جملات نمونه

<hr> بزرگ کردن، افزودن، بزرگ شدن، زیاد شدن

بزرگ کردن، افزودن، بزرگ شدن، زیاد شدن

aggrandise

<hr> معنی : افزودن، بزرگ کردن <hr> معانی دیگر : (از نظر اندازه یا نیرو یا ثروت و غیره) بزرگ کردن، برافزودن، رشد کردن، (از آنچه که هست) خود را بزرگتر جلوه دادن

معنی : افزودن، بزرگ کردن معانی دیگر : (از نظر اندازه یا نیرو یا ثروت و غیره) بزرگ کردن، برافزودن، رشد کردن، (از آنچه که هست) خود را بزرگتر جلوه دادن

aggrandize

<hr> عمل بزرگ کردن، افزایش، بزرگی، اعزاز

عمل بزرگ کردن، افزایش، بزرگی، اعزاز

aggrandizement

<hr> معنی : اضافه کردن، بدتر کردن، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن <hr> معانی دیگر : وخیم تر کردن، (عامیانه) ناراحت و عصبانی کردن، رنجه داشتن، اذیت کردن

معنی : اضافه کردن، بدتر کردن، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن معانی دیگر : وخیم تر کردن، (عامیانه) ناراحت و عصبانی کردن، رنجه داشتن، اذیت کردن

aggravate

<hr> (حقوق - در مورد هر تخلف) بدترین نوع آن، مشدد

(حقوق - در مورد هر تخلف) بدترین نوع آن، مشدد

aggravated

aggravated assault

<hr> بدتر کننده، سخت کننده، شدید کننده

بدتر کننده، سخت کننده، شدید کننده

aggravating

<hr> بدتر کردن، وخیم سازی، تشدید، (عامیانه) ناراحتی خشم انگیز، رنجه، اذیت، آزار، مصدع، موجب وخامت یا بدی، تبدیل به بدتر، سخت کردن، سختی، شدت، تهییج، مایه تشدیدجرم

بدتر کردن، وخیم سازی، تشدید، (عامیانه) ناراحتی خشم انگیز، رنجه، اذیت، آزار، مصدع، موجب وخامت یا بدی، تبدیل به بدتر، سخت کردن، سختی، شدت، تهییج، مایه تشدیدجرم

aggravation

<hr> معنی : جمع، تراکم، مجموع، توده، جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده، جمع شدن، متراکم ساختن، توده کردن، جمع کردن <hr> معانی دیگر : فراهمه، انبوهه، بر افزوده، جمعا، مجموعه ای از چیزهای گوناگون، جمیع، بالغ شدن بر، به صورت مجموعه یا هم انباشت درآوردن، بر افزودن، (گیاه شناسی) متراکم (مثل برخی گل های خوشه ای)، (زمین شناسی) سنگ بر افزوده (که از متراکم شدن قطعات بلور و فلز و غیره به وجود آمده)، سنگ دانه ای

معنی : جمع، تراکم، مجموع، توده، جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده، جمع شدن، متراکم ساختن، توده کردن، جمع کردن معانی دیگر : فراهمه، انبوهه، بر افزوده، جمعا، مجموعه ای از چیزهای گوناگون، جمیع، بالغ شدن بر، به صورت مجموعه یا هم انباشت درآوردن، بر افزودن، (گیاه شناسی) متراکم (مثل برخی گل های 

aggregate

aggregate demand

aggregate supply

aggregating

<hr> معنی : توده، تراکم، انبوه، تجمع، اجتماع، گرد امدگی <hr> معانی دیگر : گردآمدگی، بر افزودگی، انبوهش، (اشخاص یا اشیا) مجموعه ی مرکب از اجزای مشخص، برافزوده

معنی : توده، تراکم، انبوه، تجمع، اجتماع، گرد امدگی معانی دیگر : گردآمدگی، بر افزودگی، انبوهش، (اشخاص یا اشیا) مجموعه ی مرکب از اجزای مشخص، برافزوده

aggregation

<hr> برافزودگر، متمایل به تجمع یا تراکم، کلا، سرجمع، همه با هم، گرد آمده

برافزودگر، متمایل به تجمع یا تراکم، کلا، سرجمع، همه با هم، گرد آمده

aggregative

aggregator

<hr> معنی : حمله کردن، مبادرت کردن <hr> معانی دیگر : تجاوز کردن، ابتدا حمله کردن، برتاختن، تعرض کردن، پرخاشگری کردن، تازاندن، نزدیک شدن، نزدیک کردن، حمله کردن به، مبادرت کردن به

