مترادف و متضاد

<hr> (کامپیوتر) پست گفتاری، پست صوتی

(کامپیوتر) پست گفتاری، پست صوتی

voice mail

<hr> معنی : بی صدا، گنگ، بیواک، بدون رای و عقیده <hr> معانی دیگر : لال، صامت، بی سخن، ساکت، ناگفته، به زبان نیاورده، بیان نشده، فاقد حق رای

معنی : بی صدا، گنگ، بیواک، بدون رای و عقیده معانی دیگر : لال، صامت، بی سخن، ساکت، ناگفته، به زبان نیاورده، بیان نشده، فاقد حق رای

voiceless

<hr> معنی : پوچ، بی اعتبار، عاری، تهی، خالی، باطل، بلاتصدی، عاریاز، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردن، باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن <hr> معانی دیگر : کاواک، فاقد، بی، (حقوق) فاقد ارزش قانونی، خلا، فضای خالی، تهی جا، جا، (با: the) تهیگی، (بازی ورق) خالی بودن دست از ورق های خال بخصوصی، (نادر) تهی کردن، خالی کردن، تخلیه کردن، بلااثر کردن، از اعتبار قانونی انداختن، (شغل) بلاتصدی، پست خالی، شکاف، سوراخ، حفره، بی فایده، عاطل، بی اثر، بی نتیجه، ابطال پذیر، شاشیدن، ریدن، قضای حاجت کردن

معنی : پوچ، بی اعتبار، عاری، تهی، خالی، باطل، بلاتصدی، عاریاز، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردن، باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن معانی دیگر : کاواک، فاقد، بی، (حقوق) فاقد ارزش قانونی، خلا، فضای خالی، تهی جا، جا، (با: the) تهیگی، (بازی ورق) خالی بودن دست از ورق های 

void

<hr> معنی : جایز، قابل ابطال، قابل لغو <hr> معانی دیگر : حق

معنی : جایز، قابل ابطال، قابل لغو معانی دیگر : حق

voidable

<hr> معنی : ابطال، دفع <hr> معانی دیگر : باطل سازی، بی اعتبارسازی، (قرارداد و غیره) فسخ، (شغل های کلیسایی) پست خالی

معنی : ابطال، دفع معانی دیگر : باطل سازی، بی اعتبارسازی، (قرارداد و غیره) فسخ، (شغل های کلیسایی) پست خالی

voidance

<hr> معنی : پارچه نازک لباسی زنانه، وال <hr> معانی دیگر : پارچه ی نازک

معنی : پارچه نازک لباسی زنانه، وال معانی دیگر : پارچه ی نازک

voile

<hr> معنی : پرنده، جاری، سبک روح، پرواز کننده، چابک <hr> معانی دیگر : قادر به پرواز، پروازگر، زبل، چست، تیزدست

معنی : پرنده، جاری، سبک روح، پرواز کننده، چابک معانی دیگر : قادر به پرواز، پروازگر، زبل، چست، تیزدست

volant

<hr> معنی : کفی، پروازی، وابسته به کف دست یا کف پا <hr> معانی دیگر : وابسته به کف دست یا پا، کف دستی، کف پایی

معنی : کفی، پروازی، وابسته به کف دست یا کف پا معانی دیگر : وابسته به کف دست یا پا، کف دستی، کف پایی

volar

<hr> معنی : لطیف، فرار، سبک، بخارشدنی <hr> معانی دیگر : متغیر، دگرگونگر، بی ثبات، دگرگونی پذیر، جزان، (کامپیوتر) ناپا، (در اصل) پرنده، پروازگر، قادر به پرواز، ناپایدار، زودگذر، ناپایا

معنی : لطیف، فرار، سبک، بخارشدنی معانی دیگر : متغیر، دگرگونگر، بی ثبات، دگرگونی پذیر، جزان، (کامپیوتر) ناپا، (در اصل) پرنده، پروازگر، قادر به پرواز، ناپایدار، زودگذر، ناپایا

volatile

<hr> معنی : عمل تبخیر <hr> معانی دیگر : عمل تبخیر

معنی : عمل تبخیر معانی دیگر : عمل تبخیر

volatilization

<hr> معنی : تبخیر شدن، بخار کردن <hr> معانی دیگر : تبدیل به ماده ی فرار کردن یا شدن

