جملات نمونه

actions

<hr> (ضرب المثل) دو صد گفته چون نیم کردار نیست

(ضرب المثل) دو صد گفته چون نیم کردار نیست

actions speak louder than words

<hr> معنی : فعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن <hr> معانی دیگر : به کار انداختن، کنانیدن، (برای عملیات نظامی) مجهز و آماده کردن، (ماشه ی جنگ افزار) چکانیدن، (مین و نارنجک و غیره) چاشنی را کشیدن، رادیو اکتیو کردن، تخلیص کردن سنگ معدن

معنی : فعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن معانی دیگر : به کار انداختن، کنانیدن، (برای عملیات نظامی) مجهز و آماده کردن، (ماشه ی جنگ افزار) چکانیدن، (مین و نارنجک و غیره) چاشنی را کشیدن، رادیو اکتیو کردن، تخلیص کردن سنگ معدن

activate

activated

<hr> کربن فعال، زغال فعال (نوعی زغال پر خلل و فرج که در تصفیه ی گاز و بخار به کار می رود)

کربن فعال، زغال فعال (نوعی زغال پر خلل و فرج که در تصفیه ی گاز و بخار به کار می رود)

activated carbon

activated charcoal

activating

<hr> معنی : فعال سازی، کنشوری، کنشور سازی، ایجاد فعالیت، بکار واداری، تخلیص <hr> معانی دیگر : فعال شدن

معنی : فعال سازی، کنشوری، کنشور سازی، ایجاد فعالیت، بکار واداری، تخلیص معانی دیگر : فعال شدن

activation

<hr> فعال ساز، کنشور ساز (شخص یا چیزی که ماشین یا فعل و انفعال و غیره را به کار می اندازد)

فعال ساز، کنشور ساز (شخص یا چیزی که ماشین یا فعل و انفعال و غیره را به کار می اندازد)

activator

<hr> معنی : کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار <hr> معانی دیگر : قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع الانتقال، چابک، عملی، پابرجا، به قوت خود باقی (بودن)، در حال کار، مشغول عمل، به کار انداخته شده، (دستور زبان) معلوم (در مقابل مجهول)، عضو فعال (سازمان یا حزب و غیره)، متعدی، مولد

معنی : کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار معانی دیگر : قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع الانتقال، چابک، عملی، پابرجا، به قوت خود باقی (بودن)، در حال کار، مشغول عمل، به کار انداخته شده، (دستور 

active

active cell

<hr> خدمت تمام وقت (به ویژه در نیروهای مسلح)، خدمت زیر پرچم

خدمت تمام وقت (به ویژه در نیروهای مسلح)، خدمت زیر پرچم

active duty

active service

<hr> (دستور زبان) حالت معلوم

(دستور زبان) حالت معلوم

active voice

active window

<hr> معنی : فعالانه، بطور کاری <hr> معانی دیگر : فعالانه، بطورکاری

معنی : فعالانه، بطور کاری معانی دیگر : فعالانه، بطورکاری

actively

<hr> جدیت، کار، عمل، فعالیت

جدیت، کار، عمل، فعالیت

activeness

<hr> معنی : فرضیهء فلسفهء، اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید <hr> معانی دیگر : کنش گرایی، عمل گرایی، اصالت عمل، فرضیه ءفلسفه ء عملی

معنی : فرضیهء فلسفهء، اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید معانی دیگر : کنش گرایی، عمل گرایی، اصالت عمل، فرضیه ءفلسفه ء عملی

activism

<hr> معنی : طرفدار عمل <hr> معانی دیگر : طرفدار عمل

معنی : طرفدار عمل معانی دیگر : طرفدار عمل

activist

activities

<hr> معنی : کار، فعالیت، کنشوری، اکتیوایی، چابکی، زنده دلی <hr> معانی دیگر : جدیت، تکاپو، عملکرد، اقدام، نیروی فعال، مشغولیت، (شیمی) خاصیت فعل و انفعال با سایر مواد شیمیایی، کنایی

معنی : کار، فعالیت، کنشوری، اکتیوایی، چابکی، زنده دلی معانی دیگر : جدیت، تکاپو، عملکرد، اقدام، نیروی فعال، مشغولیت، (شیمی) خاصیت فعل و انفعال با سایر مواد شیمیایی، کنایی

activity

activity analysis

<hr> معنی : بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان <hr> معانی دیگر : مدعی

معنی : بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان معانی دیگر : مدعی

actor

<hr> معنی : بازیگرزن، هنرپیشهء زن <hr> معانی دیگر : (مونث) هنرپیشه، بازیگر، ستاره ی سینما

معنی : بازیگرزن، هنرپیشهء زن معانی دیگر : (مونث) هنرپیشه، بازیگر، ستاره ی سینما

actress

<hr> (انجیل) کتاب اعمال (عنوان کامل آن: theactsoftheapostles)، قانون ـ فقه : اعمال

(انجیل) کتاب اعمال (عنوان کامل آن: theactsoftheapostles)، قانون ـ فقه : اعمال

acts

<hr> معنی : واقعی، حقیقی، فعلی <hr> معانی دیگر : موجود، کنونی

معنی : واقعی، حقیقی، فعلی معانی دیگر : موجود، کنونی

actual

actualise

<hr> معنی : امر مسلم، فعالیت، واقعیت <hr> معانی دیگر : فعلیت، بودش، (جمع) هر چیز یا موقعیت واقعی

