جملات نمونه

<hr> معنی : سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس <hr> معانی دیگر : بعدازان

معنی : سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس معانی دیگر : بعدازان

afterwards

<hr> معنی : خاتمه <hr> معانی دیگر : (کتاب نویسی) موخره، پس نگاشت، بخش آخر کتاب (که معمولا توسط شخصی غیر از خود نویسنده نگاشته شده و شامل نقد یا تفسیر مطالب کتاب است)، پایان سخن

معنی : خاتمه معانی دیگر : (کتاب نویسی) موخره، پس نگاشت، بخش آخر کتاب (که معمولا توسط شخصی غیر از خود نویسنده نگاشته شده و شامل نقد یا تفسیر مطالب کتاب است)، پایان سخن

afterword

<hr> معنی : عقبی، عالماخرت، عالمفانی <hr> معانی دیگر : سرای باقی، جهان پس از مرگ، آخرت

معنی : عقبی، عالماخرت، عالمفانی معانی دیگر : سرای باقی، جهان پس از مرگ، آخرت

afterworld

<hr> مخفف:، (ارتش) آجودان کل، پیشوند معادل با: ad- (پیش از g می آید)، (شیمی) نقره، پادگن

مخفف:، (ارتش) آجودان کل، پیشوند معادل با: ad- (پیش از g می آید)، (شیمی) نقره، پادگن

<hr> معنی : از نو، دوباره، پس، باز هم، باز، دیگر، مجددا، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر <hr> معانی دیگر : به علاوه، همچنین، علاوه بر این، (نادر) متقابلا، در جواب، (مهجور) در جهت مخالف، به عقب

معنی : از نو، دوباره، پس، باز هم، باز، دیگر، مجددا، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر معانی دیگر : به علاوه، همچنین، علاوه بر این، (نادر) متقابلا، در جواب، (مهجور) در جهت مخالف، به عقب

again

<hr> مکررا، پی در پی، چندین بار

مکررا، پی در پی، چندین بار

again and again

<hr> معنی : با، مجاور، مخالف، ضد، علیه، در برابر، در مقابل، بر، به، برعلیه، برضد، بسوی <hr> معانی دیگر : مقابل، فراروی، جنب، پهلوی، در آمادگی برای، مهیای، به (حساب)، نسیه، به اعتبار، در مقایسه با، (قدیمی) قبلا، تا هنگامی که، به رغم، پیوسته، مقارن

معنی : با، مجاور، مخالف، ضد، علیه، در برابر، در مقابل، بر، به، برعلیه، برضد، بسوی معانی دیگر : مقابل، فراروی، جنب، پهلوی، در آمادگی برای، مهیای، به (حساب)، نسیه، به اعتبار، در مقایسه با، (قدیمی) قبلا، تا هنگامی که، به رغم، پیوسته، مقارن

against

against the clock

<hr> برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه آور، به طور عمود بر آوندهای چوب، برخلاف میل یا ظرفیت شخص، ازبیراهه

برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه آور، به طور عمود بر آوندهای چوب، برخلاف میل یا ظرفیت شخص، ازبیراهه

against the grain

against the wind

<hr> در مسابقه یا گذشت زمان، کوشش در انجام کار پیش از انقضای وقت

در مسابقه یا گذشت زمان، کوشش در انجام کار پیش از انقضای وقت

against time

<hr> معنی : عشقالهی، متعجب با دهان باز، در حال دهن دره، در شگفت <hr> معانی دیگر : با دهان باز (حاکی از تعجب)، هاج و واج، مات، بهت زده، کاملا باز، غذایی که مسیحیان اولیه با هم صرف می کردند (رجوع شود به: love feast)، (مسیحیت) محبت خدا، مبهوت

معنی : عشقالهی، متعجب با دهان باز، در حال دهن دره، در شگفت معانی دیگر : با دهان باز (حاکی از تعجب)، هاج و واج، مات، بهت زده، کاملا باز، غذایی که مسیحیان اولیه با هم صرف می کردند (رجوع شود به: love feast)، (مسیحیت) محبت خدا، مبهوت

agape

<hr> آگار (ماده ی ژلاتینی که از علف دریایی نواحی آسیای شرقی به دست می آید)، دارای آگار (agar-agar هم می گویند)

آگار (ماده ی ژلاتینی که از علف دریایی نواحی آسیای شرقی به دست می آید)، دارای آگار (agar-agar هم می گویند)

agar

<hr> (گیاه شناسی) انواع قارچ های کلاهک دار (مثل قارچ خوراکی و قارچ های انگلی)، قارچ های آگاریک، گیاه قارچی، سماروه، غاریقون

(گیاه شناسی) انواع قارچ های کلاهک دار (مثل قارچ خوراکی و قارچ های انگلی)، قارچ های آگاریک، گیاه قارچی، سماروه، غاریقون

agaric

<hr> معنی : عقیق <hr> معانی دیگر : (گوهر شناسی) عقیق، انواع ابزاری که در آنها عقیق به کار رفته (مثل دستگاه پرداخت)، آگات، سنگ قیمتی

معنی : عقیق معانی دیگر : (گوهر شناسی) عقیق، انواع ابزاری که در آنها عقیق به کار رفته (مثل دستگاه پرداخت)، آگات، سنگ قیمتی

agate

agatha christie

<hr> (گیاه شناسی)، آگاو (جنس agave)، خنجریان

(گیاه شناسی)، آگاو (جنس agave)، خنجریان

agave

<hr> معنی : عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن <hr> معانی دیگر : سال، مرحله ی زندگی، سالخوردگی، مسنی، نسل، زمانه، دهر، (زمین شناسی) دوران، (عامیانه - معمولا جمع) مدت ها، پیر شدن یا کردن، مسن شدن، سالخورده کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، جا افتادن، (شراب و غیره) خواباندن، سن بلوه، رشد با of، کهنه شدن شراب <hr> age _ پسوند:، عمل، وضع، نتیجه [usage]، تعداد، شمار [acreage]، هزینه [postage]، محل [steerage]، مجموعه [rootage]

معنی : عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن معانی دیگر : سال، مرحله ی زندگی، سالخوردگی، مسنی، نسل، زمانه، دهر، (زمین شناسی) دوران، (عامیانه - معمولا جمع) مدت ها، پیر شدن یا کردن، مسن شدن، سالخورده کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، جا افتادن، (شراب و غیره) 

age bracket

age group

age limit

<hr> (حقوق) سن قانونی دختر (که قبل از آن عمل جنسی با او حتی اگر رضایت داده باشد زنای به عنف محسوب می شود)

(حقوق) سن قانونی دختر (که قبل از آن عمل جنسی با او حتی اگر رضایت داده باشد زنای به عنف محسوب می شود)

age of consent

age of reason

age-old

<hr> معنی : مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار <hr> معانی دیگر : کلانسال، سالمند، کهنسال، وابسته به پیری، به سن، - ساله، (شراب و پنیر و غیره) رسیده، پرورده، جا افتاده، کهنه

معنی : مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار معانی دیگر : کلانسال، سالمند، کهنسال، وابسته به پیری، به سن، - ساله، (شراب و پنیر و غیره) رسیده، پرورده، جا افتاده، کهنه

aged

<hr> زنگ زدگى، کهنگى، پیرى علوم مهندسى : سخت کنندگى سریع معمارى : سالخوردگى روانشناسى : پیر شدن

زنگ زدگى، کهنگى، پیرى علوم مهندسى : سخت کنندگى سریع معمارى : سالخوردگى روانشناسى : پیر شدن

ageing

<hr> تبعیض بر مبنای سالخوردگی، رفتار و مقررات مخالف پیران، سن گرایی (agism هم می نویسند)

تبعیض بر مبنای سالخوردگی، رفتار و مقررات مخالف پیران، سن گرایی (agism هم می نویسند)

ageism

<hr> معنی : نا محدود، بدون عمر معینی <hr> معانی دیگر : ابدی، بی پایان، جاودانه، جوان نما، به سن نامشخص، همیشه جوان

معنی : نا محدود، بدون عمر معینی معانی دیگر : ابدی، بی پایان، جاودانه، جوان نما، به سن نامشخص، همیشه جوان

ageless

<hr> وابسته به اعصار، طولانی، بی انتها

وابسته به اعصار، طولانی، بی انتها

agelong

<hr> معنی : وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی <hr> معانی دیگر : نیرو، نیروی فعال، فعالیت، پویایی، پایوری، یاری، کمک، آژانس، اداره ی دولتی، سازمان

معنی : وکالت، نمایندگی، وساطت، ماموریت، دفتر نمایندگی، خبر گزاری، پیشکاری، گماشتگی معانی دیگر : نیرو، نیروی فعال، فعالیت، پویایی، پایوری، یاری، کمک، آژانس، اداره ی دولتی، سازمان

agency

<hr> معنی : موضوع مورد بحی روز <hr> معانی دیگر : دستور جلسه، برنامه ی کار، موادموردبحک، مواددستورجلسه، اداب نماز، کردنی ها

معنی : موضوع مورد بحی روز معانی دیگر : دستور جلسه، برنامه ی کار، موادموردبحک، مواددستورجلسه، اداب نماز، کردنی ها

agenda

<hr> معنی : دستور کار، برنامه ء کار، برنامهء عملیات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: agenda، برنامه ء عملیات agenda