معنی : حمله کردن، مبادرت کردن معانی دیگر : تجاوز کردن، ابتدا حمله کردن، برتاختن، تعرض کردن، پرخاشگری کردن، تازاندن، نزدیک شدن، نزدیک کردن، حمله کردن به، مبادرت کردن به

aggress

<hr> تجاوز، حمله (بدون مجوز و برخلاف تعهدات)، برتاخت، برتازش، یورش، پیشدستی (در حمله)، تهاجم، (روان شناسی) پرخاشگری، ستیزه جویی، خشونت، تعدی، تخطی، تعر­، اغازپرخاش، درازدستی، بنیادجنگ

تجاوز، حمله (بدون مجوز و برخلاف تعهدات)، برتاخت، برتازش، یورش، پیشدستی (در حمله)، تهاجم، (روان شناسی) پرخاشگری، ستیزه جویی، خشونت، تعدی، تخطی، تعر­، اغازپرخاش، درازدستی، بنیادجنگ

aggression

<hr> معنی : پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، پرتکاپو، سلطهجو، پر پشتکار <hr> معانی دیگر : (در مورد رفتار با دیگران) اهل فشار و تحمیل، پویا و پرحرارت، پافشار، فعال، تازشگر، یورش بر، برتاختگر، (روان شناسی) پرخاشگر، دعوایی، پرخاشگرانه، (در مباحثه یا امور اجتماعی و سیاسی) اهل رو در رویی، ستیزه جو، بیباک، حریف، متعدی

معنی : پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، پرتکاپو، سلطهجو، پر پشتکار معانی دیگر : (در مورد رفتار با دیگران) اهل فشار و تحمیل، پویا و پرحرارت، پافشار، فعال، تازشگر، یورش بر، برتاختگر، (روان شناسی) پرخاشگر، دعوایی، پرخاشگرانه، (در مباحثه یا امور اجتماعی و سیاسی) اهل رو در رویی، ستیزه جو، بیباک، حریف، متعدی

aggressive

<hr> تجاوزکارانه، باجنبه تجاوز، بطورحمله

تجاوزکارانه، باجنبه تجاوز، بطورحمله

aggressively

aggressiveness

<hr> معنی : پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، حمله کننده، غاصب <hr> معانی دیگر : (اشخاص و کشورها) متجاوز، یورش بر، برتاختگر، آغاز کننده ی جنگ

معنی : پرخاشگر، مهاجم، متجاوز، حمله کننده، غاصب معانی دیگر : (اشخاص و کشورها) متجاوز، یورش بر، برتاختگر، آغاز کننده ی جنگ

aggressor

<hr> معنی : ازردن، جور و جفا کردن، غمگین کردن <hr> معانی دیگر : صدمه زدن (به اشخاص)، رنجه کردن، آزردن

معنی : ازردن، جور و جفا کردن، غمگین کردن معانی دیگر : صدمه زدن (به اشخاص)، رنجه کردن، آزردن

aggrieve

<hr> جور دیده، صدمه دیده (شخص)، رنجیده، آزرده، محنت رسیده، مغموم، ستمدیده، محروم شده ازحق

جور دیده، صدمه دیده (شخص)، رنجیده، آزرده، محنت رسیده، مغموم، ستمدیده، محروم شده ازحق

aggrieved

<hr> (انگلیس - خودمانی) احساس پرخاشگری، ستیزه گری، تعدی و تهاجم، اذیت، دردسر، دردسر don't give me any aggro or i'll call the police اذیتم نکن والا پاسبان صدا خواهم زد