معنی : امر مسلم، فعالیت، واقعیت معانی دیگر : فعلیت، بودش، (جمع) هر چیز یا موقعیت واقعی

actuality

<hr> معنی : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن <hr> معانی دیگر : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن

معنی : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن معانی دیگر : واقعیت دادن، بصورت مسلم دراوردن

actualization

<hr> معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد اعمال) انجام دادن، به عمل درآوردن، عمل کردن، به فعل در آوردن

معنی : واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن معانی دیگر : (در مورد اعمال) انجام دادن، به عمل درآوردن، عمل کردن، به فعل در آوردن

actualize

<hr> (verb transitive) واقعیت دادن، واقعی کردن، عملی کردن

(verb transitive) واقعیت دادن، واقعی کردن، عملی کردن

actualized

<hr> معنی : واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا <hr> معانی دیگر : در عمل، در واقع

معنی : واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا معانی دیگر : در عمل، در واقع

actually

<hr> معنی : اماری، احصائی <hr> معانی دیگر : احصایی، آماری، وابسته به احصاگری

معنی : اماری، احصائی معانی دیگر : احصایی، آماری، وابسته به احصاگری

actuarial

<hr> معنی : دبیر، امارگیر، مامور احصائیه <hr> معانی دیگر : (در شرکت های بیمه) احصاییه نویس، آمارگر، مامور احصاییه، منشی

معنی : دبیر، امارگیر، مامور احصائیه معانی دیگر : (در شرکت های بیمه) احصاییه نویس، آمارگر، مامور احصاییه، منشی

actuary

<hr> معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن <hr> معانی دیگر : به کار انداختن، به حرکت درآوردن، روشن کردن (موتور و غیره)، انگیختن، وادار به کاری کردن، نشان دادن

معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن معانی دیگر : به کار انداختن، به حرکت درآوردن، روشن کردن (موتور و غیره)، انگیختن، وادار به کاری کردن، نشان دادن

actuate

actuated

<hr> معنی : تحریک، بکار اندازی، بکارگماری <hr> معانی دیگر : بکار اندازی

معنی : تحریک، بکار اندازی، بکارگماری معانی دیگر : بکار اندازی

actuation

<hr> معنی : فعال کننده، بکار اندازنده <hr> معانی دیگر : محرک

معنی : فعال کننده، بکار اندازنده معانی دیگر : محرک

actuator

<hr> معنی : تیز هوشی، تیز فهمی <hr> معانی دیگر : تیزی، تیزبینی، روشن بینی

معنی : تیز هوشی، تیز فهمی معانی دیگر : تیزی، تیزبینی، روشن بینی

acuity

<hr> خاره دار، تیغ دار، خارچه دار، نیش دار، گزنده

خاره دار، تیغ دار، خارچه دار، نیش دار، گزنده

aculeate

<hr> معنی : تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی <hr> معانی دیگر : سرعت و صحت در تصمیم گیری، ذکاوت، فکر سلیم، زیرکی، شم

معنی : تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی معانی دیگر : سرعت و صحت در تصمیم گیری، ذکاوت، فکر سلیم، زیرکی، شم

acumen

<hr> معنی : نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت <hr> معانی دیگر : سرسوزنی، نوک باریک

معنی : نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت معانی دیگر : سرسوزنی، نوک باریک

acuminate

<hr> (پزشکی) روشی مشابه طب سوزنی (به جای سوزن از فشار انگشت ها استفاده می شود)، قرار دادن سوزن در بافت های مجاور رگی که دچار خون ریزی است (سوزن باعث تنگ شدن رگ و قطع خون ریزی می شود)

(پزشکی) روشی مشابه طب سوزنی (به جای سوزن از فشار انگشت ها استفاده می شود)، قرار دادن سوزن در بافت های مجاور رگی که دچار خون ریزی است (سوزن باعث تنگ شدن رگ و قطع خون ریزی می شود)

acupressure

<hr> معنی : طب سوزنی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن

معنی : طب سوزنی معانی دیگر : (پزشکی) طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن

acupuncture

acupuncturist

<hr> معنی : ضربه، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید ، تیز، تند <hr> معانی دیگر : تیزهوش، دقیق، موشکاف، تیزبین، عمیق، شدید، (پزشکی) بیماری شدید ولی زودگذر (در مقابل مزمن)، وخیم، مبرم، (هندسه) حاده، سرسوزنی، سوزن مانند، (صدا) زیر، گوشخراش، نشان اکسانتگو (در فرانسه)، طب حاد، شدید مو، سلسله ء اعصاب حساس، تیز زاویه ء حاد، زاویه تند

معنی : ضربه، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید ، تیز، تند معانی دیگر : تیزهوش، دقیق، موشکاف، تیزبین، عمیق، شدید، (پزشکی) بیماری شدید ولی زودگذر (در مقابل مزمن)، وخیم، مبرم، (هندسه) حاده، سرسوزنی، سوزن مانند، (صدا) زیر، گوشخراش، نشان اکسانتگو (در فرانسه)، طب ح

acute

acute angle

<hr> معنی : بشدت، بزیرکی، بحدت <hr> معانی دیگر : بزیرکی، بحدت، بشدت

معنی : بشدت، بزیرکی، بحدت معانی دیگر : بزیرکی، بحدت، بشدت

واژه های حرف "a" - جملات نمونه