معنی : تبخیر شدن، بخار کردن معانی دیگر : تبدیل به ماده ی فرار کردن یا شدن

volatilize

<hr> معنی : انفجاری، اتش فشانی <hr> معانی دیگر : آتشفشانی، وابسته به یا ناشی از آتشفشان، آتشفشان مانند، سنگ های اتشفشانی

معنی : انفجاری، اتش فشانی معانی دیگر : آتشفشانی، وابسته به یا ناشی از آتشفشان، آتشفشان مانند، سنگ های اتشفشانی

volcanic

<hr> معنی : حالت اتش فشانی <hr> معانی دیگر : حالت آتشفشانی، فعالیت آتشفشانی

معنی : حالت اتش فشانی معانی دیگر : حالت آتشفشانی، فعالیت آتشفشانی

volcanicity

<hr> معنی : حالت اتش فشانی، شرایط و خصوصیات آتشفشانی <hr> معانی دیگر : فعالیت آتشفشانی، پدیده ی آتشفشانی، شرایط و خصوصیات اتشفشانی

معنی : حالت اتش فشانی، شرایط و خصوصیات آتشفشانی معانی دیگر : فعالیت آتشفشانی، پدیده ی آتشفشانی، شرایط و خصوصیات اتشفشانی

volcanism

<hr> معنی : اتشفشان، کوهاتشفشان <hr> معانی دیگر : آتشفشان

معنی : اتشفشان، کوهاتشفشان معانی دیگر : آتشفشان

volcano

<hr> معنی : اتشفشان شناسی <hr> معانی دیگر : آتشفشان شناسی

معنی : اتشفشان شناسی معانی دیگر : آتشفشان شناسی

volcanology

<hr> معنی : موش صحرایی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ول (انواع موش های شمال اروپا و امریکا از جنس microtus و تیره ی cricetidae)، (سابقا ـ برخی بازی های ورق) دست را کاملا بردن

معنی : موش صحرایی معانی دیگر : (جانورشناسی) ول (انواع موش های شمال اروپا و امریکا از جنس microtus و تیره ی cricetidae)، (سابقا ـ برخی بازی های ورق) دست را کاملا بردن

vole

<hr> معنی : اراده، خواست، از روی اراده، مشیت <hr> معانی دیگر : اختیار، خواهندگی، از روی قصد و رضا

معنی : اراده، خواست، از روی اراده، مشیت معانی دیگر : اختیار، خواهندگی، از روی قصد و رضا

volition

<hr> معنی : از روی قصد و رضا <hr> معانی دیگر : ارادی

معنی : از روی قصد و رضا معانی دیگر : ارادی

volitional

<hr> معنی : شلیک، رگبار، تیرباران، شلیک بطور دستهجمعی، بصورت شلیک در کردن، شلیک کردن <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار یا سخن و غیره) رگبار، باران، شلیک پی در پی، به صورت رگبار فرستادن یا آمدن، پشت سر هم شلیک کردن یا شدن، (تنیس و والیبال و غیره) والی، تبادل مکرر، زدن توپ قبل از اینکه به زمین بخورد، (مکررا) توپ را رد و بدل کردن

معنی : شلیک، رگبار، تیرباران، شلیک بطور دستهجمعی، بصورت شلیک در کردن، شلیک کردن معانی دیگر : (جنگ افزار یا سخن و غیره) رگبار، باران، شلیک پی در پی، به صورت رگبار فرستادن یا آمدن، پشت سر هم شلیک کردن یا شدن، (تنیس و والیبال و غیره) والی، تبادل مکرر، زدن توپ قبل از اینکه به زمین بخورد، (مکررا) توپ را 

volley

<hr> معنی : ولت، واحد نیروی محرکه برقی <hr> معانی دیگر : حرکت دایره وار اسب، چرخش (اسب)، (برق) ولت (مخفف: v)