(انگلیس - خودمانی) احساس پرخاشگری، ستیزه گری، تعدی و تهاجم، اذیت، دردسر، دردسر don't give me any aggro or i'll call the police اذیتم نکن والا پاسبان صدا خواهم زد

aggro

<hr> معنی : مبهوت، وحشت زده، مات <hr> معانی دیگر : مبهوت (همراه با ناراحتی یا انزجار)، بهت زده، هول شده، مبهوت از شدت ترس

معنی : مبهوت، وحشت زده، مات معانی دیگر : مبهوت (همراه با ناراحتی یا انزجار)، بهت زده، هول شده، مبهوت از شدت ترس

aghast

<hr> معنی : زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه <hr> معانی دیگر : تنددست، تردست، سریع الانتقال، تیز هوش

معنی : زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه معانی دیگر : تنددست، تردست، سریع الانتقال، تیز هوش

agile

<hr> بچابکی، بزرنگی، جلد

agilely

<hr> معنی : چابکی، زیرکی، مهارت، ظرافت، چالاکی، عیاری، تردستی <hr> معانی دیگر : چالاکی، چابکی، تردستی، زیرکی

معنی : چابکی، زیرکی، مهارت، ظرافت، چالاکی، عیاری، تردستی معانی دیگر : چالاکی، چابکی، تردستی، زیرکی

agility

<hr> معنی : سالخورده، کهن <hr> معانی دیگر : سالخورده، کهن

معنی : سالخورده، کهن معانی دیگر : سالخورده، کهن

aging

<hr> (در مورد خرید) کارمزد، توفیر کسر پول، سره، تخفیف یا جایزه برای خرید سفته و برات ارزی، صرف، صرف پول

(در مورد خرید) کارمزد، توفیر کسر پول، سره، تخفیف یا جایزه برای خرید سفته و برات ارزی، صرف، صرف پول

agio

<hr> معنی : تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن <hr> معانی دیگر : تکان دادن (بطری و غیره به منظور مخلوط کردن مایعات)، آشردن، هم زدن، دل ریش کردن، آشفتن، فعالیت کردن، شوراندن، شر به پا کردن

معنی : تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن معانی دیگر : تکان دادن (بطری و غیره به منظور مخلوط کردن مایعات)، آشردن، هم زدن، دل ریش کردن، آشفتن، فعالیت کردن، شوراندن، شر به پا کردن

agitate

<hr> معنی : مضطرب، متلاطم، پر هیجان <hr> معانی دیگر : سراسیمه، آشفته، پریشان حال، دلریش، هراسیده، آسیمه، آشرده

معنی : مضطرب، متلاطم، پر هیجان معانی دیگر : سراسیمه، آشفته، پریشان حال، دلریش، هراسیده، آسیمه، آشرده

agitated

agitatedly

<hr> معنی : تحریک، پریشانی، تلاطم، هیجان، سراسیگی، اشفتگی <hr> معانی دیگر : اضطراب، هراس، آسیمگی، سراسیمگی، دل آشفتگی، پریشان حالی، تکان شدید، هم زدن

معنی : تحریک، پریشانی، تلاطم، هیجان، سراسیگی، اشفتگی معانی دیگر : اضطراب، هراس، آسیمگی، سراسیمگی، دل آشفتگی، پریشان حالی، تکان شدید، هم زدن

agitation

<hr> معنی : اشوبگر، اتش زا، اسباب بهم زدن مایعات، اتش افروز <hr> معانی دیگر : مفتن، فتنه انگیز، آشوبگر، آشوب انگیز، شر به پا کن، شرور

معنی : اشوبگر، اتش زا، اسباب بهم زدن مایعات، اتش افروز معانی دیگر : مفتن، فتنه انگیز، آشوبگر، آشوب انگیز، شر به پا کن، شرور

agitator

<hr> تبلیغات برای آشوب انگیزی، وابسته به تبلیغات فتنه آفرین

تبلیغات برای آشوب انگیزی، وابسته به تبلیغات فتنه آفرین

agitprop

<hr> معنی : تابان <hr> معانی دیگر : نور افشان، پرتو افشان، تابناک

معنی : تابان معانی دیگر : نور افشان، پرتو افشان، تابناک

agleam

<hr> معنی : متلالی، در تابش، تابنده <hr> معانی دیگر : پر درخشش، خیره کننده (نور)، متلالا

معنی : متلالی، در تابش، تابنده معانی دیگر : پر درخشش، خیره کننده (نور)، متلالا

aglitter

<hr> معنی : تابان، در حال اشتعال، مشتعل و فروزان، در حالت هیجان، براق <hr> معانی دیگر : فروزان، برافروخته (از نظر رنگ یا هیجان)

معنی : تابان، در حال اشتعال، مشتعل و فروزان، در حالت هیجان، براق معانی دیگر : فروزان، برافروخته (از نظر رنگ یا هیجان)

aglow

<hr> (پزشکی) زخم یا آماس در اطراف ناخن، کژدمک، گوشه کردن ناخن، طب میخچه ء پا یا انگشت پا

(پزشکی) زخم یا آماس در اطراف ناخن، کژدمک، گوشه کردن ناخن، طب میخچه ء پا یا انگشت پا

agnail

<hr> معنی : خویشاوندی پدری، پدری <hr> معانی دیگر : خویشاوند پدری، وابسته به قوم و خویش از جانب پدر

معنی : خویشاوندی پدری، پدری معانی دیگر : خویشاوند پدری، وابسته به قوم و خویش از جانب پدر

agnate

<hr> (پزشکی) فقدان حس (معمولا در اثر ضایعات مغزی)، نا ادراکی، نا ادراکی visual agnosia فقدان حس بینایی

(پزشکی) فقدان حس (معمولا در اثر ضایعات مغزی)، نا ادراکی، نا ادراکی visual agnosia فقدان حس بینایی

agnosia

<hr> معنی : عرفان منکر وجود خدا <hr> معانی دیگر : (فلسفه و الهیات - کسی که معتقد است فکر انسانی قادر نیست به طور مسلم بداند که خدا هست و آیا اصلا ماورای پدیده های مادی چیز دیگری وجود دارد یا نه) نمی دانم کیش، تجاهل گرای، وابسته به تجاهل گرایی، لاادری، عرفای منکر وجود خدا

معنی : عرفان منکر وجود خدا معانی دیگر : (فلسفه و الهیات - کسی که معتقد است فکر انسانی قادر نیست به طور مسلم بداند که خدا هست و آیا اصلا ماورای پدیده های مادی چیز دیگری وجود دارد یا نه) نمی دانم کیش، تجاهل گرای، وابسته به تجاهل گرایی، لاادری، عرفای منکر وجود خدا

agnostic

<hr> (فلسفه و الهیات) تجاهل گرایی (رجوع شود به:agnostic)، ندانم گرایی، نمی دانم کیشی، اعتقادباینکه بوجودخدایاحقایق نخستین نمیتوان پی برد

(فلسفه و الهیات) تجاهل گرایی (رجوع شود به:agnostic)، ندانم گرایی، نمی دانم کیشی، اعتقادباینکه بوجودخدایاحقایق نخستین نمیتوان پی برد

agnosticism

<hr> معنی : قبل، پیش، گذشته <hr> معانی دیگر : (بعد از اسم می آید) پیش، adj : پیش، قبل در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید، adj : صادر شدن، پیش رفتن

معنی : قبل، پیش، گذشته معانی دیگر : (بعد از اسم می آید) پیش، adj : پیش، قبل در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید، adj : صادر شدن، پیش رفتن

<hr> معنی : نگران، بی قرار، مشتاق، در جنبش، در حرکت <hr> معانی دیگر : هیجان زده، بیتاب، مشتاقانه، با بیتابی، بی صبرانه

معنی : نگران، بی قرار، مشتاق، در جنبش، در حرکت معانی دیگر : هیجان زده، بیتاب، مشتاقانه، با بیتابی، بی صبرانه

agog

<hr> وابسته به سکرات موت، وابسته به جان کندن، التهابی، دردی

وابسته به سکرات موت، وابسته به جان کندن، التهابی، دردی

agonal

<hr> (هندسه) فاقد زاویه، بی گوشه، فاقد انحراف مغناطیسی، بی انحراف

(هندسه) فاقد زاویه، بی گوشه، فاقد انحراف مغناطیسی، بی انحراف

واژه های حرف "a" - جملات نمونه