معنی : دستور کار، برنامه ء کار، برنامهء عملیات معانی دیگر : رجوع شود به: agenda، برنامه ء عملیات agenda

agendum

<hr> نارویی، ناوخشی، بی رشدی

نارویی، ناوخشی، بی رشدی

agenesis

<hr> معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار <hr> معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار معانی دیگر : کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

agent

<hr> عامل پرتقالی رنگ (گیاه کش سمی که در ویتنام به کار رفت)

عامل پرتقالی رنگ (گیاه کش سمی که در ویتنام به کار رفت)

agent orange

<hr> ستون پنجم، مامور اخلال گری، مامور اگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند provocateurs agents

ستون پنجم، مامور اخلال گری، مامور اگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند provocateurs agents

agent provocateur

agents

<hr> معنی : گل ابری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ابری (جنس ageratum از خانواده ی composite)

معنی : گل ابری معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ابری (جنس ageratum از خانواده ی composite)

ageratum

ages

agger

<hr> معنی : جوش اتشفشانی، انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن <hr> معانی دیگر : بر انباشتن، بر انباشت کردن، همجوش کردن، تلنبار کردن، کپه شدن، بر انباشته، توده شده

معنی : جوش اتشفشانی، انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن معانی دیگر : بر انباشتن، بر انباشت کردن، همجوش کردن، تلنبار کردن، کپه شدن، بر انباشته، توده شده

agglomerate

<hr> معنی : انباشتگی، توده، تراکم، انبار <hr> معانی دیگر : بر انباشتگی، کپگی، کلوخه شدگی، همجوشی، توده ی در هم آمیخته، تل، کپه، تجمع

معنی : انباشتگی، توده، تراکم، انبار معانی دیگر : بر انباشتگی، کپگی، کلوخه شدگی، همجوشی، توده ی در هم آمیخته، تل، کپه، تجمع

agglomeration

<hr> توده شو، دارای خاصیت تراکم، متراکم

توده شو، دارای خاصیت تراکم، متراکم

agglomerative

<hr> معنی : چسب، چسباننده، التیام اور، دوای التیام اور، چسباندن، ترکیب کردن، تبدیل به چسب کردن <hr> معانی دیگر : به هم چسبیدن، به هم چسباندن، همچسب کردن یا شدن، (زبان شناسی - به هم جفت شدن واژک ها بدون تغییر در شکل و معنی آنها) همچسب شدن، پیوند زدن، پیوند خوردن، (پزشکی - ترکیزه شناسی) به هم چسبیدن و توده شدن میکروب ها یا گویچه های خون و غیره، adj : چسباننده، vt : چسباندن

معنی : چسب، چسباننده، التیام اور، دوای التیام اور، چسباندن، ترکیب کردن، تبدیل به چسب کردن معانی دیگر : به هم چسبیدن، به هم چسباندن، همچسب کردن یا شدن، (زبان شناسی - به هم جفت شدن واژک ها بدون تغییر در شکل و معنی آنها) همچسب شدن، پیوند زدن، پیوند خوردن، (پزشکی - ترکیزه شناسی) به هم چسبیدن و توده شدن 

agglutinate

<hr> معنی : هم چسبی، عمل چسباندن، التیام زخم <hr> معانی دیگر : به هم چسبیدگی، (پزشکی - ترکیزه شناسی) توده ی به هم چسبیده (گویچه های خون یا میکروب ها یا باکتری ها و غیره)، کلوخه شدگی، طب التیام زخم، ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب

معنی : هم چسبی، عمل چسباندن، التیام زخم معانی دیگر : به هم چسبیدگی، (پزشکی - ترکیزه شناسی) توده ی به هم چسبیده (گویچه های خون یا میکروب ها یا باکتری ها و غیره)، کلوخه شدگی، طب التیام زخم، ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب

agglutination

<hr> به هم چسبیده، همچسب پذیر، چسبناک، چسبنده، ترکیبی

به هم چسبیده، همچسب پذیر، چسبناک، چسبنده، ترکیبی

agglutinative

<hr> (ترکیزه شناسی - ماده ای (به ویژه پادتن) که موجب به هم چسبیدگی باکتری ها و گویچه های خون و پادگن و غیره می گردد) آگلوتینین، همچسبگر

(ترکیزه شناسی - ماده ای (به ویژه پادتن) که موجب به هم چسبیدگی باکتری ها و گویچه های خون و پادگن و غیره می گردد) آگلوتینین، همچسبگر

واژه های حرف "a" - جملات نمونه