنی : ازار کردن، دنبال کردن، پاپی شدن، جفا کردن، دائما مزاحم شدن و اذیت کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه به خاطر مذهب یا سیاست یا نژاد) مورد ایذا و اذیت قرار دادن، ستم روا داشتن، آزار کردن، مصدع شدن، مزاحمت ایجاد کردن، اذیت کردن، دردسر دادن، به ستوه آوردن، ذله کردن

معنی : ازار کردن، دنبال کردن، پاپی شدن، جفا کردن، دائما مزاحم شدن و اذیت کردن معانی دیگر : (به ویژه به خاطر مذهب یا سیاست یا نژاد) مورد ایذا و اذیت قرار دادن، ستم روا داشتن، آزار کردن، مصدع شدن، مزاحمت ایجاد کردن، اذیت کردن، دردسر دادن، به ستوه آوردن، ذله کردن

persecute

<hr> معنی : شکنجه، اذیت، ازار، زجر <hr> معانی دیگر : ایذا و اذیت، آزار، ظلم و جور، ستم، آزارگری، به ستوه آوری، ذله سازی، تصدیع

معنی : شکنجه، اذیت، ازار، زجر معانی دیگر : ایذا و اذیت، آزار، ظلم و جور، ستم، آزارگری، به ستوه آوری، ذله سازی، تصدیع

persecution

<hr> معنی : ازار دهنده، اذیت کننده <hr> معانی دیگر : ازار دهنده، اذیت کننده

معنی : ازار دهنده، اذیت کننده معانی دیگر : ازار دهنده، اذیت کننده

persecutor

<hr> معنی : پرساوش پسر زاوش و دانا <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پرسیوس (پسر زاوش و کشنده ی مدوز medusa)، افسانه یونان پرساوش پسر زاوش و دانا

معنی : پرساوش پسر زاوش و دانا معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پرسیوس (پسر زاوش و کشنده ی مدوز medusa)، افسانه یونان پرساوش پسر زاوش و دانا

perseus

<hr> معنی : ثبات قدم، پشت کار، استقامت، مداومت، اصرار <hr> معانی دیگر : پیگیری، پافشاری، عزم راسخ، ایستادگی، سرسختی، پایمردی

معنی : ثبات قدم، پشت کار، استقامت، مداومت، اصرار معانی دیگر : پیگیری، پافشاری، عزم راسخ، ایستادگی، سرسختی، پایمردی

perseverance

<hr> معنی : پشتکارداشتن، استقامت بخرج دادن، ثابت قدم ماندن <hr> معانی دیگر : ثبات قدم به خرج دادن، پایداری کردن، پافشاری کردن، استقامت کردن، ایستادگی کردن، پایمردی کردن، اصرار کردن، سماجت کردن، سرسختی کردن

معنی : پشتکارداشتن، استقامت بخرج دادن، ثابت قدم ماندن معانی دیگر : ثبات قدم به خرج دادن، پایداری کردن، پافشاری کردن، استقامت کردن، ایستادگی کردن، پایمردی کردن، اصرار کردن، سماجت کردن، سرسختی کردن

persevere

<hr> معنی : ایران <hr> معانی دیگر : ایران

معنی : ایران معانی دیگر : ایران

persia

<hr> معنی : پارسی، پارسی، ایرانی، فارسی <hr> معانی دیگر : وابسته به ایران و مردمان و فرهنگ و زبان های آن، (زبان) فارسی

معنی : پارسی، پارسی، ایرانی، فارسی معانی دیگر : وابسته به ایران و مردمان و فرهنگ و زبان های آن، (زبان) فارسی

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد