<hr> معنی : پرگو، دراز، دراز نویس، درازگو <hr> معانی دیگر : دارای اطناب، طولانی، مطول، پرگویانه، درازگویانه، لفاظ، روده دراز

معنی : پرگو، دراز، دراز نویس، درازگو معانی دیگر : دارای اطناب، طولانی، مطول، پرگویانه، درازگویانه، لفاظ، روده دراز

verbose

<hr> معنی : گزاف گویی، پرگویی، دراز نویسی، اطناب گویی <hr> معانی دیگر : اطناب گویی، دراز نویسی، پرگویی، گزافگویی

معنی : گزاف گویی، پرگویی، دراز نویسی، اطناب گویی معانی دیگر : اطناب گویی، دراز نویسی، پرگویی، گزافگویی

verbosity

<hr> معنی : خامی، سرسبزی، تازگی، حالت سبزی <hr> معانی دیگر : حالت سبزی، تازگی، خامی، سرسبزی

معنی : خامی، سرسبزی، تازگی، حالت سبزی معانی دیگر : حالت سبزی، تازگی، خامی، سرسبزی

verdancy

<hr> معنی : بی تجربه، پوشیده از سبزه، سبز رنگ <hr> معانی دیگر : نورسته، ناپخته، سبز، سبز و خرم، پوشیده از گیاه، سبز پوش

معنی : بی تجربه، پوشیده از سبزه، سبز رنگ معانی دیگر : نورسته، ناپخته، سبز، سبز و خرم، پوشیده از گیاه، سبز پوش

verdant

<hr> معنی : قضاوت، نظر، حکم، رای، فتوی، رای هیئت منصفه <hr> معانی دیگر : داوری، ویچار، فرداد، (حقوق) حکم دادگاه، حکم قاضی، حکم هیئت منصفه، رای دادگاه

معنی : قضاوت، نظر، حکم، رای، فتوی، رای هیئت منصفه معانی دیگر : داوری، ویچار، فرداد، (حقوق) حکم دادگاه، حکم قاضی، حکم هیئت منصفه، رای دادگاه

verdict

<hr> معنی : زنگار، زنگار مس، زنگ مس <hr> معانی دیگر : زنگ مس استات مس

معنی : زنگار، زنگار مس، زنگ مس معانی دیگر : زنگ مس استات مس

verdigris

<hr> معنی : سبزه، سرسبزی، سبزی، تازگی سبزیجات <hr> معانی دیگر : خرمی، سبز و خرمی، طراوت، گیاهان، رستنی ها، گیاهان سبز، خامی

معنی : سبزه، سرسبزی، سبزی، تازگی سبزیجات معانی دیگر : خرمی، سبز و خرمی، طراوت، گیاهان، رستنی ها، گیاهان سبز، خامی

verdure

<hr> معنی : سرسبز <hr> معانی دیگر : پرگیاه، پوشیده از گیاه، سبز و خرم، شکوفا

معنی : سرسبز معانی دیگر : پرگیاه، پوشیده از گیاه، سبز و خرم، شکوفا

verdurous

<hr> معنی : حدود، حاشیه، لبه، کنار، نزدیکی، نزدیک شدن، مشرف بودن بر <hr> معانی دیگر : کناره، مرز، فرآویز، پرک، آستانه، در مرز (یا آستانه و غیره ی) چیزی بودن، نزدیک بودن (به)، (انگلیس) مرز چمنی، حاشیه ی پوشیده از علف (جاده و غیره)، کنار جاده، (به ویژه گرد) دیواره، حصار، حد، محوطه، (ساعت) محور چرخ، (نشان اقتدار یا منصب) عصا، چوبدستی، درفش، (معمولا با: to یا toward) تمایل داشتن به، گرایش داشتن، درشرف (روی دادن) بودن، در حال تبدیل شدن بودن، مشرف