معنی : ولت، واحد نیروی محرکه برقی معانی دیگر : حرکت دایره وار اسب، چرخش (اسب)، (برق) ولت (مخفف: v)

volt

<hr> معنی : ولتاژ، اختلاف سطح، نیروی الکتریک برحسب ولت <hr> معانی دیگر : (برق) ولتاژ، ولت چندی، فشار (یا کشش) برق

معنی : ولتاژ، اختلاف سطح، نیروی الکتریک برحسب ولت معانی دیگر : (برق) ولتاژ، ولت چندی، فشار (یا کشش) برق

voltage

<hr> معنی : امپرسنج، ولتمتر، ولتاژ سنج <hr> معانی دیگر : (فیزیک) ولت آمپرسنج، ولت متر و آمپرمتر

معنی : امپرسنج، ولتمتر، ولتاژ سنج معانی دیگر : (فیزیک) ولت آمپرسنج، ولت متر و آمپرمتر

voltammeter

<hr> معنی : ولتمتر، ولتسنج <hr> معانی دیگر : (برق) دستگاه سنجش ولتاژ، ولتاژسنج

معنی : ولتمتر، ولتسنج معانی دیگر : (برق) دستگاه سنجش ولتاژ، ولتاژسنج

voltmeter

<hr> معنی : روانی، چرب زبانی، تحرک، چرخندگی <hr> معانی دیگر : فرزی

معنی : روانی، چرب زبانی، تحرک، چرخندگی معانی دیگر : فرزی

volubility

<hr> معنی : پر حرف، سلیس، روان، چرب و نرم <hr> معانی دیگر : حراف، وراج، چرب زبان، دارای زبان چرب و نرم، (نادر) چرخان (به دور محور)، گردان، خوش زبان

معنی : پر حرف، سلیس، روان، چرب و نرم معانی دیگر : حراف، وراج، چرب زبان، دارای زبان چرب و نرم، (نادر) چرخان (به دور محور)، گردان، خوش زبان

voluble

<hr> معنی : توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا، بر حجم افزودن، بصورت مجلد در اوردن، برزگ شدن <hr> معانی دیگر : مصحف، گنج، گنجایی، گنجایش، میزان، مقدار، مقدار زیاد، وفور، (صدا) رسایی، بلندی، کلان، عمده، فراوان، (در اصل) لوله ی طومار، یک دوره مجله ی صحافی شده (معمولا شماره های هر سال در مجلد)، (رادیو و تلویزیون و غیره) دکمه ی صدا، ولوم، رادیو و غیره درجه صدا، برزگ شدن حجم

معنی : توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا، بر حجم افزودن، بصورت مجلد در اوردن، برزگ شدن معانی دیگر : مصحف، گنج، گنجایی، گنجایش، میزان، مقدار، مقدار زیاد، وفور، (صدا) رسایی، بلندی، کلان، عمده، فراوان، (در اصل) لوله ی طومار، یک دوره مجله ی صحافی شده (معمولا شماره های

volume

<hr> معنی : غلظت سنج، حجم سنج <hr> معانی دیگر : (فیزیک) حجم سنج، گنج سنج

معنی : غلظت سنج، حجم سنج معانی دیگر : (فیزیک) حجم سنج، گنج سنج

volumeter

<hr> معنی : بزرگی، حجم، جسامت، پرگنجایشی <hr> معانی دیگر : بزرگی، پرگنجایشی، حجم، جسامت

معنی : بزرگی، حجم، جسامت، پرگنجایشی معانی دیگر : بزرگی، پرگنجایشی، حجم، جسامت

voluminosity

<hr> معنی : فراوان، بزرگ، انبوه، مفصل، جسیم، حجیم <hr> معانی دیگر : گنجا، کت و گنده، تنومند، هیکل دار، متعدد، پرشمار، زیاد، وابسته به یا در چند کتاب یا جلد متعدد، متراکم

معنی : فراوان، بزرگ، انبوه، مفصل، جسیم، حجیم معانی دیگر : گنجا، کت و گنده، تنومند، هیکل دار، متعدد، پرشمار، زیاد، وابسته به یا در چند کتاب یا جلد متعدد، متراکم

voluminous

<hr> معنی : از روی اراده، بطور ارادی <hr> معانی دیگر : از روی اراده، بطور ارادی

معنی : از روی اراده، بطور ارادی معانی دیگر : از روی اراده، بطور ارادی

voluntarily

<hr> معنی : اراده گرایی، فرضیهارادی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) اراده گرایی، خواست گرایی، اصالت اراده، فلسفه ای که اراده را عامل موثر در ایجاد عالم وجودمیداند

معنی : اراده گرایی، فرضیهارادی معانی دیگر : (فلسفه) اراده گرایی، خواست گرایی، اصالت اراده، فلسفه ای که اراده را عامل موثر در ایجاد عالم وجودمیداند

voluntarism

<hr> معنی : اختیاری، ارادی، داوطلبانه، به خواست <hr> معانی دیگر : داوخواهانه، خواستارمندانه، عمدی، خودخواسته، کامکی، تعمدی، مختار، گزنیا، آزادکام، انجام شده توسط داوطلبان، خیریه، غیرانتفاعی

معنی : اختیاری، ارادی، داوطلبانه، به خواست معانی دیگر : داوخواهانه، خواستارمندانه، عمدی، خودخواسته، کامکی، تعمدی، مختار، گزنیا، آزادکام، انجام شده توسط داوطلبان، خیریه، غیرانتفاعی

voluntary

<hr> معنی : داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب، داوطلب شدن <hr> معانی دیگر : داوخواه، خواستار، داوخواه شدن، (داوطلبانه) گفتن یا عرضه داشتن، ارزانی داشتن، سرباز داوخواه (در برابر: سربازی که فراخوان شده یا مشمول است)، (گیاه شناسی) خودروی، وحشی

معنی : داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب، داوطلب شدن معانی دیگر : داوخواه، خواستار، داوخواه شدن، (داوطلبانه) گفتن یا عرضه داشتن، ارزانی داشتن، سرباز داوخواه (در برابر: سربازی که فراخوان شده یا مشمول است)، (گیاه شناسی) خودروی، وحشی

volunteer

<hr> معنی : عیاش، خوش گذران، شهوتران، عیاش <hr> معانی دیگر : عشرت طلب

معنی : عیاش، خوش گذران، شهوتران، عیاش معانی دیگر : عشرت طلب

voluptuary

<hr> معنی : شهوانی، خوش گذران، شهوت انگیز، شهوت پرست، شهوتران <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sensual

معنی : شهوانی، خوش گذران، شهوت انگیز، شهوت پرست، شهوتران معانی دیگر : رجوع شود به: sensual

voluptuous

<hr> معنی : حلقه، پیچک، طومار پیچیده، طوماری <hr> معانی دیگر : (معماری یونانی) سر ستون طوماری، (صدف یا کپه ی برخی جانداران) طرح مارپیچی روی صدف، دارای اندام پیچاپیچ

معنی : حلقه، پیچک، طومار پیچیده، طوماری معانی دیگر : (معماری یونانی) سر ستون طوماری، (صدف یا کپه ی برخی جانداران) طرح مارپیچی روی صدف، دارای اندام پیچاپیچ

volute

<hr> معنی : بر گرداندن، قی کردن، استفراغ کردن، هراشیدن <hr> معانی دیگر : بالا آوردن، وامیدن، ماده ی قی شده، منش گردا، هراش، وامش، بیرون پراندن، (قدیمی) رجوع شود به: emetic، استفراه کردن