معنی : حدود، حاشیه، لبه، کنار، نزدیکی، نزدیک شدن، مشرف بودن بر معانی دیگر : کناره، مرز، فرآویز، پرک، آستانه، در مرز (یا آستانه و غیره ی) چیزی بودن، نزدیک بودن (به)، (انگلیس) مرز چمنی، حاشیه ی پوشیده از علف (جاده و غیره)، کنار جاده، (به ویژه گرد) دیواره، حصار، حد، محوطه، (ساعت) محور چرخ، (نشان اقتدار

verge

<hr> معنی : خالص، صادق، راستگو، از روی حقیقت گویی <hr> معانی دیگر : صادقانه، راست، درست

معنی : خالص، صادق، راستگو، از روی حقیقت گویی معانی دیگر : صادقانه، راست، درست

veridical

<hr> معنی : قابل بازبینی، قابل رسیدگی، تحقیق پذیر، قابل تصدیق و تایید <hr> معانی دیگر : اثبات کردنی، قابل اثبات، درست داشت پذیر، درست داشتنی، راست یافت پذیر، تصدیق کردنی

معنی : قابل بازبینی، قابل رسیدگی، تحقیق پذیر، قابل تصدیق و تایید معانی دیگر : اثبات کردنی، قابل اثبات، درست داشت پذیر، درست داشتنی، راست یافت پذیر، تصدیق کردنی

verifiable

<hr> معنی : تصدیق، تایید، تحقیق، رسیدگی، ممیزی، مقابله، باز بینی <hr> معانی دیگر : درست داشت، اثبات، فرنودآوری، (کامپیوتر) درستی سنجی

معنی : تصدیق، تایید، تحقیق، رسیدگی، ممیزی، مقابله، باز بینی معانی دیگر : درست داشت، اثبات، فرنودآوری، (کامپیوتر) درستی سنجی

verification

<hr> معنی : ممیز، بازبین، تصدیق کننده، بازبینی کننده <hr> معانی دیگر : تصدیق کننده، ممیز

معنی : ممیز، بازبین، تصدیق کننده، بازبینی کننده معانی دیگر : تصدیق کننده، ممیز

verifier

<hr> معنی : محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن <hr> معانی دیگر : درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن، اثبات کردن، تایید کردن، راست داشتن، فرنودن، راستیابی کردن، راست داشت کردن، (حقوق) وارسی کردن، (دادخواهی) اثبات بعدی ادعای خود را تقبل کردن، (سوگند را) تایید کردن، تصدیق کردن

معنی : محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن معانی دیگر : درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن، اثبات کردن، تایید کردن، راست داشتن، فرنودن، راستیابی کردن، راست داشت کردن، (حقوق) وارسی کردن، (دادخو

verify

<hr> معنی : واقعا، براستی، امین، حقیقتا، هر اینه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) به درستی (که)، هرآینه

معنی : واقعا، براستی، امین، حقیقتا، هر اینه معانی دیگر : (قدیمی) به درستی (که)، هرآینه

verily

<hr> معنی : محتمل، بظاهر درست و حقیقی، دارای ظاهر حقیقی <hr> معانی دیگر : درست نما، واقعی نما، راست مانند

معنی : محتمل، بظاهر درست و حقیقی، دارای ظاهر حقیقی معانی دیگر : درست نما، واقعی نما، راست مانند

verisimilar

<hr> معنی : احتمال، راست نمایی، شباهت به واقعیت <hr> معانی دیگر : واقع مانندی، محتمل نمایی، راستین نمایی، عین نمایی

معنی : احتمال، راست نمایی، شباهت به واقعیت معانی دیگر : واقع مانندی، محتمل نمایی، راستین نمایی، عین نمایی

verisimilitude

<hr> معنی : واقعی، حقیقی، بتحقیق، بحقیقت، قابل اثبات حقیقت <hr> معانی دیگر : راستین، درست و حسابی

معنی : واقعی، حقیقی، بتحقیق، بحقیقت، قابل اثبات حقیقت معانی دیگر : راستین، درست و حسابی

veritable

<hr> معنی : واقعا، حقیقتا <hr> معانی دیگر : حقیقتا، واقعا

معنی : واقعا، حقیقتا معانی دیگر : حقیقتا، واقعا

veritably

<hr> معنی : صحت، حقیقت، واقعیت، راستی، صدق، سخن راست، چیز واقعی <hr> معانی دیگر : راستینی، راستینگی، راستینه

معنی : صحت، حقیقت، واقعیت، راستی، صدق، سخن راست، چیز واقعی معانی دیگر : راستینی، راستینگی، راستینه

verity

<hr> معنی : ترشی، تیزی، ابلیمو، ابغوره، اب سیب ترش، اب ترش میوه نرسیده <hr> معانی دیگر : آب میوه ی ترش، آب غوره، آب لیمو

معنی : ترشی، تیزی، ابلیمو، ابغوره، اب سیب ترش، اب ترش میوه نرسیده معانی دیگر : آب میوه ی ترش، آب غوره، آب لیمو

verjuice

<hr> معنی : جلا، شنگرف، لعل قرمز رنگ، قرمز، مطلا کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه)، قرمز روشن، شنگرفی، مطلا، لعل قرمز رنگ روشن

معنی : جلا، شنگرف، لعل قرمز رنگ، قرمز، مطلا کردن معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه)، قرمز روشن، شنگرفی، مطلا، لعل قرمز رنگ روشن

vermeil

<hr> معنی : ورمیشل، رشته فرنگی <hr> معانی دیگر : ماکارونی باریک

معنی : ورمیشل، رشته فرنگی معانی دیگر : ماکارونی باریک

vermicelli

<hr> معنی : مربوط به کرم، کرم مانند، کرمی <hr> معانی دیگر : کرم دیس، دارای طرح کرمی (خطوط درهم و کرم مانند)، موجی، ژولیده، وابسته به کرم، کرم مانند درحرکت و شکل

معنی : مربوط به کرم، کرم مانند، کرمی معانی دیگر : کرم دیس، دارای طرح کرمی (خطوط درهم و کرم مانند)، موجی، ژولیده، وابسته به کرم، کرم مانند درحرکت و شکل

vermicular

<hr> معنی : کرم خورده، موج دار، دارای خطوط موجی <hr> معانی دیگر : (به ویژه روکار ساختمان یا سنگ) دارای طرح کرمی کردن، موجدار کردن، ژول کردن، ژولاندن

معنی : کرم خورده، موج دار، دارای خطوط موجی معانی دیگر : (به ویژه روکار ساختمان یا سنگ) دارای طرح کرمی کردن، موجدار کردن، ژول کردن، ژولاندن

vermiculate

<hr> معنی : کرم مانند، کرمی، شبیه کرم، کرم وار <hr> معانی دیگر : کرم دیس، به شکل کرم یا کرمک، کرم سان، کرم ریخت

معنی : کرم مانند، کرمی، شبیه کرم، کرم وار معانی دیگر : کرم دیس، به شکل کرم یا کرمک، کرم سان، کرم ریخت

vermiform

<hr> معنی : داوری ضد کرم، کرم زدا <hr> معانی دیگر : (دارو) کرم زدا

معنی : داوری ضد کرم، کرم زدا معانی دیگر : (دارو) کرم زدا

vermifuge

<hr> معنی : شنگرف، شنجرف، قرمز <hr> معانی دیگر : رنگیزه ی شنگرفی

معنی : شنگرف، شنجرف، قرمز معانی دیگر : رنگیزه ی شنگرفی

vermilion

<hr> معنی : شنگرف، شنجرف <hr> معانی دیگر : vermilion شنگرف، قرمز

معنی : شنگرف، شنجرف معانی دیگر : vermilion شنگرف، قرمز

vermillion

<hr> معنی : حشرات موذی، جانوران موذی، جانور افت <hr> معانی دیگر : آدم موذی، انگل اجتماعی، (معمولا جمع)، حشرات (مانند مگس و شپش و کک و موش و غیره)، خستر (خستران)، خستران انگلی، (انگلیس) پرندگان و دیگر جانورانی که شکار را طعمه می کنند، شکارکش، آفت شکار، جانور موذی

معنی : حشرات موذی، جانوران موذی، جانور افت معانی دیگر : آدم موذی، انگل اجتماعی، (معمولا جمع)، حشرات (مانند مگس و شپش و کک و موش و غیره)، خستر (خستران)، خستران انگلی، (انگلیس) پرندگان و دیگر جانورانی که شکار را طعمه می کنند، شکارکش، آفت شکار، جانور موذی

vermin

<hr> معنی : شپش گرفته، پر از حشرات یا جانوران موذی <hr> معانی دیگر : حشره مانند، خسترسان

معنی : شپش گرفته، پر از حشرات یا جانوران موذی معانی دیگر : حشره مانند، خسترسان

verminous

<hr> معنی : شراب شیرین افسنطین، ورموت، شراب ورموت <hr> معانی دیگر : (نوعی شراب سفید و شیرین و قوی) ورموت

معنی : شراب شیرین افسنطین، ورموت، شراب ورموت معانی دیگر : (نوعی شراب سفید و شیرین و قوی) ورموت

vermouth

<hr> معنی : زبان مادری، زبان بومی، بومی، محلی، کشوری، عام <hr> معانی دیگر : متکلم به زبان محلی، نویسنده به زبان محلی، بومی زبان، زبان محلی، گویش محلی، بوم گویش، بوم زبان، به زبان محلی، به گویش محلی، وابسته به زبان محلی، بوم گویشی، بوم زبانی، (گیاه و جانور) اسم محلی (در برابر اسم علمی و لاتین طبق اصول رده بندی)، بوم نام، زبان اهل پیشه ی بخصوص، زبان زرگری

معنی : زبان مادری، زبان بومی، بومی، محلی، کشوری، عام معانی دیگر : متکلم به زبان محلی، نویسنده به زبان محلی، بومی زبان، زبان محلی، گویش محلی، بوم گویش، بوم زبان، به زبان محلی، به گویش محلی، وابسته به زبان محلی، بوم گویشی، بوم زبانی، (گیاه و جانور) اسم محلی (در برابر اسم علمی و لاتین طبق اصول رده بندی

vernacular

<hr> معنی : بهاری، ربیعی، شبیه بهار، باطراوت چون بهار <hr> معانی دیگر : وابسته به بهار، بهارمانند، معتدل و مطبوع، ملایم، نوبهاری، بهاره

معنی : بهاری، ربیعی، شبیه بهار، باطراوت چون بهار معانی دیگر : وابسته به بهار، بهارمانند، معتدل و مطبوع، ملایم، نوبهاری، بهاره

vernal

<hr> معنی : تقسیم بدرجات جزء، درجه یا تقسیم بندی فرعی <hr> معانی دیگر : دارای تقسیمات فرعی، (رسم فنی و غیره) خطکش ورنیه، خطکش کمکی، خطکش لغزان (vernier scale هم می گویند)

معنی : تقسیم بدرجات جزء، درجه یا تقسیم بندی فرعی معانی دیگر : دارای تقسیمات فرعی، (رسم فنی و غیره) خطکش ورنیه، خطکش کمکی، خطکش لغزان (vernier scale هم می گویند)

vernier

<hr> معنی : بر امدگی، زگیل، زگیل گوشتی، گندمه <hr> معانی دیگر : زگیل، زگیل گوشتی، گندمه، برامدگی

معنی : بر امدگی، زگیل، زگیل گوشتی، گندمه معانی دیگر : زگیل، زگیل گوشتی، گندمه، برامدگی

verruca

<hr> معنی : بر امده، زگیل، دارای زگیل، پوشیده از گندمه <hr> معانی دیگر : verrucous زگیل