معنی : بر گرداندن، قی کردن، استفراغ کردن، هراشیدن معانی دیگر : بالا آوردن، وامیدن، ماده ی قی شده، منش گردا، هراش، وامش، بیرون پراندن، (قدیمی) رجوع شود به: emetic، استفراه کردن

vomit

<hr> معنی : جادو گری، افسون گری، افسونگر، جادوگر سیاه پوست، افسون کردن <hr> معانی دیگر : (مذهب برخی مردم افریقا و کارائیب که جادو و طلسم در آن نقش بزرگی دارد) ودو، کشیش ودو، طلسم ودو، چشم زخم، تحت تاثیر طلسم ودو قرار دادن، ودو کردن

معنی : جادو گری، افسون گری، افسونگر، جادوگر سیاه پوست، افسون کردن معانی دیگر : (مذهب برخی مردم افریقا و کارائیب که جادو و طلسم در آن نقش بزرگی دارد) ودو، کشیش ودو، طلسم ودو، چشم زخم، تحت تاثیر طلسم ودو قرار دادن، ودو کردن

voodoo

<hr> معنی : جادو گری، افسون گری <hr> معانی دیگر : ودوگرایی، vodoun افسونگری

معنی : جادو گری، افسون گری معانی دیگر : ودوگرایی، vodoun افسونگری

voodooism

<hr> معنی : افسونگر، جادو گر <hr> معانی دیگر : جادوگر، افسونگر

معنی : افسونگر، جادو گر معانی دیگر : جادوگر، افسونگر

voodooist

<hr> معنی : حریص، پر خور، خیلی گرسنه <hr> معانی دیگر : سیری ناپذیر، کسی که لاه می زند، ارضانشدنی، پرولع، سبع

معنی : حریص، پر خور، خیلی گرسنه معانی دیگر : سیری ناپذیر، کسی که لاه می زند، ارضانشدنی، پرولع، سبع

voracious

<hr> معنی : ولع، درندگی، پرخوری و حرص <hr> معانی دیگر : ولع، درندگی، پرخوری و حرص

معنی : ولع، درندگی، پرخوری و حرص معانی دیگر : ولع، درندگی، پرخوری و حرص

voracity

<hr> معنی : حلقه، پیچ، گرداب، گردبادی <hr> معانی دیگر : (مجازی) وسط هر چیز پر تلاطم و فعالیت، کانون، گرداب (whirlpool هم می گویند)، چرخاب، تاو، گردباد (whirlwind هم می گویند)

معنی : حلقه، پیچ، گرداب، گردبادی معانی دیگر : (مجازی) وسط هر چیز پر تلاطم و فعالیت، کانون، گرداب (whirlpool هم می گویند)، چرخاب، تاو، گردباد (whirlwind هم می گویند)

vortex

<hr> معنی : گردابی، حلقوی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند گرداب یا گردباد، گردبادی، گرداب مانند، گردبادمانند

معنی : گردابی، حلقوی معانی دیگر : وابسته به یا همانند گرداب یا گردباد، گردبادی، گرداب مانند، گردبادمانند

vortical

<hr> معنی : گردبادی، مربوط به گردباد و چرخش باد <hr> معانی دیگر : چرخان، گردان، گردشی

معنی : گردبادی، مربوط به گردباد و چرخش باد معانی دیگر : چرخان، گردان، گردشی

vorticose

<hr> معنی : گردابی، مارپیچی، حلقوی، پیچاپیچ <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، (به ویژه حرکت) چرخان، دورانی

معنی : گردابی، مارپیچی، حلقوی، پیچاپیچ معانی دیگر : (قدیمی)، (به ویژه حرکت) چرخان، دورانی

vortiginous

<hr> معنی : پارسا، زاهد، شاگرد، هوا خواه <hr> معانی دیگر : راهب، راهبه، کاهن، (مذهب و غیره) پیرو پروپا قرص، متدین، طرفدار (votarist هم می گویند)، قسم خورده، همراه با سوگند، عابد

معنی : پارسا، زاهد، شاگرد، هوا خواه معانی دیگر : راهب، راهبه، کاهن، (مذهب و غیره) پیرو پروپا قرص، متدین، طرفدار (votarist هم می گویند)، قسم خورده، همراه با سوگند، عابد

واژه های حرف "v" - مترادف و متضاد