معنی : بر امده، زگیل، دارای زگیل، پوشیده از گندمه معانی دیگر : verrucous زگیل

verrucose

<hr> معنی : بر امده، زگیل، دارای زگیل، پوشیده از گندمه <hr> معانی دیگر : verrucose زگیل

معنی : بر امده، زگیل، دارای زگیل، پوشیده از گندمه معانی دیگر : verrucose زگیل

verrucous

<hr> معنی : وارد، ماهر و استاد اشنا <hr> معانی دیگر : (سراشیبی کوه) کوه شیب، ماهر و استاد دراثرممارست اشنا

معنی : وارد، ماهر و استاد اشنا معانی دیگر : (سراشیبی کوه) کوه شیب، ماهر و استاد دراثرممارست اشنا

versant

<hr> معنی : زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد <hr> معانی دیگر : (دارای چند استعداد یا مهارت یا کاربرد) چندکاره، چندهنره، چندکاربردی، همه فن حریف، همه مرده حلاج، چندشقی، چندجنبشی، چندسویه، (نادر) متحرک، جنبا، بی ثبات، (نادر) بی وفا، سلیس، گردان

معنی : زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد معانی دیگر : (دارای چند استعداد یا مهارت یا کاربرد) چندکاره، چندهنره، چندکاربردی، همه فن حریف، همه مرده حلاج، چندشقی، چندجنبشی، چندسویه، (نادر) متحرک، جنبا، بی ثبات، (نادر) بی وفا، سلیس، گردان

versatile

<hr> معنی : تردستی، اختلاف، تنوع، روانی، تطبیق پذیری، همه کاره بودن <hr> معانی دیگر : تطبیق پذیری، همه کاره بودن

معنی : تردستی، اختلاف، تنوع، روانی، تطبیق پذیری، همه کاره بودن معانی دیگر : تطبیق پذیری، همه کاره بودن

versatility

<hr> معنی : نظم، شعر، شعر گفتن، بنظم اوردن <hr> معانی دیگر : نظم (در برابر: نثر prose)، نوشته ی دارای سجع و قافیه (ولی فاقد گیرایی شعری)، شعر بندتنبانی، چامه، سرواد، آیه، به نظم در آمده، منظوم، شعری، مصراع، خط، (نادر) به نظم در آوردن، (شعر) سرودن

معنی : نظم، شعر، شعر گفتن، بنظم اوردن معانی دیگر : نظم (در برابر: نثر prose)، نوشته ی دارای سجع و قافیه (ولی فاقد گیرایی شعری)، شعر بندتنبانی، چامه، سرواد، آیه، به نظم در آمده، منظوم، شعری، مصراع، خط، (نادر) به نظم در آوردن، (شعر) سرودن

verse

<hr> خبره، ماهر، چیره دست، آزموده، ورتک، زبردست، متبحر، به اطلاع

خبره، ماهر، چیره دست، آزموده، ورتک، زبردست، متبحر، به اطلاع

versed

versed in law

<hr> معنی : قطعه کوچک، شعر کوچک، بیت کوچک <hr> معانی دیگر : شعر کوتاه، سرود کوچک، چامک

معنی : قطعه کوچک، شعر کوچک، بیت کوچک معانی دیگر : شعر کوتاه، سرود کوچک، چامک

versicle

<hr> معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون <hr> معانی دیگر : چندرنگه، الوان

معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون معانی دیگر : چندرنگه، الوان

versicolor

<hr> معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون

معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون

versicolored

<hr> معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون <hr> معانی دیگر : versicolour(ed) رنگارنگ، رنگ برنگ شده

معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون معانی دیگر : versicolour(ed) رنگارنگ، رنگ برنگ شده

واژه های حرف "v" - مترادف و متضاد